شما در حال خواندن نوزدهمین نوشته (به جای تخریب عمارت دیگران، خانه بسازیم) از مجموعهی نبض تولید هستید.
در هفتهی گذشته ماجرای عمارت آقای علی کریمی و قبض برق آن چالشهای زیادی به همراه داشت و نظرات زیادی طرح شد که قالب کلی آنها در نظرم منصفانه نبود و تصمیم گرفتم به بهانهی این نوشته نکاتی را طرح کنم تا حدأقل به سهم خودم حامی عدالت باشم.
یک. از بازخوردهای فضای مجازی به نظر میرسد که بعضیها به کلی صاحب عمارت بودن را عملی ضداجتماعی و غیرمردمی میدانند و امیدوارم پاسخ مناسبی برای این سوال داشته باشند که اگر شخصی از طریق موفقیتهای حرفهای به مال مشروع دست یابد، دقیقاً چه خطایی مرتکب شده است؟ تردیدی نیست که بعضیها از منابع نامشروع به ثروتهای کلان میرسند یا اساساً نحوهی توزیع درآمد مطلوب نیست اما این موضوعات چه ارتباطی به یک ورزشکار ملی و پرافتخار دارد؟ اگر قرار باشد به تمام ثروتمندان برچسبهای ناپسند بزنیم و بیخود و بیجهت موجبات آزارشان را فراهم کنیم، چارهای جز تزویر ندارند و شاید تصمیم بگیرند که سرمایهشان در جایی خارج از مرزهای کشورمان استفاده شود که طبیعتاً هیچ یک از این اتفاقات به نفع کشور عزیزمان نیست.
دو. بعضیها طرح کردند کسی که ثروتمند است و بیست برابر بقیه برق مصرف میکند چگونه میتواند دلسوز مردم باشد و به چه حقی از وضعیت برق انتقاد میکند؟ در این خصوص اول از همه برای من عجیب است که مگر قطعیهای برق مشکل همهی ما نیست؟ پس چه اشکالی دارد که آدم محبوب و پرمخاطبی مثل کریمی به آن اشاره کند و درصدد حل مشکل باشد؟ این مساله چه ضرری برای ما دارد که اعتراض میکنیم؟ ضمناً کدام قانون یا حتی عقل سلیم حکم میکند که افراد برای حل مشکلات باید به آنها مبتلا باشند؟ مهندسی که معلول نیست نمیتواند دستگاهی برای کمک به آنها اختراع کند؟ پزشکی که ایدز ندارد نباید به فکر بهبود شرایط چنین بیمارانی باشد؟ اتفاقاً چنین واکنشهایی نشان از مسئولیتپذیری و دلسوزی این افراد دارد و باید یاد بگیریم که قدردان باشیم نه طلبکار.
سه. یک عمارت بزرگ بیشتر از یک آپارتمان برق مصرف میکند و این مسألهی عجیبی نیست اما آنچه موجب حیرت میشود توقعاتی است که بعضیها از صاحب عمارت دارند. آیا انتظار میرفت علی کریمی به مناسبت قطعیهای برق از خانهی خود دست بکشد و جای دیگری ساکن شود؟ خودمان بودیم چنین میکردیم؟ متأسفانه بعضیها آنقدر در تنگنا هستند که روزگارشان با چند لامپ و یک تلویزیون میگذرد، اما آیا متوسط مردم هم سبک زندگیشان را به نفع آنها تغییر دادهاند؟ کاش اینطور بود.
چهار. آدمیزاد عادت دارد که برای محک زدن حال و روزش از قیاس استفاده کند و اگر متوجه شود که به نسبت بقیه اوضاع بهتری دارد خیالش راحت میشود که عملکرد خوبی داشته است و خشنود میشود اما اگر اوضاع بقیه را بهتر ارزیابی کند، مضطرب میشود و احتمالاً یکی از این دو رویکرد را پیش میگیرد که اولی تلاش برای بهتر شدن است و دومی تلاش برای پایین کشیدن آنهایی که بهتر هستند. متاسفأنه بعضی از بازخوردهای اخیر به وضوح نشان از رویکرد دوم دارد و چه بسا این به یک عادت ناپسند تبدیل شده است که بعضیها به هر بهانهای از آب گلآلود ماهی میگیرند و آدمهای موفق را زیر سوال ببرند تا شاید با پایین رفتن آنها روان آرامتری داشته باشند، اما آیا هجوم به نخبگان و قهرمانان و زحمتکشان به نفع مردم است؟ به خودمان رحم کنیم.
پیش از به پایان رساندن این نوشته میخواهیم تأکید کنم که من نه تنها از ارادتمندان این اسطورهی کشورمان نیستم که در تمام طول زندگی نهایتاً چهار یا پنج مسابقهی فوتبال را تماشا کردهام و ذکر این نکته از این بابت بود که نوشتهام را جانبداری متعصبانه قلمداد نکنید.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.