شما در حال خواندن یازدهمین نوشته (چرا نمی‌گذارند پرواز کنم؟) از مجموعه‌ی نبض تولید هستید.

گرما چنان بیداد می‌کرد که انگار خورشید تصمیم گرفته بود انتقام تمام زمستان‌های سرد را از ما بگیرد. در چنین روزی، دوست مادرم با دو پسرش به خانه‌مان آمد. بعد از مراسم سنتی و باشکوه احوالپرسی و تعارف‌تکه‌پاره کردن، نوبت به سؤالات کلیشه‌ای رسید.

«خب، درس‌ها چطوره؟ معلم‌ها راضی هستن؟»

من در حالی که سعی می‌کردم لبخندی مصنوعی روی صورتم بنشانم، با خودم فکر کردم: «بله، معلم‌ها چنان از من راضی‌اند که هر روز دعا می‌کنند کاش همه شاگردان مثل من بودند؛ البته در مدرسه‌ای دیگر!»

بالاخره، بعد از این مراسم طاقت‌فرسا، ما بچه‌ها به اتاقم پناه بردیم. معمولاً بازی‌های ما با قایم‌باشک شروع می‌شد و با چیزی شبیه به خشن‌ترین صحنه‌های کشتی کج به پایان می‌رسید. البته آن روز، سرنوشت برنامه دیگری برایمان داشت.

تازه داستان برادران رایت را در کتاب فارسی خوانده بودیم و ناگهان، جرقه‌ای در ذهن‌مان زده شد. چرا ما نباید تاریخ‌ساز شویم؟ مگر آن‌ها چه داشتند که ما نداریم؟ (به جز دانش مهندسی، تجربه، و البته عقل سلیم!)

با اشتیاق، شروع به ساختن ‘هواپیما’ کردیم. صندلی پلاستیکی قرمزی که احتمالاً در زمان خودش برای نشستن ساخته شده بود، قرار بود به زودی به آسمان‌ها صعود کند. دو بال از روزنامه ساختیم، اما بعد از بحث‌های فنی که آنقدر پیچیده بود که حتی ناسا هم از درکش عاجز می‌ماند، تصمیم گرفتیم دو بال دیگر هم اضافه کنیم. چون، خب، چهار بال بهتر از دو تاست، درست است؟

حالا نوبت انتخاب خلبان بود. داشتیم سر این موضوع بحث می‌کردیم که خواهر کوچکم، با آن چشم‌های درشت و مشتاقش که انگار می‌گفت ‘من را انتخاب کنید وگرنه تا شب گریه خواهم کرد’، داوطلب شد. فکر کردیم عالی است! هم سبک‌تر است و هم اگر اتفاقی افتاد، می‌توانیم بگوییم خودش اصرار داشت!

با دقتی که انگار داشتیم بمب اتم خنثی می‌کردیم، هواپیما را جلوی پنجره مستقر کردیم. خواهرم را با یک پارچه سفید به صندلی بستیم – چون هر خلبان حرفه‌ای می‌داند که کمربند ایمنی پارچه‌ای بهترین گزینه برای پرواز است! – و حتی یک بی‌سیم اسباب‌بازی دستش دادیم. چون مطمئناً، وقتی داشت از طبقه سوم سقوط می‌کرد، اولین نگرانی‌اش گزارش وضعیت هوا به برج مراقبت بود.

قلب‌هایمان چنان می‌زد که فکر کردم الان است که از سینه بیرون بپرد و خودش پرواز را شروع کند. شمارش معکوس را آغاز کردیم. تصور می‌کردیم فردا تیتر روزنامه‌ها خواهد بود: «معجزه قرن: کودکان ایرانی با صندلی پلاستیکی و روزنامه باطله، صنعت هوانوردی را متحول کردند!»

اما درست لحظه‌ای که می‌خواستیم صندلی را هل بدهیم و تاریخ را تغییر دهیم، در باز شد و والدین وارد شدند. چهره‌هایشان طوری بود که انگار نمی‌دانستند باید بخندند، گریه کنند، یا فقط ما را به بیمارستان روانی ببرند.

طبیعتاً، پروژه ما متوقف شد و تا مدت‌ها نه تنها اجازه نداشتیم در اتاق را ببندیم، بلکه هر وقت کلمه «پرواز» را می‌شنیدیم، باید سه بار استغفار می‌کردیم.

سال‌ها بعد، وقتی به آن روز فکر می‌کنم، می‌بینم چقدر شبیه زندگی بزرگسالی‌مان است. گاهی فکر می‌کنیم نقشه‌ای بی‌نقص کشیده‌ایم، در حالی که در واقع داریم یک صندلی پلاستیکی را با روزنامه تزئین می‌کنیم و انتظار داریم به ماه برسیم.

خداوند گاهی درست لحظه‌ای که فکر می‌کنیم آماده‌ایم دنیا را فتح کنیم، جلوی ما را می‌گیرد. در آن لحظه، احساس می‌کنیم تمام دنیا علیه ماست و هیچ‌کس استعداد ما را درک نمی‌کند. اما با گذر زمان، می‌فهمیم که گاهی این توقف‌ها، این نه گفتن‌ها، در واقع نجات‌مان می‌دهند. چون واقعاً، پرواز با یک صندلی پلاستیکی؟ حتی پرندگان هم به ما می‌خندیدند!

این داستان به من آموخت که گاهی باید به حکمت پشت نه‌هایی که می‌شنویم اعتماد کنیم. شاید ما برای پروازهای بزرگ‌تر، برای رؤیاهای والاتر، و برای موفقیت‌های پایدارتر ذخیره شده‌ایم. یا شاید، فقط شاید، باید قبل از ساختن هواپیما، کمی فیزیک یاد بگیریم.

