شما در حال خواندن درس احساسات چه هستند و چگونه بر تصمیم‌گیری اثر می‌گذارند؟ از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری هستید.

منظور از احساسات چیست؟ احساسات چه انواعی دارند؟ احساسات چگونه بر تصمیم‌ها اثر می‌گذارند؟

تصور کنید در آستانه یک رابطه عاطفی هستید. فردی را ملاقات کرده‌اید که بر اساس تمام معیارهای منطقی که قبلاً تعیین کرده بودید، نامناسب به نظر می‌رسد. شما به خود قول داده بودید که در انتخاب شریک زندگی صرفاً بر اساس معیارهای عقلانی تصمیم بگیرید، اما با احساس شدید عاطفی که نسبت به این فرد دارید، تمام آن معیارها را کنار می‌گذارید و تصمیم می‌گیرید به رابطه جدیدتان ادامه دهید. در این مورد، احساسات شما کاملاً بر فرآیند تصمیم‌گیری غلبه کرده و منطق را به حاشیه رانده است.

احساسات نقش عمیق و پیچیده‌ای در تصمیم‌گیری ایفا می‌کنند. حتی وقتی تصور می‌کنیم کاملاً منطقی و عقلانی تصمیم می‌گیریم، باز هم احساسات به شکلی نامحسوس بر قضاوت‌ها و انتخاب‌های ما تأثیر می‌گذارند. مثلاً ترس می‌تواند موجب شود مخاطرات یک موقعیت را فراتر از واقعیت ارزیابی کنیم. یا شادی ممکن است سبب شود با خوش‌بینی بیش از حد به گزینه‌ها بنگریم. بنابراین، برای ارتقای کیفیت تصمیم‌گیری، ضروری است علاوه بر توجه به جنبه‌های منطقی، نقش احساسات را به رسمیت بشناسیم و مدیریت آن‌ها را یاد بگیریم.

در این درس، به بررسی تأثیر احساسات بر فرآیند تصمیم‌گیری خواهیم پرداخت. نخست با ماهیت و نحوه شکل‌گیری احساسات آشنا می‌شویم. سپس به طبقه‌بندی و مطالعه انواع مختلف احساسات می‌پردازیم و بررسی خواهیم کرد که هر گروه از احساسات چگونه می‌توانند در فرآیند تصمیم‌گیری تأثیرگذار باشند.

احساسات چه هستند؟

ارائه تعریف جامع و دقیق برای احساسات، همواره با چالش‌های زیادی همراه بوده است. اما به طور کلی می‌توان گفت احساسات، واکنش‌های پیچیده و چندبعدی هستند که در پاسخ به محرک‌های درونی (مانند افکار یا خاطرات) یا بیرونی (مانند رخدادهای محیطی) بروز پیدا می‌کنند. این واکنش‌ها شامل تغییراتی در سیستم عصبی، فعالیت‌های فیزیولوژیک، تجربیات ذهنی و رفتارهای قابل مشاهده است.

مثلاً یک احساس خاص مانند ترس را تصور کنید. از لحاظ سیستم عصبی، ترس می‌تواند با فعال شدن بخشی از مغز به نام آمیگدال همراه باشد که باعث تحریک سیستم عصبی سمپاتیک می‌شود. از لحاظ فیزیولوژیک، این آماده‌باش ممکن است با افزایش ضربان قلب، تعریق، گشاد شدن مردمک‌ها و تنفس سریع همراه شود. در بُعد ذهنی، فرد ممکن است تجربه‌ای ذهنی از تهدید یا خطر قریب‌الوقوع داشته باشد، که اغلب با افکاری مانند «من در امان نیستم» یا «چیزی به من آسیب خواهد زد» قابل توصیف هستند. از لحاظ رفتاری، این حالت ممکن است به رفتارهایی مانند فرار از موقعیت، انجماد (ناتوانی در حرکت) یا آماده شدن برای دفاع از خود منجر شود.

پژوهشگران در تلاش برای درک سازوکار پیچیده شکل‌گیری احساسات، نظریه‌های متعددی ارائه کرده‌اند که هر یک به جنبه‌های مختلفی از این فرآیند می‌پردازند.

