شما در حال خواندن پنجاه و دومین نوشته (آیا همه چیز به هم ربط دارد؟) از مجموعه‌ی نبض تولید هستید.

آیا همه چیز به هم ربط دارد؟ (یادداشت‌های میلاد اسمعیلی)

اگر برای اولین بار غذای جدید و سالمی بخوریم و حال‌مان بد شود، نتیجه می‌گیریم که احتمالاً با مزاج‌مان سازگار نبوده است و در آینده هم از خوردن آن امتناع می‌کنیم. مراقبت‌مان نسبت به آتش، سرما، چاقو یا جریان برق نیز ماجرای مشابهی دارد و با مرور گذشته، تجربیات ناخوشایندی از آن‌ها به یاد می‌آوریم.

به صورت کلی، بخش زیادی از باورها و رفتارهای ما، حاصل تلاش‌های ذهن‌مان در تشخیص ارتباط میان اتفاقات و پیامدهای مختلف هستند، طوری که مثلاً ذهن‌مان ارتباطات میان آتش و درد، یا سرما و سرماخوردگی را شناسایی می‌کند و آن‌ها را در رفتارها و تصمیم‌هایمان بازتاب می‌دهد. این الگوریتم یادگیری موهبت بزرگی است که ادامه‌ی حیات‌مان را مقدور ساخته و به کنترل اتفاقات پیرامون کمک می‌کند؛ اما نقطه ضعف بزرگش این است که گاهاً موضوعات کاملاً بی‌ربط را به هم ربط می‌دهد و توهماتی می‌سازد که ما را از واقعیت‌های زندگی محروم می‌کنند.

به عنوان مثال، شاید چند باری که لباس آبی پوشیده‌ایم، اتفاقات خوبی رقم خورده باشد و نتیجه گرفته باشیم که پوشیدن لباس‌های آبی به موفقیت بیشترمان کمک می‌کند، یا شاید دیدن بعضی حیوانات یا وضعیت‌های آب‌وهوایی (مثل رعد و برق) را نشانه‌ای از وقوع اتفاقات آینده بدانیم. این مثال‌ها هر چند کم‌ اهمیت به نظر می‌رسند، اما نمونه‌ای از هزاران قاعده‌ی ساختگی ذهن ما هستند که روی تجزیه‌وتحلیل مسائل، تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌ریزی‌های مهم زندگی‌مان تاثیر می‌گذارند.

البته قواعد حاکم بر ذهن‌مان تنها بر اساس تجربیات واقعی شکل نمی‌گیرند؛ بلکه بخش قابل توجهی از آن‌ها حاصل خیال‌پردازی‌های ما هستند و بخشی هم به واسطه‌ی تقلید یا الگوبرداری از دیگران به وجود آمده‌اند. مثلاً خیلی از ما گمان می‌کنیم که روشن کردن کولر به موتور خودرو آسیب می‌رساند، اما این ارتباط را به چشم ندیده‌ایم و جای بررسی عملکرد فنی خودرو، حرف‌ها و رفتارهای دیگران را مبنا قرار داده‌ایم. 

خلاصه این که ما انسان‌ها، نه تنها پتانسیل زیادی برای نتیجه‌گیری اشتباه از تجربیات‌مان داریم، که برداشت‌های اشتباه دیگران هم به سادگی در ما سرایت می‌کند و انبوهی از توهمات را به وجود می‌آورد. لذا قبل از به پایان رساندن این یادداشت، به باورهای رایجی اشاره می‌کنم که در ذهن اکثرمان ریشه گرفته‌اند، اما کوششی جهت رفع‌شان نمی‌کنیم.

شاید گمان کنیم که هر تلاش مستمر و طولانی، لزوماً به نتایج مطلوب منتهی می‌شود؛ اما بدیهی است که اگر برای یادگیری ریاضیات، هزاران کتاب فلسفه بخوانیم یا برای رسیدن به چین از قاطر استفاده کنیم، هیچ نتیجه‌ی مطلوبی عایدمان نمی‌شود. در حقیقت، مغزمان وجود ارتباط میان “تلاش” و “موفقیت” را به درستی شناسایی کرده است، اما تفاوتی میان تلاش موثر و کارهای بیهوده قائل نمی‌شود‌. در نتیجه، با این که پذیرش این ارتباط در کوتاه مدت انگیزه‌بخش است، اما انتظارات غیر واقعی به همراه می‌آورد که دیر یا زود، با عدم تحقق آن‌ها دلسرد می‌شویم.

