شما در حال خواندن درس انگیزه چیست و چگونه بر تصمیم‌ها تاثیر می‌گذارد؟ از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری هستید.

انگیزه چیست؟ چگونه ایجاد می‌شود؟ چگونه بر رفتارها و تصمیم‌های ما تاثیر می‌گذارد؟

تصور کنید در تاریخ ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ در جایگاه والری لگاسوف، مدیر انستیتو کورچاتوف مسکو، قرار گرفته‌اید. پس از نیمه‌شب، به شما اطلاع داده می‌شود که راکتور شماره ۴ نیروگاه چرنوبیل دچار حادثه شده است. اطلاعات اولیه حاکی از میزان بسیار بالای تشعشعات است، هرچند هنوز ابعاد دقیق فاجعه برای شما مشخص نیست. اکنون باید تصمیم بگیرید آیا این خبر را به صورت عمومی اعلام کنید یا خیر. تخلیه فوری شهر پریپیات با جمعیتی بالغ بر ۵۰ هزار نفر می‌تواند منجر به وحشت عمومی و آشوب شود. از سوی دیگر، هر ساعت تأخیر در تخلیه شهر، ساکنان را بیشتر در معرض تشعشعات خطرناک قرار می‌دهد.

در آن روز سرنوشت‌ساز، لگاسوف و سایر مقامات شوروی تصمیم گرفتند حقیقت را از مردم پنهان کنند. در نتیجه، مردم پریپیات تا ۳۶ ساعت پس از وقوع حادثه، بی‌اطلاع از عمق فاجعه، به زندگی عادی خود ادامه دادند. کودکان در خیابان‌ها به بازی مشغول بودند و مردم به تماشای پدیده‌های نورانی عجیب بر فراز نیروگاه می‌پرداختند، در حالی که ذرات رادیواکتیو در هوا پراکنده شده بود. این تصمیم تا به امروز یکی از بحث‌برانگیزترین تصمیمات در تاریخ حوادث هسته‌ای محسوب می‌شود. آیا پنهان کردن حقیقت، حتی با هدف جلوگیری از وحشت عمومی، تصمیم درستی بود؟

در پس این تصمیم پیچیده، انگیزه‌های متعددی وجود داشت. نگرانی از خدشه‌دار شدن اعتبار اتحاد جماهیر شوروی در عرصه بین‌المللی و انگیزه حفظ ثبات و کنترل در شرایط بحرانی، چنان قدرتمند بودند که حتی وجدان علمی افرادی همچون لگاسوف را تحت تأثیر قرار دادند. انگیزه همان نیروی محرکی است که در موقعیت‌های مختلف، رفتارهای گوناگونی را شکل می‌دهد. گاهی در قالب عشق به خانواده، پدری را وامی‌دارد تا با وجود خستگی شدید، شب‌ها به کار دوم بپردازد تا هزینه درمان فرزندش را تأمین کند. گاهی به شکل اشتیاق به یادگیری، دانشجویی را برمی‌انگیزد تا علی‌رغم شکست‌های پیاپی، از رؤیای ورود به دانشگاه برتر دست نکشد. و گاهی چنان قدرتمند است که معلمی را در روستایی دورافتاده، با وجود تمام دشواری‌ها و کمبودها، سال‌های متمادی پای تخته کلاس نگه می‌دارد.

در این مبحث از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری، مفهوم انگیزه را مورد بررسی قرار می‌دهیم. ابتدا به تعریف انگیزه و عوامل شکل‌دهنده آن می‌پردازیم. سپس انواع مختلف انگیزه را بررسی خواهیم کرد و در نهایت، چگونگی تأثیرگذاری انگیزه‌ها بر فرآیند تصمیم‌گیری را تشریح خواهیم نمود.

انگیزه چیست؟

انگیزه مجموعه‌ای از فرایندهای درونی و بیرونی است که رفتارهای ما را فعال می‌کنند، به آن‌ها جهت می‌دهند و آن‌ها را در طول زمان حفظ می‌کنند. درک این سه کارکرد اصلی انگیزه می‌تواند تصویری روشن از این مفهوم بنیادی ارائه دهد.

انگیزه در وهله نخست، محرک آغاز یک رفتار است. تصور کنید فردی که در کودکی شاهد از دست دادن نزدیکانش بر اثر یک بیماری نادر بوده، تصمیم می‌گیرد تمام زندگی خود را وقف پژوهش در زمینه درمان این بیماری کند. این فرد با وجود اینکه می‌توانست مسیرهای شغلی پردرآمدتر و آسان‌تری را انتخاب کند، تحت تأثیر تجربه شخصی دردناک (فرایند درونی) و حمایت خانواده و جامعه علمی (فرایندهای بیرونی)، تصمیم می‌گیرد سال‌ها از عمر خود را صرف تحصیل در رشته پزشکی و تخصص ژنتیک کند. در این مثال، انگیزه قدرتمند برخاسته از تجربه شخصی عمیق، آغازگر مسیری طولانی و دشوار است.

علاوه بر آغاز عمل، انگیزه در شکل‌گیری مسیر و نحوه انجام اقدامات نیز تأثیر بسزایی دارد. در ادامه همان مثال، انگیزه این پژوهشگر نه تنها او را به شروع این راه دشوار ترغیب کرده، بلکه شیوه پیگیری آن را نیز تعیین می‌کند. او به جای انتخاب روش‌های متداول و مسیرهای پژوهشی شناخته شده، با جسارت به سمت رویکردهای نوآورانه و پرریسک حرکت می‌کند. همین انگیزه عمیق سبب می‌شود ساعت‌های طولانی در آزمایشگاه بماند، مقالات بی‌شماری را مطالعه کند، با دانشمندان برجسته سراسر جهان همکاری نماید و حتی از سرمایه شخصی خود برای پیشبرد پژوهش استفاده کند. انگیزه او به رفتارهایش جهت می‌دهد و منجر به شکل‌گیری روش‌های پژوهشی بدیعی می‌شود که پیش از این مورد توجه جامعه علمی قرار نگرفته بودند.

کارکرد مهم دیگر انگیزه، حفظ و تداوم رفتار در طول زمان است، به‌ویژه هنگامی که با موانع و شکست‌های متعدد مواجه می‌شویم. همان پژوهشگر در طول مسیر تحقیقاتی خود با چالش‌های بزرگی روبرو می‌شود: نتایج آزمایش‌های اولیه ناامیدکننده است، بودجه تحقیقاتی او بارها قطع می‌شود، همکارانش یکی پس از دیگری پروژه را ترک می‌کنند، و حتی انجمن‌های علمی نظریات جدید او را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهند. در چنین شرایطی، اکثر افراد دست از تلاش می‌کشند، اما انگیزه عمیق این پژوهشگر، او را به ادامه راه ترغیب می‌کند. در این مورد، انگیزه به عنوان نیرویی پایدار عمل کرده که فرد را قادر ساخته علی‌رغم تمام دشواری‌ها، به راه خود ادامه دهد.

