شما در حال خواندن شصت و نهمین یادداشت (امروز میگذرد، اما هدف پا بر جاست) از مجموعهی نبض تولید هستید.
زندگی مانند رودخانهای پرخروش است؛ گاه آرام و زلال، گاه متلاطم و خروشان. در مسیر این رود، لحظاتی هست که خندههایمان آسمان را میشکافد و لحظاتی که غم، سایهاش را بر دلمان میگستراند. اما درست مثل کوههای استواری که در کنار این رود ایستادهاند، هدف اصلیمان پابرجاست. همانطور که درخت بلوط برای استوار ماندن و میوه دادن آفریده شده، ما نیز برای تحقق هدفی خاص به این جهان آمدهایم.
وقتی قطبنمای هدف اصلی را مییابیم، تمام مناظر زندگی معنایی تازه میگیرند. درست مثل کوهنوردی که مسیر قله را میشناسد، میدانیم کدام سنگلاخ را باید پشت سر بگذاریم و کدام مسیر ما را به مقصد نزدیکتر میکند. شکستها دیگر پایان راه نیستند؛ تنها نشانههایی برای یافتن مسیری بهترند. موفقیتها هم طعمهای برای توقف نمیشوند. ما همچون عقابی هستیم که نه طوفان او را از پرواز باز میدارد و نه آسمان آرام او را به لانه میخواند. مثل درخت چنار کهنسالی هستیم که در گرمای تابستان و سرمای زمستان، استوار میماند و به رشد خود ادامه میدهد.
هر کس برای رسالتی ویژه آفریده شده است. نگاه کنید به گاندی که برای آزادی ملتش میجنگید، به انیشتین که پرده از رازهای هستی برمیداشت. بعضیها مثل چشمهای زلال، آرامش را در دلهای خسته جاری میکنند، برخی همچون شمشیر عدالت، ظلم را میشکافند و حق را احیا میکنند. هر کدام از ما نقشی منحصر به فرد در این نمایش بزرگ داریم.
ابزارها برای ما مانند قایقهای کوچکی هستند در اقیانوس هدف. ثروت میتواند بادبانهای بزرگتری به ما بدهد، اما نداشتنش ما را از شنا کردن باز نمیدارد. تحصیلات مثل نقشهای است که راه را روشنتر میکند، اما نبودش مانع حرکت نمیشود. ما میدانیم که خالق هستی، هر موجودی را با امکانات لازم برای رسالتش آفریده است، درست مثل پرندهای که همه چیز لازم برای پرواز را در وجودش دارد.
حسرت داشتههای دیگران را نمیخوریم، چون میدانیم هر کس ساز خودش را در ارکستر بزرگ هستی مینوازد. عقاب به پولکهای درخشان ماهی حسرت نمیخورد و ماهی آرزوی بالهای عقاب را ندارد. ما به فردیت و استعدادهای خاص خود ایمان داریم. مثل اثر انگشت که هیچ دو نفری شبیه هم ندارند، ترکیب تواناییهای ما یکتاست. ما راه خودمان را میرویم، با همان نقشهای که در دل و جان ما نقش بسته است.
در گذر زمان، تلاش میکنم روایتگر تولید باشم؛ قلمم را با ناگفتهها آشنا کردهام تا شاید بتوانم از دل صنعت، داستانهای کمتر شنیده شده را بازگو کنم. اینجا میلاد اسمعیلی، در تلاش برای روایت لحظههای پیوند صنعت و انسان.