شما در حال خواندن درس انتخاب سطح کلی ظرفیت از مجموعه مدیریت ظرفیت هستید.

چگونه ظرفیت کلی یک واحد عملیاتی مثل کارخانه را تعیین کنیم؟

یکی از اولین و مهم‌ترین تصمیم‌های بلندمدت ظرفیت، تعیین سطح کلی ظرفیت برای یک واحد عملیاتی یا مجموعه‌ای از واحدهای عملیاتی است. مثلاً برای تاسیس کارخانه، در همان مراحل اولیه باید تصمیم بگیریم که ظرفیت تولید آن چقدر باشد. برای برداشتن خطوط تولید فعلی و جایگزینی خط تولید جدید، باید ظرفیت خط جدید را تعیین و ماشین‌آلات را متناسب با آن انتخاب کنیم. برای تاسیس رستوران، باید ظرفیت آن را تعیین کنیم تا بتوانیم فضا و تجهیزات را متناسب با آن انتخاب کنیم. این تصمیم‌ها بلندمدت هستند چون ظرفیت کلی که برای کارخانه، خط تولید و رستوران انتخاب می‌کنیم قرار است برای چند سال پاسخگوی تقاضای مشتریان باشد.

برای تعیین سطح کلی ظرفیت، ملاحظات مختلفی وجود دارد. نایگل اسلک و مایکل لویس در کتاب استراتژی عملیات، تعدادی از مهم‌ترین ملاحظات برای تعیین ظرفیت کلی را را مثل زیر مدل کرده‌اند. این مدل دقیق و کامل نیست و بسته به مورد، ملاحظات دیگری هم  وجود دارند. اما همین مدل می‌تواند شروع خوبی برای آشنایی اولیه با ملاحظات تعیین سطح کلی ظرفیت باشد.

ساختاری برای تعیین سطح کلی ظرفیت یک سیستم یا یک عملیات

این مدل، ملاحظات را به دو گروه تقسیم کرده است. گروه اول در ارتباط با الزامات بازار و منشا تقاضا هستند که شامل: نتایج پیش‌بینی تقاضا، تغییر در تقاضای آینده، عدم قطعیت پیش‌بینی و پیامدهای کم بودن یا زیاد بودن ظرفیت نسبت به تقاضای واقعی می‌شوند. گروه دوم در ارتباط با منابع عملیاتی و منشا عرضه هستند که شامل: سرمایه در دسترس، هزینه‌های لازم برای افزایش ظرفیت، میزان انعطاف‌پذیری برای افزایش یا کاهش ظرفیت و صرفه به مقیاس می‌شوند. در ادامه، همه این  ملاحظات را بررسی خواهیم کرد.

نتایج حاصل از پیش‌بینی تقاضا

پیش‌بینی تقاضا از مهم‌ترین و اساسی‌ترین لازمه‌های تعیین سطح کلی ظرفیت است. اهمیت نتایج پیش‌بینی به اندازه‌ای است که بعضی تصور می‌کنند باید «سطح کلی ظرفیت» را برابر با «تقاضای احتمالی آینده» قرار دهند. با این وجود ملاحظاتی وجود دارد که ما را از این کار باز می‌دارند.

مثلاً شاید متوجه شویم که اگر سطح کلی ظرفیت را کم‌تر از تقاضای احتمالی آینده در نظر بگیریم، ریسک کاهش می‌یابد و شانس بیشتری برای دستیابی به حدأکثر سود خواهیم داشت. یا شاید منابع مالی‌مان در حدی نباشد که به تمام تقاضا پاسخ دهیم و چاره‌ای جز انتخاب ظرفیت کم‌تر نداشته باشیم. خیلی از این ملاحظات را در این درس توضیح خواهیم داد.

گفتنی است بسیاری از موضوعاتی که در تعیین سطح کلی ظرفیت موثرند، مثل: تغییرات سیاسی، تغییرات اقتصادی، تغییرات تکنولوژیک، عملکرد رقبا، محصولات جایگزین، قدرت چانی‌زنی مشتریان و قدرت چانه‌زنی تأمین‌کنندگان در نتایج پیش‌بینی تقاضا منعکس می‌شوند؛ برای همین لازم نیست مجددا به آن‌ها در عناوین این درس اشاره کنیم.