این سه کارکرد اصلی انگیزه به صورت یکپارچه عمل می‌کنند و جدا کردن آن‌ها از یکدیگر صرفاً برای فهم بهتر این مفهوم پیچیده صورت می‌گیرد. در واقعیت، انگیزه نیرویی پویا و مداوم است که در لحظه‌های مختلف، شدت و جهت آن ممکن است تغییر کند. این پویایی، انگیزه را به عاملی بسیار تأثیرگذار در فرایند تصمیم‌گیری و عملکرد انسان تبدیل می‌کند.

انگیزه با مفاهیمی چون نیاز، خواسته و هدف ارتباط تنگاتنگی دارد، اما از نظر ماهیت با آن‌ها متفاوت است. درک دقیق این تفاوت‌ها به ما کمک می‌کند تا بهتر بفهمیم چرا افراد مختلف در شرایط مشابه، رفتارهای متفاوتی از خود نشان می‌دهند.

نیازها در واقع وضعیت‌هایی هستند که فرد در آن‌ها احساس کمبود یا ضرورت می‌کند؛ همچون نیاز به امنیت، آب، غذا، تعلق اجتماعی یا خودشکوفایی. این نیازها نقطه آغاز حرکت انسان محسوب می‌شوند، اما به تنهایی انگیزه به شمار نمی‌آیند. انگیزه نیرویی است که فرد را به سمت رفع آن نیاز سوق می‌دهد و جهت حرکت را تعیین می‌کند. برای روشن‌تر شدن این مفهوم، می‌توان به مثالی اشاره کرد: سه فرد با نیاز یکسان به غذا ممکن است رفتارهای متفاوتی را از خود نشان دهند. یکی با انگیزه حفظ سلامتی غذای متعادل و مغذی مصرف می‌کند، دیگری با انگیزه لذت‌جویی و ارضای حس چشایی، غذاهای خوشمزه را انتخاب می‌کند، و سومی با انگیزه صرفه‌جویی در هزینه‌ها به دنبال ارزان‌ترین گزینه‌های غذایی است.

دقیقاً به همین دلیل است که می‌گوییم انگیزه‌ها به رفتارها جهت‌دهی می‌کنند و سبب می‌شوند افراد با وجود نیازهای یکسان، به سمت خواسته‌های متفاوتی سوق پیدا کنند. باید توجه داشت که نیاز شرط لازم برای ایجاد انگیزه است، اما به تنهایی کافی نیست. بسیاری از افراد نیازهای مشابهی دارند، اما همه آن‌ها انگیزه کافی برای رفع این نیازها را پیدا نمی‌کنند یا مسیرهای متفاوتی را برای برطرف کردن آن انتخاب می‌کنند.

خواسته‌ها شکل تکامل‌یافته‌تر و آگاهانه‌تر نیازها هستند. در حالی که نیازها می‌توانند ناخودآگاه باشند، خواسته‌ها تمایلات آگاهانه‌ای هستند که افراد برای دستیابی به چیزی مشخص در ذهن دارند. با این حال، خواسته‌ها نیز با انگیزه تفاوت ماهوی دارند. خواسته به “چه چیزی” اشاره می‌کند، اما انگیزه به “چرایی” می‌پردازد و نیروی محرکه اصلی برای پیگیری این تمایلات است. برای درک بهتر این تفاوت، می‌توان دو دانش‌آموز را در نظر گرفت که هر دو خواسته مشترکی دارند: قبولی در یک دانشگاه برتر. با این وجود، انگیزه‌های آن‌ها می‌تواند کاملاً متفاوت باشد. یکی با انگیزه کشف دانش و توسعه مهارت‌های فردی به مطالعه می‌پردازد، در حالی که دیگری با انگیزه اثبات توانایی‌های خود به دیگران یا جلب رضایت والدینش تلاش می‌کند. این تفاوت در انگیزه، روش مطالعه، میزان پایداری در مواجهه با شکست و حتی احساس رضایت پس از موفقیت را به طور چشمگیری تحت تأثیر قرار می‌دهد.

خواسته‌ها می‌توانند منشأ انگیزه باشند، اما خودشان انگیزه محسوب نمی‌شوند. آن‌ها بیشتر به مقصد اشاره دارند، در حالی که انگیزه دلیل حرکت به سمت آن مقصد را توضیح می‌دهد.

اهداف و انگیزه‌ها نیز دو مفهوم متمایز هستند که گاهی با یکدیگر اشتباه گرفته می‌شوند. اهداف، نقاط مشخص و قابل اندازه‌گیری هستند که افراد تمایل دارند به آن‌ها دست یابند، اما انگیزه‌ها نیروهایی هستند که آن‌ها را به سمت این اهداف هدایت می‌کنند. برای تبیین این ارتباط، می‌توان ورزشکاری را تصور کرد که هدف مشخص او کسب مدال طلا در مسابقات المپیک است. انگیزه‌های این ورزشکار برای رسیدن به هدف تعیین‌شده می‌تواند بسیار متنوع باشد: اثبات توانمندی‌های خود، کسب افتخار برای کشورش، الهام‌بخشی به نسل جوان، یا حتی جبران شکست‌های گذشته. این انگیزه‌ها هستند که به او قدرت تحمل تمرینات سخت و طاقت‌فرسا، پیروی از رژیم‌های غذایی دشوار و غلبه بر موانع و چالش‌های پیش رو را می‌دهند.

در واقع، اهداف صرفاً مقصد را مشخص می‌کنند، اما انگیزه‌ها هستند که سوخت لازم برای رسیدن به آن مقصد را فراهم می‌آورند. بدون وجود انگیزه کافی و قدرتمند، حتی روشن‌ترین و دقیق‌ترین اهداف نیز دست‌نیافتنی باقی می‌مانند.

مروری بر چند نظریه مهم در ارتباط با انگیزه

انگیزه برخلاف پدیده‌های فیزیکی، قابل مشاهده مستقیم نیست. ما نمی‌توانیم آن را مانند یک شیء لمس کنیم یا همچون یک رویداد طبیعی به تماشای آن بنشینیم. این ماهیت ناملموس انگیزه باعث شده دانشمندان برای شناخت و توضیح آن، نظریه‌های متعددی ارائه دهند. هر نظریه از منظری متفاوت به این پدیده پیچیده نگریسته و تلاش کرده بخشی از ابعاد آن را روشن سازد. گرچه این نظریه‌ها گاه با یکدیگر همسو و گاه در تعارض بوده‌اند، اما هر کدام چارچوبی ارزشمند برای فهم بهتر ساز و کارهای انگیزشی انسان فراهم می‌آورند.

