شما در حال خواندن درس مدل‌های ذهنی و نقش آن‌ها در تصمیم‌گیری از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری هستید.

مدل ذهنی چیست و چرا روی تصمیم‌های ما اثر می‌گذارد؟

تصور کنید می‌خواهیم به شهری ناشناخته سفر کنیم و تنها ابزارمان یک نقشه ساده است. این نقشه با حذف جزئیات بی‌شمار نظیر رنگ دیوارها، ارتفاع ساختمان‌ها و شلوغی پیاده‌روها، و تمرکز بر عناصر کلیدی همچون خیابان‌ها و تقاطع‌ها، به ما کمک می‌کند مسیر خود را بیابیم. این نقشه، ابزاری برای ساده‌سازی واقعیت پیچیده شهر است تا آن را بفهمیم و در آن حرکت کنیم.

مدل‌های ذهنی (Mental Models) همین نقش حیاتی را ایفا می‌کنند. آن‌ها نقشه‌های درونی و بازنمایی‌های ساده‌شده‌ای از چگونگی کارکرد جهان، افراد، سیستم‌ها و مفاهیم هستند که در ذهن خود می‌سازیم. این مدل‌ها به ما کمک می‌کنند تا پیچیدگی‌ها را درک کنیم، روابط علت و معلولی را دریابیم، اطلاعات را تفسیر کنیم، آینده را پیش‌بینی کنیم و تصمیم‌های مناسب‌تری بگیریم.

در این درس به بررسی مدل‌های ذهنی خواهیم پرداخت. ابتدا تعریف دقیق‌تری از مدل ذهنی ارائه می‌دهیم و ریشه‌های تاریخی آن را دنبال می‌کنیم. در ادامه، بررسی خواهیم کرد که این نقشه‌های ذهنی چگونه از طریق تجربیات، آموزش، فرهنگ و تعاملات ما شکل می‌گیرند. بخش اصلی درس به تحلیل کارکردهای حیاتی مدل‌های ذهنی در فرایند تصمیم‌گیری اختصاص خواهد یافت. در نهایت، با نگاهی انتقادی، محدودیت‌ها، خطاها و دام‌های بالقوه این مدل‌ها را بررسی خواهیم کرد تا دریابیم چگونه می‌توانیم با آگاهی بیشتر، از قدرت آن‌ها بهره‌مند شویم و از خطاهایشان اجتناب کنیم.

فهرست مطالب
فهرست مطالب

مدل ذهنی چیست؟

جهان ما سرشار از پیچیدگی‌هاست. اطلاعات، رویدادها و پدیده‌های بی‌شماری هر لحظه در اطراف ما رخ می‌دهند. برای اینکه بتوانیم در این محیط پیچیده به شکل مؤثری عمل کنیم، ذهن ما به ابزارهای خاصی نیاز دارد تا بتواند این همه اطلاعات را سازماندهی، ساده و قابل فهم کند. یکی از اساسی‌ترین این ابزارها، مدل ذهنی است.

مدل‌های ذهنی در واقع نسخه‌ای ساده‌شده از چگونگی کارکرد جهان یا بخشی از آن هستند که توسط ذهن ساخته می‌شوند. این مدل‌ها مانند نقشه‌های مفهومی عمل می‌کنند تا اطلاعات دریافتی را تفسیر کنیم، روابط علت و معلولی را بشناسیم، پیامدهای احتمالی را پیش‌بینی کنیم و در نهایت تصمیم بگیریم.

مدل ذهنی یا Mind Model چیست؟

زمانی که در یک مهمانی شلوغ حضور داریم، حواس‌مان با حجم زیادی از محرک‌ها روبرو است. صدای گفتگوهای مختلف، موسیقی، چهره‌های آشنا و غریب، بوی غذاها، دمای محیط، چیدمان وسایل و صدها جزئیات دیگر همزمان به ذهن می‌رسند. اگر قرار بود ذهن تمام این اطلاعات را با اهمیت یکسان پردازش کند، قطعاً دچار سردرگمی شدیدی می‌شد و قادر به هیچ اقدام معقولی نبود. در چنین شرایطی است که مدل ذهنی مربوط به «حضور در محیط اجتماعی» به کمک ما می‌آید.

