شما در حال خواندن سیوپنجمین نوشته (دخترها تولید نمیکنند؟ هیس!) از مجموعهی نبض تولید هستید.
در مقطع کارشناسی، تعداد زیادی پسر بودیم و چند دختر. عجیب هم نبود، در جمعهای پسرانه میگفتیم خانمها که ساخت و تولید نمیخوانند! در مقطع ارشد هم دانشجوی خانم نداشتیم، پادگانی بود برای خودش.
در ترم یک کارشناسی، درسی داشتیم با عنوان کارکاه ماشینکاری. گروهها دوازده نفری بود و در اتفاقی نادر، من به گروهی ملحق شدم که اکثراً خانم بودند.
جلسهی اول با توضیحاتی در مورد دستگاهها به پایان رسید و در جلسهی دوم قرار شد که یک قطعهی سادهی استوانهای را ماشینکاری کنیم (استوانهای بود که یک پلهی ساده داشت).
خاطرات آن روز تا همیشه در ذهنم میماند. با شروع کلاس، قهرمانانه آستینها را بالا زدم و دست به سینه، با ابهت مردانه به فرمایشات استاد گوش میدادم. پیش خودم فکر میکردم که تکرار توضیحات احتمالاً برای رعایت حال خانمهاست و پسر جماعت، فنی متولد میشوند و نیازی به حرفها ندارند.
باران میآمد. چهرهها را یادم نیست (شاید چون سر به زیر بودم) اما صداها را به خاطر دارم که خانمها نزد استاد میرفتند و قطعات را تحویل میدادند و تشویق میشدند و میرفتند و صدای باران ادامه داشت. اما چرا کار من درست نمیشد؟ چند باری قطعه را شل بستم و پرتاب شد، ابزار شکاندم و مسخرهتر از همه چرخش اسپیندل بود! حد وسط نداشت، یا مثل پنکه سقفی میچرخید، یا آنچنان دوران میکرد که انگار به موتور جت متصل است. (فراموش نکنید، من همانم که مقالات ماشینکاری ویکیتولید را نوشتهام)
اواخر کلاس، خودم بودم و صدای باران و استاد. به حضور استاد شرف یاب شدم و لبخند بر لب از ایشان برای جلسهی آینده فرصت گرفتم و عصر همان روز در بهترین تراشکاری منطقه بودم. برای یادگیری؟ خیر! مراجعه کردم و نقشهها را دادم و گفتم عین همان را بسازند. اوستا گفت صیقلی شود؟ گفتم بهترین شود، هر طور که لازم است و او هم سنگ تمام گذاشت. نتیجهی کار فوقالعاده بود، قطعه برق میزد و از شدت دقت، استاد که هیچ، تمام دانشگاه فهمیدند که قطعه برونسپاری شده است. (جا دارد مقالهای هم در مورد تکنیکهای برونسپاری بنویسم)
میخواهم از داستان اخلاق محوری که گفتم یک نتیجه بگیریم: دخترها واقعاً میتوانند در کارهای فنی عملکرد خوبی داشته باشند، ظاهرشان غلط انداز است.
حال بعضیها میخوانند و بهانه میگیرند که یک داستان کافی نیست و شاید دخترهای کلاس از فرزندان صنعتگران بودهاند و من زیادی استعداد نداشتم، اما مگر من موسس ویکیتولید نیستم؟ هر چه نباشم با صدها دانشجو و مهندس و صاحب کارخانه معاشرت داشتم و به جرأت ادعا میکنم که توانایی این جماعت بارها به من ثابت شده است.
در این میان شائبهای هم وجود دارد که اختلافات فراوانی میان صاحبنظران رقم زده است. به خاطر دارم آن زمان که نتایج کنکور را در روزنامه اعلام میکردند، یک بار (که البته هر بار) به طرز عجیبی تمام یا بیشتر رتبههای برتر از دختران بودند و در همان عوالم کودکی، دوستمان نظریهای ارائه کرد بر این مبنا که ما پسرها دائماً در حال گشتوگذار و بازی و شادمانی هستیم، اما دخترها در خانه میمانند و چهار برابر درس میخوانند و رتبههایشان خوب میشود.
دوست دیگری هم در تایید و تکمیل نظریهی مطروحه فرمودند که ما مردان سختکوش دائما مشغول کاریم و باید نانآور باشیم و خرجی بدهیم و وقتی برای تحصیل نمیماند، لیکن هر چه بر ذهن مبارک فشار میآورم یادم نیست که این بزرگوار دقیقا چه کاری در آن ایام میکردند و امروز میدانم کاری نمیکند.
در این نوشتار، با استناد بر خاطرهی معتبرم از موافقان این نظریات سوال میپرسم که مگر در آن روز بارانی، دخترها از قبل آموزش دیده بودند یا در خانههایشان دستگاه تراش داشتند؟ لذا نظریات دوستان مردود است و حرفی نمیماند.
اما امروز، بعد از سالها، باز هم اتفاق جالب دیگری را تجربه میکنم و از حضور پرشور بانوان در ویکیتولید حیرتزدهام. وقتی برای اولین بار پرسونای مخاطبان ویکیتولید را مینوشتم، چنین عبارتی بود: “آقایی حدوداً ۳۵ ساله که تحصیلات دانشگاهی دارد و میخواهد از یک دوست برای کارآفرینی مشورت بگیرد و ضمناً علاقهای هم به کت و شلوار ندارد.”
شکل و شمایل سایت هم مردانه طراحی کردم، به نحوی که صفحهی اول با تصاویری از تیر آهن و ماشین پرس مزین شد و رنگها مشکی بود، مگر برای جملات قصار که با قرمز مینوشتم و خلاصه چشم به راه برادران بودم تا چراغ مجلس روشن شود، اما خواهران آمدند و بهتر است آمار سرانگشتی اخیر را ببینید (امروز ۱۶ آبان ۱۴۰۰ است):
۱٫ حدود ۴۰ درصد کاربران خانمها هستند.
۲٫ حدود ۵۷ درصد کاربران ویژه خانمها هستند. (آنهایی که حق اشتراک خریدند و حامی بودند)
۳٫ حدود ۴۰ درصد کامنتها را خانمها ارسال میکنند.
حالا دلیل نارنجی شدن لوگوی ویکیتولید و پسزمینههای سبز و آبی و صورتی را متوجه شدید؟ پیشبینیهای من غلط بود، خانمهای زیادی به تولید علاقه دارند و آخر هم دلایل تعارضات را نفهمیدم.
چرا آنها که استعداد دارند کمتر وارد رشتههای فنی میشوند؟ شاید فکر میکنند که تولید مردانه است و نباید عاشق آن باشند. آن وقت چرا بعداً نظرشان عوض میشود و سراغ ویکیتولید را میگیرند؟ شاید چون بعدا که سرد و گرم روزگار را میچشند، میفهمند که باورشان اشتباه بود، چرا باورشان اشتباه بود؟ شاید چون اطرافیان آنها مثل هجده سالگی من فکر میکنند، نمیدانم، اما آنها واقعا میتوانند، باور کنید.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.