در ادامه، به بررسی سه نظریه برجسته و تأثیرگذار در حوزه انگیزه می‌پردازیم که هر یک از زاویه‌ای خاص به این مفهوم نگریسته‌اند.

۱- نظریه سلسله‌مراتب نیازهای مازلو

آبراهام مازلو با طرح یک پرسش اساسی نظریه خود را آغاز کرد: چه عواملی انگیزه‌های انسان را در موقعیت‌های مختلف شکل می‌دهند و چرا این انگیزه‌ها تغییر می‌کنند؟ چرا فردی که گرسنه است، انگیزه‌ای برای گوش دادن به زیباترین موسیقی جهان ندارد، اما همین فرد وقتی سیر می‌شود، با اشتیاق به دنبال لذت بردن از هنر است؟

مازلو پس از مطالعات گسترده به این نتیجه رسید که انگیزه‌های انسان مستقیماً از نیازهای او سرچشمه می‌گیرند و این نیازها در پنج سطح مختلف قرار می‌گیرند که به شکل سلسله‌مراتبی بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. درست مانند ساختمانی که برای رسیدن به طبقات بالا، ابتدا باید پی و فونداسیون محکمی داشته باشد.

در پایین‌ترین سطح، نیازهای فیزیولوژیک قرار دارند که اساسی‌ترین انگیزه‌های انسان را شکل می‌دهند: گرسنگی، تشنگی، نیاز به خواب و هوا. این نیازها چنان قدرتمند هستند که وقتی برآورده نشوند، تمام توجه و انرژی ما را به خود معطوف می‌کنند و سایر انگیزه‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. برای درک بهتر این موضوع، به تجربه خودتان در یک روز گرسنگی شدید فکر کنید. در چنین شرایطی، انگیزه شما برای یافتن غذا آنقدر قوی می‌شود که سایر انگیزه‌ها مانند خلاقیت یا پیشرفت علمی به حاشیه می‌روند. این دقیقاً همان نکته کلیدی نظریه مازلو است: تا انگیزه‌های مربوط به نیازهای سطح پایین‌تر فعال هستند، انگیزه‌های مربوط به سطوح بالاتر نمی‌توانند به طور کامل شکل بگیرند.

در سطح دوم، نیاز به امنیت قرار دارد که انگیزه‌های مرتبط با حفاظت و ثبات را ایجاد می‌کند. هنگامی که از گرسنگی و تشنگی رها می‌شویم، انگیزه‌های جدیدی برای یافتن سرپناه امن، شغل باثبات و امنیت مالی در ما شکل می‌گیرد. به همین دلیل است که در دوران بحران‌های اقتصادی، انگیزه اصلی بسیاری از افراد حفظ شغل فعلی است، حتی اگر از آن راضی نباشند. نیاز به امنیت، انگیزه حفظ وضع موجود را در آن‌ها تقویت می‌کند و انگیزه‌های مربوط به خلاقیت یا خودشکوفایی را به تعویق می‌اندازد.

سطح سوم به نیازهای اجتماعی اختصاص دارد که انگیزه‌های مرتبط با تعلق، دوستی و عشق را پدید می‌آورد. وقتی نیازهای سطوح پایین‌تر تأمین شدند، انگیزه‌های اجتماعی اهمیت بیشتری می‌یابند. به همین دلیل است که افراد وقتی به شهر جدیدی می‌روند، با انگیزه فراوان به دنبال یافتن دوستان و گروه‌های اجتماعی هستند. این انگیزه‌ها آنقدر قوی هستند که گاهی افراد حاضرند از برخی راحتی‌های مادی بگذرند تا احساس تعلق و پذیرش را تجربه کنند.

در سطح چهارم، نیاز به احترام و عزت نفس قرار می‌گیرد که انگیزه‌های مرتبط با کسب موفقیت، شهرت و احترام را به وجود می‌آورد. وقتی نیازهای سه سطح پایین‌تر تأمین شدند، انگیزه‌های مربوط به شناخته شدن، احترام از طرف دیگران و احساس ارزشمندی اهمیت بیشتری پیدا می‌کنند. به همین دلیل است که بسیاری از افراد حتی با وجود درآمد کافی، همچنان با انگیزه فراوان به دنبال پیشرفت شغلی و کسب موقعیت‌های بالاتر هستند.

و سرانجام در بالاترین سطح، نیاز به خودشکوفایی قرار دارد که عالی‌ترین انگیزه‌های انسان را شکل می‌دهد: انگیزه برای تحقق کامل استعدادها، خلاقیت و توانایی‌های بالقوه. این انگیزه‌ها فقط زمانی به طور کامل فعال می‌شوند که نیازهای سطوح پایین‌تر به اندازه کافی تأمین شده باشند. به همین دلیل است که هنرمندی با وجود درآمد کم، با انگیزه فراوان به خلق آثار هنری ادامه می‌دهد، یا دانشمندی با وجود موقعیت شغلی مناسب، شب و روز با اشتیاق به پژوهش می‌پردازد.

تصور کنید کارمندی که نگران تأمین مخارج زندگی و حفظ شغل خود (نیازهای سطح اول و دوم) است، به سختی می‌تواند با انگیزه‌ای قوی به سمت خلاقیت و نوآوری (نیازهای سطح پنجم) حرکت کند. به همین ترتیب، کودکی که در محیطی ناامن و فاقد محبت (نیازهای سطح دوم و سوم) رشد می‌کند، ممکن است انگیزه کمتری برای پیشرفت تحصیلی و توسعه استعدادهایش (نیازهای سطح چهارم و پنجم) داشته باشد.

این نظریه توضیح می‌دهد چرا در شرایط بحرانی، انگیزه‌های بقا بر سایر انگیزه‌ها غلبه می‌کنند و چرا افراد با شرایط مادی و امنیتی متفاوت، انگیزه‌های متفاوتی دارند. همچنین روشن می‌کند که چرا در جوامع مرفه، انگیزه‌های مرتبط با خودشکوفایی و معنایابی اهمیت بیشتری می‌یابند.

بیشتر بدانید

جالب است بدانیم با وجود مشهور بودن نظریه مازلو، بسیاری از روانشناسان نسبت به آن انتقادهای جدی مطرح کرده‌اند. آنها معتقدند انسان‌ها همیشه به شکل سلسله‌مراتبی عمل نمی‌کنند. برای مثال، گاندی در دوران مبارزات خود، با وجود گرسنگی و نداشتن امنیت، به دنبال تحقق آرمان‌های متعالی بود. یا دانشمندانی که در شرایط سخت اقتصادی، همچنان با جدیت به تحقیقات علمی خود ادامه می‌دهند، نمونه‌های بارزی از این استثناها هستند.

