شما در حال خواندن شصت و دومین یادداشت (هشت سوگیری شناختی که ذهن ما را فریب میدهند) از مجموعهی نبض تولید هستید.
تا به حال برایتان پیش آمده که با وجود نارضایتی از یک سریال تلویزیونی، صرفاً به این دلیل که چند فصل آن را دیدهاید، به تماشای آن ادامه دهید؟ یا کتابی را که از خواندنش لذت نمیبرید، تنها به این دلیل که نیمی از آن را خواندهاید، تا انتها بخوانید؟
این رفتارهای به ظاهر ساده، نمونههایی از خطاهای سیستماتیک ذهن ما هستند. ذهن انسان، این شاهکار پیچیده طبیعت، علیرغم تواناییهای شگفتانگیزش، همواره در معرض خطاهای شناختی قرار دارد. این خطاها که در علم روانشناسی به آنها «سوگیری» گفته میشود، مانند نرمافزارهای پیشفرضی هستند که ناخودآگاه بر پردازش اطلاعات، تصمیمگیریها و قضاوتهای ما تأثیر میگذارند.
جالب اینجاست که این سوگیریها در طول تکامل انسان شکل گرفتهاند و زمانی برای بقای ما ضروری بودهاند. اما در دنیای پیچیده امروز، همین مکانیسمهای بقا میتوانند به موانعی جدی در مسیر پیشرفت و یادگیری ما تبدیل شوند. از سوگیری تأییدی که ما را در حباب باورهای خودمان محصور میکند، تا اثر دانینگ-کروگر که تواناییهای ما را در هالهای از توهم قرار میدهد، هر کدام از این سوگیریها به شکلی منحصر به فرد بر زندگی ما تأثیر میگذارند.
در این یادداشت، به بررسی چند سوگیری شناختی کلیدی میپردازیم. شناخت این سوگیریها و درک چگونگی تأثیرشان بر تصمیمگیریهای ما، اولین گام در مسیر رهایی از این دامهای ذهنی است.
۱- سوگیری تأییدی
تمایل به جستجو، تفسیر، حمایت و یادآوری اطلاعات به گونهای که مؤید یا پشتیبان باورها و ارزشهای کنونی باشند، سوگیری تأییدی (Confirmation bias) نامیده میشود.
تصور کنید در حال تماشای یک مسابقه فوتبال هستید. تیم محبوب شما در زمین است و داور یک تصمیم بحثبرانگیز میگیرد. جالب اینجاست که شما و هواداران تیم مقابل، هر دو همان صحنه را میبینید، اما تفسیرهای کاملاً متفاوتی از آن دارید. شما با قاطعیت معتقدید که تصمیم داور اشتباه بوده، در حالی که هواداران تیم مقابل همان صحنه را کاملاً عادلانه میبینند. این اختلاف نظر تا حد زیادی متاثر از سوگیری تاییدی است.
این سوگیری حتی در حوزههای علمی و آکادمیک نیز خود را نشان میدهد. بعضی تحقیقات نشان میدهند که دانشمندان نیز ناخودآگاه تمایل دارند مقالاتی را که با نظریات خودشان همسو است، با دقت بیشتری مطالعه کنند و نقاط قوت آنها را برجستهتر ببینند.
اما شاید عجیبترین جلوه سوگیری تأییدی در حافظه ما نمود پیدا میکند. مغز ما مانند یک فیلمبردار خلاق عمل میکند که گاه صحنههایی را دوباره کارگردانی میکند. برای مثال، کسی که از شغلش ناراضی است، ممکن است پس از استعفا، حتی خاطرات خوب محیط کار را نیز با عینک تیره و تار ببیند و همه تجربیات گذشته را منفی تفسیر کند.
نکته مهم این است که سوگیری تأییدی مانند یک ویروس نرمافزاری در سیستم تفکر ما عمل میکند. نمیتوانیم آن را کاملاً حذف کنیم، اما میتوانیم با آگاهی از وجودش، تأثیرش را کاهش دهیم. راهکارهایی مانند جستجوی فعالانه شواهد مخالف، گوش دادن به نظرات مخالف با دیدگاهمان، و تقویت تفکر نقادانه میتواند به ما کمک کند تا تصویر واقعبینانهتری از جهان داشته باشیم.
