شما در حال خواندن سیوهشتمین نوشته (با علاقه شروع کن، منطق باشد برای بعد) از مجموعهی نبض تولید هستید.
تصمیم برای شروع کسبوکار جدید، شباهتهای زیادی با انتخاب همسر دارد. بعضیها، اول برای ازدواج تصمیم میگیرند و بعد آدم مناسب را پیدا میکنند، اما بعضیها چون آدم مناسب را پیدا کردهاند، تصمیم به ازدواج میگیرند. در دنیای کسبوکار، مصادیق زیادی برای این دو رویکرد وجود دارد. گروه اول، آنهایی هستند که میخواهند در سعادتآباد و میرداماد، مغازه دایر کنند. چه میفروشند؟ نمیدانند. آنها میخواهند شرکت بزنند. در شرکتشان چه کار میکنند؟ فرقی نمیکند، هر چه باشد از بیکاری یا کار برای دیگران بهتر است. اما تکلیف گروه دوم روشنتر است. آنها به یک موضوع خاص علاقه دارند. دائماً در مورد آن تحقیق میکنند، تجربیات دیگران را میپرسند و اگر قرار به راهاندازی کسبوکار باشد، در زمینه مورد علاقهشان کار میکنند.
اگر به مناظرات اجتماعی علاقمند باشیم، اظهار نظر در مورد بهترین رویکرد ازدواج، موضوع جذابی است. ازدواج برای ازدواج، یا ازدواج برای وصال؟ ازدواج سنتی یا امروزی؟ منطقی یا عاشقانه؟ بعید است که پاسخ دقیقی وجود داشته باشد. هر دو، نمونههای موفق و ناموفق زیادی دارند، اما برای شروع کسبوکار چطور؟ از سر علاقه باشد یا با منطق و حساب؟ البته آنهایی که داشتنِ کسبوکار را دوست دارند -نه یک فعالیت مشخص- الزاماً منطقی تصمیم نمیگیرند و آنهایی که شیفتهی کار مشخصی هستند، الزاماً غیرمنطقی عمل نمیکنند. با این حال، گروه اول چون اصرار به کار خاصی ندارند، گزینههای بیشتری پیش رویشان قرار میگیرد و انتظار میرود که عملکرد منطقیتری داشته باشند.
صحبت از تقابل علاقه و احساس، ماجرای جدیدی نیست. در گذشته، منطق اولویت بالاتری داشت اما این روزها کمتر کسی میتواند علاقهی افراد را به رسمیت نشناسد. قبلاً ساده میگفتند: “تو باید پزشک شوی، والسلام”. حالا میگویند: “دلبندم، در رشتهی مورد علاقهات درس بخوان و یادآور میشوم که از کودکی به پزشکی علاقه داشتی”.
به اعتقاد اکثر آدمهای منطقی، زندگی خرج دارد و باید کار کنیم تا با پول آن خوب زندگی کنیم. اصلیترین هدف از کار چیست؟ پول! چه کاری بهتر است؟ کاری که پول و امنیت شغلی بیشتری دارد. آنها میگویند: کار برای خوشگذرانی نیست که با علایق شخصی انتخاب یا رد شود. به ترکیب “کسبوکار” توجه کنید، چرا نمیگویند “عشقوکار” یا “علاقهوکار”؟ کار باید نان و آب داشته باشد. درآمدتان که خوب باشد به علایقتان هم میرسید.
این نگرش کاملاً مطمئن است. بسیاری از علایق موقتی هستند. گاهی تجسماتی در ذهن ایجاد میشود که ارتباطی با واقعیت ندارند. آدمها عوض میشوند، خواستههایشان تغییر میکند. شاید فرصتی که امروز کنار میگذاریم، آرزوی فردایمان باشد. احساسات، حساب و کتاب ندارند اما انتخابِ منطقی، تا ابد منطقی میماند.
