شما در حال خواندن شصت و یکمین نوشته (گاهی پیشگیری از مساله، مهمتر از حل مساله است) از مجموعهی نبض تولید هستید.
حل مساله مهارتی است که در جای درست خود میتواند بسیار موثر باشد، اما همچون بسیاری از مهارتهای دیگر، گاهی در مورد کاربردها و فواید آن بزرگنمایی میکنیم و تصوراتی میسازیم که با واقعیت همخوانی ندارند. شاید به همین علت، بعضی از ما با مطالعهی چند کتاب و استفاده از محتویات انگیزشی، خود را شیری درنده تجسم میکنیم که در بحرانیترین شرایط به راهکارهای خارقالعادهای دست پیدا میکند و همهی چالشها را با موفقیت پشت سر میگذارد.
در خصوص این تصورات، سوگیری خوشبینی (Optimism bias) به وضوع قابل شناسایی است، طوری که معمولاً تصور میکنیم که در شرایط مشابه، کمتر از دیگران در معرض خطر قرار میگیریم و بیشتر از آنها شانس موفقیت داریم. بر همین اساس، حتی وقتی آمار نشان میدهند که ۹۹% سرمایهگذاران در یک صنعت خاص شکست میخورند، تصور میکنیم که تافتهی جدا بافته هستیم و جزء آن یک درصد قرار میگیریم. همچنین به تعبیر الن لانگر، خیلی از ما توهم کنترل (illusion of control) داریم و تواناییهای خود در کنترل رویدادها را بالاتر از سطح واقعی آن تصور میکنیم. به همین علت، اگر شخصاً از عباراتی شبیه زیر استفاده نکرده باشیم، حتماً مشابه آنها را از دیگران شنیدهایم:
خانه و پول و کار و اخلاق ندارم و فلانی هم دختر قانعی نیست، اما با او ازدواج میکنم تا ببینیم چه میشود.
آنها ترسو هستند و بیخود از قبول این پروژه میترسند! تو پروژه را بگیر و خیالت راحت باشد که با کمی جستجو در اینترنت، کار را جمع میکنیم.
سیگار کشیدن ضرر دارد و خیلیها نمیتوانند آن را ترک کنند، اما من از آن دسته آدمهای وابسته نیستم که معتاد شوم. فعلاً تا سی سالگی سیگار میکشم، بعداً آن را کنار میگذارم.
درست است که سواد و تجربه و آشنا ندارم و بازار کار خراب است؛ اما از این کار استعفا میدهم و تو شاهد باش که چگونه ظرف یک سال قرار است پول پارو کنم.
با سالم کار کردن به جایی نمیرسیم. میترسی دستگیرمان کنند و به زندان بیافتیم؟ آدم زرنگ، تمیز کار میکند و لو نمیرود!
صرفنظر از کسانی که با گفتن چنین عباراتی به دنبال جلب توجه هستند و نهایتاً کار دیگری انجام میدهند، بسیاری از کسانی که مهر طلاق در شناسنامهشان خورده، ورشکسته شدهاند، از بیماریهای ریوی رنج میبرند، در جستجوی کار مناسب هستند یا روزهای محکومیت خود در زندان را سپری میکنند، با توهم کنترل و اعتماد به نفس کاذب راجع به توانمندیهای خود، تصمیماتی را اتخاذ کردهاند که اشتباه بودن آنها از ابتدا مسجّل بوده است. البته در جهان عدم قطعیت، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که تمام تصمیمهایمان درست باشد؛ ریسک همواره وجود دارد و دلیل موجهی برای انفعال نیست. اما آیا منطقی است که برای خواستههای کماهمیت یا تصمیماتی که اشتباه بودن آنها عیان است، خود را در شرایط خطرناک قرار دهیم و به مهارتهای حل مساله دلخوش باشیم؟
متاسفانه بخشی از آموزههای غیر رسمی، اذهان را به این سو بردهاند که پاسخ مثبت است و تحت هر شرایطی، اشتباه کردن و حل مسائلی که به تبع آن مطرح میشوند، حاکی از شجاعت و قدرت است. مثلاً میبینیم که ماجرای یک مصرفکنندهی سابق مواد مخدر یا مجرمی که از مجازات رها شده را طوری بازگو میکنند که گویا عامدانه و آگاهانه، عازم سفری جذاب و پرمایه شده و با صلابت و سلامت بازگشته است.
تردیدی نیست که اصلاح رویهی اشتباه گذشته و جبران تبعات آن، قابل تقدیر و ارزشمند است. اما اساساً کسی که از اشتباهات بدیهی و پیروی از تمایلات غیرمنطقی پرهیز کرده، عملکرد ارزشمندتری داشته و بیشتر شایستهی تقدیر است. بسیاری از مسائل بیفایده که مدتها ذهنمان را درگیر میکنند، با کمی احتیاط هرگز اتفاق نمیافتند و هزینههایی که برای آنها پرداخته میشود، میتوانند صرف امور مهمتری شوند. همچنین اگر قرار است اشتباه کردن و جبران آن را فضیلت بدانیم، زمانی توجیهپذیر است که برای اشتباهات بدیهی و راجع به موضوعات کماهمیت نباشد.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.