شما در حال خواندن هفتادمین نوشته (فرضهای من افکارم را میسازند) از مجموعهی نبض تولید هستید.
امشب تصور میکردم که هوا آلوده است. همه چیز در نظرم غبار گرفته بود. منتظر بودم سر درد بگیرم. چراغ روی کوهها معلوم نبود. برج میلاد به سختی دیده میشد. شاخص آلودگی را چک کردم. فهمیدم هوا آلوده نیست، ابری و مه گرفته است. همه چیز زیباتر شد. نفس عمیق کشیدم. جان دوباره گرفتم. برج میلاد پشت ابرها چه زیبا است.
ظاهراً نگاهم به خودم و جهان پیرامون تا حد زیادی از فرضهایم تاثیر میگیرند. خیلی وقتها همه چیز مثل همیشه است؛ اما عینک دیگری به چشم میزنم و جهان را طور دیگری میبینم. اوضاع خوب است یا بد؟ پاسخ به فرضهایم بستگی دارد. میتوانم وضعیت مساعد را در گروی رسیدن به اهدافم بدانم. آن وقت میگویم: هنوز خیلی از اهدافم محقق نشدهاند، اوضاع خوب نیست. میتوانم وضعیت مساعد را در گروی نزدیکتر شدن به اهدافم بدانم. آن وقت میگویم: خوب جلو رفتم و نزدیکتر شدم، پس اوضاع خوب است.
به نظرم این یک موهبت است که میتوانم هر از چند گاهی، نگاهم را تغییر دهم. بعضی وقتها عینکم حقیقت را نشان نمیدهد. شاید هوا آلوده باشد و آن را ابری ببینم. چه اشکالی دارد وقتی حالم را خوب میکند؟ گاهی بهتر است که نیمه خالی را نبینم و روی نیمه پر تمرکز کنم. اوضاع خوب است؟ اگر فرضهایم در کنترل خودم باشند، همیشه اوضاع خوب است. اگر اشتباهی کردهام، جبران میکنم. اگر از هدفم دور شدهام، از امروز نزدیکتر میشوم. اگر چیزی میخواهم، آن را به دست میآورم.
واقعبین بودن خوب است؛ تلاش میکنم که واقعبین باشم. اما آیا در هوای آلوده، همه چیز واقعا همانقدر که میبینم آلوده است؟ از حال و هوای امشبم به نظر میرسد که تلاش زیاد برای واقعبین بودن، چشمم را بر واقعیتها میبندد. باید قبول کنم که به عنوان یک انسان محدود نمیتوانم خیلی از واقعیتها را بفهمم. خیلی از چیزهایی که واقعیت میدانم، تصوراتی هستند که از فرضهایم نشات گرفتهاند. پس چه بهتر که بیشتر وقتها عینک امیدواری بزنم، جهان را زیبا ببینم و حس بهتری به خودم داشته باشم. احتمالاً این نگاه به واقعیت نزدیکتر است.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.