شما در حال خواندن چهارمین نوشته (کدام عاشقی انقدر چشمپوشی میکند؟) از مجموعهی نبض تولید هستید.
همیشه عیدها را دوست داشتم، وقتی بچه بودم برای تعطیلاتش، جوانتر که شدم برای حال و هوایش و حالا برای اینکه بهانهای است تا ناکامیها و خستگیهایم را کمرنگ کنم و امیدوار باشم.
خداوندا، به واسطهی حکمت و قدرتت جانی دوباره به طبیعت بخشیدی و آیات عشق را شکوفا کردی اما طبیعت بیدار و امیدوار کجا و من خوابزدهی ناامید کجا؟! لایق شکوفایی و طراوت بهاریات نبودم اما محرومم نکردی و من هم جانی تازه گرفتم.
بارها اشتباه کردم (و اشتباه کردم و اشتباه کردم) اما کمکم کردی، چقدر چشمانم را بستم اما تلنگرهای آرام زدی، از خطخطیها و خرابههایم تصویرهای زیبا ساختی اما از من ناامید نشدی و آبرویم را خریدی. کدام عاشقی انقدر چشمپوشی میکند؟ کدام رحمان و رحیمی انقدر میبخشد؟ کدام قاضی اینطور قضاوت میکند؟
رحمتت برای خواستارانش آشکار است اما اغلب غافل شدم یا نخواستم یا گمان تنهایی کردم یا چشم امید به مخلوقاتت داشتم و حتی از آنها ترسیدم، اما زشتیهایم را به رو نیاوردی و رهایم نکردی.
به خودت امیدوارم و بهار را بهانه میکنم تا عاجزانه استمرار رحمت و عفو و توجهت را طلب کنم. من ضعیفم و خوابآلود و بیجنبه و گم، دستانم را رها نکنی که میدانم غرق میشوم.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میماند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.