این مدل ذهنی به صورت هوشمندانه و معمولاً ناخودآگاه، اطلاعات مهم را از غیرمهم جدا می‌کند. جای اینکه ذهن بر رنگ فرش یا طرح کاغذ دیواری متمرکز شود، توجه ما به موارد کاربردی و ضروری معطوف می‌شود. ما به طور خودکار مسیرهای خروجی را شناسایی می‌کنیم، محل سرویس بهداشتی را پیدا می‌کنیم، میزبان را تشخیص می‌دهیم و افراد آشنا یا قابل گفتگو را از میان جمعیت بیرون می‌کشیم. این فرایند انتخاب و اولویت‌بندی که توسط مدل ذهنی هدایت می‌شود، پیچیدگی محیط را به سطح قابل مدیریت کاهش داده و امکان تعامل مؤثر را فراهم می‌آورد.

مثال دیگری که نحوه عملکرد مدل‌های ذهنی را روشن می‌سازد، مهارت رانندگی است. راننده‌ای که تازه شروع به یادگیری کرده، باید به صورت آگاهانه به جزئیات متعددی توجه کند. او باید میزان دقیق فشار بر پدال گاز را کنترل کند، موقعیت کلاچ را با دقت تنظیم نماید، زاویه چرخش فرمان را محاسبه کند و مرتب آینه‌ها را بررسی کند. اما راننده باتجربه طی سال‌ها تمرین، مدل ذهنی کاملی از رانندگی در ذهن خود شکل داده است. این مدل شامل درک عمیقی از نحوه کارکرد خودرو است که معمولاً به صورت شهودی حاصل می‌شود. راننده باتجربه ارتباط میان پدال‌ها، دنده‌ها، فرمان و حرکت خودرو را کاملاً درک می‌کند. او قوانین نانوشته ترافیک را می‌شناسد، الگوهای رفتاری محتمل سایر رانندگان را پیش‌بینی می‌کند و ابعاد خودروی خود را نسبت به محیط اطراف به دقت تخمین می‌زند.

هنگامی که راننده باتجربه با چراغ راهنمایی زرد مواجه می‌شود، مدل ذهنی‌اش فوراً سناریوهای مختلف را بررسی می‌کند. او احتمال افزایش ناگهانی سرعت برخی رانندگان برای عبور از تقاطع را در نظر می‌گیرد، امکان ترمز شدید خودروی جلویی را محاسبه، و وضعیت ترافیک پشت سر خود را ارزیابی می‌کند. این پیش‌بینی‌ها و تحلیل‌های سریع که محصول یک مدل ذهنی تکامل‌یافته هستند، به او اجازه می‌دهند بدون نیاز به تفکر طولانی، تصمیم‌های ایمن و مناسبی را داتخاذ کند. مدل ذهنی رانندگی بسیاری از جنبه‌های این مهارت را به حالت خودکار درآورده و ظرفیت ذهنی راننده را برای رسیدگی به موقعیت‌های غیرمنتظره آزاد می‌گذارد.

یک مدیر فروش موفق نیز مدل ذهنی جامعی از پویایی‌های بازار و رفتار مشتریان دارد. این مدل به او کمک می‌کند تا روندهای فصلی تقاضا را پیش‌بینی کند. به عنوان نمونه، او می‌داند که تقاضا برای پوشاک گرم در فصل پاییز افزایش می‌یابد. همچنین قادر است تأثیر احتمالی کمپین‌های تبلیغاتی رقبا را ارزیابی کند و واکنش مشتریان به تغییرات قیمت را با درجه قابل قبولی از اطمینان تخمین بزند. تصمیم‌های او در زمینه مدیریت موجودی، قیمت‌گذاری محصولات و برنامه‌ریزی فروش، همگی بر پایه این مدل ذهنی استوار هستند.

مدل‌های ذهنی در فرایند یادگیری نیز نقش محوری دارند. یادگیری مؤثر زمانی اتفاق می‌افتد که اطلاعات تازه بتوانند در چارچوب مدل‌های ذهنی موجود فرد جای گیرند، آن‌ها را اصلاح کنند یا گسترش دهند. به همین دلیل معلمان مجرب پیش از ارائه مطالب جدید، ابتدا تلاش می‌کنند درکی از مدل‌های ذهنی دانش‌آموزان خود نسبت به موضوع مورد نظر به دست آورند. آن‌ها با طرح پرسش، ایجاد بحث یا استفاده از فعالیت‌های تشخیصی، تلاش می‌کنند تا تصورات، باورها و دانش پیشین فراگیران را شناسایی کنند. سپس، محتوای آموزشی را به گونه‌ای ارائه می‌دهند که با این مدل‌های موجود پیوند برقرار کند، شکاف‌های دانشی را پر کند یا در صورت لزوم، تصورات نادرست را اصلاح کند.