این سوگیری در همهی ما هست و نمیتوانیم آن را کاملاً مهار کنیم، بلکه صرفاً اقداماتی مثل تقویت مهارت یادگیری یا تفکر نقادانه تا حدّی به کنترل آن کمک میکنند. بدین جهت، ناخودآگاه بسیاری از تجربیات گذشته را طوری تفسیر میکنیم که تأثیری در بهبود عملکردمان ندارند و صرفاً مهر تأییدی بر اشتباهات گذشته هستند.
۲- لنگر انداختن
تصور کنید در یک رستوران نشستهاید و منو را باز میکنید. اولین غذایی که میبینید ۱۵۰ هزار تومان قیمت دارد. حالا هر غذای دیگری که قیمتش ۱۰۰ هزار تومان باشد به نظرتان “ارزان” میرسد. این همان پدیدهای است که روانشناسان به آن لنگر انداختن (Anchoring) میگویند: تمایل ذهن به استفاده از اولین اطلاعات دریافتی به عنوان نقطه مرجع برای قضاوتهای بعدی.
این پدیده در زندگی روزمره ما نقش پررنگی دارد. برای مثال، در دنیای فناوری، بسیاری از کاربران اولین نسخههای گوشیهای هوشمند را با امنیت بالا تجربه کردند. حالا، حتی با وجود گزارشهای متعدد از نقض امنیت در نسخههای جدید، همچنان به همان برداشت اولیه چسبیدهاند.
جالبتر آنکه این سوگیری حتی در تصمیمگیریهای حرفهای نیز خود را نشان میدهد. تحقیقات نشان میدهد که قضات دادگاه در تعیین میزان مجازات، ناخودآگاه تحت تأثیر اولین پیشنهاد مطرح شده قرار میگیرند. یا در مذاکرات تجاری، اولین قیمت پیشنهادی، چارچوب کل مذاکره را شکل میدهد.
این سوگیری در یادگیری از تجربیات نیز تأثیرگذار است. فرض کنید در یک پروژه کاری شکست خوردهاید. اولین توضیحی که به ذهنتان میرسد – مثلاً ضعف در ارائه – میتواند چنان ذهن شما را اشغال کند که از دیدن سایر عوامل مهم مانند زمانبندی نامناسب یا تحلیل ناکافی بازار باز بمانید.
دانشمندان علوم شناختی معتقدند این سوگیری ریشه در مکانیسم صرفهجویی انرژی مغز دارد. مغز ما برای کاهش بار پردازش اطلاعات، تمایل دارد از اولین نقطه مرجع در دسترس استفاده کند. اما آگاهی از این سوگیری میتواند به ما کمک کند تا با جمعآوری فعالانه اطلاعات متنوع و به تعویق انداختن قضاوت نهایی، تصمیمهای متوازنتری بگیریم.
۳- آپوفنیا
در یک شب آرام، به آسمان پر ستاره نگاه میکنید. ناگهان الگوهایی را میبینید: خرس بزرگ، شکارچی، عقرب. اما آیا این الگوها واقعاً در آسمان وجود دارند؟ یا این ذهن ماست که با کنار هم قرار دادن نقاط درخشان، تصاویری آشنا میسازد؟ این همان پدیدهای است که روانشناسان به آن ارتباط پنداری یا آپوفنیا (Apophenia) میگویند؛ تمایل ذهن به یافتن الگو و معنا در رویدادهای تصادفی و بیارتباط.
پژوهشهای علوم اعصاب نشان میدهد که مغز انسان یک “ماشین الگویاب” قدرتمند است. این توانایی در طول تکامل به ما کمک کرده تا خطرات را پیشبینی کنیم و از تجربیاتمان درس بگیریم. اما گاهی این مکانیسم دچار خطا میشود و ارتباطاتی را میبیند که واقعی نیستند.
در زندگی روزمره، این سوگیری به شکلهای مختلفی خود را نشان میدهد. برای مثال، یک معاملهگر بورس ممکن است باور کند که پوشیدن کت آبیرنگ با موفقیت معاملاتش ارتباط دارد، یا یک ورزشکار تصور کند که انجام یک حرکت خاص قبل از مسابقه، شانس پیروزیاش را افزایش میدهد. مطالعات دانشگاه هاروارد نشان میدهد که حتی افراد تحصیلکرده و منطقی نیز از این سوگیری مصون نیستند.
