شما در حال خواندن سیزدهمین نوشته (نبوغ دیوانگان) از مجموعه‌ی نبض تولید هستید.

عکس نوشته - نبوغ - موفقیت

خیلی خوش می‌گذرد که پایان خوش قصه‌های مردم را برای هم تعریف کنیم و دائماً احسنت بگوییم که عجب کاری کرد و آفرین و احسنت و ای کاش دوستی شبیه او داشتیم و ما هم چنین می‌کردیم و چُنان می‌شد، اما حیرت‌انگیز است که اگر از دوستان آن‌ها بودیم احتمالاً نقد می‌کردیم که کارهایشان احمقانه است و عقل ندارند.

بیل! مگر مغز خر خورده‌ای که از هاروارد انصراف می‌دهی؟

جف! آمازون دیگر چه اسم مسخره‌ای است؟ مگر می‌خواهی باغ وحش تأسیس کنی؟

استیو! کدام آدم درست و درمانی در جلسه‌ی رسمی شلوار جین می‌پوشد؟

بیشتر ما از این حرف‌ها زیاد می‌زنیم، چون باعث می‌شود که عاقل‌تر به نظر برسیم و حسّ بهتری داشته باشیم و انتقادی هم به این مسأله ندارم چون به هر حال حرف زدن و معاشرت با دیگران به بهانه نیاز دارد و چه بهانه‌ای بهتر و سالم‌تر از انتقاد کردن؟ اما حرف من این است که اگر بی‌خودی از کارهای کسی انتقاد کردیم و با همان کارها به نتیجه رسید، دیگر بازی در نیاوریم که ماجرای او فرق می‌کرد و خوش‌شانس بود و زیادی وقت گذاشت و این حرف‌ها چون برای خودمان بد می‌شود!

البته ما مقصر نیستیم، چون همیشه این‌طور بوده است که نوابغ از نظر بقیه دیوانه به نظر می‌رسند و تازه بعد از موفقیت‌شان معلوم می‌شود که از اطرافیان عاقل‌تر بوده‌اند و اگر هم به هر دلیلی موفق نشوند، همیشه رفیق شفیقی هست که بگوید مگر نگفته بودم؟ آن همه گفتم بیا مغازه پیش خودم کاسبی یاد بگیر، آمدی؟

باور بفرمائید که اگر بزرگان تاریخ هم می‌خواستند مطابق عقل اکثریت رفتار کنند و از نظر آن‌ها منطقی و معقول باشند هنوز باید در غار زندگی می‌کردیم و عصرها به شکار خرس می‌رفتیم، اما خوشبختانه آن‌ها دیوانگی (از نظر بقیه) را ترجیح دادند.

حالا برویم و در کافه بنشینیم و دائماً به کارهای هم خرده بگیریم و دم از عقل و منطق بزنیم تا دیوانه نبودن را بیشتر یاد بگیریم و همان آدم معمولی بمانیم تا کسی ایرادی نگیرد و خرسند باشیم که عیب و نقصی نداریم، اما خوش به حال آن دوست‌مان که کارهایش اسباب خنده و نشاط‌مان را فراهم می‌کند و آخر هم به جایی می‌رسد که هرگز نمی‌رسیم و خوش به حال ما که سال‌ها بعد به دوستی‌ امروزمان با او افتخار می‌کنیم.

چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید می‌گذرد و زمان کم‌تری برای حرف‌های دیگر می‌ماند. نبض تولید را بهانه کرده‌ام برای نوشتن از حرف‌هایی که معمولاً ناگفته می‌مانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.