یکی از اولیه‌ترین نظریه‌های ارائه شده، نظریه جیمز-لانگه است که در اواخر قرن نوزدهم مطرح شد. طبق این نظریه، ترتیب شکل‌گیری احساس به این صورت است که: ابتدا بدن به محرک واکنش نشان می‌دهد و سپس مغز با تفسیر این واکنش‌های بدنی، احساس مربوطه را تجربه می‌کند. برای مثال، فرض کنید در جنگلی تاریک با صدای خرس‌ها مواجه می‌شویم. بلافاصله بدن ما واکنش‌هایی مانند افزایش ضربان قلب، تنگی نفس و لرزش دست‌ها را نشان می‌دهد. سپس مغز این واکنش‌های بدنی را تفسیر می‌کند و احساس ترس به وجود می‌‌آید. به عبارت ساده‌تر مطابق این نظریه، ما ابتدا می‌لرزیم و پس از آن می‌ترسیم، نه اینکه ابتدا بترسیم و بعد بلرزیم.

در دهه‌های بعد، محققانی به نام‌های کنون و بارد به این باور رسیدند که تغییرات فیزیولوژیکی و تجربه احساسی همزمان رخ می‌دهند. این نظریه که به کنون-بارد معروف است، بیان می‌کند که وقتی محرکی را دریافت می‌کنیم، سیگنال‌های عصبی همزمان به تالاموس و قشر مغز فرستاده می‌شوند. تالاموس فرمان‌های لازم برای واکنش‌های بدنی را صادر می‌کند، در حالی که قشر مغز تجربه احساسی را ایجاد می‌کند. برای درک بهتر این موضوع، لحظه‌ای را تصور کنید که خبر پذیرش در دانشگاه مورد علاقه خود را دریافت می‌کنید. مطابق با این نظریه، در همان لحظه، هم احساس شادی و هیجان را تجربه می‌کنید و هم واکنش‌های بدنی مانند افزایش ضربان قلب و تنفس سریع‌تر در شما رخ می‌دهد، بدون اینکه یکی بر دیگری تقدم  داشته باشد.

پژوهشگران دیگری به نام‌های شاختر و سینگر با ارائه نظریه دو عاملی، بُعد جدیدی به این بحث افزودند. این نظریه بیان می‌کند که احساسات نتیجه تعامل بین برانگیختگی فیزیولوژیکی و تفسیر شناختی از آن برانگیختگی است. برای روشن‌تر شدن این مفهوم، تصور کنید در دو موقعیت مختلف، علائم بدنی مشابهی را تجربه می‌کنید: چشمان شما پر از اشک می‌شود، گلویتان بغض می‌کند و تنفس‌تان نامنظم می‌شود. در موقعیت اول، در حال تماشای پایان غم‌انگیز یک فیلم هستید که شخصیت محبوب داستان از دنیا می‌رود، در حالی که در موقعیت دوم، در مراسم جشن عروسی فرزندتان هستید و او را در لباس عروس یا دامادی می‌بینید. چرا در موقعیت اول غم و اندوه و در موقعیت دوم شادی و خوشحالی عمیق را تجربه می‌کنید، در حالی که علائم فیزیولوژیکی تقریباً یکسان (گریه کردن) هستند؟ نظریه دو عاملی توضیح می‌دهد که تفسیر شناختی ما از موقعیت، نقش تعیین‌کننده‌ای در نوع احساسی دارد که تجربه می‌کنیم.

علاوه بر این نظریات معاصر، چارلز داروین، بنیان‌گذار نظریه تکامل، دیدگاه ارزشمندی در مورد احساسات ارائه کرد که همچنان در پژوهش‌های امروزی جایگاه ویژه‌ای دارد. داروین معتقد بود که احساسات در طول فرآیند طولانی تکامل شکل گرفته‌اند تا به بقای گونه‌ها کمک کنند. از این منظر، ترس به ما کمک می‌کند از خطرات اجتناب کنیم، خشم ما را قادر می‌سازد از منابع و قلمرو خود دفاع کنیم، و عشق و دلبستگی پیوندهای اجتماعی را تقویت می‌کند که برای بقای گروهی ضروری هستند. بر این اساس، احساسات صرفاً واکنش‌های تصادفی نیستند، بلکه سازوکارهای هوشمندی هستند که در طول میلیون‌ها سال برای بهبود شانس بقا و تولیدمثل موفق تکامل یافته‌اند.