مهم این است که هرگز از رؤیاپردازی و تلاش دست نکشیم، اما همزمان، یاد بگیریم چه زمانی باید صبر کنیم، چه زمانی باید پرواز کنیم، و چه زمانی باید قبول کنیم که صندلی پلاستیکی، هر چقدر هم که دوستش داشته باشیم، قرار نیست ما را به مریخ ببرد.

در گذر زمان، تلاش می‌کنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفته‌ها آشنا کرده‌ام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستان‌های کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظه‌های پیوند صنعت و انسان.

آن چه خواندید، یادداشت شماره 44 از مجموعه نبض تولید بود. فهرست کامل یادداشت‌های این مجموعه به ترتیب از جدید به قدیم عبارتند از:

76- چرا افراد کم‌تجربه مطمئن‌تر حرف می‌زنند؟
75- با این سکو بهتر می‌توانیم احساسات و رفتارهای خود را کنترل کنیم
74- نگاهی به بی‌فایده‌ترین تلاش‌ها برای باهوش به نظر رسیدن
73- می‌کارم تا شاید گنجی نهفته در خاک شود
72- هنر زنبور شدن
71- مشغله‌های بیهوده و حل مساله
70- فرض‌های من افکارم را می‌سازند
69- امروز می‌گذرد، اما هدف اصلی پابرجاست
68- می‌توانیم پازل را خودمان تکمیل کنیم
67- چرا زبان حقوقی دشوار است؟
66- ببخشید! ایده شما جواب نمی‌دهد
65- مقاومت می‌کنیم، صبر ایوب داریم
64- بوی کتاب یا کیفیت دیجیتال؟
63- در مشاوره تولید چه خدماتی ارائه می‌شود؟
62- هشت سوگیری شناختی که ذهن ما را فریب می‌دهند
61- گاهی پیشگیری از مسأله مهم‌تر از حل مساله است
60- چند ساعت کار مناسب است؟
59- تبریک عید و برنامه‌های سال 1402
58- دستاوردهای کوچک، ساختمان موفقیت را می‌سازند
57- مطالعات توجیه‌پذیری، فرمالیته یا ضروری؟
56- نگران و کارآفرین، هیچ کاره و همه کاره
55- ملاحظاتی برای تعریف مساله و بنا نهادن خِشت اول
54- آیا خودروسازان داخلی می‌توانند با خارجی‌ها رقابت کنند؟
53- ویکی‌تولید رایگان شد تا به فکر اختراع چرخ نباشند
52- آیا همه چیز به هم ربط دارد؟
51- کارمان هر چه باشد، از آن خرده می‌گیرند
50- آیا بدون دیگران هم می‌توانیم؟
49- رشدمان قشنگ اما دردناک است
48- حل مسائل پیچیده با ساده‌ترین راهکارها
47- باید صبور بمانیم تا بهار برسد
46- جایگاه اجتماعی و اصل برابری
45- امروز نبض تولید یک ساله شد
44- شهرزادی می‌خواهیم برای هزار و یک شب تولید
43- انگیزه‌های کارآفرینی بر اساس مدل مازلو
42- آمده بودند شکارچی باشند
41- خودت را دوست داشته باش
40- دوست دارند شبیه آن کسب و کار موفق باشند
39- بهترین زمان کارآفرینی، چند سالگی است؟
38- با علاقه شروع کن، منطق باشد برای بعد
37- چرا صنعت تولید در سکوت فرو رفته است؟
36- رفتارهای کوچک، پیامدهای بزرگ
35- نقش بانوان در صنعت و مهندسی
34- از نو شروع می‌شود، مگر از نو شروع کنی
33- قهرمان کدام داستان ماندگار اهل سازش بوده است؟
32- همه چیز با هم نمی‌شود
31- تندی می‌کنم، آرام می‌گیری
30- مدت‌ها استراحت نکرده بود
29- ققنوس در راه است
28- آشغال‌ها را دور بریزید و دور بزنید
27- ساختن، زمین خالی می‌خواهد
26- پنج ایده برای ارائه خدمات مهندسی در اینترنت
25- یادگار امروز برای کافه‌نشینی آینده
24- مشاوره‌ی مصلحتی
23- قهرمانان غیرخاکی
22- موفقیت با آموزش موفقیت
21- مهندسان واقعی را بشناسیم
20- اسیر جزئیات نشویم تا به اصل برسیم
19- جای تخریب عمارت دیگران، خانه بسازیم
18- ایستاده تشویق کنید
17- نکاتی در مورد تولید (3)
16- نکاتی در مورد تولید (2)
15- نکاتی در مورد تولید (1)
14- کمی آن‌طرف‌تر از دغدغه‌هایمان
13- نبوغ دیوانگان
12- از غروب نترس تا طلوع کنی
11- چرا نمی‌گذارند پرواز کنم؟
10- خوب باشید، ممنونم.
9- پس با آسانی دشواری است
8- همین لحظات را زندگی کنیم
7- مسیر دیگران ما را به مقصد نمی‌رساند
6- ارزشمندیم و تمام
5- گاهی پایین آمدن سخت‌تر است
4- کدام عاشقی انقدر چشم‌پوشی می‌کند؟
3- رام نمی‌شود که نمی‌شود
2- پیاده‌ای؟ من هم مثل تو
1- بهانه نگیر، تولید کن

 بازگشت به صفحه نخست