شما در حال خواندن هفتادمین یادداشت (فرضهای من افکارم را میسازند) از مجموعهی نبض تولید هستید.
نگاهم به افق تهران خیره مانده بود؛ جایی که هالهای مرموز، همچون پردهای نقرهفام، پیکر شهر را در بر گرفته و برج میلاد را در پوششی از غبار پنهان کرده بود. نفسم را در سینه حبس کردم و ذهنم به سمت آشناترین متهم پرواز کرد: “آلودگی!” سردردی آشنا، مانند مهمانی ناخوانده، آرام آرام به سراغم میآمد. چراغهای همیشه روشن دامنههای البرز که هر شب چون گردنبندی درخشان بر گردن شهر مینشستند، امشب گویی در پس این پرده مهآلود محو شده بودند.
در همین کشمکش ذهنی، دستانم ناخودآگاه به سوی گوشی رفتند تا حقیقت را در اعداد و ارقام جستجو کنند. و آنجا بود که معجزهای کوچک رخ داد؛ صفحه نمایش با ارقام سبزرنگش، خبر از هوایی پاک میداد. آنچه من میپنداشتم غول آلودگی است، در واقع رقص ظریف ابرهای قشنگی بود که شهر را در آغوش گرفته بودند. ناگهان، همان منظره که دقایقی پیش نماد خفقان و دلتنگی بود، به تابلویی شگفتانگیز تبدیل شد. برج میلاد در پس حریر نازک مه، همچون الماسی میدرخشید و نمنم باران زمستان، عطر دلانگیز خاک را در فضا میپراکند.
این تجربه، دریچهای به سوی تأملی عمیقتر گشود. چگونه است که یک صحنه واحد، تنها با تغییر یک پیشفرض ساده در ذهن، میتواند چنین دگرگون شود؟ گویی ذهن ما دوربینی است مجهز به فیلترهای بیشمار، که هر یک روایتی متفاوت از واقعیت را به تصویر میکشد. درست مانند زمانی که با عینک بدبینی به مسیر زندگی مینگرم و تنها کاستیها و نرسیدنها را میبینم، و همه چیز رنگ یأس میگیرد. اما همین که عینک را عوض میکنم، ناگهان مسیر طی شده و پیشرفتها خودنمایی میکنند و زندگی سرشار از امید میشود.
شاید این یکی از شگفتانگیزترین قابلیتهای ذهن انسان است؛ توانایی تغییر زاویه دید. اگرچه ممکن است نگاه خوشبینانه همیشه تصویری دقیق از واقعیت ارائه ندهد، اما آیا اساساً چیزی به نام “واقعیت مطلق” وجود دارد؟ ما انسانها، با تمام پیچیدگیهای شناختی و عاطفیمان، هر لحظه در حال تفسیر و بازآفرینی جهان پیرامون خود هستیم. آنچه واقعیت میپنداریم، اغلب بازتابی است از باورها و پیشفرضهای ذهنی ما. درک این حقیقت، ما را قادر میسازد آگاهانهتر انتخاب کنیم که چگونه به زندگی بنگریم.
در این شب زمستانی، زیر سایهروشن آسمان تهران، درسی ژرف آموختم. واقعبینی ارزشمند است، اما نه به بهای از دست دادن توانایی دیدن زیباییها و شگفتیهای زندگی. گاهی باید به خود اجازه دهیم دنیا را از منظری تازه ببینیم. شاید آن هنگام است که به حقیقت نزدیکتر میشویم؛ حقیقتی که در آن، پشت هر ابر تیرهای، ماه میتواند بدرخشد.
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.