خیلی از ما باور داریم که تغییر شرایط نامطلوب همیشه درست و تغییر شرایط مطلوب همواره نادرست است. حال آن که گاهی با تغییر وضعیت نامطلوب (حداقل در آن برهه‌ی زمانی) شرایط دشوارتر می‌شود یا اگر اصرار بر حفظ وضعیت مطلوب داشته باشیم، موقعیت‌های بهتر را از دست می‌دهیم. مثلاً شاید از شغل‌مان ناراضی باشیم، اما با کنار گذاشتن آن هیچ کار بهتری پیدا نکنیم‌. یا شاید به دلیل فروش خوب محصول‌مان از هرگونه تغییر در آن خودداری کنیم، اما بازطراحی آن سود بیشتری به همراه داشته باشد. در نتیجه، با توجه به ظرافت بالای این نوع تصمیم‌ها، باید تا حد امکان از باورهای اشتباه دست بکشیم تا شانس بیشتری برای کنترل پیامدها داشته باشیم.

همانطور که در نوشته‌های قبلی اشاره کردم، اکثرمان در کودکی یاد گرفته‌ایم که نظرات جمعی دیگران از برداشت‌های شخصی خودمان دقیق‌تر است؛ به عبارتی ذهن ما “احتمال درست بودن یک نظر” و “پذیرش جمعی آن نظر” را به شدت مرتبط می‌داند. مثلاً اگر همه‌ی رقیبان‌مان از تبلیغات تلویزیونی استفاده کنند، ما هم به این نتیجه می‌رسیم که باید بخشی از بودجه‌مان صرف تبلیغات تلویزیونی شود یا اگر همه از پرداخت مالیات فراری باشند، ما هم به دنبال راه فرار می‌گردیم. این باور به اندازه‌ای عمیق و ریشه‌دار است که حتی اگر در بعضی مسائل، نظرات جمعی را مردود بدانیم، در سایر حوزه‌ها به اسارت‌مان ادامه می‌دهیم.

چند سالی است که بیشتر ساعات عمرم با روایت از تولید می‌گذرد و زمان کم‌تری برای حرف‌های دیگر می‌ماند. نبض تولید را بهانه کرده‌ام برای نوشتن از حرف‌هایی که معمولاً ناگفته می‌مانند. ارادتمندتان، میلاد اسمعیلی.