عدم قطعیت در نتایج پیش‌بینی

گفتیم نتایج پیش‌بینی، یکی از ملزومات تعیین سطح کلی ظرفیت هستند؛ اما هیچ پیش‌بینی دقیق نیست و شاید تقاضای واقعی، فاصله زیادی با نتایج پیش‌بینی داشته باشد. در این حالت ممکن است سرمایه‌ای که تامین کرده‌ایم از بین برود یا هزینه‌های زیادی تحمیل شود و ضرر کنیم. برای همین نمی‌توانیم چشم خود را به روی عدم قطعیت نتایج ببندیم و خطرات احتمالی را نادیده بگیریم. مثلا شاید پیش‌بینی کرده‌ایم که تقاضا ظرف دو سال به هزار واحد می‌رسد، اما در واقعیت به پنجاه واحد برسد و هزینه‌های زیادی متحمل شویم‌. یا شاید تقاضای واقعی بالاتر از سطح انتظارمان باشد و ناتوانی‌ ما در پاسخ به نوسانات تقاضا، جایگاه رقابتی‌مان را در بازار تهدید کند.

اما چگونه می‌توانیم عدم قطعیت نتایج را لحاظ کنیم؟ از یک سو می‌دانیم که روش‌هایی برای تعیین حدود تقریبی خطا وجود دارد که می‌توانند مفید باشند. در مورد اندازه‌گیری خطای پیش‌بینی، توضیحاتی در این درس ارائه کرده‌ایم‌. همچنین علاوه بر تخمین خطا، که اتفاقا آن هم قطعیت ندارد، باید بررسی کنیم «میزان ریسک» و «منافع احتمالی» برای مقادیر مختلف ظرفیت چقدر است. در نهایت با معلوم شدن منافع و خطرات احتمالی باید گزینه مناسب را از میان «ریسک زیاد به همراه منافع احتمالی بیشتر» و «ریسک کم به همراه منافعی احتمالی کم‌تر» انتخاب کنند. اما در هر حال قبول «ریسک زیاد و سود کم» توجیه‌پذیر نیست و باید از آن اجتناب کنیم.

مثلاً شاید با ارزیابی اقتصادی متوجه شویم که اگر حداکثر سطح تقاضای احتمالی را مبنا قرار دهیم و تقاضا واقعا به آن مقدار برسد، سود زیادی به دست می‌آوریم. اما اگر تقاضا به آن سطح نرسد، هزینه‌ها افزایش یافته و حیات کسب‌وکار به خطر می‌افتد. در نقطه مقابل شاید بدانیم که اگر ظرفیت را کم‌تر تعیین کنیم، با این که سود کاهش می‌یابد، احتمالا تقاضا به مقدار مورد نظر می‌رسد و شانس بیشتری برای رسیدن به سود خواهیم داشت. پس دو گزینه داریم که یکی ریسک و منفعت زیاد و دیگری ریسک و منفعت کم‌تری دارد‌. در این میان شاید از آن جا که سرمایه را به سختی تامین کرده‌ایم و تمایلی به ریسک بالا نداریم، گزینه دوم را ترجیح دهیم.

اما فرض کنید برای یک بازار در حال رشد، محصول یا خدمتی طراحی کرده‌‌ایم که جذابیت‌های زیادی دارد، اما بقیه هم می‌توانند ظرف حداکثر یک سال شبیه آن را عرضه کنند. در این مثال، اگر حداقل تقاضای پیش‌بینی شده را مبنا قرار دهیم یا حتی ظرفیت را کم‌تر از آن تعیین کنیم، ممکن است بر اثر کمبود عرضه نتوانیم به تقاضای موجود پاسخ دهیم و رقبا با ایده‌ای که حاصل تلاش خودمان بوده، بازار را تصاحب کنند. مثلا در درس مدیریت ظرفیت چیست، مثالی از یک تولیدکننده کیک ارائه کردیم که با همین وضعیت مواجه شد و جایگاه خود در بازار را از دست داد. پس در این حالت شاید توجیه‌پذیر باشد که ریسک بیشتری را پذیرفته و ظرفیت بالاتری انتخاب کنیم. 

