اگر هر چه میخواستیم فراهم میشد، هرگز با شنیدن “خواستن توانستن است” ذوق نمیکردیم. این جمله حالمان را خوب میکند، چون فعلا توان دستیابی به خواستههایمان را نداریم و امیدواریم که روزی با رشد کردن و تواناتر شدن به آنها دست پیدا کنیم؛ مانند قهرمان یک بازی کامپیوتری که با رسیدن به مراحل بالاتر، قابلیتهایش بیشتر میشود و اتفاقات بزرگتری را رقم میزند.
همهی ما در مسیر زندگی، پیوسته از تجربیات ریز و درشتمان درس میگیریم و هر لحظه که به قدمت عمرمان اضافه میشود، مقداری بالغتر میشویم. سرعت این بلوغ به اندازهای آهسته است که در کوتاه مدت به چشم نمیآید، اما اگر امروزمان را با گذشتههای دور مقایسه کنیم، تغییرات مشهود است.
با وجود پیوستگی فرایند رشد، برای شفافتر شدن نوشتهام فرض میکنم که این فرایند، گسسته و مرحله به مرحله است؛ طوری که با رشد اندک قادر به صعود از نردبان موفقیت نیستیم و زمانی روی پلههای بالاتر قدم میگذاریم که مجموع تغییراتمان چشمگیر باشد و به مراحل بالاتری از رشد رسیده باشیم.
با کمک این تمثیل روشن است که گاهی بالا رفتن از یک پله هم به تلاش زیادی نیاز دارد، اما آیا صعود یک پلهای ما را به مقصد میرساند؟ اگر چنین بود دیگر نیازی به بالا رفتن نداشتیم، اما از آن جا که به کم قانع نمیشویم، باید از پلههای بیشتری عبور کنیم تا شاید دستمان به خواستههایمان برسد. لذا اگر انتظار داریم که با مطالعهی کتابهای آن چنانی و گذراندن چند دورهی آموزشی بارمان بسته شود، خبر تلخ این است که الزاما زحماتمان به نتیجه نمیرسند و شاید راه زیادی تا اولین مرحلهی سرنوشتساز مانده باشد.
نکتهی دیگر این است که اکثرمان فرایند رشد را اتفاقی دلچسب و لذتبخش میدانیم، حال آن که این لذت برای معدود کسانی است که تمام سطوح هرم مازلو را فتح کردهاند و دغدغهای جز خودشکوفایی ندارند. در این میان، تکلیف امثال من که در پایین هرم با نیازهای مادی کلنجار میروند چه میشود؟ آیا فرایند رشد برای ما هم تجربهای خوشایند است؟
همانطور که اشاره کردم، اگر خواستههایمان هم قد و قوارهی خودمان باشد، نهایتا چند پله بالاتر میرویم و آنها را محقق میکنیم. در این حالت، سفرمان کوتاه و موفق و احتمالا لذتبخش است. اما از سوی دیگر وقتی برای نقاط دورتر هدفگذاری میکنیم، بعید است از دست و پا زدن روی نردبان بیانتها لذت ببریم. عبور از پلههای مکرر به زحمت و زمان زیادی نیاز دارد و هر بار که بینتیجه از مرحلهای عبور میکنیم، نگرانی و تردید وجودمان را میگیرد که نکند برای همیشه دستانمان خالی بماند.
شاید این بیت حافظ، توصیف دقیقی از احساسات درونیمان در روزهای پرتلاش صعود باشد که “خرم آن روز کزین منزل ویران برم، راحت جان طلبم وز پی جانان بروم”. انتظار برای ترک ویرانیها و رسیدن به خانهی مقصود، چگونه میتواند خوشایند باشد وقتی با راحت جان تعارض دارد؟ در این مسیر یا باید قوی باشیم و دردها را به جان بخریم، یا آنقدر دیوانه باشیم که خستگیها را نفهمیم و هراسی از خالی ماندن دستهایمان نداشته باشیم. به قول حافظ “گر از این منزل ویران به سوی خانه روم، دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم”.