انواع احساسات

احساسات را می‌توان به روش‌های مختلفی طبقه‌بندی کرد. در ادامه، دو طبقه‌بندی پر کاربرد در این حوزه را معرفی خواهیم کرد.

احساسات بنیادین و احساسات ثانویه

در یک طبقه‌بندی کلی، احساسات را می‌توان به دو گروه بنیادین و ثانویه تقسیم کرد.

احساسات بنیادین که گاه احساسات اولیه نیز نامیده می‌شوند، پایه و اساس تمام تجربیات عاطفی را تشکیل می‌دهند. پل اکمن، روان‌شناس برجسته، شش احساس بنیادین را شناسایی کرده است: شادی، غم، خشم، ترس، انزجار و تعجب. این احساسات در تمام فرهنگ‌ها مشترکند و حتی نحوه بروز آن‌ها در چهره تمام افراد یکسان است. مثلاً فردی که در تهران زندگی می‌کند، هنگام شادی همان تغییرات چهره‌ای را نشان می‌دهد که فردی متعلق به قبیله‌ای دورافتاده در آمازون.

هر یک از این احساسات بنیادین، کارکرد تکاملی مشخصی دارند: شادی ما را به تکرار تجربیات سودمند ترغیب می‌کند، ترس یاری می‌رساند از موقعیت‌های خطرناک اجتناب کنیم، خشم انرژی لازم برای غلبه بر موانع را فراهم می‌آورد، و انزجار ما را از موقعیت‌های زیان‌آور دور نگه می‌دارد.


احساسات ثانویه از ترکیب احساسات بنیادین شکل می‌گیرند. مثلا حسادت احساسی ثانویه است که از ترکیب خشم، غم و ترس شکل می‌گیرد. وقتی فردی حسادت می‌کند، ممکن است همزمان احساس خشم (نسبت به موقعیت یا فرد دیگر)، غم (از محرومیت خود) و ترس (از دست نیافتن به خواسته‌هایش) را تجربه کند. یا شرم احساسی ثانویه است که از ترکیب غم، انزجار و ترس از قضاوت دیگران به وجود می‌آید.

احساسات مثبت و منفی

یکی از طبقه‌بندی‌های دیگر که اهمیت زیادی در مطالعات روان‌شناختی دارد، طبفه‌بندی احساسات به دو گروه مثبت و منفی است.

احساسات مثبت به طور کلی احساساتی هستند که در اثر تجربه‌ی محرک‌هایی به وجود می‌آیند که فرد آن‌ها را مطلوب، دلپذیر یا مرتبط با دستیابی به اهداف خود ارزیابی می‌کند. این احساسات اغلب باعث بهبود وضعیت روانشناختی فرد، تعامل بهتر با محیط اجتماعی و افزایش انگیزه برای عمل و موفقیت می‌شوند. مثلاً شادی به وضوح یک احساس مثبت و حالتی از رضایت، نشاط یا لذت است.


احساسات منفی تجربیاتی هستند که به دنبال ارزیابی محرک‌هایی شکل می‌گیرند که فرد آن‌ها را ناخوشایند، تهدیدآمیز یا مانع رسیدن به اهداف خود می‌داند. این احساسات معمولاً باعث کاهش انرژی روانی، تنش‌های اجتماعی و واکنش‌هایی مانند کناره‌گیری یا دفاع می‌شوند. برای مثال غم، خشم، و نفرت به عنوان احساسات منفی شناخته می‌شوند.


البته تقسیم‌بندی احساسات به مثبت و منفی، علی‌رغم مفید بودن، تا حدی ساده‌انگارانه است؛ زیرا احساسات ظاهراً منفی هم می‌توانند کارکردهای مثبت و سازنده داشته باشند. مثلاً خشم می‌تواند انگیزه‌ای برای مبارزه با بی‌عدالتی باشد، یا غم می‌تواند به پردازش عمیق تجربیات و رشد شخصی منتهی شود.

