شما در حال خواندن سی و ششمین نوشته (با چند قطره باران سیل نمیآید؟) از مجموعهی نبض تولید هستید.
بعضیها چاپلوسی میکنند و پشت بقیه حرف میزنند و باورشان نمیشود که همه چیز را به هم میریزند. به نظر شما با چند قطره باران، سیل نمیآید؟ یک ماجرای تاریخی تعریف میکنم، بخوانید و قضاوت کنید.
اختراع موتور بخار خوب بود و انقلاب کرد، اما رابطهی متوازن کارگران و کارفرمایان را به هم زد. قبل از انقلاب صنعتی، کار زیاد بود و کارگر کم، پس کارفرمایان باید رضایت کارگران را جلب میکردند تا کارشان زمین نماند و کارگران هم زورشان میرسید که برای دستمزد و ساعات کار و تعطیلات چانهزنی کنند. اما بعد از انقلاب صنعتی و اختراع موتور، ماشینآلات جای کارگران را گرفتند و کارفرمایان با نفرات بسیار کمتر، کارهای بیشتری انجام میدادند.
اتفاق ناگواری بود. همان کارگرانی که تا چندی قبل، هر کاری نمیکردند و زیر بار حرف زور نمیرفتند، کارشان را از دست دادند. خانوادههایشان نان شب نداشتند. خیلیها جان خود را از دست دادند. جلوی کارخانجات پر از افرادی بود که کار میخواستند. کارفرمایان سختترین شرایط را میگذاشتند و گاهی جای دستمزد، جای خواب و غذا پیشنهاد میکردند.
اگر جای کارفرمایان آن زمان بودید چه میکردید؟ میدانم انسانها شریفی هستید و میگویید از سودمان میگذشتیم تا آدمهای بیشتری زنده بمانند، اما ماجرا پیچیدهتر است و به سود خلاصه نمیشود.
بعد از انقلاب صنعتی، کارفرمایان میتوانستند همت کنند و به کارگران بیتفاوت نباشند. آنها میتوانستند محصولاتشان را کمی گرانتر بفروشند تا هزینهی زندگی کارگران بیشتری تامین شود. آنها کارهای خوب زیادی میتوانستند انجام دهند، اما خودخواهی چند کارفرما، همه را از انساندوستی محروم کرد.
این چند کارفرما، کارگران زیادی را اخراج کردند و دستمزد آنهایی که ماندند را به حداقل رساندند و چند برابر از آنها کار کشیدند تا هزینههای تولید به حداقل برسد و محصولات را به ارزانترین قیمت بفروشند و بازار را قبضه کنند.
بقیهی کارفرمایان، آدمهای دلسوزی بودند و میخواستند کارگران بیشتری نان بخورند، اما مگر میشد؟ قیمتها شکسته بود، کارگران هزینه داشتند، تولید گران تمام میشد و آنها امکان رقابت نداشتند.
دوباره میپرسم، اگر جای کارفرمایان بودید چه میکردید؟ قید رقابت را میزدید؟ در این حالت کارخانه به سود نمیرسید و همان چند کارگر هم کارشان را از دست میدادند، پس چارهای جز اخراج کارگران مازاد و کاهش دستمزدها نداشتید.
با چند قطره باران سیل نمیآید؟ خیلیها علاقهای به چاپلوسی و بله قربان گفتن ندارند، میخواهند کارشان را کنند و مزدشان را بگیرند و به جایگاه بهتری برسند، اما مگر میشود؟ بعضیها همه چیز را به هم ریختهاند. کاری کردهاند که چاپلوسی به بخشی از ادبیات اداری و خبررسانی به بخشی از شرح وظایف شغلی تبدیل شده است، آنها نمیدانند که بقیه را از خوب ماندن محروم میکنند.
چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید میگذرد و زمان کمتری برای حرفهای دیگر میماند. نبض تولید را بهانه کردهام برای نوشتن از حرفهایی که معمولاً ناگفته میمانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.