تغییر در تقاضا

تقاضای آینده، مقداری ثابت نیست و مقدار آن در بازه زمانی مورد نظر تغییر می‌‌کند. مثلا شاید پیش‌بینی کرده باشیم که تقاضا در چند ماه اول ۲۰۰ واحد است، در چند ماه بعدی ۸۰ واحد می‌شود و بعد از چند ماه به ۱۲۰ واحد می‌رسد. در این وضعیت، ظرفیت کلی را بر اساس کدام مقدار تنظیم کنیم؟

۱- شاید حداکثر مقدار تقاضای احتمالی یا بیشتر از آن را لحاظ کنیم. مزیت این انتخاب، قدرت پاسخگویی بیشتر به نوسانات تقاضا است. اما از طرفی در برهه‌هایی که تقاضا کم‌تر است باعث افزایش هزینه‌ها و کاهش سود می‌شود.

۲- راهکار دیگر این است که کم‌ترین مقدار تقاضای احتمالی یا حتی کم‌تر از آن را انتخاب کنیم. در این حالت می‌دانیم هر چه تولید کنیم احتمالا به فروش می‌رود، اما گاه با کمبود عرضه مواجه می‌شویم و کم‌تر سود می‌کنیم یا جایگاه رقابتی‌مان به خطر می‌افتد.

۳- می‌توانیم میانگین تقاضا یا هر نقطه دیگری بین حداقل و حداکثر تقاضای احتمالی را به عنوان ظرفیت تعیین کنیم. در این حالت گاه با کمبود تقاضا و گاه با کمبود عرضه مواجه خواهیم شد. اما در بحث تولید کالا، این فرصت را داریم که در برهه کمبود تقاضا، بخشی از تولیدات را ذخیره و آن‌ها را در دوره‌های کمبود ظرفیت عرضه کنیم. البته برای استفاده از این راهکار باید فضای بزرگ‌تری به انبارها اختصاص دهیم و هزینه‌های بیشتری برای انبارداری بپردازیم‌. لذا باید ببینیم استفاده از این راهکار تا چه اندازه به صرفه است، چون شاید هزینه‌های کمبود ظرفیت یا مازاد ظرفیت کم‌تر از هزینه‌های انبارداری باشند‌‌.

در هر حال، انتخاب بهترین راهکار از میان موارد فوق و انتخاب مناسب‌ترین سطح تقاضا به ارزیابی اقتصادی نیاز دارد و نمی‌توانیم فقط بر پایه فرض و گمان تصمیم بگیریم. برای مثال اگر خط تولیدی را راه‌اندازی می‌کنیم و انتظار داریم چهار سال کار کند؛ باید بررسی کنیم ظرفیت آن چقدر باشد تا بر مبنای نتایج حاصل از پیش‌بینی، حداکثر سود در این چهار سال به دست بیاید. البته چالش‌ها, محدودیت‌ها و ملاحظاتی وجود دارد که آن‌ها را هم باید لحاظ کنیم. مثلاً شاید سرمایه‌گذاران اصرار داشته باشند که بخشی از سرمایه‌شان حتماً ظرف دو سال به آن‌ها بازگردد، پس مجبوریم ظرفیتی را انتخاب کنیم که با این خواسته هم‌خوانی داشته باشد. همچنین تعیین سطح کلی ظرفیت، علاوه بر جوانب اقتصادی، ابعاد دیگری دارد که باید آن‌ها را نیز در نظر بگیریم. مثلا شاید ظرفیتی که ظاهرا سودآور است، در بلندمدت جایگاه رقابتی‌مان را به خطر بیاندازد یا ورود به بازارهای جدید را دشوار کند‌. با در نظر داشتن ملاحظاتی که در این درس اشاره می‌کنیم، بخشی از مهم‌ترین جوانب در ارتباط با تعیین ظرفیت کلی لحاظ می‌شوند و به یک جنبه‌ی خاص همچون سود و ضرر اقتصادی محدود نمی‌شویم.