نقش احساسات در تصمیم‌گیری

احساسات از طریق سازوکارهای متعددی بر تصمیم‌گیری تأثیر می‌گذارند. آنها چارچوب ادراکی ما را شکل می‌دهند، توجه ما را به جنبه‌های خاصی از اطلاعات هدایت می‌کنند، بر نحوه پردازش و ذخیره‌سازی اطلاعات در حافظه تأثیر می‌گذارند، و معیارهای ارزیابی ما را تعیین می‌کنند. همچنین، احساسات نقش مهمی در تعیین ارزش ذهنی گزینه‌های مختلف دارند و به ما کمک می‌کنند تا در شرایط عدم قطعیت و پیچیدگی، تصمیم‌های سریع و کارآمد اتخاذ کنیم. در ادامه، به بررسی از مهم‌ترین جنبه‌های تأثیرگذاری احساسات بر تصمیم‌ها می‌پردازیم.

۱- فراهم ساختن زمینه لازم برای تصمیم‌گیری: یکی از یافته‌های جالب درباره نقش احساسات در تصمیم‌گیری، این است که از منظر عصب‌شناختی، جدا کردن احساسات از تفکر منطقی غیرممکن است. پژوهش‌های آنتونیو داماسیو نشان داده‌اند که در نبود احساسات، تصمیم‌گیری مختل می‌شود. او از بیمارانی صحبت کرد که به دلیل آسیب در بخشی از مغز به نام قشر پیشانی-حدقه‌ای توانایی تجربه احساسات را از دست داده بودند. این افراد حتی در تصمیم‌گیری‌های روزمره، مانند انتخاب یک زمان مناسب برای ملاقات، به مشکل برمی‌خوردند، چرا که نمی‌توانستند پیامدهای احتمالی گزینه‌ها را بر اساس احساسات درونی خود ارزیابی کنند. یافته داماسیو به روشنی نشان می‌دهد که احساسات نوعی راهنمای شناختی هستند که به ما کمک می‌کنند ارزش‌ها، اولویت‌ها و نتایج احتمالی را بسنجیم.

۲- سرعت تصمیم‌گیری: احساسات تأثیر بسیار محسوسی بر سرعت تصمیم‌گیری دارند، اما این تأثیر می‌تواند بسته به نوع احساسات متفاوت باشد. برای مثال، خشم معمولاً با سرعت تصمیم‌گیری بیشتر همراه است. فردی که عصبانی است، تمایل دارد اطلاعات موجود را سریع‌تر پردازش کند و به جمع‌بندی برسد، چرا که خشم اغلب باعث کاهش تمایل به تعمق و جستجوی اطلاعات بیشتر می‌شود. از سوی دیگر، شادی نیز گاهی به افزایش سرعت تصمیم‌گیری کمک می‌کند، زیرا افراد شاد تمایل دارند از راهکارهای شهودی و تجربه‌های پیشین بهره ببرند و ساده‌تر به نتیجه‌گیری برسند. در مقابل، ترس وضعیت پیچیده‌تری ایجاد می‌کند. برای مثال، افراد در شرایط ترس ممکن است وقت بیشتری صرف جمع‌آوری اطلاعات کنند و توان کمتری در تصمیم‌گیری نهایی از خود نشان دهند. البته در شرایطی که ترس به یک ضرورت فوری تبدیل شود، می‌تواند سرعت تصمیم‌گیری را هم افزایش دهد، زیرا فرد مجبور است فوراً واکنش نشان دهد.

۳- خلاقیت: معمولاً احساسات مثبت باعث گسترش دامنه توجه و انعطاف‌پذیری شناختی می‌شوند. این ویژگی می‌تواند به افراد کمک کند تا ارتباطات غیرمعمول و جدیدی بین مفاهیم ایجاد کنند که اساس خلاقیت محسوب می‌شود. اما احساسات منفی هم می‌توانند در شرایط خاص به خلاقیت کمک کنند. برای مثال، غم  می‌تواند فرد را به تفکر عمیق‌تر تشویق کند و توجه او را به جزئیات ظریف متمرکز سازد. این روند ممکن است در زمینه‌هایی مثل نوشتن، هنر یا حل مسائل پیچیده مفید باشد. برخی از هنرمندان و نویسندگان بزرگ، بهترین آثار خود را در دوران شرایط احساسی دشوار خلق کرده‌اند.

