شما در حال خواندن درس کسبوکارهای کوچک، متوسط و بزرگ از مجموعهی «مدل کسبوکار» هستید.
وقتی صحبت از راهاندازی کسبوکار میشود، همیشه این سؤال مطرح است: از کجا و چطور شروع کنیم؟ برخی معتقدند باید از همان ابتدا بزرگ فکر کرد و کار را در مقیاس وسیع آغاز نمود. در مقابل، داستان موفقیت بسیاری از کارآفرینان نشان میدهد که آنها کارشان را از یک کارگاه کوچک یا حتی انباری خانه شروع کرده و به تدریج رشد کردهاند. برای یافتن پاسخ این پرسش مهم، باید عوامل مختلفی را در نظر گرفت. در این مطالعه، به بررسی دقیق تأثیر اندازه کسبوکار بر عواملی مانند هزینههای تولید، توانایی جذب سرمایه و قدرت رقابت در بازار میپردازیم. این مقایسه به ما کمک میکند تا دریابیم کدام مسیر – شروع از مقیاس کوچک یا بزرگ – میتواند انتخاب بهتری برای موفقیت یک کسبوکار باشد.
طبقهبندی کسبوکارها بر اساس اندازه
طبقهبندی کسبوکارها بر اساس اندازه، نقش مهمی در سیاستگذاریهای اقتصادی و تدوین قوانین تجاری دارد. این دستهبندی به دولتها کمک میکند تا سیاستهای حمایتی مناسبی را برای هر گروه طراحی کنند، از جمله معافیتهای مالیاتی، تسهیلات ویژه و معافیت از برخی مقررات قانون کار.
در سطح جهانی، چهار الگوی اصلی برای این طبقهبندی وجود دارد:
۱- کسبوکارهای «کوچک» و «بزرگ»
۲- کسبوکارهای «کوچک و متوسط» و «بزرگ»
۳- کسبوکارهای «کوچک»، «متوسط» و «بزرگ»
۴- کسبوکارهای «خرد»، «کوچک»، «متوسط» و «بزرگ»
به عنوان مثال معمولاً در آمریکا و آلمان از طبقهبندی دوم و در کشور ترکیه از طبقهبندی چهارم استفاده میکنند. در ایران، برای ارائهی بسیاری از گزارشهای اقتصادی و مدیریتی از طبقهبندی دوم استفاده میکنند و در منابع حقوقی، گاهاً از طبقهبندی گروههای اول و سوم استفاده میشود. به عنوان مثال در بحث تأمین مالی بنگاهها از طبقهبندی گروه سوم استفاده شده و در مورد معافیتهای مندرج در قانون کار، به نظر میرسد که طبقهبندی گروه اول مبنا بوده است.
برای تشخیص اندازه کسبوکارها، معیارهای متنوعی وجود دارد که هر کدام در موقعیتهای خاص خود کاربرد و اهمیت پیدا میکنند. چهار معیار پرکاربرد در این زمینه عبارتند از تعداد کارکنان، میزان سودآوری، ظرفیت تولید و ارزش داراییها که هر یک در شرایط و اهداف متفاوت میتوانند مبنای تصمیمگیری قرار گیرند.
در قوانین و مقررات کار، معمولاً تعداد کارکنان به عنوان معیار اصلی مورد استفاده قرار میگیرد. برای مثال، کارگاههای با کمتر از ۵۰ کارگر از برخی تعهدات قانونی معاف هستند، زیرا به عنوان کسبوکار کوچک شناخته میشوند. از سوی دیگر، سازمان امور مالیاتی برای شناسایی مؤدیان بزرگ، عمدتاً به معیار سودآوری توجه میکند. در این نگاه، یک شرکت میتواند با تعداد کارکنان اندک اما سودآوری بالا، در زمره کسبوکارهای بزرگ قرار گیرد.