شمارهعنوان
نوشته‌ی هفتاد و پنجمبا این سکو بهتر می‌توانیم احساسات و رفتارهای خود را کنترل کنیم
نوشته‌ی هفتاد و چهارمنگاهی به بی‌فایده‌ترین تلاش‌ها برای باهوش به نظر رسیدن
نوشته‌ی هفتاد و سوممی‌کارم تا شاید گنجی نهفته در خاک شود
نوشته‌ی هفتاد و دومهنر زنبور شدن
نوشته‌ی هفتاد و یکممشغله‌های بیهوده و حل مساله
نوشته‌ی هفتادمفرض‌های من افکارم را می‌سازند
نوشته‌ی شصت‌ونهمامروز می‌گذرد، اما هدف اصلی پابرجاست
نوشته‌ی شصت‌وهشتممی‌توانیم پازل را خودمان تکمیل کنیم
نوشته‌ی شصت‌وهفتمچرا مطالب حقوقی را سخت می‌نویسند؟
نوشته‌ی شصت‌وششمببخشید! ایده شما جواب نمی‌دهد
نوشته‌ی شصت‌وپنجممقاومت می‌کنیم، صبر ایوب داریم
نوشته‌ی شصت‌وچهارمبوی کتاب یا کیفیت دیجیتال؟
نوشته‌ی شصت‌وسومدر مشاوره تولید چه خدماتی ارائه می‌شود؟
نوشته‌ی شصت‌ودومچرا از اشتباهات خود درس نمی‌گیریم؟
نوشته‌ی شصت‌ویکمگاهی پیشگیری از مسأله مهم‌تر از حل مساله است
نوشته‌ی شصتمچند ساعت کار مناسب است؟
نوشته‌ی پنجاه‌ونهمتبریک عید و برنامه‌های سال 1402
نوشته‌ی پنجاه‌وهشتمدستاوردهای کوچک، ساختمان موفقیت را می‌سازند
نوشته‌ی پنجاه‌وهفتممطالعات توجیه‌پذیری، فرمالیته یا ضروری؟
نوشته‌ی پنجاه‌وششمنگران و کارآفرین، هیچ کاره و همه کاره
نوشته‌ی پنجاه‌وپنجمملاحظاتی برای تعریف مساله و بنا نهادن خِشت اول
نوشته‌ی پنجاه‌وچهارمآیا خودروسازان داخلی می‌توانند با خارجی‌ها رقابت کنند؟
نوشته‌ی پنجاه‌وسومویکی‌تولید رایگان شد تا به فکر اختراع چرخ نباشند
نوشته‌ی پنجاه‌ودومآیا همه چیز به هم ربط دارد؟
نوشته‌ی پنجاه‌ویکمکارمان هر چه باشد، از آن خرده می‌گیرند
نوشته‌ی پنجاهمآیا بدون دیگران هم می‌توانیم؟
نوشته‌ی چهل‌ونهمرشدمان قشنگ اما دردناک است
نوشته‌ی چهل‌وهشتمحل مسائل پیچیده با ساده‌ترین راهکارها
نوشته‌ی چهل‌وهفتمباید صبور بمانیم تا بهار برسد
نوشته‌ی چهل‌وششمجایگاه اجتماعی و اصل برابری
نوشته‌ی چهل‌وپنجمامروز نبض تولید یک ساله شد
نوشته‌ی چهل‌وچهارمشهرزادی می‌خواهیم برای هزار و یک شب تولید
نوشته‌ی چهل‌وسومنیازها و انگیزه‌های کارآفرینی بر اساس مدل مازلو
نوشته‌ی چهل‌ودومآمده بودند شکارچی باشند
نوشته‌ی چهل‌ویکمخودت را دوست داشته باش
نوشته‌ی چهلمدوست دارند شبیه آن کسب و کار موفق باشند
نوشته‌ی سی‌ و نهمبهترین زمان کارآفرینی، چند سالگی است؟
نوشته‌ی سی‌ و هشتمبا علاقه شروع کن، منطق باشد برای بعد
نوشته‌ی سی‌ و هفتماز کافه‌هایشان یاد بگیریم
نوشته‌ی سی‌ و ششمبا چند قطره باران سیل نمی‌آید؟
نوشته‌ی سی‌ و چهارماز نو شروع می‌شود، مگر از نو شروع کنی
نوشته‌ی سی‌ و سومقهرمان کدام داستان ماندگار اهل سازش بوده است؟
نوشته‌ی سی‌ و دومهمه چیز با هم نمی‌شود
نوشته‌ی سی‌ و یکمتندی می‌کنم، آرام می‌گیری
نوشته‌ی سی‌اممدت‌ها استراحت نکرده بود
نوشته‌ی بیست و نهمققنوس در راه است
نوشته‌ی بیست و هشتمآشغال‌ها را دور بریزید و دور بزنید
نوشته‌ی بیست و هفتمساختن، زمین خالی می‌خواهد
نوشته‌ی بیست و ششمپنج ایده برای ارائه خدمات مهندسی در اینترنت
نوشته‌ی بیست و پنجمیادگار امروز برای کافه‌نشینی آینده
نوشته‌ی بیست و چهارممشاوره‌ی مصلحتی
نوشته‌ی بیست و سومقهرمانان غیرخاکی
نوشته‌ی بیست و دومموفقیت با آموزش موفقیت
نوشته‌ی بیست و یکممهندسان واقعی را بشناسیم
نوشته‌ی بیستماسیر جزئیات نشویم تا به اصل برسیم
نوشته‌ی هجدهمایستاده تشویق کنید
نوشته‌ی هفدهمنکاتی در مورد تولید (3)
نوشته‌ی شانزدهمنکاتی در مورد تولید (2)
نوشته‌ی پانزدهمنکاتی در مورد تولید (1)
نوشته‌ی چهاردهمکمی آن‌طرف‌تر از دغدغه‌هایمان
نوشته‌ی سیزدهمنبوغ دیوانگان
نوشته‌ی دوازدهماز غروب نترس تا طلوع کنی
نوشته‌ی یازدهمچرا نمی‌گذارند پرواز کنم؟
نوشته‌ی دهمخوب باشید، ممنونم.
نوشته‌ی نهمپس با آسانی دشواری است
نوشته‌ی هشتمهمین لحظات را زندگی کنیم
نوشته‌ی هفتممسیر دیگران ما را به مقصد نمی‌رساند
نوشته‌ی ششمارزشمندیم و تمام
نوشته‌ی پنجمگاهی پایین آمدن سخت‌تر است
نوشته‌ی چهارمکدام عاشقی انقدر چشم‌پوشی می‌کند؟
نوشته‌ی سومرام نمی‌شود که نمی‌شود
نوشته‌ی دومپیاده‌ای؟ من هم مثل تو
نوشته‌ی اولبهانه نگیر، تولید کن

 بازگشت به صفحه نخست