۴- ریسک‌پذیری: احساسات مثبت غالباً با افزایش ریسک‌پذیری همراه هستند. افراد شاد یا هیجان‌زده به دلیل ارزیابی خوش‌بینانه‌تر از آینده، تمایل دارند که احتمال موفقیت را بیشتر تصور کنند و بنابراین گزینه‌های پرخطرتر را در تصمیم‌گیری خود در نظر بگیرند. این در حالی است که احساسات منفی تأثیرات متضادی از خود نشان می‌دهند. برای مثال، ترس معمولاً با کاهش ریسک‌پذیری همراه است. افراد ترسیده تمایل دارند تصمیماتی بگیرند که کمترین پیامد منفی را داشته باشد و غالباً گزینه‌های محافظه‌کارانه‌تر را انتخاب می‌کنند. اما احساسی مانند خشم، اگرچه منفی است، می‌تواند به افزایش ریسک‌پذیری منجر شود. افراد خشمگین گاهی احتمال پیامدهای منفی را کمتر ارزیابی می‌کنند و در نتیجه تمایلی به در نظر گرفتن خطرات جدی ندارند.

۵- تشدید یا تعدیل سوگیری‌های شناختی: احساسات می‌توانند سوگیری‌های شناختی را تشدید یا تعدیل کنند. برای مثال، شادی و خشم هر دو ممکن است باعث تشدید «سوگیری تأییدی» شوند. در این حالت، افراد شاد معمولاً به دلیل اعتمادبه‌نفس بیشتر و نگرش خوش‌بینانه، به دنبال اطلاعاتی هستند که باورهای قبلی‌شان را تأیید کند و ممکن است توجه کافی به اطلاعات متناقض نداشته باشند. افراد خشمگین نیز، به دلیل افزایش حس خصومت یا تعصب نسبت به دیگران یا محیط، تمایل بیشتری به کنار گذاشتن نظرات مخالف از خود نشان می‌دهند.

تنظیم هیجانی و ارتباط آن با تصمیم‌گیری

احساسات نقشی غیرقابل‌انکار و پیچیده در نحوه قضاوت‌ها و انتخاب‌های ما دارند. آگاهی از این تأثیرات، گامی ضروری برای بهبود کیفیت تصمیم‌گیری است. با این حال، صرف شناخت نقش احساسات کافی نیست. برای اتخاذ تصمیم‌هایی منطقی‌تر و سنجیده‌تر، نیاز به مهارتی داریم که بتواند ما را در مدیریت و کنترل هیجانات یاری کند. این مهارت تحت عنوان تنظیم هیجانی شناخته می‌شود.

تنظیم هیجانی شامل مجموعه‌ای از فرآیندها و راهبردهاست که برای مدیریت، تعدیل یا تغییر احساسات خود به‌کار می‌گیریم. این فرآیندها می‌توانند شامل کاهش شدت یک احساس، کوتاه کردن مدت زمان آن، کنترل ابراز هیجانات، یا حتی تغییر نوع احساسی که تجربه می‌شود، باشند. برخلاف تصور رایج، تنظیم هیجانی به معنای سرکوب یا نادیده گرفتن احساسات نیست. در حقیقت، تنظیم هیجانی کمک می‌کند تا احساسات خود را به گونه‌ای مدیریت کنیم که به سلامت روانی، تعاملات اجتماعی مؤثر، و عملکرد بهینه در موقعیت‌های مختلف منجر شود.

برای درک بهتر ارتباط تنظیم هیجانی با تصمیم‌گیری، به این مثال توجه کنید: تصور کنید در یک جلسه مذاکره حساس حضور داریم. طرف مقابل اظهاراتی بیان می‌کند که باعث برانگیختن خشم ما می‌شود. در چنین شرایطی، اگر نتوانیم خشم را مدیریت کنیم، ممکن است واکنشی غیرمنطقی نشان دهیم که به رابطه میان طرفین آسیب برساند و حتی به شکست مذاکره منجر شود. اما اگر بتوانیم از مهارت تنظیم هیجانی خود استفاده کنیم، می‌توانیم با حفظ آرامش و تمرکز، واکنشی متعادل و منطقی ارائه دهیم و نتیجه مذاکره را به توافقی برد-برد نزدیک کنیم.

