شما در حال خواندن دهمین نوشته (خوب باشید، ممنونم) از مجموعهی نبض تولید هستید.
خوبی؟ بد نیستم.
خوبی؟ میگذرد.
خوبی؟ مثل همیشه.
خوبی؟ نفسی میاید و میرود.
خوبی؟ هستیم.
میشود بگویید خوبم؟
میشود بیاعصاب نباشید؟
میشود بیخودی لبخند بزنید؟
شرایط ایدهآل نیست؟ حوصله ندارید؟ خسته شدید؟ مردم زیاد حرف میزنند؟ همه چیز گران است؟ همسر خوب کجا بود؟ خوشا یک لحظه آرامش؟
اینها را قبول دارم، درست میگویید، اما میشود تو خوب باشی؟
آخر اگر جوابشان را ندهیم پررو میشوند! زیر آوار میروم اما زیر بار حرف نه، ساده باشیم بارمان میکنند، بخندیم هوایی میشوند، جوابشان را میدهم تا حساب دستشان باشد.
درست میفرمایید اما با همهی اینها احساس خوبی نداری، داری؟ اگر داری بگو خوبم، لبخند بزن، ذوق داشته باش، از زندگی لذت ببر اما اگر حال و حوصله این حرفها را نداری تمام این عقاید و چهارچوبهایت به درد جرز لای دیوار هم نمیخورد.
باور کنید اگر تمام عالم از ما حساب ببرند و بیخودی چاپلوسی کنند و بله قربان بگویند تا وقتی از ته دل نخندیم، تا خوب نباشیم و حال خوبمان را به اشتراک نگذاریم، تا خودمان و بقیه را دوست نداشته باشیم به هیچ دردی نمیخورد.
حرف بیخودی میزنم؟ نفسم از جای گرم بلند میشود؟ میخواهم تبلیغ کنم که ویکیتولید مردمی است؟ میخواهم مخاطب جذب کنم؟
هر چه میفرمائید قبول، اما حرف بدی میزنم؟ از آدمهای عبوس و ناراحت خوشتان میاید؟ دوست دارید سر جای پارک و هر موضوع بیاهمیتی دعوا کنید؟ خوشتان میاید که بقیه هم پر از کینه و خشم و ناراحتی باشند؟
روشن و واضح و بدیهی و مسلم است که بیاعصاب بودنهای ما فضا را مسموم میکند، خیلیهای دیگر هم بیاعصاب میکند، حال بقیه را خراب میکند، اصلا ارزشهای والای زندگی را در حد موضوعات مسخره و پوچ پایین میاورد و دستاوردی هم ندارد.
گیرم که درست، حالا که چی؟ خوب باشید، ممنونم.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.