با این حال، نمی‌توان منکر ارزش این نظریه در درک رفتارهای انسانی شد. وقتی می‌بینیم کارمندی شغل نامناسب خود را در دوران رکود اقتصادی حفظ می‌کند، یا هنرمندی پس از تأمین نیازهای اولیه‌اش، تازه به سراغ خلق آثار هنری می‌رود، می‌توانیم با کمک این نظریه، علت این رفتارها را بهتر درک کنیم. به این ترتیب، نظریه مازلو، با وجود محدودیت‌هایش، همچنان همچنان الگوی مفیدی برای درک رابطه میان نیازها و انگیزه‌ها است.

نظریه انتظار


چرا برخی افراد برای رسیدن به هدفی تمام تلاش خود را می‌کنند، در حالی که دیگران حتی قدم اول را هم برنمی‌دارند؟ چرا گاهی با وجود اهمیت بالای یک هدف، انگیزه کافی برای دنبال کردن آن نداریم؟ ویکتور وروم با طرح نظریه انتظار-ارزش، پاسخی جالب به این پرسش‌ها می‌دهد. او معتقد است انگیزه ما برای انجام یک کار، حاصل‌ضرب دو عامل است: «ارزشی که برای نتیجه قائل هستیم» و «انتظاری که از احتمال موفقیت خود داریم».

برای درک بهتر این نظریه، می‌توان آن را در قالب یک موقعیت واقعی بررسی کرد. تصور کنید دو نفر تصمیم دارند در کنکور پزشکی شرکت کنند. هر دو قبولی در پزشکی را بسیار ارزشمند می‌دانند (ارزش بالا)، اما یکی از آن‌ها در دوران دبیرستان دانش‌آموز متوسطی بوده و دیگری همیشه شاگرد اول. دانش‌آموز متوسط، با وجود اینکه ارزش زیادی برای هدف قائل است، به دلیل انتظار پایین از موفقیت خود، ممکن است انگیزه کافی برای تلاش نداشته باشد. او ممکن است با خود بگوید: «حتی اگر تمام تلاشم را بکنم، احتمال قبولی‌ام کم است»، و همین تفکر، انگیزه او را کاهش می‌دهد.

از سوی دیگر، شاگرد اول که سابقه موفقیت‌های تحصیلی درخشانی دارد، به توانایی‌های خود اطمینان بیشتری داشته و انتظار موفقیت در او بالاست. این انتظار بالا، در کنار ارزشمندی هدف، انگیزه قوی‌تری در او ایجاد می‌کند. او با اطمینان بیشتری تلاش می‌کند و احتمالاً ساعات بیشتری را به مطالعه اختصاص می‌دهد.

نظریه انتظار-ارزش به ما می‌آموزد که برای ایجاد انگیزه، تنها تأکید بر اهمیت هدف کافی نیست. باید اطمینان حاصل کنیم که فرد هم هدف را ارزشمند می‌داند، هم باور دارد که می‌تواند به آن دست یابد و تلاش‌هایش مستقیماً به نتیجه مطلوب منجر خواهد شد. این نگاه جامع به انگیزه، می‌تواند در موقعیت‌های مختلف زندگی، از تحصیل و کار گرفته تا روابط شخصی، راهگشا باشد.

برای افزایش انگیزه بر اساس این نظریه، می‌توان از دو جهت اقدام کرد: افزایش ارزش هدف (با توضیح مزایا و پیامدهای مثبت دستیابی به آن) و افزایش انتظار موفقیت (با تقویت خودباوری، ارائه ابزارها و مهارت‌های لازم، و ایجاد تجربه‌های موفقیت‌آمیز کوچک). این نگاه جامع به انگیزه، می‌تواند در موقعیت‌های مختلف زندگی، از تحصیل و کار گرفته تا روابط شخصی، راهگشا باشد و به ما کمک کند درک عمیق‌تری از علل رفتارهای خود و دیگران داشته باشیم.

بیشتر بدانید

نظریه انتظار می‌گوید که  میزان انگیزه  از دو عامل کلیدی تأثیر می‌پذیرد: باور به امکان موفقیت، و ارزشی که برای هدف قائلیم. در این راستا، عبارت معروفی که ادعا می‌کند: «پشت سر هر فرد موفق، کسی بوده که به او باور داشته است»، معنای عمیق‌تری پیدا می‌کند. حضور چنین فردی در زندگ، باور به امکان موفقیت را تقویت می‌کند و به این ترتیب، انگیزه لازم برای شروع، جهت‌دهی و تداوم تلاش‌ها را فراهم می‌آورد.

اما آیا در غیاب چنین حامیانی، راه موفقیت بسته است؟ خیر، از این لحاظ عبارت بالا دقت لازم را ندارد. بسیاری از افراد بدون داشتن چنین پشتیبانی، توانسته‌اند به موفقیت برسند. این افراد از طریق تجربیات شخصی، جهان‌بینی و ساختار ذهنی، باور درونی قدرتمندی به امکان موفقیت‌شان ایجاد کرده‌اند. همچنین، آن‌ها اهداف خود را به گونه‌ای انتخاب کرده‌اند که ارزش والایی برایشان داشته و این ارزشمندی، عامل دوم نظریه انتظار را تقویت کرده است.

بنابراین، مهم است که انگیزه و نیروی درونی‌مان را صرفاً به حضور و تأیید دیگران وابسته نکنیم. حتی اگر کسی به موفقیت ما باور ندارد، می‌توانیم با تقویت باور درونی به توانمندی‌های خود و تمرکز بر ارزشمندی اهدافمان، انگیزه لازم را حفظ کنیم. همچنین معاشرت صرف با افراد منتقد و مخالف می‌تواند این دو عامل را تضعیف کند و در نتیجه، انگیزه ما را کاهش دهد، هرچند که نقش آنها در جلوگیری از تصمیمات نادرست انکارناپذیر است.

تفکر بیشتر

برای تفکر عمیق‌تر درباره نظریه انتظار-ارزش، به این پرسش‌ها پاسخ دهید:


به بزرگ‌ترین موفقیت زندگی‌تان فکر کنید. آیا قبل از شروع، باور داشتید که می‌توانید موفق شوید؟ اگر این باور را نداشتید، آیا اصلاً تلاشی می‌کردید؟


چه هدف مهمی در زندگی دارید که با وجود ارزشمند بودن، برای رسیدن به آن تلاش نمی‌کنید؟ آیا مشکل در باورتان به توانایی‌هایتان است یا در اهمیت هدف؟


به اهدافی که در گذشته رها کرده‌اید فکر کنید. کدام عامل بیشتر نقش داشت: کم شدن ارزش هدف در نظرتان، یا از دست دادن باور به توانایی رسیدن به آن؟


وقتی دیگران را به انجام کاری تشویق می‌کنید، بیشتر روی ارزشمندی هدف تأکید می‌کنید یا توانایی‌های آن فرد؟ کدام موثرتر است؟

نظریه خود تعیینی


آیا تا به حال از خود پرسیده‌اید چرا برخی از فعالیت‌ها را با اشتیاق انجام می‌دهید، در حالی که برای انجام برخی دیگر باید به خود فشار بیاورید؟ چرا کودکی با شوق فراوان ساعت‌ها با لگو بازی می‌کند، اما برای انجام تکالیف مدرسه باید با او چانه زد؟ دسی و رایان در نظریه خودتعیین‌گری به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهند.