شمارهعنوان
نوشته‌ی هفتاد و یکممشغله‌های بیهوده و حل مساله
نوشته‌ی هفتادمفرض‌های من افکارم را می‌سازند
نوشته‌ی شصت‌ونهمامروز می‌گذرد، اما هدف اصلی پابرجاست
نوشته‌ی شصت‌وهشتممی‌توانیم پازل را خودمان تکمیل کنیم
نوشته‌ی شصت‌وهفتمچرا مطالب حقوقی را سخت می‌نویسند؟
نوشته‌ی شصت‌وششمببخشید! ایده شما جواب نمی‌دهد
نوشته‌ی شصت‌وپنجممقاومت می‌کنیم، صبر ایوب داریم
نوشته‌ی شصت‌وچهارمبوی کتاب یا کیفیت دیجیتال؟
نوشته‌ی شصت‌وسومدر مشاوره تولید چه خدماتی ارائه می‌شود؟
نوشته‌ی شصت‌ودومچرا از اشتباهات خود درس نمی‌گیریم؟
نوشته‌ی شصت‌ویکمگاهی پیشگیری از مسأله مهم‌تر از حل مساله است
نوشته‌ی شصتمچند ساعت کار مناسب است؟
نوشته‌ی پنجاه‌ونهمتبریک عید و برنامه‌های سال 1402
نوشته‌ی پنجاه‌وهشتمدستاوردهای کوچک، ساختمان موفقیت را می‌سازند
نوشته‌ی پنجاه‌وهفتممطالعات توجیه‌پذیری، فرمالیته یا ضروری؟
نوشته‌ی پنجاه‌وششمنگران و کارآفرین، هیچ کاره و همه کاره
نوشته‌ی پنجاه‌وپنجمملاحظاتی برای تعریف مساله و بنا نهادن خِشت اول
نوشته‌ی پنجاه‌وچهارمآیا خودروسازان داخلی می‌توانند با خارجی‌ها رقابت کنند؟
نوشته‌ی پنجاه‌وسومویکی‌تولید رایگان شد تا به فکر اختراع چرخ نباشند
نوشته‌ی پنجاه‌ودومآیا همه چیز به هم ربط دارد؟
نوشته‌ی پنجاه‌ویکمکارمان هر چه باشد، از آن خرده می‌گیرند
نوشته‌ی پنجاهمآیا بدون دیگران هم می‌توانیم؟
نوشته‌ی چهل‌ونهمرشدمان قشنگ اما دردناک است
نوشته‌ی چهل‌وهشتمحل مسائل پیچیده با ساده‌ترین راهکارها
نوشته‌ی چهل‌وهفتمباید صبور بمانیم تا بهار برسد
نوشته‌ی چهل‌وششمجایگاه اجتماعی و اصل برابری
نوشته‌ی چهل‌وپنجمامروز نبض تولید یک ساله شد
نوشته‌ی چهل‌وچهارمشهرزادی می‌خواهیم برای هزار و یک شب تولید
نوشته‌ی چهل‌وسومنیازها و انگیزه‌های کارآفرینی بر اساس مدل مازلو
نوشته‌ی چهل‌ودومآمده بودند شکارچی باشند
نوشته‌ی چهل‌ویکمخودت را دوست داشته باش
نوشته‌ی چهلمدوست دارند شبیه آن کسب و کار موفق باشند
نوشته‌ی سی‌ و نهمبهترین زمان کارآفرینی، چند سالگی است؟
نوشته‌ی سی‌ و هشتمبا علاقه شروع کن، منطق باشد برای بعد
نوشته‌ی سی‌ و هفتماز کافه‌هایشان یاد بگیریم
نوشته‌ی سی‌ و ششمبا چند قطره باران سیل نمی‌آید؟
نوشته‌ی سی‌ و چهارماز نو شروع می‌شود، مگر از نو شروع کنی
نوشته‌ی سی‌ و سومقهرمان کدام داستان ماندگار اهل سازش بوده است؟
نوشته‌ی سی‌ و دومهمه چیز با هم نمی‌شود
نوشته‌ی سی‌ و یکمتندی می‌کنم، آرام می‌گیری
نوشته‌ی سی‌اممدت‌ها استراحت نکرده بود
نوشته‌ی بیست و نهمققنوس در راه است
نوشته‌ی بیست و هشتمآشغال‌ها را دور بریزید و دور بزنید
نوشته‌ی بیست و هفتمساختن، زمین خالی می‌خواهد
نوشته‌ی بیست و ششمپنج ایده برای ارائه خدمات مهندسی در اینترنت
نوشته‌ی بیست و پنجمیادگار امروز برای کافه‌نشینی آینده
نوشته‌ی بیست و چهارممشاوره‌ی مصلحتی
نوشته‌ی بیست و سومقهرمانان غیرخاکی
نوشته‌ی بیست و دومموفقیت با آموزش موفقیت
نوشته‌ی بیست و یکممهندسان واقعی را بشناسیم
نوشته‌ی بیستماسیر جزئیات نشویم تا به اصل برسیم
نوشته‌ی هجدهمایستاده تشویق کنید
نوشته‌ی هفدهمنکاتی در مورد تولید (3)
نوشته‌ی شانزدهمنکاتی در مورد تولید (2)
نوشته‌ی پانزدهمنکاتی در مورد تولید (1)
نوشته‌ی چهاردهمکمی آن‌طرف‌تر از دغدغه‌هایمان
نوشته‌ی سیزدهمنبوغ دیوانگان
نوشته‌ی دوازدهماز غروب نترس تا طلوع کنی
نوشته‌ی یازدهمچرا نمی‌گذارند پرواز کنم؟
نوشته‌ی دهمخوب باشید، ممنونم.
نوشته‌ی نهمپس با آسانی دشواری است
نوشته‌ی هشتمهمین لحظات را زندگی کنیم
نوشته‌ی هفتممسیر دیگران ما را به مقصد نمی‌رساند
نوشته‌ی ششمارزشمندیم و تمام
نوشته‌ی پنجمگاهی پایین آمدن سخت‌تر است
نوشته‌ی چهارمکدام عاشقی انقدر چشم‌پوشی می‌کند؟
نوشته‌ی سومرام نمی‌شود که نمی‌شود
نوشته‌ی دومپیاده‌ای؟ من هم مثل تو
نوشته‌ی اولبهانه نگیر، تولید کن

 بازگشت به صفحه نخست