شما در حال خواندن بیستوپنجمین نوشته (یادگاری برای کافهنشینی آینده) از مجموعهی نبض تولید هستید.
آن زمانها شرح وظایف و زمان کاری مشخص بود و وقتی کارهای روزانه به پایان میرسید، کتاب و کامپیوتر را کنار میگذاشتم تا روز کاری بعدی. فرقی نمیکرد هوا برفی یا آلوده باشد یا برق قطع شود یا روزی را تعطیل رسمی اعلام کنند، دستمزدم سرجایش بود و عیدها و تعطیلات را به خوشی میگذارندم و مرخصیها را تمام و کمال استفاده میکردم.
بیشتر روزها حوالی ساعت ۴ یا حتی زودتر به خانه برمیگشتم و لباسهای رسمی را عوض میکردم و با چند پیام و تماس مختصر، برنامههای مختلف قطار میشد؛ گاهی منزل دوستان، گاهی رستوران، گاهی پیادهروی، گاهی سینما، اما کافه برنامهی ثابت بود، هیچ برنامهای نمیتوانست من را از قهوهی ساعت ۱۰ منصرف کند.
گاهی که موتور سخنوریام روشن میشود و در مورد استفاده از وقت به جوانترها نصیحت میکنم، یاد آن دوران زنده میشود، ایامی که میتوانست بهینهتر استفاده شود و متعجبم که چرا در بهرهمندی از زمان کوتاهی میکردم؟ باید بیشتر کافه میرفتم. چرا کوهنوردی نکردم؟ چرا جنوب نرفتم؟ چرا سریالهای خوب ندیدم؟
کارم را خوب انجام میدادم، چه نیازی به کار بیشتر بود؟ بیخودی کار اضافی میکردم و معادلات دیفرانسیل میخواندم و فرانسه و عربی یاد میگرفتم که چه نتیجهای حاصل شود؟ استفاده از وقت مگر فقط یادگیری و عرق ریختن است؟
آدمها تغییر میکنند و فرصتها کم میشوند؛ بعضیها ازدواج میکنند و برای رفاه بیشتر همسر و فرزندان از تفریحاتشان میزنند، بعضیها هوای مهاجرت به سرشان میزند و صبح تا شب باید به دنبال یادگیری زبان و تالیف مقاله باشند، بعضیها به درآمد و شغل دلخواهشان نرسیدهاند و باید مهارتهایشان را توسعه دهند تا به استقلال مالی برسند و من هم ناگهان مسیر تحقق خواستههایم را پیدا کردم و عوض شدم.
چند سالی است که به استثنای یکی دو مورد، کافه و رستوران و سینما و هیچجای دیگری نرفتهام، هیچ روزی تعطیل نبودم، خیلی وقتها شرایط مالی مساعد نبود، بعضی شبها از فکر و خیال نخوابیدم و همهی اینها از لحظهای آغاز شد که ایدهی ویکیتولید را جدی گرفتم.
شاید پیش خودتان بگویید مگر آپولو هوا کردی؟ هزاران وبسایت بهتر هم هست! میدانم، شاید ویکیتولید برای شما یک سایت معمولی باشد که گاهی مطالب آن را میخوانید و به بود و نبود آن کاری ندارید، اما نگاه من فرق میکند. تا به حال عاشق شدهاید؟ شاید همه بگویند فلانی معمولی است اما نگاه شما فرق میکند، از نظر شما خاص است، به آینده مشترکتان امید دارید، زیر بار منطق نمیروید.
ویکیتولید تنها مسیری است که برای رسیدن به آرزوهایم پیدا کردهام و حتی اگر صرفهی اقتصادی نداشته باشد باید به نتیجه برسد. باید آن را دوست داشته باشید! ندارید؟ تلاش دو سالهام کم بود، اما آنقدر ادامه میدهم که نتوانید به آن بیتوجه باشید.
میدانید به ویکیتولید چگونه نگاه میکنم؟ اینجا عمارتی است که ساختمانها و نماهایش را خودم ساختهام، آجر به آجر، باید با شکوه شود! چه لذتی بیشتر از اینکه آدمها از حضورشان در این جهان کوچک خوشحال باشند؟ در این عمارت خودم شهردار و وزیر و رئیسجمهورم، همه چیز به خودم و تصمیمهایم بستگی دارد، سیاستهایم روی نظرتان اثر میگذارد و اگر درست باشند، آدمها به آن دلبسته میشوند، ارزشها به وجود میآیند. فکر کنید کسی با خواندن درسهای ویکیتولید تصمیم درستی بگیرد و به موفقیت برسد، لذتبخش نیست؟ جهان کوچکی داشته باشم که آدمها بیایند و تاثیر مثبت بگیرند و موفقتر باشند، همین را میخواهم.
آرزویم شبی است که بعد از سالها در کافه بنشینم، فنجان قهوهام را دست بگیرم و با خودم نجوا کنم که بالاخره مهمترین کار زندگیام را درست انجام دادم! استراحت کن، از طعم قهوهات لذت ببر، ذهنت را بعد از این همه سال خالی کن، دوباره مثل آدمهای معمولی زندگی کن، خواستن واقعا توانستن بود.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.