این مثال نشان می‌دهد که تنظیم هیجانی چگونه می‌تواند به بهبود کیفیت تصمیم‌گیری کمک کند. در ادامه، چهار نقش عمده این مهارت در فرایند تصمیم‌گیری را بررسی می‌کنیم.

اجتناب از تصمیم‌گیری‌های تکانشی و هیجانی: وقتی در شرایط هیجانی شدید مانند خشم، اضطراب، یا احساس ناامیدی قرار داریم، تصمیم‌گیری‌های ما اغلب عجولانه، شتاب‌زده و غیرمنطقی می‌شوند. این نوع تصمیم‌ها به‌طور معمول بیش از آن که براساس شواهد و منطق باشند، تحت تأثیر واکنش‌های لحظه‌ای قرار می‌گیرند. مهارت تنظیم هیجانی به ما کمک می‌کند تا در چنین شرایطی اندکی مکث کنیم، احساسات خود را ارزیابی کنیم و با ذهنی آرام‌تر و متعادل‌تر به تصمیم‌گیری بپردازیم.

غلبه بر سوگیری‌های شناختی: یکی از چالش‌های رایج هنگام تصمیم‌گیری، تأثیر سوگیری‌های شناختی بر قضاوت و تحلیل ما است. احساسات، به‌ویژه احساسات منفی، می‌توانند این سوگیری‌ها را تقویت کنند. برای مثال، احساس ترس ممکن است باعث شود افراد تنها به جنبه‌های تهدیدآمیز یک موقعیت توجه کنند و فرصت‌ها را نادیده بگیرند. تنظیم هیجانی کمک می‌کند که فرد از این سوگیری‌ها آگاه شود و با دیدی بی‌طرفانه‌تر، تصمیماتی عادلانه‌تر و منطقی‌تر بگیرد.

ارزیابی کامل و بی‌طرفانه اطلاعات: در شرایط هیجانی، افراد معمولاً اطلاعاتی را انتخاب می‌کنند که احساسات آن‌ها را تأیید کند. به‌عنوان نمونه، فردی که خشمگین یا مضطرب است، ممکن است تنها به شواهدی توجه کند که نشانه‌گر دلایل نگرانی یا رنجش او هستند و در عین حال، شواهدی را که خلاف نظر او هستند نادیده بگیرد. تنظیم هیجانی، افراد را به ارزیابی همه‌جانبه و بی‌طرفانه اطلاعات تشویق می‌کند، به‌طوری که تصمیمات اتخاذشده براساس شواهد موجود و نه صرفاً با تکیه بر احساسات، شکل بگیرند.

تمرکز بر پیامدهای بلندمدت تصمیم‌ها: احساسات اغلب ما را به تمرکز بر منافع و پیامدهای کوتاه‌مدت سوق می‌دهند. برای مثال، خشم ممکن است ما را به اتخاذ تصمیمی سوق دهد که در همان لحظه حس رضایت یا رفع تنش به همراه دارد، اما پیامدهای بلندمدت آن منفی است. تنظیم هیجانی این امکان را فراهم می‌کند که فرد علاوه بر در نظر گرفتن شرایط حاضر، پیامدهای تصمیمات خود را در درازمدت نیز ارزیابی کند و انتخاب‌هایی داشته باشد که با اهداف بلندمدتش همسو باشند.

تنظیم هیجانی از مهارت‌های کلیدی در مدیریت احساسات و بهبود کیفیت تصمیم‌گیری است. این مهارت کمک می‌کند تا واکنش‌های هیجانی خود را کنترل کرده و آن‌ها را به شیوه‌ای مثبت و سازنده هدایت کنیم. با بهره‌گیری از این توانایی، تصمیم‌های ما با تأمل بیشتر، منطقی‌تر و سازگارتر با اهداف بلندمدت و سلامت روانی‌مان خواهند بود.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید