شما در حال خواندن بیستمین نوشته (اسیر جزئیات نشوید تا به اصل برسید) از مجموعهی نبض تولید هستید.
از نوجوانی تا همین چند وقت پیش، بارها در مورد اصول برنامهریزی و ضرورت و روشهای هدفگذاری بلندمدت و کوتاهمدت و موضوعات مشابه خوانده بودم و همیشه تردید داشتم که نکند این حرفهای قشنگ، غیرکاربردی باشند و بیخودی وقتمان را بگیرند؟ اما اخیراً در تب و تاب برنامههای ویکیتولید فهمیدم که این مطالب به کار میآیند و برای همین تصمیم گرفتم که بعضی از همان نکات قدیمی را در قالب تجربیات شخصی بنویسم تا شاید شما هم آنها را جدی بگیرید.
در ویکیتولید برگهای برای معرفی داریم که اگر آن را بخوانید در جریان اهداف بزرگمان قرار میگیرید و از شما چه پنهان که آن نوشتهها تنها بیانگر بخش کوچکی از رویاهایمان هستند و به حکم مصلحت به بعضی موارد اشاره نکردیم وگرنه میگفتید زهی خیال باطل! پیش خودتان چه فکری میکنید؟ مگر میشود؟
البته در نوشتهی هجدهم (ایستاده تشویق کنید، متشکرم) بیپرده گفتم که خیالتان راحت، هر چه گفتیم و هر چه میخواهیم میشود! اما سوای این ماجرا احتمالاً شما هم قبول دارید که هدف باید بزرگ باشد و نباید به کم راضی شویم چون به قول الهی قمشهای آرزوهای انسان از استعدادهایش نشأت میگیرد و همگی بالقوه هستند، پس چرا آنها را از خودمان دریغ کنیم و اهداف کوچک داشته باشیم؟
اما به هر حال از این مساله هم نمیتوان غافل شد که هدف بزرگ، تلاش زیاد میخواهد و راه طولانی جز با قدمهای کوچک هموار نمیشود و وقتی تمام تمرکزمان روی یک هدف نهایی و دور از دسترس باشد خبری از موفقیتهای موردی و کوچکتر نیست و احتمالاً به تدریج خسته میشویم و یارای مقاومت نخواهیم داشت؛ در وصف این شرایط در نوشتهی هشتم (همین لحظات را زندگی کنیم) به روزهایی اشاره کردم که تمرکز بیش از اندازه روی مقصد نهایی من را از لذت زندگی در لحظه محروم کرده بود و در تقلای هدف از آن دور میشدم.
اما تکلیف چیست؟ بالاخره اهداف بزرگ خوب است یا باید اهداف سهلالوصولتری انتخاب کنیم؟ پیرو آنچه در پارگرافهای قبلی نوشتم و حال و هوای نوشتهی هشتم میخواهم به سه نکتهی تجربی اشاره کنم که اتفاقاً با شنیدههایمان از اصول برنامهریزی همخوانی دارند.
نکتهی اول: همانطور که گفتم داشتن هدف بزرگ یک ضرورت است اما باید آن را به اهداف کوچکتر تقسیم کنیم تا اولاً مسیر رسیدن به آن شفاف باشد و دوماً از خستگیهایمان با تحقق اهداف کوچک کاسته شود و سوماً همهچیز در گروی رسیدن به مقصد نهایی نباشد.
نکتهی دوم: اهدافمان جدای از کوچک و بزرگ بودن باید شفاف و روشن باشند تا این امکان را داشته باشیم که هر از چندگاهی فاصلهمان تا مقصد را محک بزنیم و عملکردمان را ارزیابی کنیم و مثال نقضی که به ذهنم میرسد خودمان هستیم که در آغاز کار میخواستیم تمام دانش تولید را به صورت یکپارچه درآوریم اما این هدف بسیار کلّی و مبهم بود، چون دانش تولید ترکیبی از دهها علم مختلف است که روزانه (و حتی در هر ساعت) به وسعتشان اضافه میشود و هر تلاشی که در برابر این دریای عظیم میکردیم قابل اندازهگیری نبود، چقدر باید مینوشتیم که یک درصد علم تولید را شامل شود؟ چگونه باید خودمان را ارزیابی میکردیم؟ چقدر طول میکشید؟ اگر هزاران کتاب هم مینوشتیم، تقسیم آن در بینهایت صفر میشد.
نکتهی سوم: ترکیب کمالگرایی و محدودیت منابع اتفاقات ناخوشایندی را رقم میزند و در موضوع برنامهریزی وقتی یک هدف بزرگ را به اهداف کوچک تقسیم میکنیم کمالگرایی باعث میشود که به شدت روی جزئیاتشان تمرکز کنیم و نتیجه آن است که یک یا چند هدف کوچک و کوتاهمدت با کیفیت بالا محقق میشوند اما اهداف بزرگتر به نتیجه نمیرسند چون دیگر منابع کافی (وقت و پول و انرژی) وجود ندارد؛ لذا این توصیهی دوستانه را بپذیرید که در پیشبرد برنامهها فقط تا حدی روی کیفیت حساس باشید که لازمهی کار است و همواره ارزش واقعی هر هدف را در نظر داشته باشید.
رعایت نکاتی که گفتم حدأقل در برنامهریزیهای ویکیتولید نتایج خوبی داشت و ما را از فشار و سردرگمی اولیه رها کرد اما سه نکتهی دیگر مانده است که مربوط به پیشبینیهای اشتباهم در سال گذشته هستند؛ اگر از خوانندگان قدیمی نوشتههایم باشید احتمالاً میدانید که حوالی مهر ۱۳۹۹ برای تالیف مجموعهی طرحریزی برنامهریزی میکردم و باور داشتم که با ده ساعت تولید محتوای روزانه کار به پایان میرسد اما نهایتاً تکمیل این مجموعه بدون هیچ مشکل غیرقابل پیشبینی ۲۷۰ روز طول کشید و نکاتی که در ادامه میخوانید ناظر بر همین ماجرا هستند.
نکتهی چهارم: برنامهریزی یک عمل بیخود و فرمالیته نیست که روی آن وقت صرف کنیم و نهایتاً کار را مطابق شرایط و احساسات و تصمیمهای لحظهای پیش ببریم، به همین علت باید حساب شده و منطبق بر امکانات و شرایط برنامهریزی کنیم تا قابل اجرا باشد و از مزایای آن بهرهمند شویم؛ برنامهای که در مهر ۱۳۹۹ برای تألیف دورهی طرحریزی آماده کردم متناسب با شرایط و امکانات موجود نبود و باعث شد که عملاً پیادهسازی آن امکانپذیر نباشد و وقت نسبتاً زیادی برای برنامهریزی مجدد و اصلاح ساختار موجود صرف شود که خوشبختانه از تبعات احتمالی پیشگیری کردیم اما ممکن بود شرایط به شکل دیگری رقم بخورد.
نکتهی پنجم: وقتی مسئولیت یک تیم به عهدهمان باشد، اعتراف به اشتباه بودن برنامهها و تغییر رویهی موجود آسان نیست اما از آنجایی که تحقق هدف اصل، و سایر امورات فرع هستند، بهتر است بهجای پافشاری روی اشتباهاتمان یا بهانهجوییهای بیفایده هر چه سریعتر برنامهی قبلی را اصلاح کنیم تا مشکلات تلنبار نشوند؛ خوشبختانه بهصورت غریزی نکتهی پنجم را رعایت کردم و سریعاً برنامهها را در آبان ماه تغییر دادیم.
نکتهی ششم: با اینکه از ضرورت دقت در برنامهریزی گفتم اما جا دارد به این نکته هم اشاره کنم که معمولاً هیچ برنامهی پیچیدهای عیناً به همان شکل قابل اجرا نیست و حتی اگر خودمان نهایت دقت را به کار بگیریم و امکانات را بشناسیم و اتفاقات را پیشبینی کنیم کماکان عوامل دیگری روی اجرای برنامه اثر میگذارند و مجبوریم از برنامهی اولیه تخطی کنیم، لذا بهتر است از همان ابتدا بهجای تهیهی برنامههای سفت و سخت و تغییرناپذیر در صدد تنظیم برنامهای منعطف باشیم که اجزای آن به سادگی تغییر کنند اما کلیّت آن ثابت بماند.
حدس میزنم که اگر آشنایانم این نوشته را بخوانند از ابتدا تا انتهای آن لبخندی بر لب داشته باشند و خاطراتشان را در خصوص بینظمیهایم مرور کنند، چون پیروی از برنامهها برایم دشوار است و تا وقتی مجبور نباشم به نظریهی نظم در بینظمی پایبند میمانم. اما چه میتوان کرد که برای تحقق آرزوها، راهکاری جز برنامهریزی به ذهنم نمیرسد.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.