آن‌ها معتقدند انگیزه‌های ما به دو دسته کلی تقسیم می‌شوند: انگیزه‌های درونی و انگیزه‌های بیرونی. انگیزه درونی زمانی است که فعالیتی را به خاطر لذت ذاتی و رضایت حاصل از خود آن فعالیت انجام می‌دهیم. مانند کودکی که ساعت‌ها غرق بازی می‌شود، بدون آنکه پاداش بیرونی انتظارش را بکشد. در مقابل، انگیزه بیرونی زمانی است که فعالیتی را برای دستیابی به نتیجه‌ای جدا از خود آن فعالیت انجام می‌دهیم، مانند مطالعه برای کسب نمره خوب یا کار کردن صرفاً برای دریافت حقوق.

نکته مهم و کاربردی نظریه خودتعیین‌گری این است که این انگیزه‌ها می‌توانند به یکدیگر تبدیل شوند. تصور کنید فردی در ابتدا فقط برای کاهش وزن شروع به دویدن می‌کند (انگیزه بیرونی)، اما به تدریج از خود فعالیت دویدن، احساس نشاط حاصل از آن و تجربه طبیعت لذت می‌برد و حتی بدون فکر کردن به کاهش وزن هم به دویدن ادامه می‌دهد (انگیزه درونی). این فرآیند درونی‌سازی انگیزه، یکی از مهم‌ترین یافته‌های دسی و رایان است.

دسی و رایان معتقدند برای اینکه انگیزه‌های بیرونی به درونی تبدیل شوند، سه نیاز اساسی روانشناختی باید برآورده شود:

اول، نیاز به خودمختاری است. یعنی باید احساس کنیم خودمان تصمیم‌گیرنده هستیم و عمل ما از اراده آزاد سرچشمه می‌گیرد، نه از فشار یا اجبار بیرونی. به همین دلیل است که وقتی والدین به کودک حق انتخاب می‌دهند که کدام تکلیف را اول انجام دهد، احتمال همکاری او بیشتر می‌شود. همچنین در محیط کار، کارمندانی که در تصمیم‌گیری‌های مربوط به کارشان مشارکت داده می‌شوند، معمولاً رضایت و بهره‌وری بیشتری دارند.

دوم، نیاز به شایستگی است. باید احساس کنیم در انجام کار توانا هستیم و می‌توانیم بر چالش‌های آن غلبه کنیم. به همین دلیل است که وقتی معلمی تکالیف را متناسب با سطح دانش‌آموز تنظیم می‌کند و بازخورد سازنده ارائه می‌دهد، انگیزه یادگیری افزایش می‌یابد. در محیط‌های آموزشی و کاری، ارائه چالش‌های متناسب با توانایی افراد (نه خیلی ساده و نه بیش از حد دشوار) و فراهم کردن فرصت‌هایی برای پیشرفت، نیاز به شایستگی را ارضا می‌کند.

سوم، نیاز به ارتباط است. باید احساس کنیم با دیگران در ارتباط معنادار هستیم و به گروهی تعلق داریم. به همین دلیل است که بسیاری از افراد در گروه‌های ورزشی بهتر تمرین می‌کنند تا به تنهایی. یا دانش‌آموزانی که با معلمان خود ارتباط عاطفی مثبتی دارند، انگیزه بیشتری برای یادگیری نشان می‌دهند.

این نظریه به ما می‌گوید چرا برخی روش‌های انگیزشی مانند تهدید و تنبیه، یا حتی پاداش‌های بیش از حد، در درازمدت نتیجه معکوس می‌دهند. این روش‌ها نیاز به خودمختاری را تضعیف می‌کنند و انگیزه درونی را از بین می‌برند. برای مثال، اگر به کودکی که با لذت نقاشی می‌کشد، برای هر نقاشی پول بدهیم، ممکن است به تدریج لذت ذاتی نقاشی کشیدن را از دست بدهد و فقط برای گرفتن پول نقاشی کند. یا اگر کارمندی که با علاقه کار می‌کند را دائماً با اخراج تهدید کنیم، ممکن است انگیزه درونی‌اش برای انجام کار با کیفیت را از دست بدهد و صرفاً به حداقل‌های لازم برای حفظ شغل اکتفا کند.

کاربرد این نظریه در زندگی روزمره بسیار گسترده است. والدین می‌توانند با ارائه انتخاب‌های معنادار به کودکان، تنظیم چالش‌های متناسب با توانایی‌هایشان و ایجاد محیطی گرم و پذیرا، انگیزه درونی را در آنها پرورش دهند. معلمان می‌توانند با طراحی فعالیت‌های جذاب، ارائه بازخورد سازنده و ایجاد جو کلاسی حمایت‌کننده، یادگیری را به فرآیندی درونی و لذت‌بخش تبدیل کنند. مدیران نیز می‌توانند با مشارکت دادن کارکنان در تصمیم‌گیری‌ها، فراهم کردن فرصت‌های رشد و ایجاد فرهنگ سازمانی مبتنی بر احترام و همکاری، انگیزه درونی را در محیط کار تقویت نمایند.

بیشتر بدانید

تحقیقات در حوزه علوم اعصاب نشان می‌دهند که انگیزه‌های درونی و بیرونی در مناطق متفاوتی از مغز پردازش می‌شوند. وقتی فعالیتی را با انگیزه درونی انجام می‌دهیم، بخش‌هایی از مغز که مسئول پاداش و لذت هستند (مانند هسته اکومبنس) فعال می‌شوند و دوپامین بیشتری ترشح می‌شود. این ترشح دوپامین باعث می‌شود نه تنها از انجام فعالیت لذت ببریم، بلکه قدرت یادگیری و خلاقیت ما هم به طور قابل توجهی افزایش یابد.

این یافته‌های نوروساینس، پشتوانه علمی محکمی برای نظریه خودتعیینی دسی و رایان فراهم می‌کنند. زمانی که ما فعالیتی را از روی علاقه و اشتیاق انجام می‌دهیم، مسیرهای عصبی متفاوتی در مغز ما فعال می‌شوند که با پردازش عمیق‌تر اطلاعات، تمرکز بیشتر و حافظه بهتر همراه هستند. به عبارت دیگر، مغز ما در حالت بهینه‌تری برای یادگیری و خلاقیت قرار می‌گیرد.