در مباحث مدیریتی و تحلیلهای سازمانی، ظرفیت تولید نقش مهمی در تعیین اندازه کسبوکار ایفا میکند. وقتی از مقیاس تولید و رشد سازمانی صحبت میکنیم، افزایش ظرفیت تولید یکی از شاخصهای کلیدی محسوب میشود. یک کارخانه میتواند با بهرهگیری از فناوریهای پیشرفته و اتوماسیون، علیرغم داشتن تعداد کارکنان محدود، به دلیل ظرفیت تولید بالا، یک کسبوکار بزرگ محسوب شود.
از دیدگاه مؤسسات مالی و بانکها، ارزش داراییهای یک کسبوکار میتواند تعیینکننده اندازه آن باشد. برای مثال، یک شرکت سرمایهگذاری ممکن است تنها با چند کارمند اما با حجم قابل توجهی از داراییها، یک کسبوکار بزرگ به حساب آید. این نگاه بهویژه در ارزیابیهای اعتباری و تصمیمگیریهای مالی اهمیت پیدا میکند.
با پیشرفت فناوری و تغییر ماهیت کسبوکارها، اهمیت نسبی این معیارها نیز در حال تغییر است. امروزه شرکتهای نوآور میتوانند با تعداد کارکنان اندک، ظرفیت تولید بالا، یا داراییهای ارزشمند، نقش مهمی در اقتصاد ایفا کنند. بنابراین، برای درک درست از اندازه یک کسبوکار، باید به تناسب موقعیت و هدف، از معیار یا ترکیبی از معیارهای مناسب استفاده کرد.
مقایسه کسبوکارهای کوچک و بزرگ
در این بخش قصد داریم کسبوکارهای کوچک و بزرگ را مقایسه کنیم، اما پیش از آن مناسب است به دو نکته توجه داشته باشیم:
نخست این که در این مقایسه، تقسیمبندی دوگانه کسبوکارها به کوچک و بزرگ را مبنا قرار میدهیم. با این حال، ویژگیهایی که برای هر گروه برمیشماریم، طیفی پیوسته را شکل میدهند. به این معنا که مزیتهای کسبوکارهای کوچک در کسبوکارهای خُرد پررنگتر و در کسبوکارهای متوسط کمرنگتر میشود. به همین ترتیب، ویژگیهای کسبوکارهای بزرگ نیز با افزایش یا کاهش اندازه، شدت و ضعف مییابند.
دوم این که برای سهولت در آموزش و امکان بررسی جامعتر موضوع، فرض میکنیم اندازه کسبوکار تابعی از دو متغیر «تعداد کارکنان» و «ظرفیت تولید» است. به بیان دیگر، کسبوکار بزرگ را سازمانی در نظر میگیریم که هم تعداد کارکنان قابل توجهی دارد و هم حجم تولیدش بالاست. گرچه این فرض همیشه صادق نیست، اما در اغلب فعالیتهای تولیدی درست است و موارد خلاف آن نادر هستند.
۱- انعطافپذیری
انعطافپذیری در دنیای کسبوکار شبیه توانایی یک موجود زنده برای سازگاری با محیط است. تصور کنید میخواهید مسیر حرکت یک قایق کوچک را تغییر دهید و آن را با تغییر مسیر یک کشتی اقیانوسپیما مقایسه کنید. این تفاوت دقیقاً همان چیزی است که در مقایسه انعطافپذیری کسبوکارهای کوچک و بزرگ میبینیم.
در کسبوکارهای بزرگ، تصمیمگیری فرآیندی پیچیده و چندلایه است. برای مثال، در یک شرکت بزرگ تولیدی، حتی تصمیمی به ظاهر ساده مانند تغییر رنگ بستهبندی محصول، نیازمند تأیید چندین واحد سازمانی است: واحد طراحی باید طرح جدید را آماده کند، واحد بازاریابی باید تأثیر آن بر فروش را بررسی کند، واحد تولید باید امکانپذیری فنی آن را تأیید کند، و مدیریت مالی باید هزینههای آن را بسنجد. این فرآیند میتواند هفتهها یا حتی ماهها طول بکشد.