پیامدهای کمبود و مازاد ظرفیت

یکی از اصلی‌ترین موضوعات مدیریت ظرفیت، تلاش برای کاهش کمبود ظرفیت یا مازاد آن است تا میزان عرضه و تقاضا به تناسب برسند؛ با این حال می‌دانیم که چنین تلاشی نمی‌تواند کاملاً نتیجه‌بخش باشد. بنابراین طرح این سوال لازم است که: میان کمبود ظرفیت و مازاد ظرفیت، کدام بهتر است و تبعات کم‌تری دارد؟ پاسخ این سوال را بالاتر در بخش «تغییر در تقاضا» توضیح دادیم. گاه شرایط به نحوی است که ترجیح می‌دهیم کمبود ظرفیت داشته باشیم، گاهی هم مازاد ظرفیت را ترجیح می‌دهیم. ضمن این که خیلی اوقات ظرفیت را طوری تنظیم می‌کنیم که گاه کمبود ظرفیت و گاه مازاد ظرفیت داشته باشیم. در نهایت، ترجیح ما کمک می‌کند ظرفیت مناسب‌تری را انتخاب کنیم که حتی‌القمدور اگر قرار به خطا باشد، بیشتر همان حالتی اتفاق بیافتد که تبعات کم‌تری دارد‌. برای مثال اگر کمبود ظرفیت را به مازاد آن ترجیح می‌دهیم،‌ سطح کم‌تری از ظرفیت را انتخاب می‌کنیم.

دسترسی به سرمایه

یکی از محدودیت‌های مهم برای تعیین سطح کلی ظرفیت، میزان دسترسی به سرمایه است. هر چه ظرفیت کلی را بالاتر انتخاب کنیم، سرمایه بیشتری نیاز خواهیم داشت. اما چون سرمایه‌مان محدود است، گاه مجبوریم سطح عرضه را بسیار کم‌تر از حداقل تقاضای احتمالی انتخاب کنیم. البته ناگفته نماند که گاه سرمایه در دسترس است، اما استفاده از آن هزینه‌ی زیادی دارد. مثلا تسهیلات بانکی وجود دارد که نرخ سود آن‌ها زیاد است، یا سرمایه‌گذارانی هستند که در ازای دریافت بخش قابل توجهی از سهام، سرمایه را در اختیارمان قرار می‌دهند. اما لزوما تامین سرمایه بدین طرق توجیه‌پذیر نیست و باید مزایا و معایب آن را در نظر بگیریم. در واقع سود حاصل از سرمایه‌گذاری در بازه زمانی مورد نظر باید بیشتر از هزینه‌های تامین سرمایه باشد، در غیر این صورت ظرفیت را کم‌تر انتخاب می‌کنیم.

انعطاف‌پذیری در تأمین ظرفیت

یکی از ملاحظاتی که برای تعیین سطح کلی ظرفیت باید لحاظ کنیم، قابلیت افزایش ظرفیت در آینده و هزینه‌های آن است. اگر افزایش ظرفیت در آینده، هزینه‌های زیادی داشته باشد، ممکن است ترجیح دهیم از ابتدا سطح بالاتری از ظرفیت را انتخاب کنیم. مثلاً ویکی‌تولید وبسایتی است که می‌تواند به طور هم‌زمان میزبان تعداد محدودی کاربر باشد. افزایش این تعداد ساده است، طوری که می‌توانیم طی چند ساعت با ارتقای سرور، ظرفیت ارائه خدمات را تا چند برابر افزایش دهیم. برای همین توجیه‌پذیر نیست که از همان ابتدا، ظرفیت بالایی را انتخاب کنیم. اما یک کارخانه ممکن است برای افزایش ظرفیت به مساحت بزرگ‌تر و تجهیزات بیشتر نیاز داشته باشد که تهیه‌ی آن‌ها پرهزینه است و به زمان زیادی نیاز دارد. بدین جهت، هزینه‌ افزایش ظرفیت در آن زیاد است و باید ظرفیت از ابتدا در سطحی بالاتری تنظیم شود.