خطرناکترین جنبه آپوفنیا زمانی است که در تحلیل شکستها و موفقیتهایمان دخالت میکند. تصور کنید کارآفرینی که استارتاپش شکست خورده، به جای تحلیل عوامل واقعی مانند مدل کسبوکار نامناسب یا تحلیل نادرست بازار، شکست خود را به “چشم و نظر” یا “انتخاب زمان نامناسب شروع کار” نسبت میدهد. این تفسیر اشتباه نه تنها مانع یادگیری واقعی میشود، بلکه میتواند به تصمیمگیریهای نادرست در آینده نیز منجر شود.
جالب اینجاست که مطالعات نشان میدهد در شرایط عدم قطعیت و استرس، تمایل ما به یافتن الگوهای غیرواقعی افزایش مییابد. این یافته توضیح میدهد چرا در دوران بحران، خرافات و باورهای غیرمنطقی رواج بیشتری مییابند.
۴- سوگیری خودمحوری
تصور کنید در یک پروژه گروهی موفق مشارکت داشتهاید. وقتی از همکارانتان میپرسید چه کسی بیشترین نقش را در موفقیت پروژه داشته، هر کدام خود را مؤثرترین عضو تیم میدانند. این پدیدهای است که روانشناسان به آن سوگیری خودمحوری (Egocentric bias) میگویند؛ تمایل طبیعی مغز به قرار دادن خود در مرکز روایتها و ارزیابیها.
مطالعات نشان میدهد که این سوگیری چنان عمیق است که حتی در خاطرات ما نیز نفوذ میکند. در یک آزمایش جالب، از زوجهای متأهل خواسته شد درصد مشارکت خود در کارهای خانه را تخمین بزنند. جمع تخمینهای هر زوج به طور میانگین به ۱۳۰ درصد میرسید؛ یعنی هر یک از طرفین سهم خود را بیش از واقعیت ارزیابی میکردند.
این خطای شناختی در محیط کار نمودهای پیچیدهتری دارد. مدیری را تصور کنید که پس از شکست یک پروژه، تمام گزارشهای عملکرد را بررسی میکند، اما ناخودآگاه فقط شواهدی را میبیند که ضعف عملکرد تیم را نشان میدهند و از دیدن نشانههای سوء مدیریت خود غافل میماند. پژوهشهای علوم شناختی نشان میدهد که مغز ما به طور خودکار اطلاعاتی را فیلتر میکند که با تصویر مطلوب ما از خودمان در تضاد باشند.
جالبتر آنکه، این سوگیری در عصر شبکههای اجتماعی تشدید شده است. وقتی پستی را به اشتراک میگذاریم و لایکهای زیادی دریافت میکنیم، به سرعت آن را به محتوای هوشمندانه خود نسبت میدهیم. اما اگر پستمان نادیده گرفته شود، احتمالاً الگوریتم شبکه اجتماعی را مقصر میدانیم.
تحقیقات نشان میدهد که این سوگیری میتواند به شکلگیری یک چرخه معیوب منجر شود: هر چه کمتر انتقادپذیر باشیم، کمتر از اشتباهاتمان میآموزیم و در نتیجه، بیشتر به توجیه رفتارهایمان میپردازیم. شکستن این چرخه نیازمند تمرین مداوم خودآگاهی و پذیرش نقد سازنده است.
۵- سوگیری ناشی از اثر باند واگن
منظور از اثر بند واگن (Bandwagon effect) این است که گاه تمایل زیادی برای پذیرفتن باورها و انجام کارهایی داریم که دیگران قبول دارند و انجام میدهند. تصور کنید در خیابانی شلوغ راه میروید و ناگهان متوجه میشوید گروهی از عابران به نقطهای در آسمان خیره شدهاند. بیاختیار شما هم سرتان را بالا میگیرید. این واکنش طبیعی، نمونهای از “اثر باند واگن” است.
پژوهشهای علوم اجتماعی نشان میدهد که این پدیده ریشه در تکامل انسان دارد. در دوران باستان، پیروی از رفتار گروه میتوانست تفاوت بین بقا و نابودی باشد.