علاوه بر پیچیدگیهای تصمیمگیری، کسبوکارهای بزرگ معمولاً با محدودیتهای زیرساختی و تعهدات بلندمدت روبرو هستند. فرض کنید یک کارخانه بزرگ لبنیات تصمیم میگیرد خط تولید جدیدی برای محصولات پروبیوتیک راهاندازی کند. این تصمیم مستلزم سرمایهگذاری هنگفت در تجهیزات جدید، آموزش کارکنان، تغییر در زنجیره تأمین و احتمالاً اصلاح قراردادهای موجود با توزیعکنندگان است. در مقابل، یک تولیدکننده کوچک لبنیات میتواند به راحتی با اجاره یک دستگاه کوچک و آموزش مختصر چند کارگر، خط تولید جدید را راهاندازی کند.
این تفاوت در انعطافپذیری را میتوان در واکنش به تغییرات بازار نیز مشاهده کرد. برای مثال، در دوران همهگیری کووید-۱۹، بسیاری از رستورانهای کوچک توانستند به سرعت مدل کسبوکار خود را تغییر داده و به سرویس بیرونبر و تحویل در منزل روی آورند، در حالی که زنجیرههای بزرگ رستورانی به دلیل پیچیدگیهای عملیاتی و قراردادی، زمان بیشتری برای این تغییر نیاز داشتند.
البته باید توجه داشت که انعطافپذیری بیشتر کسبوکارهای کوچک لزوماً به معنای مقاومت بیشتر آنها در برابر شوکهای اقتصادی نیست. درست مثل درختی کوچک که میتواند در برابر باد خم شود اما ممکن است در طوفانهای شدید از ریشه درآید، کسبوکارهای کوچک نیز علیرغم انعطافپذیری بالا، ممکن است در برابر بحرانهای اقتصادی آسیبپذیرتر باشند.
۲- نوآوری
نوآوری در دنیای کسبوکار پدیدهای پیچیده است که نمیتوان آن را صرفاً به نفع کسبوکارهای کوچک یا بزرگ مصادره کرد. هر دو گروه مزایا و چالشهای خاص خود را در این زمینه دارند.
کسبوکارهای کوچک از چند جهت در نوآوری دست بالا را دارند. نخست، ساختار تصمیمگیری سادهتر به آنها اجازه میدهد سریعتر ایدههای جدید را آزمایش کنند. دوم، فشار سهامداران و ذینفعان بر آنها کمتر است و میتوانند ریسکهای بیشتری را بپذیرند. سوم، معمولاً تیمهای کوچکتر خلاقیت و انگیزه بیشتری دارند زیرا افراد مستقیماً نتیجه تلاشهای خود را میبینند. برای مثال، در یک شرکت نوپای نرمافزاری، یک برنامهنویس میتواند ایده خود را مستقیماً با مدیرعامل در میان بگذارد و در صورت تأیید، همان روز شروع به پیادهسازی آن کند.
اما کسبوکارهای بزرگ نیز مزیتهای قابل توجهی در زمینه نوآوری دارند. آنها میتوانند بودجههای کلان به تحقیق و توسعه اختصاص دهند. برای مثال، شرکت آلفابت (گوگل) سالانه میلیاردها دلار در پروژههای نوآورانه سرمایهگذاری میکند که بسیاری از آنها ممکن است هرگز به سوددهی نرسند. همچنین، شرکتهای بزرگ به دلیل دسترسی به دادههای گسترده مشتریان و تجربیات طولانیمدت، میتوانند بینشهای عمیقتری از نیازهای بازار داشته باشند.
تجربه نشان داده که موفقترین نوآوریها معمولاً از ترکیب نقاط قوت هر دو گروه حاصل میشوند. برای مثال، شرکت سامسونگ علاوه بر سرمایهگذاری داخلی در تحقیق و توسعه، یک صندوق سرمایهگذاری خطرپذیر نیز دارد که در استارتاپهای نوآور سرمایهگذاری میکند. این استراتژی به آنها اجازه میدهد هم از مزایای مقیاس بزرگ بهرهمند شوند و هم از چابکی و خلاقیت شرکتهای کوچک.