همچنین ممکن است تصمیم بگیریم که ظرفیت را کم‌تر انتخاب کنیم، اما جای آن شرایط مساعدی برای افزایش ظرفیت در آینده فراهم کنیم. مثلاً فضایی که تهیه می‌کنیم را دو برابر بزرگتر از نیازمان انتخاب کنیم تا هزینه‌های افزایش ظرفیت کاهش یابد. با این تدبیر می‌توانیم ظرفیت اولیه را پایین‌تر انتخاب کنیم.

ساختار هزینه برای افزایش ظرفیت

یکی دیگر از ملاحظات برای تعیین سطح کلی ظرفیت، بررسی ساختار هزینه (Cost Structure) است که روش‌های متنوعی برای آن وجود  دارد. یکی از روش‌های متداول برای بررسی ساختار هزینه، استفاده از نمودار مقدار-هزینه-سود است. رسم این نمودار به جمع‌آوری اطلاعات و تخمین حدودی هزینه‌های ثابت، هزینه‌های متغیر و درآمد برای مقادیر مختلف ظرفیت نیاز دارد. البته ناگفته نماند که وقتی ارزیابی اقتصادی انجام می‌دهیم، ابزارهایی مثل این نمودار بخشی از ارزیابی‌مان هستند و به کار گرفته می‌شوند. اما نویسندگان کتاب ترجیح داده‌اند به جای استفاده از عنوان کلی «ارزیابی توجیه‌پذیری اقتصادی» بعضی از ابزارهای آن مثل «نمودار هزینه مقدار» یا «شناسایی صرفه یا عدم صرفه به مقیاس» را به عنوان ملاحطات مستقل معرفی کنند.  در ادامه، چند مثال را بررسی خواهیم کرد.

مثال ۱- فرض کنید برای تولید محصول مورد نظرمان، فقط یک دستگاه با ظرفیت تولید ۱۲۰۰۰ کیلوگرم در سال موجود است و گزینه دیگری نداریم. نتایج پیش‌بینی نشان می‌دهد که تقاضای سالیانه حداقل ۱۰۰۰۰ واحد خواهد بود. هزینه‌های ثابت تولید با این دستگاه را فهرست می‌کنیم و با جمع زدن آن‌ها به این نتیجه می‌رسیم که صرفنظر از مقدار تولید، باید سالیانه ۱٫۵ میلیارد تومان هزینه ثابت بپردازیم. هزینه‌های ثابت شامل مواردی مثل دستمزد ثابت کارگران و اجاره ماهیانه سوله‌ها هستند که ربطی به میزان تولید ندارند. هزینه‌های متغیر مستقیما در ارتباط با مقدار تولید هستند، مثلا مواد اولیه یا انرژی که برای تولید یک واحد محصول استفاده می‌شوند، هزینه‌های متغیر هستند. در زیر، نمودار مشکی که هزینه‌ها را نشان می‌دهد از نقطه ۱.۵ میلیارد تومان روی محور عمودی شروع شده است، چون حتی اگر هیچ محصولی را تولید نکنیم، هزینه‌ی ثابت که ۱.۵ میلیارد تومان است را باید پرداخت کنیم‌. اما ادامه مسیر نمودار، از هزینه‌های متغیر تاثیر می‌گیرد که مستقیما به مقدار تولید بستگی دارند. از طرفی تخمین زده‌ایم که هر واحد از محصول را با چه قیمتی می‌فروشیم و با کمک آن نمودار درآمد را رسم کرده‌ایم. اگر از این دستگاه برای تولید کم‌تر از ۸۰۰۰ واحد محصول استفاده کنیم، هزینه‌ها بیشتر از درآمد است و ضرر می‌کنیم. اما اگر تقاضا حداقل ۱۰۰۰۰ واحد باشد، درآمدمان بیشتر از هزینه است و به سود می‌رسیم. بنابراین اگر نتایج پیش‌بینی دقیق باشند، به نظر می‌رسد ظرفیت دستگاه مناسب است و استفاده از آن می‌تواند توجیه‌پذیر باشد. ضمن این که اگر بتوانیم با بازاریابی و تبلیغات، تقاضا را به حدود ۱۲۰۰۰ واحد نزدیک کنیم، سود به حداکثر می‌رسد.