برای مثال، در مطالعه‌ای که روی نوازندگان پیانو انجام شد، مشخص شد آن‌هایی که با انگیزه درونی تمرین می‌کردند، در مقایسه با گروهی که صرفاً برای کسب نمره یا تأیید دیگران تمرین می‌کردند، قطعات پیچیده‌تر را با خلاقیت بیشتر و اشتباهات کمتری می‌نواختند. پژوهشگران با استفاده از تصویربرداری مغزی دریافتند که در گروه دارای انگیزه درونی، هماهنگی بیشتری بین نواحی مختلف مغز، به ویژه میان قشر پیش‌پیشانی (مسئول تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی) و نواحی حرکتی مغز وجود داشت.

در پژوهش دیگری که در محیط کار انجام شد، کارمندانی که از انگیزه درونی بالاتری برخوردار بودند، نه تنها رضایت شغلی بیشتری داشتند، بلکه در حل مسائل پیچیده عملکرد بهتری نشان دادند. تصویربرداری مغزی این افراد حاکی از فعالیت بیشتر در نواحی مرتبط با خلاقیت و تفکر انتزاعی بود. این یافته‌ها نشان می‌دهد چرا افرادی که کارشان را دوست دارند، معمولاً در آن موفق‌تر هستند و نوآوری بیشتری از خود نشان می‌دهند.

جالب اینجاست که تحقیقات نشان می‌دهند استرس ناشی از فشارهای بیرونی مانند تهدید، مهلت‌های سخت یا نظارت شدید، می‌تواند فعالیت قشر پیش‌پیشانی را مختل کند و قدرت تفکر خلاق و حل مسئله را کاهش دهد. این موضوع به خوبی تبیین می‌کند چرا محیط‌های کاری یا آموزشی که بیش از حد بر کنترل و فشار بیرونی تکیه می‌کنند، معمولاً نتایج ضعیف‌تری در زمینه خلاقیت و نوآوری به دست می‌آورند.

این شواهد عصب‌شناختی، اهمیت ایجاد شرایطی را که نیازهای خودمختاری، شایستگی و ارتباط را برآورده می‌سازند، بیش از پیش آشکار می‌کنند. محیط‌های خانوادگی، آموزشی و کاری که این نیازها را تأمین می‌کنند، نه تنها احساس رضایت و بهزیستی روانی را افزایش می‌دهند، بلکه از نظر عصب‌شناختی نیز شرایط مطلوب‌تری برای یادگیری، خلاقیت و عملکرد بهینه فراهم می‌سازند.

انواع انگیزه‌ها

انگیزه‌ها را می‌توان بر اساس منبع، جهت و نوع هدف به دسته‌های مختلفی تقسیم کرد. هر نوع انگیزه، تأثیر متفاوتی بر تصمیم‌گیری دارد و شناخت این تفاوت‌ها می‌تواند به ارتقای تصمیم‌ها کمک کند.

۱٫ انگیزه‌های درونی و بیرونی

انگیزه‌های درونی از احساس رضایت، لذت و علاقه شخصی به انجام یک فعالیت سرچشمه می‌گیرند. در این حالت، خود فعالیت ارزشمند است، نه پاداش‌هایی که ممکن است به دنبال آن بیاید. نوازنده‌ای که ساعت‌ها با اشتیاق تمرین می‌کند چون از نواختن موسیقی لذت می‌برد یا دانشمندی که شب‌ها بیدار می‌ماند تا رازهای جهان هستی را کشف کند، هر دو با انگیزه درونی حرکت می‌کنند.

در مقابل، انگیزه‌های بیرونی زمانی شکل می‌گیرند که عامل محرک، خارج از فعالیت اصلی قرار دارد. پاداش‌ها، تشویق‌ها، تنبیه‌ها یا فشارهای اجتماعی از منابع انگیزه‌های بیرونی هستند. کارمندی که صرفاً برای دریافت حقوق ماهانه کار می‌کند یا دانش‌آموزی که فقط برای کسب نمره خوب درس می‌خواند، با انگیزه بیرونی فعالیت می‌کنند.

تحقیقات نشان داده انگیزه‌های درونی معمولاً به پایداری بیشتر، خلاقیت بالاتر و یادگیری عمیق‌تر منجر می‌شوند. با این حال، بیشتر فعالیت‌های ما ترکیبی از هر دو نوع انگیزه هستند. پزشکی که هم از کمک به بیماران لذت می‌برد (انگیزه درونی) و هم از درآمد و احترام اجتماعی بهره‌مند می‌شود (انگیزه بیرونی)، نمونه‌ای از این ترکیب است.

۲٫ انگیزه‌های مثبت و منفی

انگیزه‌های ما از نظر جهت‌گیری نیز متفاوت هستند. انگیزه‌های مثبت ما را به سمت دستیابی به نتایج مطلوب سوق می‌دهند. تلاش برای موفقیت شغلی، ایجاد روابط صمیمانه یا یادگیری مهارت‌های جدید، همگی از انگیزه‌های مثبت نشأت می‌گیرند.

در سوی دیگر، انگیزه‌های منفی ما را به اجتناب از نتایج نامطلوب وامی‌دارند. رعایت قوانین رانندگی برای پرهیز از جریمه، مطالعه برای اجتناب از مردودی در امتحان، یا ترک سیگار برای جلوگیری از مشکلات سلامتی، نمونه‌هایی از رفتارهای ناشی از انگیزه‌های منفی هستند.

تأثیر این دو نوع انگیزه بر روان متفاوت است. انگیزه‌های مثبت معمولاً با احساسات خوشایندتر، خلاقیت بیشتر و تاب‌آوری بالاتر همراهند، در حالی که انگیزه‌های منفی اغلب با استرس و اضطراب همراه می‌شوند، هرچند در کوتاه‌مدت می‌توانند مؤثر باشند.

تصور کنید دو دانشجو برای یک آزمون مهم آماده می‌شوند. یکی با اشتیاق به یادگیری و غلبه بر چالش (انگیزه مثبت) درس می‌خواند، و دیگری از ترس شکست و سرزنش والدین (انگیزه منفی). دانشجوی اول احتمالاً از فرآیند یادگیری لذت بیشتری می‌برد و با انعطاف‌پذیری بیشتری با مشکلات برخورد می‌کند.

۳٫ انگیزه‌های خودآگاه و ناخودآگاه

بسیاری از انگیزه‌های ما آشکار و قابل تشخیص هستند، اما برخی در لایه‌های عمیق‌تر ذهن پنهان شده‌اند. انگیزه‌های خودآگاه آن‌هایی هستند که می‌توانیم به روشنی تشخیص داده و توضیح دهیم. مثلاً فردی که تصمیم می‌گیرد گیاه‌خوار شود، ممکن است به وضوح بگوید این تصمیم را به دلیل نگرانی درباره حقوق حیوانات یا مسائل سلامتی گرفته است.

