شما در حال خواندن چهل و چهارمین یادداشت (شهرزادی میخواهیم برای هزار و یک شب تولید) از مجموعهی نبض تولید هستید.
قدرت روایت در دنیای امروز به حدی شگفتانگیز است که میتواند سرنوشت کسبوکارها را دگرگون کند. در عصری که هر لحظه با سیلی از پیامهای تبلیغاتی و اطلاعات بمباران میشویم، این هنر روایتگری است که میتواند برندها را از یکدیگر متمایز کند. با این حال، داستان صنعت ایران، داستان فرصتهای از دست رفته است؛ تولیدکنندگان ما، علیرغم داشتن گنجینهای از روایتهای ارزشمند، در بیان آنها ناتوان ماندهاند و همین امر به شکاف عمیقی میان تولیدکننده و مصرفکننده انجامیده است.
نگاهی به تاریخ برندهای موفق جهانی، درسهای ارزشمندی به ما میآموزد. وقتی استیو جابز در سال ۲۰۰۷ آیفون را معرفی کرد، او فراتر از یک محصول، رویای تحول در ارتباطات انسانی را روایت کرد. او با هنرمندی تمام، تصویری از آیندهای را ترسیم کرد که در آن، تکنولوژی در خدمت غنیتر شدن تجربه زندگی انسان است. این روایت چنان قدرتمند بود که حتی امروز، پس از گذشت سالها، همچنان در DNA برند اپل جریان دارد.
هوارد شولتز، بنیانگذار استارباکس، داستان دیگری را روایت کرد. او قهوه را از یک نوشیدنی ساده به تجربهای اجتماعی تبدیل کرد. شولتز از “مکان سومی” سخن گفت که نه خانه است و نه محل کار، بلکه فضایی است برای گفتگو، تأمل و اشتراک لحظات. امروز، میلیونها نفر در سراسر جهان، خود را بخشی از این داستان میدانند.
در ایران، صنعت و تولید سرشار از داستانهای الهامبخش است. داستان کارآفرینانی که در اوج تحریمها، با خلاقیت راههای جدیدی برای تولید یافتند. روایت مهندسان جوانی که با دانش بومی، تکنولوژیهای پیچیده را بازآفرینی کردند. داستان کارگرانی که با ایدههای نوآورانهشان، خط تولید را متحول کردند. اما متأسفانه، اکثر این داستانها ناگفته ماندهاند.
این سکوت هزینه سنگینی داشته است. وقتی مصرفکننده ایرانی نمیداند پشت هر محصول داخلی چه داستانی از تلاش و نوآوری نهفته است، طبیعتاً ترجیح میدهد به برندهای خارجی که داستانهایشان را خوب روایت کردهاند، اعتماد کند. این چرخه معیوب باید شکسته شود.
روایتهای خوب باید صادقانه و انسانی باشند. نگاه کنید به داستان شرکت پاتاگونیا. وقتی این برند در سال ۲۰۱۱ با شجاعت تمام، کمپین “این ژاکت را نخرید” را راه انداخت و صادقانه درباره تأثیرات زیستمحیطی تولیداتش صحبت کرد، بسیاری تصور میکردند این پایان کار است. اما نتیجه کاملاً برعکس بود. مشتریان این صداقت را ستودند و وفاداریشان به برند چندین برابر شد.
جزئیات در روایتگری نقشی حیاتی دارند. وقتی بن اند جری از روزهای آغازین کارش در یک آشپزخانه کوچک میگوید، از شبهایی که خودشان جعبههای بستنی را میچیدند، از اشتباهات و درسهایشان، این جزئیات ساده داستان را باورپذیر و ملموس میکند. تولیدکنندگان ایرانی هم داستانهای مشابهی دارند؛ از روزهای سخت شروع کار، از چالشهای فنی که با خلاقیت حل کردند، از لحظات شکست و برخاستن دوباره.
امروزه، پلتفرمهای دیجیتال فرصتهای بینظیری برای روایتگری خلق کردهاند. یک ویدئوی کوتاه از پشت صحنه تولید میتواند نگاه مخاطب را به یک محصول تغییر دهد. یک پادکست از گفتگو با کارکنان قدیمی میتواند روح انسانی به برند بدهد. حتی یک پست اینستاگرامی از لحظات چالشبرانگیز میتواند آغاز یک ارتباط عمیق با مخاطب باشد.
نکته کلیدی این است که روایتگری باید مستمر و پویا باشد. تسلا در این زمینه استاد است. ایلان ماسک مرتباً از چالشها، شکستها و موفقیتهایشان میگوید. یک روز از آزمایش موتور جدید میگوید، روز دیگر از تلاش تیمش برای بهبود باتریها. او مخاطبان را در سفر برند شریک میکند و همین باعث میشود آنها خود را بخشی از این داستان بزرگ بدانند.
انسانی کردن روایت، کلید موفقیت است. به جای تمرکز صرف بر اعداد و ارقام تولید، باید از تجربیات واقعی آدمها گفت. داستان مهندسی که ماهها برای حل یک مشکل فنی تلاش کرد، یا کارگری که با ایده خلاقانهاش باعث صرفهجویی در مصرف انرژی شد، اینها روایتهایی هستند که در ذهن میمانند و قلبها را تسخیر میکنند.
زمان آن رسیده که صنعت ایران، داستانهای ناگفتهاش را روایت کند. هر محصول صنعتی، پشت خود داستانی از تلاش، نوآوری و پشتکار دارد. روایت این داستانها نه تنها میتواند به رشد و توسعه صنعت کمک کند، بلکه میتواند پلی باشد برای بازگرداندن اعتماد از دست رفته و ایجاد پیوندی عمیق با مصرفکننده. در عصر روایتها، سکوت دیگر گزینه نیست.
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.