شما در حال خواندن سیوچهارمین یادداشت (همه چیز از نو شروع میشود) از مجموعهی نبض تولید هستید.
در گسترهی بیکران طبیعت، رقص جاودانهی مرگ و تولد را میتوان به تماشا نشست. گلها میپژمرند و از دل خاک، غنچههای تازه سر برمیآورند. قطرات باران به زمین میافتند، به بخار بدل میشوند و دوباره در قالب ابرها به آسمان باز میگردند. این سمفونی تکرار، نه تنها در طبیعت، که در تار و پود زندگی ما نیز تنیده شده است.
هر سپیدهدم که سر برمیآورد، فرصتی نو را پیش روی ما میگشاید. فرصتهایی برای عشق ورزیدن، برای شکفتن، برای پرواز در آسمان آرزوها. چونان پروانهای که از پیله میرهد، هر لحظه میتواند آغازی دوباره باشد برای پرواز به سوی قلههای بلند کمال. این چرخهی مقدس زندگی، سخاوتمندانه فرصتهای بیشماری را پیش روی ما میگذارد.
اما در این میان، سایههای تیره نیز حضور دارند. خشم چون اژدهایی خفته، گاه سر برمیآورد و آرامش را میبلعد. ناامیدی همچون مه غلیظی گاه بر دشت اندیشه مینشیند و افقهای روشن را از دیده پنهان میکند. غم و اندوه، چون موجی سهمگین، گاه ساحل آرام دل را در هم میکوبد. این چرخههای ناخوشایند نیز، همچون فصول سال، در پی یکدیگر میآیند.
اما حکمت هستی در این است که هیچ چرخهای را گریزی از دگرگونی نیست. همانگونه که رود با تغییر مسیر خود، راهی تازه مییابد، ما نیز میتوانیم با تغییر نگرش و رفتار خود، مسیر این چرخهها را دگرگون سازیم. آن کس که در برابر خشم، صبوری پیشه میکند، آن را به آرامشی ژرف بدل میسازد. آن که در برابر ناامیدی، چراغ امید را روشن نگه میدارد، تاریکی را به نور مبدل میکند.
پس بیایید به جای آنکه تنها نظارهگر این چرخههای بیپایان باشیم، خود نیز دست به آفرینش بزنیم. همچون باغبانی که با مهر و حکمت، گلهای زیبا را پرورش میدهد و علفهای هرز را از ریشه برمیکند، میتوانیم باغ زندگی خود را سرشار از شکوفههای نیکی کنیم و ناخوشایندیها را به حداقل برسانیم.
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.