انگیزه‌های ناخودآگاه اما پیچیده‌ترند. این انگیزه‌ها از تجربیات دوران کودکی، ترس‌های پنهان، یا الگوهای فکری عمیق نشأت می‌گیرند و ممکن است خود فرد از آنها آگاه نباشد. فردی که مدام در روابط عاطفی شکست می‌خورد، شاید ناخودآگاه از صمیمیت واقعی بترسد یا الگوهای ناسالم را تکرار کند، بدون آنکه از دلیل واقعی رفتارهایش آگاه باشد.

۴٫ انگیزه‌های فردی و اجتماعی

انگیزه‌های ما بر اساس منشأ و هدفشان نیز قابل دسته‌بندی هستند. انگیزه‌های فردی از نیازها و خواسته‌های شخصی نشأت می‌گیرند و به دنبال تأمین منافع فردی هستند. میل به پیشرفت، کسب قدرت، ثروت یا شهرت در این دسته قرار می‌گیرند. کارآفرینی که برای استقلال مالی کسب و کار خود را راه‌اندازی می‌کند یا ورزشکاری که برای شکستن رکورد شخصی تلاش می‌کند، با انگیزه‌های فردی عمل می‌کنند.

انگیزه‌های اجتماعی اما از نیاز به تعلق، پذیرش و ارتباط با دیگران سرچشمه می‌گیرند. این انگیزه‌ها فرد را به سمت همکاری، نوع‌دوستی و مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی سوق می‌دهند. داوطلبی که به آسیب‌دیدگان کمک می‌کند یا معلمی که با اشتیاق به پرورش دانش‌آموزان می‌پردازد، با انگیزه‌های اجتماعی هدایت می‌شوند.

جالب است بدانید تعادل میان این انگیزه‌ها در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است. فرهنگ‌های فردگرا (مانند بسیاری از کشورهای غربی) معمولاً بر موفقیت فردی تأکید می‌کنند، در حالی که فرهنگ‌های جمع‌گرا (مانند بسیاری از کشورهای آسیایی) بر هماهنگی و وفاداری به گروه ارزش می‌گذارند.

۵٫ انگیزه‌های رشدی و تدافعی

این طبقه‌بندی بر اساس تمایل فرد به رشد و پیشرفت در مقابل محافظت از خود و حفظ وضعیت موجود انجام می‌شود.

انگیزه‌های رشدی، ما را به یادگیری، پیشرفت، خلاقیت و خودشکوفایی سوق می‌دهند. این انگیزه‌ها با ذهنیت رشد، اشتیاق به چالش‌ها و تمایل به گسترش افق‌های شخصی همراه هستند. افرادی که با انگیزه‌های رشدی هدایت می‌شوند، معمولاً ریسک‌پذیرتر هستند، از تجربیات جدید استقبال می‌کنند و شکست را فرصتی برای یادگیری می‌دانند. مثلاً فردی که مدام به دنبال یادگیری مهارت‌های جدید است، مسافری که به کشورهای مختلف سفر می‌کند تا با فرهنگ‌های متنوع آشنا شود یا پژوهشگری که مرزهای دانش را گسترش می‌دهد، همگی با انگیزه‌های رشدی عمل می‌کنند.

انگیزه‌های تدافعی، ما را به سمت حفظ وضع موجود، اجتناب از تغییر و محافظت از خود در برابر تهدیدهای احتمالی سوق می‌دهند. این انگیزه‌ها با ذهنیت ثابت، احتیاط بیش از حد و تمایل به ماندن در منطقه امن همراه هستند. افرادی که عمدتاً با انگیزه‌های تدافعی هدایت می‌شوند، معمولاً ریسک‌گریز هستند، در برابر تغییرات مقاومت می‌کنند و از انتقاد و ارزیابی منفی می‌ترسند. برای مثال، کارمندی که از تغییر شغل اجتناب می‌کند حتی اگر از شغل فعلی خود راضی نباشد، مدیری که از اجرای ایده‌های نوآورانه خودداری می‌کند تا مبادا شکست بخورد، یا فردی که از ابراز عقاید واقعی خود می‌ترسد تا مورد قضاوت قرار نگیرد، همگی با انگیزه‌های تدافعی عمل می‌کنند.

نقش انگیزه‌ها در تصمیم‌گیری

انگیزه‌ها به شیوه‌های مستقیم و غیرمستقیم بر تصمیم‌های ما تأثیر می‌گذارند. در ادامه، مهم‌ترین سازوکارهای تأثیرگذاری انگیزه‌ها بر فرایند تصمیم‌گیری را بررسی می‌کنیم.

۱- شکل‌دهی به توجه و پردازش اطلاعات: انگیزه‌ها تعیین می‌کنند به چه اطلاعاتی توجه کنیم و کدام داده‌ها را نادیده بگیریم. این فرایند اغلب ناخودآگاه است و همچون فیلتری عمل می‌کند که فقط محرک‌های همسو با انگیزه‌های ما را به آگاهی می‌رساند. مثلاً در مصاحبه‌های شغلی، فردی با نیاز مالی شدید ناخودآگاه به صحبت‌های مربوط به حقوق دقت بیشتری می‌کند، درحالی‌که شخصی با انگیزه رشد حرفه‌ای، به فرصت‌های آموزشی و مسیر پیشرفت توجه بیشتری نشان می‌دهد.

۲- تعیین ارزش و اولویت گزینه‌ها: انگیزه‌ها سیستم ارزش‌گذاری ذهنی را شکل می‌دهند و معیاری برای سنجش مطلوبیت گزینه‌های مختلف ایجاد می‌کنند. این ارزش‌گذاری‌ها کاملاً شخصی و متأثر از انگیزه‌های فردی هستند. در انتخاب رشته دانشگاهی، این تأثیر به وضوح قابل مشاهده است. دانش‌آموزی با انگیزه امنیت مالی، رشته‌های پردرآمد مانند پزشکی یا مهندسی را ارزشمندتر می‌یابد، حتی اگر علاقه کمتری به آنها داشته باشد. در مقابل، دانش‌آموزی با انگیزه خودشکوفایی ممکن است هنر یا فلسفه را با وجود چشم‌انداز مالی نامطمئن‌تر انتخاب کند.