در برخی صنایع مانند داروسازی، الگوی همکاری بین شرکتهای بزرگ و کوچک به یک استاندارد تبدیل شده است. شرکتهای کوچک روی تحقیقات پایه و کشف مولکولهای جدید تمرکز میکنند، در حالی که شرکتهای بزرگ با سرمایه و تجربه خود، فرآیند پیچیده آزمایشهای بالینی و اخذ مجوزهای قانونی را پیش میبرند.
نکته مهم دیگر این است که نوع نوآوری در کسبوکارهای کوچک و بزرگ متفاوت است. کسبوکارهای کوچک معمولاً در نوآوریهای بنیادی که کل صنعت را متحول میکنند موفقترند، مانند ظهور اوبر در صنعت حملونقل. در مقابل، شرکتهای بزرگ در نوآوریهای تدریجی و بهبود مستمر محصولات موجود عملکرد بهتری دارند، مانند بهبود سالانه گوشیهای هوشمند توسط اپل.
۳- جذب سرمایه
کسبوکارهای بزرگ از چند مزیت کلیدی در جذب سرمایه برخوردارند. نخست، آنها معمولاً سابقه عملکرد طولانیتر و قابل ارزیابیتری دارند که به سرمایهگذاران اجازه میدهد ریسک سرمایهگذاری را دقیقتر محاسبه کنند. دوم، داراییهای مشهود بیشتری دارند که میتواند به عنوان وثیقه استفاده شود. سوم، به کانالهای متنوعتری برای تأمین مالی دسترسی دارند.
اما این مزیتها به معنای محرومیت کامل کسبوکارهای کوچک از منابع مالی نیست. در سالهای اخیر، روشهای نوین تأمین مالی مانند سرمایهگذاری جسورانه (VC) و جمعسپاری مالی (Crowdfunding) فرصتهای جدیدی برای کسبوکارهای کوچک ایجاد کردهاند. این روشها مخصوصاً برای استارتاپهای نوآور جذاب هستند، زیرا سرمایهگذاران در این حوزه بیشتر به پتانسیل رشد توجه میکنند تا وضعیت فعلی شرکت.
نکته مهم دیگر، تفاوت در نوع سرمایهگذاران جذب شده است. کسبوکارهای بزرگ معمولاً سرمایهگذاران نهادی و محافظهکار مانند بانکها، صندوقهای بازنشستگی و شرکتهای بیمه را جذب میکنند که به دنبال بازده باثبات و کمریسک هستند. در مقابل، کسبوکارهای کوچک بیشتر مورد توجه سرمایهگذاران ریسکپذیر قرار میگیرند که حاضرند ریسک بالاتری را در ازای احتمال بازده فوقالعاده بپذیرند.
چرخه عمر کسبوکار نیز در جذب سرمایه تأثیرگذار است. کسبوکارهای کوچک در مراحل اولیه معمولاً به سرمایه شخصی، وامهای خرد یا سرمایه فرشتگان کسبوکار متکی هستند. با رشد و اثبات مدل کسبوکار، گزینههای بیشتری مانند صندوقهای سرمایهگذاری جسورانه در دسترس قرار میگیرد. در مرحله بلوغ، تفاوت بین کسبوکارهای کوچک و بزرگ در دسترسی به منابع مالی کمتر میشود، زیرا عملکرد مالی و ثبات کسبوکار اهمیت بیشتری از اندازه آن پیدا میکند.
سیاستهای حمایتی دولتها نیز نقش مهمی در این زمینه دارند. بسیاری از کشورها برنامههای ویژهای برای حمایت مالی از کسبوکارهای کوچک دارند، مانند وامهای کمبهره، ضمانتنامههای دولتی یا معافیتهای مالیاتی. این سیاستها تا حدی شکاف دسترسی به منابع مالی را کاهش میدهند، هرچند همچنان کسبوکارهای بزرگ از مزیتهای ساختاری در جذب سرمایه برخوردارند.
