شما در حال خواندن پنجاه و ششمین (نگران و کارآفرین، هیچ کاره و همه کاره) از مجموعهی نبض تولید هستید.
تا جایی که به خاطر دارم، نگرانیها همواره جایگاه ویژهای در ذهنم داشتند، اما تهدیدی از سوی آنها احساس نمیکردم. البته نباید از حق گذشت که آنها هم علاقهای به شورش نداشتند و صلحطلب بودند. با این حال، مدتی پس از رها کردن زندگی ایمن کارمندی و حضور در میدان خطیر کارآفرینی، زمینه را برای تغییر معادلات مساعد دیدند و تلاش کردند با نفوذ به افکار دیگر، سهم بیشتری در تصمیمگیری و کنترل امور داشته باشند.
در آن دوره بنا به طبیعت کارآفرینی، مسائل ریز و درشت زیادی وجود داشت که به دلیل محدودیت امکانات -از جمله پول و زمان- نمیتوانستم روی همهی آنها تمرکز کنم. در نتیجه حجم زیادی از مسائلِ بیجواب روی هم تلنبار میشدند و کوهستانی از نگرانیها میساختند. در سالهای اول، این کوهستان چیزی جز چند تپهی کوچک و پراکنده نبود، اما هر روز که میگذشت به ابهّت آن اضافه میشد و بیشتر در معرض دید قرار میگرفت.
یکی از اولین نشانههای تشکیل کوهستان و عصیان ساکنان آن، انحرافم از مسیر اصلی و تمرکز روی «مسائل نگرانکننده» به جای «مسائل مهم» بود. نگرانیها، مرموزانه روی مکانیزم اولویتبندی ذهن تاثیر میگذاشتند و کاری میکردند که «پیشگیری» را مهمتر از «توسعه» فرض کنم. این رویه، با ملزومات کارآفرینی همخوانی نداشت و باعث میشد که به رغم تلاش زیاد، پیشروی کمتری داشته باشیم. در نتیجه بعد از سالها مدارا، تصمیم گرفتم که نگرانیهای بیفایده را مهار کنم.
اولین راهکاری که امتحان کردم، عمل به این توصیهی مشهور بود که «نیمهی پر لیوان را ببینم و سخت نگیرم». اما تلاش برای نگران نبودن، حداقل در مورد من فایدهای نداشت و دلواپسیهای بیشتری را به یادم میآورد. نگرانیها در ذهن به وجود میآیند و انتظار زیادی است که تولیدکنندهی این هیجانات در مصاف با آنها موفق باشد. لذا راهکاری موثر است که از تولید نگرانیهای جلوگیری کند و ذهن را به مبارزه با فرزندانش دعوت نکند. بر همین اساس، تنها راهکاری که نهایتا ذهنم را به اعتدال رساند، اصلاحات بنیادی در طرز فکر و باورهایم بود تا مواد اولیهی تولید نگرانی در اختیار کارخانهی ذهن قرار نگیرد و آرامش برقرار شود.
در گذشته باور داشتم که تاثیر فوقالعادهای در وقایع پیرامون دارم و بسیاری از مسائل فقط به دستان توانمند من حل میشود. در نتیجه، نخود هر آش بودم و با این که حل بسیاری از مسائل در کنترل من نبود، آتش تمام دیگها را به جان میخریدم. در این میان، نه تنها بار سنگین صدها مساله بر دوشم سنگینی میکردم، که بیاطلاعی و بیتجربگی در مورد بسیاری از مسائل، باعث میشد که پیامدهای احتمالیشان را بزرگتر از واقعیتشان فرض کنم و برای رویارویی با هیولاهای غیرواقعی آماده شوم.
تغییری که به تدریج و عامدانه اتفاق افتاد و نگرانیها را کاهش داد، پذیرش این واقعیت بود که وقوع هر اتفاقی محتمل است، اما در عمل نمیتوانم بسیاری از آنها را کنترل کنم. من انسانی محدود هستم که از آینده بیخبر است و توان حل بسیاری از مسائل را ندارد. اگر میخواهم موثر باشم، تنها راه این است که در دایرهی آگاهی و توانمندیهایم، مسائل مهمتر را بشناسم و در حد بضاعت روی حل آنها تمرکز کنم. در حقیقت، آن چه من و بسیاری از علاقمندان کارآفرینی را به شنا در جهت خلاف رودخانه سوق میدهد، تصور قهرمان بودن و قدرت فوقالعاده در حل مسأله است. حال آن که بهای این تصور مثبت، تشکیل انتظارات بیش از حد و قبول مسئولیتهای بیمورد است که راه را برای ورود نگرانیها باز میکند. لذا با این که چنین تصوراتی برای ورود به مسیر کارآفرینی مفید هستند، در ادامهی مسیر مشکلساز میشوند و نیاز به تعدیل و اصلاح دارند.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.