مثال ۲- فرض کنید فقط یک دستگاه برای تولید محصول وجود دارد که ظرفیت آن ۳۰۰۰ واحد است. برای افزایش ظرفیت، فقط می‌توانیم تعداد این دستگاه را بیشتر کنیم. مثلاً برای دستیابی به ظرفیت ۱۲۰۰۰ واحد باید چهار دستگاه خریداری کنیم. اگر ظرفیت را ۳۰۰۰ واحد تعیین کنیم، هزینه ثابت یک میلیارد تومان در سال خواهد بود. بدیهی است مقدار خروجی لزوماً ۳۰۰۰ واحد نیست. ۳۰۰۰ واحد حدأکثر خروجی در حالت عادی است. برای همین شاید از این سیستم برای تولید ۱۰۰ واحد، ۵۰۰ واحد یا ۲۰۰۰ واحد محصول در سال استفاده کنیم. اما این که مقدار خروجی چقدر باشد، روی هزینه‌های متغیر اثر دارد. در این مثال می‌بینیم که درآمد گاهی از هزینه‌ها بیشتر است. حداکثر تقاضای احتمالی که از پیش‌بینی به دست آمده ۱۰۰۰۰ واحد در سال است که برای پاسخ به آن باید چهار دستگاه داشته باشیم و ظرفیت را ۱۲۰۰۰ واحد انتخاب کنیم. در این حالت درآمد از هزینه بیشتر است و سود می‌کنیم، اما سود آن تقریباً مساوی وقتی است که ظرفیت ۸۰۰۰ واحد باشد. در واقع می‌توانیم ظرفیت را پایین‌تر تعیین کنیم و با سرمایه‌گذاری و ریسک کم‌تر به همین میزان سود دست پیدا کنیم. البته راه دیگر این است که تلاش کنیم تقاضای واقعی را با روش‌های اثرگذاری بر آن افزایش دهیم، چرا که از جایی به بعد فاصله‌ی نمودار درآمد از هزینه بیشتر خواهد شد که بیانگر سود بیشتر است.

تعیین سطح کلی تقاضا با روش نقطه سر به سر

مثال ۳- فرض کنید سه دستگاه مختلف وجود دارد که فقط می‌توانیم یکی از آن‌ها را خریداری کنیم. دستگاه اول با ظرفیت ۳۰۰۰ واحد، نیم میلیارد تومان هزینه ثابت تحمیل می‌کند، اما تکنولوژی قدیمی آن باعث می‌شود که هزینه‌های متغیر زیاد باشند. مطابق نمودار، اگر از این دستگاه استفاده کنیم هیچ وقت به سود نمی‌رسیم. دستگاه دوم با ظرفیت تولید ۷۰۰۰ واحد محصول در سال، دو میلیارد تومان هزینه ثابت تحمیل می‌کند، اما با مصرف بهینه‌تر انرژی و استفاده بهینه‌تر از مواد اولیه می‌تواند هزینه‌های متغیر را کاهش دهد. استفاده از این دستگاه می‌تواند گزینه خوبی باشد. تقاضای پیش‌بینی شده برای محصول برابر ۸۰۰۰ واحد در سال است. این دستگاه به تمام تقاضا پاسخ نمی‌دهد، اما اگر با حداکثر ظرفیت کار کند، درآمد بیشتر از هزینه خواهد بود و به سود می‌رسیم. دستگاه سوم با ظرفیت ۱۲۰۰۰ واحد محصول در سال، سه و نیم میلیارد تومان هزینه ثابت دارد که مقدار قابل توجهی است. البته تکنولوژی به روز آن باعث شده است که هزینه‌های متغیر به حداقل برسند. همانطور که در نمودار می‌بینیم، اگر از این دستگاه برای تولید ۸۰۰۰ واحد محصول در سال استفاده کنیم به صرفه نیست و ضرر می‌کنیم. بنابراین یا دستگاه دوم را می‌خریم، یا تلاش می‌کنیم روی مقدار تقاضا اثر بگذاریم و آن را به سطح بالاتری برسانیم تا استفاده از دستگاه سوم توجیه‌پذیر شود.