در عصر دیجیتال، این پدیده ابعاد پیچیدهتری یافته است. وقتی یک پست در شبکههای اجتماعی هزاران لایک دریافت میکند، احتمال اینکه آن را معتبر بدانیم افزایش مییابد، حتی اگر محتوای آن را به دقت بررسی نکرده باشیم. یا در دنیای استارتاپها، وقتی میبینیم اکثر شرکتها به سمت هوش مصنوعی میروند، ناخودآگاه احساس میکنیم که این مسیر باید درست باشد.
جالبتر آنکه، این اثر در تصمیمگیریهای حرفهای نیز نفوذ میکند. مدیران اغلب راهحلهایی را انتخاب میکنند که در صنعتشان رایج است، حتی اگر با شرایط خاص سازمانشان تناسب نداشته باشد. مطالعات نشان میدهد که اکثر تصمیمات استراتژیک در کسبوکارها تحت تأثیر “عرف صنعت” گرفته میشود، نه تحلیلهای مستقل.
۶- سوگیری ناشی از اثر دانینگ کراگر
در سال ۱۹۹۵، یک سارق بانک در پیتسبورگ با اعتماد به نفس کامل وارد دو بانک شد و سرقت کرد. او صورتش را با آب لیمو پوشانده بود، زیرا باور داشت این ماده او را در دوربینهای مداربسته نامرئی میکند. این داستان واقعی که در مجله روانشناسی کرنل منتشر شد، الهامبخش مطالعهای شد که بعدها به کشف اثر دانینگ-کروگر (Dunning-Kruger Effect) انجامید؛ پدیدهای که نشان میدهد چگونه دانش اندک میتواند به اعتماد به نفس کاذب منجر شود.
تحقیقات گسترده در دانشگاه کرنل نشان میدهد که این پدیده در تمام حوزههای زندگی رخنه کرده است. تصور کنید برنامهنویسی تازهکار که پس از یادگیری چند دستور پایهای، خود را آماده ساخت نرمافزارهای پیچیده میداند، یا مدیر جوانی که پس از خواندن چند کتاب مدیریتی پرفروش، معتقد است تمام رموز رهبری سازمانی را کشف کرده است.
جالبتر آنکه، این پدیده یک روی دیگر هم دارد که کمتر به آن توجه میشود: متخصصان واقعی اغلب تواناییهای خود را دست کم میگیرند. مطالعات نشان میدهد دانشمندانی که سالها در حوزه تخصصی خود کار کردهاند، معمولاً در ارزیابی مهارتهای خود محتاطتر هستند. آنها به خوبی میدانند که هر چه بیشتر میآموزند، بیشتر متوجه گستردگی آنچه نمیدانند، میشوند.
در محیط کار، این پدیده میتواند پیامدهای جدی داشته باشد. مدیری را تصور کنید که بیست سال است همان روشهای قدیمی را تکرار میکند و هر شکست را به عوامل بیرونی نسبت میدهد. یا استاد دانشگاهی که مشکل یادگیری دانشجویان را صرفاً به تنبلی آنها مرتبط میداند، بیآنکه در روش تدریس خود بازنگری کند.
پژوهشهای اخیر در علوم شناختی نشان میدهد که راه مقابله با این سوگیری، تمرین “تردید سازنده” است؛ یعنی همواره فرض کنیم که ممکن است چیزهای مهمی باشد که هنوز نمیدانیم.
۷- سوگیری نتیجهنگری
در بعضی موارد، جای این که تمام فرایند تصمیمگیری و عوامل مؤثر بر آن را لحاظ کنیم، صرفاً نتیجهی نهایی تصمیمها را مبنا قرار میدهیم و دچار سوگیری نتیجهگیری (Outcome bias) میشویم؛ حال آن که شاید یک تصمیم کاملاً درست به نتایج نامطلوب و یک تصمیم کاملاً اشتباه به نتایج مطلوب منتهی شود.
تصور کنید دو راننده در شرایط مشابه تصمیم میگیرند با سرعت غیرمجاز رانندگی کنند. یکی بدون هیچ حادثهای به مقصد میرسد و دیگری تصادف میکند. آیا میتوان گفت تصمیم راننده اول درست بوده است؟ این مثال ساده نشان میدهد چگونه “سوگیری نتیجهنگری” میتواند قضاوت ما را در فرآیند تصمیمگیری مخدوش کند.
