شما در حال خواندن پنجاه و یکمین نوشته (کارمان هر چه که باشد از آن خرده میگیرند) از مجموعهی نبض تولید هستید.
بعضیها بسیار کار میکنند، اما از نظر دیگران بیکارند و بعضیها کار نمیکنند، اما پرکار به نظر میرسند. آیا دیگران اشتباه قضاوت میکنند؟ پاسخ در عموم موارد مثبت است، اما دلیلش بیانصافی دیگران نیست؛ چرا که اشتغال مانند درخت و صندلی نیست که در نظر همه یکسان باشد و زاییدهی باورها و سلایقی است که هرگز انسانها در موردشان اتفاق نظر نداشتهاند.
به عنوان مثال، با این که کارمندان و کارگران زیادی در سالیان اخیر به خوداشتغالی و کارآفرینی پناه بردهاند، هنوز خیلیها کار کردن را پوشیدن لباس رسمی، حضور در یک سازمان معتبر و دریافت حقوق ثابت میدانند؛ طوری که اگر یک تاجر یا نویسندهی موفق در استخدام سازمانهای بزرگ نباشد و فیش حقوقی دریافت نکند، کارش را کار نمیدانند.
در مورد این نگاه سنتی، به خاطر دارم که وقتی توسعهی ویکیتولید را آغاز کردم، بعضیها متعجبانه سوال میپرسیدند که جز آن به چه کار دیگری اشتغال دارم یا گاهی موأخذهام میکردند که چرا جای رویاپردازی، برای استخدام در یک شرکت معتبر اقدام نکردهام؟ از نظر ایشان تولید محتوا یک شغل واقعی نبود و در بهترین حالت میتوانست یک فعالیت تکمیلی باشد. حال آن که برای همین فعالیت ظاهراً فرعی، روزانه ۱۲ الی ۱۶ ساعت وقت میگذاشتم و حسرت خواب کافی و تعطیلات به دلم مانده بود، اما خسته نمیشدم و به اندازهای لذت میبردم که در نظرم هیچ کار دیگری نمیتوانست جای آن را پر کند.
آن روزها مثل امروز، اعتقاد داشتم که وقتی به وجود گنج در زیر خاک ایمان دارم و به عشق آن، زمینم را از صبح تا شب شخم میزنم، انتظار بیهودهای است که دیگران هم وجود گنج را قبول کنند و ارزشی برای تلاشهایم قائل باشند. با این حال، این اعتقاد باعث نمیشد که مخالفتهای دیگران را نادیده بگیرم و به همین علت، هر از چند گاهی با مخالفان وارد بحث میشدم تا شاید دلایلم را بپذیرند و کار مورد علاقهام را به رسمیت بشناسند.
مثل روز روشن است که آن بحثها تاثیری در انتخابهایمان نداشت و هنوز که هنوز است، از مخالفتهای دیگران و تلاشم برای به رسمیت شناخته شدن ویکیتولید کاسته نشده است. با این حال، بر خلاف گذشته که تمام نظرات مخالف را بیمورد میدانستم، اکنون به این نتیجه رسیدهام که منشأ اصلی اختلاف نظرها در تفاوت میان تجربیات و شرایط و سلایقمان بوده و استدلالهای دیگران هم گاهاً قابل توجیه است.
به عنوان مثال، آنهایی که سرد و گرم روزگار را چشیدهاند، به درستی ادعا میکنند که در شرایط بحران، مشاغل آزاد بیش از مشاغل دولتی در معرض فروپاشی قرار میگیرند و لذا آب باریکهی دائم را با ارزشتر از رودخانهی ناپایدار میدانند. در سوی دیگر، افرادی مثل من که رویاهای خود را جدی گرفته و تشنهی تحققشان شدهاند، آبباریکهها را جوابگوی تشنگی خود نمیدانند و ترجیحشان این است که با قبولِ ریسک محرومیت از زندگی معمولی، شانس بیشتری برای سیراب شدن داشته باشند.
در هر حال، کارمان هر چه باشد، دیگرانی هستند که از آن خرده بگیرند و سلایق شخصی خود را تحمیل کنند. اما در این میان، یکی از باورهایی که به اختلافنظرها دامن میزند این است که چون “کار” با هدف کسب درآمد انجام میشود، شغلی مناسبتر است که با صرف انرژی و زمان کمتر، سود بیشتر و بادوامتری حاصل کند. حال آن که الزاماً همهی ما برای ثروت و رفاه بیشتر کار نمیکنیم و گاهی اولویتهایی داریم که از نظر دیگران بیاهمیت یا احمقانه است، اما به زندگیمان معنا میدهند. در نتیجه، فارغ از نظرات دیگران، تا وقتی کارمان با اهداف و باورهایمان سازگار باشد، در مسیر درست قرار گرفتهایم و هیچ کس جز خودمان، صلاحیت ارزیابی آن را ندارد.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.