شما در حال خواندن بیستوپنجمین یادداشت (یادگاری برای کافهنشینی آینده) از مجموعهی نبض تولید هستید.
زمانی زندگی حرفهای من در چارچوبی منظم و پیشبینیپذیر جریان داشت. وظایف مشخص، ساعات کاری معین و مرزهای روشنی میان کار و زندگی شخصی وجود داشت. پایان هر روز کاری به معنای رها کردن مسئولیتهای شغلی تا صبح روز بعد بود. در آن دوران، عوامل بیرونی مانند شرایط جوی یا مشکلات زیرساختی تأثیری بر درآمد و امنیت شغلیام نداشت. تعطیلات رسمی و مرخصیها فرصتی برای استراحت و تجدید قوا فراهم میکرد.
بازگشت به خانه در ساعات اولیه عصر، فرصت کافی برای برنامهریزی اوقات فراغت را فراهم میکرد. تغییر لباس از حالت رسمی به راحتی، نمادی از گذار از فضای کار به زندگی شخصی بود. ارتباطات اجتماعی و تفریحات متنوع، از دیدار دوستان گرفته تا صرف شام در رستوران یا تماشای فیلم در سینما، بخش جداییناپذیر زندگی روزمره بود. در میان تمام این برنامههای متغیر، نوشیدن قهوه در ساعت مشخصی از شب، به عنوان یک آیین ثابت، نقطه اتکایی در گذر زمان به شمار میرفت.
امروز، در مقام مشاور جوانان در زمینه مدیریت زمان، اغلب به آن دوران میاندیشم. دورانی که میتوانست با بهرهوری بیشتری همراه باشد. این تأمل، پرسشهایی را در ذهنم برمیانگیزد: چرا از فرصتهای موجود به طور کامل استفاده نکردم؟ چرا تجربیات متنوعتری را در حوزههای فرهنگی و اجتماعی کسب نکردم؟ چرا سفرهای بیشتری را تجربه نکردم؟ چرا بخشی از محتوای فرهنگی ارزشمند را از دست دادم؟
البته، در انجام وظایف شغلی همواره به دنبال تعالی بودم، اما آیا تلاشهای فراتر از الزامات شغلی، مانند مطالعه پیشرفته ریاضیات یا یادگیری زبانهای خارجی، واقعاً ضروری بود؟ آیا استفاده بهینه از زمان صرفاً به معنای تلاش مداوم برای یادگیری و پیشرفت است؟
زندگی در مسیر تکامل خود، گاه فرصتها را محدود میکند. برخی با تشکیل خانواده، اولویتهای خود را تغییر میدهند. عدهای در اندیشه مهاجرت، تمام انرژی خود را صرف آمادهسازی برای این تغییر بزرگ میکنند. گروهی دیگر همچنان در تلاش برای دستیابی به جایگاه شغلی مطلوب، ناگزیر به ارتقای مداوم مهارتهای خود هستند. در این میان، من نیز مسیر جدیدی را برای تحقق آرمانهایم کشف کردم.
در سالهای اخیر، حضور من در فضاهای اجتماعی و تفریحی به شدت کاهش یافته است. مفهوم تعطیلی برایم رنگ باخته و گاه با چالشهای مالی و فکری مواجه بودهام. این تغییرات از زمانی آغاز شد که پروژه ویکیتولید را به عنوان هدفی جدی در زندگیام پذیرفتم.
ممکن است تصور کنید که این پروژه چه وجه تمایزی با هزاران وبسایت موجود دارد. آگاهم که شاید برای بسیاری، ویکیتولید تنها یک منبع اطلاعاتی در میان انبوهی از منابع باشد. اما برای من، این پروژه فراتر از یک وبسایت ساده است. همانند یک اثر هنری ارزشمند که شاید برای عموم عادی به نظر برسد، اما برای خالق آن، تجسم رؤیاها و آرمانهایش است.
ویکیتولید برای من تنها مسیری است که میتواند مرا به تحقق آرزوهایم نزدیک کند. حتی اگر از منظر اقتصادی چندان سودآور نباشد، باور دارم که باید به نقطه اوج خود برسد. هدف من جلب توجه و علاقه شما به این پروژه است. اگر هنوز موفق به این کار نشدهام، این نشان میدهد که تلاشهای دو سالهام کافی نبوده و باید با جدیت بیشتری ادامه دهم تا به نقطهای برسم که نادیده گرفتن آن غیرممکن شود.
ویکیتولید برای من همچون بنایی است که با دستان خودم، آجر به آجر ساختهام. آرزویم این است که این بنا به عمارتی باشکوه تبدیل شود. چه چیزی میتواند لذتبخشتر از این باشد که مردم از حضور در این فضای مجازی احساس رضایت و خشنودی کنند؟ در این عرصه، من طراح و معمار اصلی هستم و موفقیت آن وابسته به تصمیمات و سیاستگذاریهای من است. اگر این مسیر را درست طی کنم، میتوانم ارزشهایی را شکل دهم که مردم به آن دلبسته شوند. تصور اینکه فردی با مطالعه محتوای ویکیتولید بتواند تصمیمی سرنوشتساز بگیرد و به موفقیت برسد، برایم نهایت رضایت و خشنودی است.
آرزوی نهایی من این است که روزی، پس از سالها تلاش، در آرامش یک کافه بنشینم و با نوشیدن فنجانی قهوه، به خود بگویم: “سرانجام، مهمترین مأموریت زندگیات را به سرانجام رساندی. اکنون میتوانی با خیالی آسوده استراحت کنی، از لحظات زندگی لذت ببری و ذهنت را از دغدغهها رها سازی. زمان آن رسیده که دوباره طعم یک زندگی عادی را بچشی.”
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.