شما در حال خواندن شصت و هشتمین نوشته (گاهی پیشگیری از مساله، مهمتر از حل مساله است) از مجموعهی نبض تولید هستید.
تصویر یک پازل، گاه مدتها مجهول میماند تا وقتی آخرین قطعهاش را بیابیم و مونتاژ کنیم. داستان خیلی از ما در این مرحله متوقف مانده است؛ چیزهای زیادی کاشتهایم و فاصلهمان تا برداشت محصول، فقط چند قطره باران است. مثلاً در سازمانی کار میکنیم که باب میلمان نیست، اما به امید ارتقای شغلی ادامه میدهیم. یا کارخانهای دایر کردهایم که به سود نرسیده، اما منتظر یک قرارداد خوب و فرصت مساعدیم.
انتظار آسان نیست. چیزهای زیادی کاشتهایم و چشم به راه بارانیم. به زمینمان نگاه میکنیم و افسوس میخوریم. میگوییم دیگران نکاشته برداشت کردهاند؛ ما خون دل خوردهایم و هنوز دستانمان خالی است. عمرمان را پای هدفمان گذاشتهایم، کمتر خوابیده و بیشتر کار کردهایم، سرمایهمان را در معرض خطر قرار دادهایم. اما حالا منتظر معجزهایم: آن چه در توان داشتیم، انجام دادیم و آن چه کار را تمام میکند، خارج از توانمان میپنداریم.
ما آدمیم، توانمان محدود است. قایقی هستیم روی موجها، به ساز تلاطمشان میرقصیم. اگر هدفی را دنبال میکنیم و برنامهای داریم، لزوماً جهان با اراده و خواستهمان هماهنگ نمیشود. باران به خواست ما نمیبارد. اقتصاد با ارادهی ما رونق نمییابد. اما آیا واقعاً داستان ناتمام ما در گروی امور خارج از کنترل است؟ آیا باریدن باران تنها راه چاره است؟ چرا به کندن زمین و آب چاه فکر نکنیم؟ چرا آب را از زمین همسایه قرض نگیریم؟
تمام فصلهای داستانمان را نوشته و فصل آخر را نانوشته گذاشتهایم. عجیب آن که عنوان فصل را از قبل معلوم کردهایم: «باریدن باران»، «مساعدت مدیران» یا «پیروزی در مناقصهای که برگ برندهمان است». ظاهراً ما انسانهای وفاداری هستیم. برنامهمان این بوده که بارانی ببارد و کاشتههایمان سر از خاک بیرون آورند، مدیری مساعدت کند و ارتقا بگیریم، مناقصهای را برنده شویم و به سود کلان برسیم. حالا نیز چنان به ترتیب داستان پایبندیم که چشمانمان را به روی ابزارها و روشهای دیگر میبندیم.
اگر از انتظار خستهایم و جهان، خود را با اراده ما تطبیق نداده، اجباری به انفعال نیست؛ حتماً راههای دیگر هم وجود دارد. کافی است قلم برداریم و عنوان فصل را عوض کنیم: «استفاده از آبهای زیرزمینی»، «رفتن به سازمانی دیگر» و «متحول کردن استراتژیهای بازاریابی». این عناوین محتاج نویسنده مهمان و وزش بادهای موافق نیستند؛ همت خودمان را میطلبند. اگر خوب عمل کنیم، کاشتههایمان را بر میداریم و جشن میگیریم. اگر هم به نتیجه نرسیم، لاأقل به خودمان میبازیم و تسلیم شرایط نمیشویم.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.