جالب است که انتخابهای زندگی من هرگز با این رویکرد موافق نبودهاند، اما احتمالاً توصیههای مشابهی برای فرزندانم خواهم داشت، به شرطی که اشکالِ اساسی این استدلال برطرف شود. منطقیها میگویند که کار برای پول است و پول برای زندگی بهتر، پس کار پردرآمد را انتخاب میکنیم تا زندگی بهتری داشته باشیم. اما مگر کار بخشی از زندگی نیست؟ حساب و کتاب سادهای دارد. یک ماه معادل هفتصد و بیست ساعت است که تقریباً دویست و بیست ساعت آن را میخوابیم و از پانصد ساعت باقیمانده، حدود دویست ساعت کار میکنیم و چهل ساعت را صرف آماده شدن و رفت و آمد به محل کار میکنیم. به تاثیرات نوع کار در روح و روانمان کاری ندارم. حتی اگر دو قطبی باشیم و مسائل کاری را بعد از پایان ساعات کاری فراموش کنیم و روی امور دیگر متمرکز شویم، حدأقل نصف زمان بیداریمان (حدوداً ۲۴۰ ساعت) به کار کردن اختصاص دارد. این ساعات، بخش قابل توجهی از زندگیمان هستند و اگر آنها را دوست نداشته باشیم، در حقیقت بخشی زیادی از زندگی را دوست نداریم.
تأکید میکنم که این صحبتها جدید نیست. دختران و پسران زیادی در مورد ازدواجشان با بزرگترها بحث کردهاند و شبیه محاسبات من را انجام دادهاند و آخر این توصیه را شنیدهاند: “با عقل انتخاب کن، علاقه خودش میآید”. مرور تجربیات زوجهای قدیمی نشان میدهد که این توصیه درست است، اما معمولا برای کسبوکار جواب نمیدهد.
ازدواج، رابطهی دو جنس مخالف است که از لحاظ فیزیولوژیک به هم گرایش دارند. احساساتشان را در میان میگذارند. در مشکلات به هم کمک میکنند. بخش زیادی از خاطراتشان مشترک است و همهی اینها به همبستگیشان کمک میکند، اما علاقهی آدمها به کارشان یکطرفه است و نه تنها عشقی دریافت نمیکنند که سادهترین انتظاراتشان هم برآورده نمیشود.
شروع کسبوکار معمولاً با چالشهای زیادی همراه است. درآمدی وجود ندارد. از محصولات و خدمات استقبال نمیشود. منابع مالی کافی نیست. سرمایهگذاران همکاری نمیکنند. شریکان با اختلاف نظرهای جدی روبهرو میشوند. مشکلات فنی پیش میآید. آیندهی ایده معلوم نیست و ترکیب این عوامل، فشار زیادی به صاحبان کسبوکار وارد میکند. در چنین شرایطی نه تنها آتش علاقه تند نمیشود که شاید خاکستر شود و اگر انگیزهها کافی نباشند، صاحبان کسبوکار متوقف میشوند.
نکتهی دیگری که از مقایسهی همسرگزینی با انتخاب شغل به ذهنم میرسد، آمادگی برای شروع کسبوکار است.
یک پسر سر به راه و منطقی، اگر برای ازدواج مصمم باشد و در رابطهی احساسی نباشد، ابتدا ضروریات اولیهی زندگی را فراهم میکند و بعداً عینک جستجوی همسر را به چشم میزند. اصولاً وقتی رابطهی احساسی وجود ندارد، طرف مقابل به شرایط خواستگار توجه بیشتری نشان میدهد و هر چه شرایط فراهمتر باشد، شانسِ بله شنیدن بیشتر میشود. اما بعضیها وارد رابطهی احساسی میشوند و بدون برنامهی قبلی، با یک تفأل به حافظ یا یک شب عاشقانه در بام تهران، پای در مسیر ازدواج میگذارند. این بزرگواران، معمولاً برای بله شنیدن با مشکل روبهرو نمیشوند و همه چیز دست به دست هم میدهد تا بدون مقدمات مرسوم، دست در دست معشوق بگذارند و زندگی عاشقانهشان را آغاز کنند.