در نهایت، باید توجه داشت که نیاز به سرمایه در کسبوکارهای مختلف متفاوت است. برخی کسبوکارهای کوچک، مخصوصاً در حوزه خدمات یا دیجیتال، میتوانند با سرمایه اولیه کم شروع کنند و از محل درآمد خود رشد کنند. این مدل “بوتاسترپینگ” میتواند راهکار مناسبی برای کسبوکارهایی باشد که دسترسی محدودتری به منابع مالی خارجی دارند.
۴- راهاندازی
راهاندازی کسبوکار، فارغ از اندازه آن، فرآیندی پیچیده است که نیازمند بررسی دقیق جنبههای مختلف است. مقایسه راهاندازی کسبوکارهای کوچک و بزرگ نیازمند توجه به ابعاد متعددی است که هر کدام چالشها و فرصتهای خاص خود را دارند.
از نظر سرمایه اولیه، کسبوکارهای کوچک معمولاً با سرمایه شخصی یا وامهای کوچک شروع میشوند. این امر به آنها انعطافپذیری بیشتری میدهد و فشار بازپرداخت وامهای کلان را کاهش میدهد. در مقابل، کسبوکارهای بزرگ نیازمند سرمایهگذاریهای کلان هستند که معمولاً از طریق سرمایهگذاران نهادی، بانکها یا عرضه سهام تأمین میشود. برای مثال، راهاندازی یک کافه کوچک ممکن است با چند صد میلیون تومان امکانپذیر باشد، اما تأسیس یک کارخانه تولید لوازم خانگی نیازمند سرمایهگذاری چند ده میلیارد تومانی است.
از منظر زیرساختها، کسبوکارهای کوچک میتوانند با حداقل امکانات شروع کنند و به تدریج گسترش یابند. آنها میتوانند بسیاری از فعالیتها را برونسپاری کنند یا از خدمات اشتراکی استفاده کنند. برای مثال، یک شرکت نرمافزاری کوچک میتواند با اجاره یک دفتر کوچک و استفاده از سرویسهای ابری شروع به کار کند. اما کسبوکارهای بزرگ نیازمند زیرساختهای گسترده از همان ابتدا هستند. یک کارخانه خودروسازی باید خط تولید کامل، انبار، سیستمهای لجستیک و شبکه توزیع را از پیش آماده کند.
مسائل قانونی و مجوزها نیز تفاوت قابل توجهی دارند. کسبوکارهای کوچک معمولاً با مجوزهای سادهتر و فرآیندهای اداری کمتری روبرو هستند. در مقابل، راهاندازی کسبوکارهای بزرگ نیازمند اخذ مجوزهای متعدد از نهادهای مختلف، رعایت استانداردهای سختگیرانه و گذراندن بازرسیهای دقیق است. برای مثال، راهاندازی یک رستوران کوچک ممکن است تنها به چند مجوز بهداشتی و صنفی نیاز داشته باشد، اما تأسیس یک کارخانه مواد غذایی نیازمند دهها مجوز مختلف است.
نیروی انسانی نیز عامل مهم دیگری است. کسبوکارهای کوچک میتوانند با تیمی کوچک و چند منظوره شروع کنند که افراد در آن چند نقش را همزمان بر عهده میگیرند. اما کسبوکارهای بزرگ از همان ابتدا نیازمند استخدام و آموزش تعداد زیادی نیروی متخصص هستند. این امر نه تنها هزینهبر است، بلکه زمان قابل توجهی نیز برای شکلگیری فرهنگ سازمانی و هماهنگی تیمها نیاز دارد.
مدیریت ریسک نیز در دو گروه متفاوت است. کسبوکارهای کوچک میتوانند با آزمون و خطا پیش بروند و در صورت شکست، با هزینه کمتری مسیر خود را تغییر دهند. اما در کسبوکارهای بزرگ، هر تصمیم اشتباه میتواند هزینههای سنگینی به همراه داشته باشد. به همین دلیل، آنها باید از ابتدا برنامهریزی دقیقتری داشته باشند و مطالعات امکانسنجی گستردهای انجام دهند.