پژوهشها نشان میدهند که مغز انسان گرایش طبیعی به ارزیابی تصمیمات بر اساس نتایج آنها دارد. این مکانیسم تکاملی که زمانی به بقای ما کمک میکرد، امروز میتواند به خطاهای قضاوتی جدی منجر شود. مطالعات نشان میدهد که حتی متخصصان خبره نیز از این سوگیری مصون نیستند.
در دنیای سرمایهگذاری، این پدیده به وضوح قابل مشاهده است. تصور کنید سرمایهگذاری که پس از تحقیقات گسترده و تحلیل دقیق بازار، سهام شرکتی معتبر را میخرد، اما به دلیل یک رویداد غیرقابل پیشبینی مانند همهگیری کرونا، سرمایهاش را از دست میدهد. در مقابل، فردی دیگر بدون هیچ تحلیلی و صرفاً از روی شانس، در خرید رمزارز سود کلانی میکند. سوگیری نتیجهنگری میتواند ما را به این باور برساند که تحلیل و برنامهریزی بیفایده است.
مطالعات علوم تصمیمگیری نشان میدهد که این سوگیری در محیطهای سازمانی میتواند به فرهنگ تصمیمگیری ناسالم منجر شود. مدیرانی که صرفاً بر اساس نتایج قضاوت میکنند، ممکن است رفتارهای پرریسک و غیراخلاقی را تشویق کنند، تنها به این دلیل که در کوتاهمدت نتیجه دادهاند.
جالبتر آنکه، این سوگیری در قضاوتهای اخلاقی نیز نقش مهمی ایفا میکند. پژوهشها نشان میدهند که ما معمولاً رفتارهای غیراخلاقی که به نتایج مثبت منجر شدهاند را کمتر سرزنش میکنیم، حتی اگر فرآیند تصمیمگیری کاملاً نادرست بوده باشد.
۸- سوگیری ناشی از هزینههای غیر قابل برگشت
در سال ۱۹۷۶، شرکت هواپیمایی بریتیش ایرویز و ایرفرانس میلیاردها دلار در پروژه هواپیمای مسافربری کنکورد سرمایهگذاری کرده بودند. حتی زمانی که مشخص شد این پروژه از نظر اقتصادی غیرقابل توجیه است، آنها به سرمایهگذاری ادامه دادند. چرا؟ این نمونه کلاسیک از سوگیری هزینههای غیر قابل بازگشت (SUNK COSTS) است؛ تمایل انسان به ادامه مسیری که در آن سرمایهگذاری عاطفی، مالی یا زمانی کرده است، حتی در مواجهه با شواهد روشن شکست.
مغز ما به گونهای تکامل یافته که از پذیرش شکست و رها کردن سرمایهگذاریهای گذشته اجتناب میکند. این مکانیسم دفاعی که زمانی به بقای ما کمک میکرد، امروز میتواند به تصمیمات مخرب منجر شود.
در دنیای کسبوکار، این پدیده به “سندرم پروژههای زامبی” معروف است؛ پروژههایی که با وجود شکست آشکار، همچنان منابع سازمانی را میبلعند. مطالعات نشان میدهد که بخش قابل توجهی از پروژههای نرمافزاری که شکست آنها محرز شده، همچنان به دلیل این سوگیری ادامه مییابند.
در زندگی شخصی نیز این الگو خود را نشان میدهد. دانشجویی را تصور کنید که پنج سال از عمرش را صرف تحصیل در رشتهای کرده که نه علاقهای به آن دارد و نه آینده شغلی روشنی. با این حال، به جای تغییر مسیر، تصمیم میگیرد در همان رشته ادامه تحصیل دهد، صرفاً به این دلیل که “نمیخواهد این سالها هدر رود.”
جالبتر آنکه، این سوگیری در روابط عاطفی نیز نقش مهمی ایفا میکند. پژوهشها نشان میدهد زوجهایی که سالها در رابطهای ناکارآمد سرمایهگذاری عاطفی کردهاند، حتی با وجود آگاهی از ناسالم بودن رابطه، تمایل کمتری به پایان دادن آن نشان میدهند.
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.