میدانم که بعضی دخترها و پسرها از هیچ به همه چیز میرسند. برای خیلیها، عشق و نان و پنیر کافی است. با این حال اگر شرایط فراهم باشد، زوجین آسایش بیشتری دارند و با مشکلات کمتری روبهرو میشوند و تنشهای کمتری را تحمل میکنند و اگر شرایط فراهم نباشد، عوامل بیشتری رابطهشان را تهدید میکند.
ای کاش کسب و کار هم آدم بود و با دار و ندار صاحبان خود میساخت، اما حیف که شعور و احساس ندارد. شاید این جمله را در نوشتههای دیگر خوانده باشید که هیچ کسبوکاری موفق نمیشود، مگر از چالشهای حساس و مهم اولیه عبور کند. عبور از این چالشها، تجربه میخواهد و کسب تجربه هزینه دارد. آنهایی که مجرّب هستند، عمرشان را پای تجربیاتشان هزینه کردهاند و آنهایی که تجربه ندارند، پولشان را هزینه میکنند. عزیزانی هم که نه پول دارند و نه تجربه، دیر میآیند و زود میروند، مگر معجزهای رخ دهد و آسمان به زمین برسد که به ندرت اتفاق میافتد.
با این که در مقولهی ازدواج، آنهایی که وارد رابطهی احساسی نمیشوند، فرصت بیشتری برای آمادگی دارند، اما در حوزهی کسبوکار، وضعیت علاقمندان به یک فعالیت مشخص، مساعدتر است. در حقیقت، آمادگی برای ازدواج، تفاوت زیادی با آمادگی برای کسبوکار دارد.
ازدواج، پدیدهای شناخته شده با هزاران سال قدمت است. لازم نیست ازدواج کنیم تا الزاماتش را یاد بگیریم. میخواهید ازدواج کنید؟ پسانداز کنید و به خواستگاری بروید و هر جا سوالی بود به گوگل مراجعه کنید. اما کسبوکار یک عنوان کلّی برای فعالیتهای کاملاً متفاوت است. هر کدام از این فعالیتها، شرایط و ویژگیهای خاصی دارند که به مرور زمان تغییر میکنند، مثلاً چالشهای تولید کفش با چالشهای تولید لامپ فرق میکند و ملاحظات تولید لامپ از ده سال پیش تا به امروز تغییرات زیادی داشته است. وقتی از آمادگی برای کسبوکار صحبت میکنیم، یعنی چالشها و راهکارها شناسایی و ضروریات اجرای کار فراهم شود. روشن است آنهایی که روی موضوع مشخصی تمرکز دارند و از سر علاقه در مورد آن تحقیق میکنند با آمادگی بیشتری در مسیر کسبوکار قدم میگذارند. البته ذکر این نکته ضروری است که بسیاری از تجربیات، فقط با کار اجرایی به دست میآیند و تعلل بیش از حد به بهانهی آمادگی، پذیرفته نیست.
در پایان میخواهم نگاه صفر و یک حاکم بر این نوشته را کنار بگذارم. انتخابهای خوب نمیتوانند کاملاً منطقی یا احساسی باشند. در انتخاب مسیر شغلی، هزاران گزینهی آشکار و پنهان وجود دارد و کسی نمیتواند همهی آنها را با معیارهای منطقی ارزیابی کند. رویکرد پیشنهادی این است که انتخابهای اولیه بر مبنای علایق باشند و تصمیمهای دقیقتر در مورد نوع فعالیت با معیارهای منطقی اتخاذ شوند. اگر به کارآفرینی علاقه دارید اما در انتخاب حوزهی کارتان به نتیجه نمیرسید، احتمالا بیش از اندازه منطقی فکر میکنید، با علایقتان شروع کنید، منطق باشد برای بعد.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.