شما در حال خواندن سیوهشتمین یادداشت (با علاقه شروع کن، منطق باشد برای بعد) از مجموعهی نبض تولید هستید.
تصمیمگیری برای شروع کسبوکار، شباهتهای عمیق و جالبی با انتخاب همسر دارد. این شباهت از آنجا نشأت میگیرد که هر دو تصمیم، نقطه عطفی در زندگی محسوب میشوند و تأثیری ماندگار بر مسیر آینده ما خواهند داشت. درست مثل اینکه در ازدواج، برخی افراد ابتدا تصمیم به تشکیل خانواده میگیرند و سپس به دنبال فرد مناسب میگردند، در دنیای کسبوکار نیز شاهد چنین رویکردی هستیم.
برای مثال، جوانی را در نظر بگیرید که پس از فارغالتحصیلی، بدون هیچ علاقه خاصی به حوزهای مشخص، تصمیم میگیرد مغازهای در خیابان میرداماد تهران اجاره کند. او هنوز نمیداند میخواهد چه محصولی بفروشد یا چه خدمتی ارائه دهد. تنها میداند که میخواهد “کاسب” باشد. این درست مثل فردی است که میگوید: “من باید تا آخر امسال ازدواج کنم” بدون آنکه شناخت دقیقی از ویژگیهای همسر آیندهاش داشته باشد.
در مقابل، گروه دیگری را میبینیم که مسیرشان کاملاً متفاوت است. مثلاً جوانی که از نوجوانی به برنامهنویسی علاقهمند بوده، ساعتها در فضای مجازی درباره تکنولوژیهای جدید مطالعه میکند، در انجمنهای تخصصی عضو است، و حتی چند پروژه کوچک را به صورت فریلنسری انجام داده است. حالا او تصمیم میگیرد استارتاپ خودش را در حوزه نرمافزار راهاندازی کند. این شبیه داستان دختر و پسری است که پس از آشنایی در دانشگاه و شناخت متقابل، تصمیم به ازدواج میگیرند.
در دهههای گذشته، والدین با قاطعیت مسیر شغلی فرزندانشان را تعیین میکردند. مثلاً در دهه ۶۰ و ۷۰، بسیاری از خانوادهها فرزندانشان را به سمت رشتههای پزشکی و مهندسی سوق میدادند، صرفاً به دلیل درآمد و اعتبار اجتماعی این مشاغل. اما امروزه، با گسترش مشاغل جدید و موفقیت چشمگیر افرادی که در حوزههای مورد علاقهشان فعالیت میکنند (مثل یوتیوبرها، تولیدکنندگان محتوا و طراحان بازی)، این نگرش در حال تغییر است.
اما آیا علاقه عنصر مهمی در طراحی مسیر شغلی است؟ برای درک بهتر اهمیت علاقه در کسبوکار، کافی است به سرنوشت متفاوت دو فروشگاه لوازم دیجیتال نگاه کنیم. صاحب فروشگاه اول صرفاً به دلیل سودآوری این حوزه وارد آن شده و هیچ علاقهای به تکنولوژی ندارد. او در مواجهه با مشتریان نمیتواند مشاوره تخصصی ارائه دهد و وقتی بازار دچار رکود میشود، به راحتی تسلیم میشود. در مقابل، صاحب فروشگاه دوم که از نوجوانی عاشق گجتهای تکنولوژی بوده، نه تنها مشتریان را با مشاورههای تخصصی جذب میکند، بلکه در دوران رکود با ارائه خدمات جانبی مثل تعمیرات و آموزش، کسبوکارش را سرپا نگه میدارد.
محاسبات منطقی در کسبوکار اهمیت زیادی دارند، اما نباید فراموش کنیم که کار کردن بخش عمدهای از زندگی ما را تشکیل میدهد و باید بتوانیم از آن لذت ببریم. بیایید یک محاسبه ساده انجام دهیم: در یک ماه معمولی، حدود ۲۲۰ ساعت را در خواب میگذرانیم. از ۵۰۰ ساعت باقیمانده، یک کارمند یا کارآفرین معمولی حداقل ۲۰۰ ساعت را صرف کار میکند. به این زمان باید حدود ۴۰ ساعت رفت و آمد، آماده شدن برای کار و فکر کردن به مسائل کاری را هم اضافه کنیم. یعنی تقریباً نیمی از زمان بیداری ما به کار اختصاص دارد.
حالا تصور کنید فردی را که صرفاً به خاطر درآمد بالا وارد صنعت ساختمان شده، در حالی که هیچ علاقهای به این حوزه ندارد. او هر روز صبح با بیمیلی از خواب بیدار میشود، در جلسات با پیمانکاران حوصلهاش سر میرود و شبها با استرس مشکلات پروژه به رختخواب میرود. در مقابل، کسی را در نظر بگیرید که عاشق معماری و ساخت و ساز است. او از دیدن پیشرفت پروژههایش انرژی میگیرد، با اشتیاق در مورد جزئیات فنی با همکارانش بحث میکند و حتی مشکلات کاری برایش چالشهای جذابی هستند که لذت حل کردنشان را دوست دارد.
البته باید به این نکته توجه داشت که علاقه به تنهایی کافی نیست. مثلاً در دهه اخیر، بسیاری از جوانان با علاقه زیاد وارد حوزه کافیشاپداری شدند، اما به دلیل نداشتن دانش کافی در مورد مدیریت کسبوکار، محاسبه هزینهها و قیمتگذاری صحیح، شکست خوردند.
نکته دیگر این است که برخلاف ازدواج که میتوان با عشق و علاقه شروع کرد و کمکم مهارتهای زندگی مشترک را آموخت، در کسبوکار این رویکرد معمولاً جواب نمیدهد. فرض کنید زوج جوانی در ابتدای زندگی مشترک در آشپزی مهارت ندارند. آنها میتوانند با غذاهای ساده شروع کنند و به مرور آشپزی را یاد بگیرند. اما اگر کسی بدون مهارت کافی رستوران باز کند، احتمالاً در همان ماههای اول با شکست مواجه میشود چون مشتریان منتظر نمیمانند تا او آشپزی را یاد بگیرد.
در نهایت، بهترین رویکرد این است که ابتدا حوزههای مورد علاقه خود را شناسایی کنیم. مثلاً اگر از نوجوانی به دنیای مد علاقه داشتهایم و ساعتها در اینستاگرام ترندهای لباس را دنبال میکنیم، این میتواند نقطه شروع خوبی باشد. سپس با نگاه منطقی بررسی کنیم که در کدام بخش این صنعت (طراحی، تولید، فروش آنلاین و امثالهم) میتوانیم موفق شویم. در مرحله بعد، قبل از سرمایهگذاری اصلی، دانش و تجربه لازم را کسب کنیم، مثلاً با کار کردن در یک بوتیک یا فروشگاه آنلاین لباس.
باید به یاد داشته باشیم که موفقیت در کسبوکار مثل موفقیت در ازدواج، نیازمند تعهد بلندمدت است. تفاوت اینجاست که در ازدواج، دو نفر به هم متعهد میشوند و میتوانند در سختیها همدیگر را حمایت کنند، اما در کسبوکار، این علاقه و تعهد ما است که باید در روزهای سخت، انگیزه ادامه راه را فراهم کند.
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.