شما در حال خواندن نهمین نوشته (پس با دشواری آسانی است) از مجموعهی نبض تولید هستید.
گاهی هوا گرفته است و گاهی نسیم خنک میوزد.
گاهی در عشق غوطهور میشویم و گاهی در تنهایی.
گاهی از ته دل میخندیم و گاهی گریه میکنیم.
گاهی در اوج به پایین مینگریم و گاهی از قعر به بالا.
زندگی غیر از این گزارههاست؟
سینوس تلخ و شیرین تا همیشه ادامه دارد اما سادگی میکنیم و اسیر احوالات فعلی میمانیم.
میدانید کی به رهایی میرسیم؟
به نظرم وقتی که ماجرای زندگی را قبول کنیم و اسیر جزئیات نشویم، هر چند دشوار است که روی خوشیها یا ناخوشیها تمرکز نکنیم و کلینگر باشیم.
حالا اگر در اوج باشید, احتمالاً حرفهایم را جدی نمیگیرید و عبور میکنید اما اگر ناخوش احوالید، اگر مدتهاست طعم پیروزی را نچشیدید، اگر تنها ماندید، اگر پول ندارید، اگر اعتبارتان خدشهدار شده است، اگر کسی شما را دوست ندارد، یادآوری میکنم که هیچ چیز ثابت نمیماند و بهتر است همهی ماجرا را در نظر بگیرید.
این نوشته را با کمی تردید منتشر کردم که نکند من را در جایگاه نصیحت کردن ببینید چون در این جایگاه نیستم، بلکه گاهی احوالاتی دارم که مینویسم تا تلنگری برای خودم باشد. خلاصه که امروز مروری بر گذشته و حال داشتم و اوج و فرودها در نظرم پررنگ آمد، خواستم به خودم و شما گوشزد کنم که پایدار نبودند.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.