نکته: برای سادگی بیشتر مثال فرض کرده‌ایم که دستگاه‌های دوم و سوم را نمی‌توانیم برای تولید کم‌تر از ۳۰۰۰ واحد یا ۸۰۰۰ واحد استفاده کنیم. بدون این فرض بهتر بود که نمودار مربوط به استفاده از هر دستگاه را جداگانه از مبدا مختصات رسم کنیم تا مثلا بدانیم که استفاده از دستگاه دوم برای تولید کم‌تر از ۳۰۰۰ واحد محصول در سال چقدر است.

تعیین ظرفیت کلی با استفاده از نمودار هزینه-مقدار

صرفه به مقیاس

صرفه‌جویی به مقیاس یک مفهوم اقتصادی است که درک آن به تعیین سطح کلی ظرفیت کمک می‌کند. در ارتباط با این مفهوم، درسی در مجموعه هزینه‌های تولید ارائه کرده‌ایم که مناسب است قبل از خواندن این بخش مطالعه کنید.

به عنوان یک یادآوری کوتاه: خیلی اوقات اگر مقدار تولید یک محصول را افزایش دهیم، هزینه تولید هر واحد از آن محصول کاهش می‌یابد. برای مثال، اصولاً هزینه تولید هر واحد کیک برای کارخانه‌ای که ۲۰۰ کیک در ماه تولید می‌کند، بیشتر از کارخانه‌ای است که ۲۰۰۰ واحد از آن تولید می‌کند. تا وقتی افزایش مقدار تولید به کاهش هزینه تولید هر واحد منتهی شود، اصطلاحاً می‌گوییم صرفه به مقیاس است‌. اما این وضعیت تا همیشه ادامه ندارد، بلکه در نهابت مقدار تولید به جایی می‌رسد که هر چه بیشتر شود، هزینه تولید هر واحد محصول افزایش می‌یابد. از این نقطه، صرفه در عدم مقیاس است.

در ادامه با کمک مثال نشان می‌دهیم که چگونه در نظر داشتن «صرفه به مقیاس» یا «عدم صرفه به مقیاس» می‌تواند به تعیین طرح کلی طرفیت کمک کند. بدین منظور از مثالی استفاده می‌کنیم که راجوسکی و همکارانش در کتاب مدیریت عملیات ارائه کرده‌اند. البته شبیه این مثال، در بسیاری از منابع دیگر نیز آمده است.

فرض کنید می‌خواهیم یک بیمارستان با ۲۵۰ تخت تأسیس کنیم. در نمودار زیر، نشان داده شده است که با زیاد و کم شدن تعداد بیماران، هزینه ارائه خدمات به هر بیمار چگونه تغییر می‌کند. بدیهی است که یک بیمارستان با ۲۵۰ تخت، لزوماً به ۲۵۰ بیمار خدمت ارائه نمی‌کند. شاید تعداد مراجعان کم باشد و فقط از ۲۰۰ تخت استفاده شود. شاید هم در شرایط فوق‌العاده، به سیستم فشار آورده و بیماران بیشتری پذیرش شوند. اما متناسب با این که تعداد بیماران چقدر باشد، هزینه ارائه خدمات به آن‌ها تغییر می‌کند. تا وقتی تعداد بیماران کم‌تر از ۲۵۰ نفر باشد، صرفه به مقیاس است و هر چه بیشتر شوند، هزینه‌های ارائه خدمات کاهش می‌یابند. اما بعد از ۲۵۰ بیمار، عدم صرفه به مقیاس است و هر بیمار جدید باعث می‌شود که هزینه ارائه خدمات به هر بیمار افزایش یابد.

فرض کنید سطح کلی ظرفیت بیمارستان را تعیین نکرده‌ایم و می‌خواهیم تصمیم بگیریم که بیمارستان چند تخت داشته باشد. برای این کار مفید است بدانیم که تا چه مقدار از تولید، صرفه به مقیاس است؟ این سوال را با کارشناسان اقتصادی طرح می‌کنیم و آن‌ها در پاسخ، نمودار زیر را تهیه می‌کنند.

مطابق نمودار، حدأقل هزینه ارائه خدمات به هر نفر مربوط به زمانی است که بیمارستانی با ۵۰۰ تحت تأسیس کنیم و به ۵۰۰ نفر خدمات ارائه دهیم. هر چه تعداد بیماران بیشتر یا کم‌تر از این مقدار باشد، هزینه ارائه خدمات افزایش می‌یابد.

با این وجود نمی‌توانیم همه‌ی بیمارستان‌ها را با ۵۰۰ تخت تاسیس کنیم، بلکه باید ملاحظات دیگر را هم در نظر بگیریم. مثلاً شاید تقاضا حدود ۱۰۰ واحد باشد که آن وقت هزینه‌ی ارائه خدمات به هر نفر شدیداً افزایش می‌یابد. همچنین شاید تقاضا حدود ۱۰۰۰ واحد باشد و با کنار گذاشتن نیمی از آن، فرصت دستیابی به سود بیشتر را از دست دهیم. در واقع درست است که شاید هزینه‌های ارائه خدمات در یک بیمارستان ۱۰۰۰ تخته بیشتر از بیمارستان ۵۰۰ تخته باشد، اما از سوی دیگر تعداد زیاد بیماران می‌تواند سود بیشتری به همراه داشته باشد و آن را جبران کند.

فرض کنید نتایج پیش‌بینی نشان داده‌اند که در بازه زمانی مورد نظر، تقاضا حدود ۱۰۰۰ واحد در روز است.

با توجه به نمودار یکی از گزینه‌ها می‌تواند این باشد که جای یک بیمارستان با ۱۰۰۰ تخت، دو بیمارستان با ۵۰۰ تخت تاسیس کنیم. با این کار هزینه‌های ارائه خدمات کاهش می‌یابد و احتمالاً به سود بیشتری می‌رسیم. ضمن این که نیمی از تقاضا را نیز رها نکرده‌ایم و فرصت بهره‌برداری از آن را خواهیم داشت.

اما فرض کنید نسبت به نتایج پیش‌بینی خوش‌بین نیستیم و احتمال این که تقاضای واقعی بسیار کم‌تر از ۱۰۰۰ واحد باشد، زیاد است. در این جا موضوع پذیرش یا عدم پذیرش ریسک زیاد مطرح می‌شود. اما باید به این موضوع نیز توجه داشته باشیم که اگر تقاضای واقعی حدود ۶۰۰ واحد در روز باشد، هزینه ارائه خدمات به هر نفر در یک بیمارستان ۱۰۰۰ تخته بسیار بیشتر از بیمارستان ۵۰۰ تخته است. البته از طرفی ممکن است پذیرش ۱۰۰ نفر اضافه در چنین بیمارستانی، از کیفیت ارائه خدمات بکاهد و جایگاه رقابتی ما را به خطر بیاندازد.

اما فرض کنیم تقاضا ۴۵۰ واحد پیش‌بینی شده است. با توجه به این که کم‌ترین هزینه زمانی است که خروجی به ۵۰۰ واحد برسد، شاید با لحاظ کردن سود و زیان اقتصادی تصمیم بگیریم که ظرفیت را ۵۰۰ واحد تعیین کنیم. با این کار چنانچه بتوانیم کمی روی تقاضا تاثیر بگذاریم و آن را افزایش دهیم، به بهترین شکل از صرفه به مقیاس استفاده خواهیم کرد.

صرفه به مقیاس (Economies of Scale) برای تعیین ظرفیت کلی (Overall Capacity)

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *