شما در حال خواندن چهل و هشتمین نوشته (حل مسائل پیچیده با سادهترین راهکارها) از مجموعهی نبض تولید هستید.
اگر یک طراح حرفهای با مسالهی پیچیدهای روبهرو شود، حل مساله را با یک راهکار اولیه و اغلب ضعیف آغاز میکند و سپس آن را با آزمون و خطا اصلاح میکند تا به یک راهکار قوی و کارآمد تبدیل شود. همین رویه در مورد سایر مسائل هم کارساز است و راه رسیدن به خواستههایمان را هموارتر میکند.
در مسیر زندگی با چه مسائل پیچیدهای دست و پنجه نرم میکنیم؟ بسیاری از ما در جستجوی شغل خوب، پول زیاد، همسر مناسب، جایگاه والای اجتماعی یا تاثیرگذاری در محیط اطرافمان هستیم. گاهی حل این مسائل به اندازهای دشوار میشود که امیدمان را از دست میدهیم و تحققشان را خواب و رویا میپنداریم. با این حال، اگر عینک طراحان را به چشم بزنیم، لازم نیست از همان ابتدا در جستجوی بهترین راهکار باشیم و کارمان را سخت کنیم.
شخصاً در سالهای اخیر بارها برای عبور از چالشها، احساس عجز و ناتوانی کردهام. در چنین شرایطی، سناریوی تکراری این بود که مدتی با مسائل کلنجار میرفتم و چون ایدهی مناسبی به ذهنم نمیرسید، تصمیمگیری را به تعویق میانداختم. با این رویهی غیرمنطقی، به تدریج مسائل پیچیدهتر میشدند و کار به جایی میرسید که چارهای جز انتخاب و پیگیری راهکارهای ضعیف نداشتم. اکنون که بعضی از این چالشها را پشت سر گذاشتهام به وضوح میبینم که راهکارهای اصلی، زاییدهی همان راهکارهای اولیه بودهاند و مسیر پر پیچ و خم کشفشان با قدمهای کوچک پیموده شده است.
با وجود تکراری و نخنما بودن، میخواهم از مثالی استفاده کنم که برای اکثرمان ملموس باشد و به تجربیات فردیام خلاصه نشود. از آن جایی که بالغ و بزرگسال هستیم، عملکردهایی مثل “راه رفتن” و “نوشتن” را ساده میدانیم، اما آیا واقعا یادگیریشان آسان بوده است؟ برای راه رفتن، هزاران بار زمین خوردهایم و برای نوشتن، هزاران خط و دایره و مستطیل کشیدهایم. حال با وجود این تجربیات مشترک، چگونه انتظار داریم که راهکار مسائل دشوار را به یکباره پیدا کنیم و در بهترین مسیر قرار بگیریم؟
نمیدانم تا چه اندازه به داستانهای جذاب حمام ارشمیدس و سیب نیوتون اعتقاد دارید، اما آیا واقعاً کسی را میشناسید که اینچنین معجزهوار و ناگهانی، مسائل دشوار را حل کرده باشد؟ شاید بهتر باشد که جای پذیرش این قصهها و انتظار کشیدن برای رخ دادن اتفاقات الهامبخش، شیوهای را به رسمیت بشناسیم که بارها اثربخشی آن را تجربه کردهایم. بزرگترین هنر ما این است که ایدههای ظاهراً مسخرهمان را جدی بگیریم و آنها را با کمترین هزینه به سمت مسیر آزمون و خطا هدایت کنیم تا شاید نتایج مطلوبی حاصل شود.
البته نباید فراموش کنیم که گاهی جدی گرفتن راهکارهای اولیه و پافشاری روی آنها، ما را از سمت دیگر بام میاندازد که تبعاتش کمتر از انفعال نیست. در ذهن بسیاری از ما، باور مخربی وجود دارد که اگر در مسیری قدم گذاشتیم، باید همان را به آخر برسانیم و از هر گونه انحراف، پرهیز کنیم. احتمالاً مصداق بارز این تفکر را در کلیپ وایرال شدهی آرنولد شوارتزنگر دیدهاید که میگفت از پلن دوم متنفر است و همیشه یک پلن را دنبال میکند. اگر این رویکرد درست باشد، اساساً برنامهریزی برای پلن دوم از کجا نشأت گرفته و چه منطقی داشته است؟ بیتردید حتی اگر بهترین ایدهی دنیا را داشته باشیم، محیط پیرامون (مثل وضعیت اقتصادی، قوانین جدید و اتفاقاتی مثل سیل و زلزله و جنگ) تغییر میکند و مجبوریم ایدهها و برنامههایمان را عوض کنیم تا با این تغییرات هماهنگ باشند و کارکردشان حفظ شود.
در حقیقت بسیاری از ما مثل آرنولد شوارتزنگر، سماجت روی مسیر را با پافشاری روی هدف اشتباه گرفتهایم. اهداف ما اصولاً باید بر اساس تمایلات قلبی و استعدادهای وجودیمان انتخاب شده باشند و تغییر مکررشان نشان میدهد که باورها و تمایلات و استعدادهایمان را به خوبی نشناختهایم. در نتیجه اگر هدفی را به درستی انتخاب کرده باشیم و بیجهت آن را کنار بگذاریم، احتمالاً تسلیم شرایط شدهایم و خود را دست کم گرفتهایم. با این اوصاف بهتر است روی اهدافمان تعصب داشته باشیم و تلاش را ادامه دهیم، اما این موضوع چه ارتباطی با راهکار و مسیر تحقق اهداف دارد؟
برای رسیدن به یک هدف مشخص، صدها و هزاران راهکار وجود دارد که بعضی از آنها سادهتر و بعضیهای دیگر دشوار و پرمخاطره هستند. بدیهی است که مسیر اشتباه، ما را از اهدافمان دور میکند و اگر دستاوردی داشته باشد، باب میل نیست و خوشحالمان نمیکند. از طرفی، اگر روی مسیرهای دشوار یا پرهزینه پافشاری کنیم، بعید نیست که انرژیمان در میانهی راه تمام شود و به کلی دستیابی به مقصد را غیرممکن ارزیابی کنیم و راه دیگری را پیش بگیریم.
درست است که حل بسیاری از مسائل، دشوار است اما غیرممکن نیست. روش طراحان را امتحان کنید و منفعل نمانید. قدمهای کوچک بردارید اما قدمهایتان را کوچک نگاه ندارید. مسیر را دائماً اصلاح کنید و از خطاهای کوچکتان نترسید. آزمون و خطا کاری است که بارها از کودکی انجام دادهاید.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میماند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.