با این حال، کسبوکارهای بزرگ از مزایایی نیز برخوردارند. آنها معمولاً میتوانند از تجربیات و دانش متخصصان بیشتری در راهاندازی بهره ببرند، به منابع مالی متنوعتری دسترسی دارند و میتوانند از صرفهجوییهای مقیاس استفاده کنند. همچنین، آنها معمولاً قدرت چانهزنی بیشتری با تأمینکنندگان و شرکای تجاری دارند.
۵- هزینههای تولید
هزینههای تولید در کسبوکارها موضوعی پیچیده است که تحت تأثیر عوامل متعددی قرار دارد و مقایسه آن بین کسبوکارهای کوچک و بزرگ نیازمند تحلیل دقیق جنبههای مختلف است.
کسبوکارهای بزرگ معمولاً از مزیت “صرفه به مقیاس” بهره میبرند. این مزیت از چند منظر قابل بررسی است. نخست، آنها در خرید مواد اولیه قدرت چانهزنی بیشتری دارند و میتوانند تخفیفهای عمده دریافت کنند. برای مثال، یک تولیدکننده بزرگ لوازم خانگی که سالانه صدها هزار تن فولاد خریداری میکند، قیمت بسیار پایینتری نسبت به یک تولیدکننده کوچک دریافت میکند.
دوم، هزینههای ثابت در کسبوکارهای بزرگ بین تعداد بیشتری محصول سرشکن میشود. به عنوان مثال، اگر هزینه نگهداری یک خط تولید خودرو ماهانه یک میلیارد تومان باشد، برای کارخانهای که ماهانه ۱۰,۰۰۰ خودرو تولید میکند، سهم هر خودرو از این هزینه ۱۰۰ هزار تومان است، در حالی که برای کارخانهای با تولید ۱,۰۰۰ خودرو، این رقم به یک میلیون تومان میرسد.
سوم، کسبوکارهای بزرگ میتوانند در تکنولوژیهای پیشرفته و اتوماسیون سرمایهگذاری کنند که هرچند هزینه اولیه بالایی دارند، اما در درازمدت هزینه تولید هر واحد را کاهش میدهند. برای مثال، یک کارخانه بزرگ نساجی میتواند در ماشینآلات تمام اتوماتیک سرمایهگذاری کند که نیاز به نیروی انسانی را به حداقل میرساند.
اما کسبوکارهای کوچک نیز مزیتهایی در زمینه هزینههای تولید دارند. آنها معمولاً ساختار سازمانی سادهتری دارند و هزینههای سربار کمتری متحمل میشوند. همچنین، انعطافپذیری بیشتری در تطبیق هزینهها با شرایط بازار دارند. برای مثال، یک کارگاه کوچک تولید مبلمان میتواند در دوران رکود، تولید را کاهش دهد بدون اینکه متحمل هزینههای ثابت سنگین شود.
در برخی صنایع، مخصوصاً صنایع سفارشی و تخصصی، مزیت صرفه به مقیاس کمتر اهمیت دارد. برای مثال، در تولید جواهرات دستساز یا محصولات سفارشی، کیفیت و منحصر به فرد بودن محصول اهمیت بیشتری از هزینه تولید دارد و کسبوکارهای کوچک میتوانند با تمرکز بر این جنبهها، علیرغم هزینههای بالاتر تولید، سودآور باشند.
مفهوم “ضرر به مقیاس” نیز در برخی شرایط صادق است. در بازارهای محدود یا محصولات فصلی، افزایش تولید میتواند به افزایش هزینههای انبارداری، کاهش قیمت بازار و در نتیجه کاهش سودآوری منجر شود. همچنین، در صنایعی که به منابع محدود یا یارانهای وابسته هستند، افزایش مقیاس تولید ممکن است باعث افزایش غیرمتناسب هزینهها شود.
راهکار بسیاری از کسبوکارهای کوچک برای مقابله با هزینههای بالاتر تولید، تمرکز بر بازارهای تخصصی یا محلی است. آنها به جای رقابت مستقیم با تولیدکنندگان بزرگ در بازارهای انبوه، بر تولید محصولات سفارشی یا خدمات ویژه تمرکز میکنند که در آنها کیفیت و انعطافپذیری اهمیت بیشتری از قیمت دارد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.