۳- تأثیر بر تلاش و پشتکار: انگیزه‌ها میزان انرژی، زمان و منابعی را که برای دستیابی به یک هدف اختصاص می‌دهیم، تنظیم می‌کنند و توانایی ما برای تحمل سختی و ادامه مسیر در مواجهه با موانع را تعیین می‌کنند. رژیم‌های غذایی و برنامه‌های ورزشی نمونه‌ای گویا از این تأثیر هستند. افرادی که با انگیزه‌های سطحی مانند خوش‌اندام شدن برای یک مهمانی خاص ورزش می‌کنند، معمولاً پس از آن رویداد، عادت‌های سالم را کنار می‌گذارند. اما کسانی با انگیزه‌های عمیق‌تر مانند افزایش طول عمر یا الگو بودن برای فرزندان، سال‌ها به این مسیر پایبند می‌مانند و حتی در روزهای پرمشغله نیز برای ورزش و تغذیه سالم وقت می‌گذارند.

۴- تنظیم رویکرد به ریسک و عدم قطعیت: انگیزه‌ها حد تحمل ما در برابر ریسک و نحوه برخورد با موقعیت‌های نامطمئن را شکل می‌دهند. برای مثال، عده‌ای شغل امن دولتی را رها می‌کنند تا کسب‌وکار شخصی راه‌اندازی کنند، در حالی که برخی دیگر ترجیح می‌دهند با حقوق ثابت تا بازنشستگی در همان سازمان بمانند.

۵- هدایت یادگیری و سازگاری: انگیزه‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای در توانایی ما برای یادگیری از تجربیات، پذیرش بازخورد و انطباق با شرایط متغیر دارند. مثلا دانش‌آموزانی با انگیزه یادگیری، نمره پایین را بازخوردی برای بهبود روش مطالعه می‌دانند، درحالی‌که دانش‌آموزان با انگیزه اثبات توانایی، همان نمره را تهدیدی برای اعتماد به نفس خود تلقی می‌کنند. در محیط کار نیز مدیری با انگیزه قدرت، در برابر انتقاد زیردستان جبهه می‌گیرد، اما مدیری با انگیزه رشد سازمانی، همان انتقادها را فرصتی برای بهبود فرایندها می‌بیند.

تضاد انگیزشی و تأثیر آن بر تصمیم‌گیری

زندگی انسان مملو از موقعیت‌هایی است که در آن انگیزه‌های متفاوت و گاه متضاد با یکدیگر تلاقی می‌کنند. این تضادهای انگیزشی نقش مهمی در فرآیند تصمیم‌گیری ما ایفا می‌کنند و می‌توانند بر کیفیت زندگی و سلامت روان تأثیرگذار باشند. در ادامه، به بررسی مفهوم تضاد انگیزشی، انواع آن و راهکارهای مؤثر برای مدیریت این تعارضات می‌پردازیم.

تضاد انگیزشی به وضعیتی اشاره دارد که در آن فرد با انگیزه‌های ناهمسو و متعارض مواجه می‌شود. این تضادها اجتناب‌ناپذیرند و ریشه در ساختار پیچیده نیازها و خواسته‌های ما دارند. به عنوان مثال، فردی که پیشنهاد شغلی جدید با حقوق بالاتر اما ساعات کاری طولانی‌تر دریافت می‌کند، بین نیاز به امنیت مالی و نیاز به تعادل کار-زندگی دچار تضاد می‌شود.

مطالعات نشان می‌دهند که تضادهای انگیزشی فرآیندهای شناختی و هیجانی پیچیده‌ای را فعال می‌کنند. طبق تحقیقات لوین و میلر، این تضادها را می‌توانیم به سه دسته تقسیم کنیم.

۱- تضاد رویکرد-رویکرد: در این نوع تضاد، فرد باید بین دو یا چند گزینه مطلوب و جذاب، یکی را انتخاب کند. مطالعات روان‌شناختی نشان می‌دهند که اگرچه این نوع تضاد ظاهراً خوشایند به نظر می‌رسد، اما می‌تواند به اندازه سایر تضادها چالش‌برانگیز باشد. پژوهش‌های شوارتز در کتاب «پارادوکس انتخاب» نشان می‌دهد که وفور گزینه‌های مطلوب می‌تواند به فلج تصمیم‌گیری منجر شود، زیرا ذهن مدام در حال مقایسه مزایای هر گزینه است و ترس از دست دادن فرصت‌های گزینه انتخاب نشده، تصمیم‌گیری را دشوار می‌سازد.

۲- تضاد اجتناب-اجتناب: در این نوع تضاد، فرد مجبور است بین دو یا چند گزینه نامطلوب، یکی را انتخاب کند. بیماری که باید بین تحمل درد یا جراحی پرخطر تصمیم بگیرد، در این موقعیت قرار دارد. مطالعات بالینی نشان می‌دهند که افراد در این شرایط اغلب تصمیم‌گیری را به تعویق می‌اندازند، به این امید که شاید گزینه بهتری پدیدار شود یا شرایط تغییر کند. این تأخیر می‌تواند به افزایش اضطراب و حتی علائم افسردگی منجر شود.

۳- تضاد رویکرد-اجتناب: پیچیده‌ترین نوع تضاد انگیزشی، تضاد رویکرد-اجتناب است که در آن هر گزینه هم جنبه‌های مثبت و هم منفی دارد. انتخاب بین شغلی با حقوق بالا اما ساعات کاری طولانی، یا شغلی با آرامش بیشتر اما درآمد کمتر، نمونه‌ای از این تضاد است. افراد در این شرایط اغلب دچار سوگیری‌های شناختی می‌شوند و ممکن است بیش از حد بر جنبه‌های منفی تمرکز کنند یا ارزش واقعی هر گزینه را به درستی ارزیابی نکنند.

تضادهای انگیزشی تأثیرات عمیقی بر فرآیند تصمیم‌گیری می‌گذارند. آنها ذهن را در حالت تردید نگه می‌دارند و انرژی روانی زیادی مصرف می‌کنند. فردی که در تضاد رویکرد-اجتناب گیر افتاده، ممکن است امروز تحت تأثیر جنبه‌های مثبت یک گزینه، آن را انتخاب کند، اما فردا با پررنگ شدن جنبه‌های منفی، از تصمیم خود پشیمان شود. این چرخه تردید و پشیمانی، اعتماد به نفس را تضعیف می‌کند و توانایی تصمیم‌گیری قاطع در آینده را کاهش می‌دهد.

برای غلبه بر تضادهای انگیزشی، راهکارهای کاربردی متعددی وجود دارد. آگاهی و پذیرش تضاد، نخستین گام است. سپس می‌توان با تحلیل عمیق گزینه‌ها، بازگشت به ارزش‌های بنیادین، تصمیم‌گیری از منظر آینده، و مشورت با افراد باتجربه، مسیر را هموارتر ساخت. در نهایت، پذیرش این واقعیت که هیچ تصمیمی کامل نیست و هر انتخابی چیزی را به دست می‌آورد و چیزی را از دست می‌دهد، فشار ناشی از یافتن تصمیم بی‌نقص را کاهش می‌دهد و به تصمیم‌گیری آگاهانه کمک می‌کند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید