شما در حال خواندن چهاردهمین یادداشت (کمی آنطرفتر از دغدغههایمان) از مجموعهی نبض تولید هستید.
در عصر پرشتاب کنونی، زندگی روزمره ما مملو از دغدغههای بیپایان است. از مسئولیتهای شغلی گرفته تا تعهدات اجتماعی، از نگرانیهای اقتصادی تا دلمشغولیهای شخصی، همه و همه ذهن ما را احاطه کردهاند. در این میان، گاه تصور سفری دور و دراز، چون نسیمی خنک، افکار ما را تلطیف میکند.
تصور کنید خود را در قلب قطب جنوب مییابید. سکوت عمیق و سپیدی بیکران، تضادی آشکار با هیاهوی زندگی شهری دارد. اینجا، رژه آرام پنگوئنها، نه یک رویداد علمی، بلکه نمایشی از زندگی در سادهترین شکل آن است. در این لحظه، تمام مشغلههای ذهنی که تا دیروز مهم مینمودند، رنگ میبازند.
یا شاید خود را در دل جنگلهای آمازون تصور کنید. صدای زمزمهوار رودخانه و آواز پرندگان، جایگزین هیاهوی ترافیک و زنگ تلفنهای همراه میشود. اینجا، زمان معنای دیگری دارد. نه ساعتی در کار است و نه تقویمی. ریتم زندگی با طلوع و غروب خورشید تعیین میشود، نه با قرارهای کاری و ددلاینهای پروژهها.
اما واقعیت این است که برای اکثر ما، چنین سفرهایی در حد رؤیا باقی میماند. با این حال، آیا این بدان معناست که ما محکوم به غرق شدن در دغدغههای روزمره هستیم؟ قطعاً خیر.
حقیقت این است که فرصتهای فراوانی برای “سفر” در همین اطراف ما وجود دارد. خیابان ولیعصر تهران، با درختان چنار کهنسالش، میتواند مقصدی برای یک سفر کوتاه ذهنی باشد. قدم زدن در میان این درختان، با نگاهی نو، میتواند ما را از دغدغههای روزمره دور کند. سایههای درهمتنیده شاخهها بر روی پیادهرو، الگویی طبیعی و آرامشبخش را ترسیم میکنند که تضادی آشکار با خطوط هندسی و خشک دفاتر کاری دارد.
حتی نشستن در یک کافه و مشاهده گذر عابران، میتواند تجربهای شبیه به تماشای پرندگان در آسمان کویر باشد. هر چهره، هر حرکت، داستانی را روایت میکند که ما را از دغدغههای روزمره دور میسازد.
نکته کلیدی این است که فاصله گرفتن از دغدغهها، لزوماً به معنای فاصله فیزیکی نیست. بلکه میتواند به معنای ایجاد فاصلهای ذهنی باشد. توانایی دیدن جهان اطراف با چشمانی تازه، بدون فیلتر نگرانیها و مسئولیتها، مهارتی است که میتواند در هر لحظه و هر مکان به کار آید.
گاهی، صرفاً نشستن در پارکی نزدیک خانه و گوش سپردن به صدای پرندگان، یا خیره شدن به آسمان شب و تماشای ستارگان، میتواند همان حس رهایی و آرامشی را ایجاد کند که در رؤیای سفر به نقاط دوردست به دنبالش هستیم.
در پایان، شاید بزرگترین سفر ما، سفری باشد که در ذهن خود انجام میدهیم. سفری که در آن، برای لحظاتی از بند دغدغههای روزمره رها میشویم و اجازه میدهیم جهان، با تمام شگفتیهایش، خود را به ما نشان دهد. این لحظات کوتاه رهایی، نه تنها به ما انرژی تازهای میبخشند، بلکه دیدگاه ما را نسبت به چالشهای زندگی تغییر میدهند و شاید، راه حلهایی را پیش رویمان قرار دهند که پیش از این، در هیاهوی افکارمان، از دید ما پنهان مانده بودند.
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.