شما در حال خواندن بیستونهمین نوشته (ققنوس در راه است) از مجموعهی نبض تولید هستید.
مثل خروس اول صبحها اعلام وجود نمیکند. طوطیوار حرف نمیزند. روی تیر چراغ برق جلوس نمیکند. دنبال ارزنهای خیابان و آنهایی که دانه میریزند نیست، چاپلوسی نمیکند. از گربه و سگ نمیترسد. مثل عقاب به کوهستان قناعت نمیکند. گوشت نمیخورد، خون نمیریزد. دنبال همتا و همدم و جفت نمیگردد. هوای دیگری دارد، راه دیگری.
میگویند آخر عمری هیزم جمع میکند و آواز میخواند و آتش درست میکند و در آن میسوزد و از خاکستر دوباره متولد میشود. فقط یکی است، دو تا نمیشود. تیرهی خاصی ندارد، به ندرت دیده میشود، دیدنش حال خوب میدهد اما حال خودش را کسی نمیداند.
از افسانههای چین باستان تا ایران و مصر و یونان و در آثار مورخانی مثل آلیانوس و هردوت و اووینیوس، وجود ققنوس موج میزند و طوری از آن سخن میگویند که گویا تردیدی در بودن آن نداشتهاند و جالب است که اگر ققنوس واقعا ساختهی ذهن بشر باشد، خلاقیتها و تنوعطلبیهای انسان بر مفید بودن آن خدشهای وارد نکردهاند و در همهی اعصار و ملتها، آن را نماد اتفاقات خوب میدانند.
حال به نظر شما ققنوس واقعیت دارد یا افسانه است؟ تا به حال موجود عجیبی را در حال پرواز دیدهاید که حالتان را خوب کند و اتفاقات خوبی رقم بزند؟ چند صد سالی است که مورخان از ققنوس نمینویسند! عجیب هم نیست، کداممان آسمان را رصد میکنیم؟ مورخان قدیم زیر نور مهتاب میخوابیدند و فرصت دیدن داشتند، امروز دیدن افق دور از قدم گذاشتن روی ماه دشوارتر است.
البته شاید هم ققنوس به غار تنهاییها رفته است و آواز میخواند و به زودی متولد میشود، که میداند؟ شاید حال خوبتر نزدیک باشد، همین حدس را میزنم، منتظر ققنوس باشید.
پینوشت: این نوشته را بهانهی سرویس ارتباطی جدید ویکیتولید با نام ققنوس نوشتم.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.