بیشتر بدانید

(مفهوم مدل ذهنی از چه زمانی مطرح شده است؟)

داستان مفهوم «مدل ذهنی» همانند بسیاری از ایده‌های بزرگ در علم، با یک نام خاص یا تاریخ مشخص آغاز نشده است. میل انسان به فهم چگونگی درک و شناخت، پرسشی است که به اندازه تاریخ تفکر بشری قدمت دارد. فیلسوفان از دیرباز درباره اینکه ذهن چگونه واقعیت بیرونی را بازنمایی می‌کند، تأمل کرده‌اند.

نخستین بار که واژه مدل ذهنی به طور رسمی استفاده شد، در جنگ جهانی دوم بود. در سال ۱۹۴۳، روانشناس جوان اسکاتلندی به نام کنت کریک، کتابی کوتاه اما مهم با عنوان «ماهیت توضیح» نوشت. او در این کتاب جرقه ایده‌ای را روشن کرد که بعدها به یکی از مهم‌ترین مفاهیم در علوم شناختی تبدیل شد.

کتاب ماهیت توضیح از کریک؛ نقطه شروعی برای ارائه رسمی مفهوم مدل ذهنی

کریک که عمر کوتاهش فرصت بسط کامل ایده‌هایش را به او نداد، در این کتاب استدلال کرد که ذهن برای تعامل مؤثر با جهان، باید قادر به پیش‌بینی رویدادها باشد. او پرسید: ما چگونه می‌توانیم پیش‌بینی کنیم که اگر سنگی را پرتاب کنیم به کجا خواهد رفت، یا اگر کلیدی را بچرخانیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ پاسخ او این بود: ذهن ما مدل‌های کوچکی از واقعیت را درون خود می‌سازد. این مدل‌های درونی مانند نسخه کوچک شده‌ای از دنیای واقعی هستند. ما روی این مدل‌ها آزمایش‌هایی انجام می‌دهیم تا ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. بعد بر اساس نتیجه این آزمایش‌های ذهنی، در دنیای واقعی تصمیم می‌گیریم. این روش به ما کمک می‌کند که روابط علت و معلول را بفهمیم و توضیح‌های منطقی برای آنچه اطراف‌مان اتفاق می‌افتد، پیدا کنیم.

در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، روانشناس بریتانیایی فیلیپ جانسون لرد ایده کریک را احیا کرد و آن را به یکی از نظریه‌های اصلی علوم شناختی تبدیل کرد. او در سال ۱۹۸۳ کتابی به نام «مدل‌های ذهنی» نوشت که تحولی بزرگ ایجاد کرد. جانسون لرد نشان داد که انسان‌ها برای فکر کردن، از قوانین سخت منطق پیروی نمی‌کنند. آن‌ها مدل‌هایی از موقعیت‌ها در ذهن خود می‌سازند و با این مدل‌ها کار می‌کنند. مثلاً اگر بگوییم «کتاب روی میز است و مداد کنار کتاب قرار دارد»، شما در ذهن‌تان تصویری از یک میز، یک کتاب روی آن، و یک مداد کنار کتاب می‌سازید. اگر بعد بپرسیم «آیا مداد روی میز است؟»، شما به تصویر ذهنی‌تان رجوع می‌کنید و پاسخ می‌دهید.

کتاب مدل‌های ذهنی از جانسون لرد

در دهه ۱۹۹۰، این مفهوم از محیط‌های دانشگاهی خارج شد و وارد دنیای کسب و کار شد. پیتر سنگه در کتاب مشهور «پنجمین فرمان»، مدل‌های ذهنی را به عنوان یکی از پنج مهارت اساسی معرفی کرد که سازمان‌ها برای موفقیت به آن نیاز دارند.

اما داستان مدل‌های ذهنی به مباحث نظری محدود نماند. جذابیت این مفهوم به سرعت توجه متخصصان در حوزه‌های کاربردی‌تر را نیز به خود جلب کرد. پیتر سنگه در کتاب مشهور «پنجمین فرمان» مدل‌های ذهنی را به عنوان یکی از پنج مهارت اساسی معرفی کرد که سازمان‌ها برای موفقیت نیاز دارند. سنگه توضیح داد که بسیاری از تصمیم‌های غلط در شرکت‌ها به این دلیل اتفاق می‌افتد که مدیران مدل‌های ذهنی قدیمی یا نادرستی دارند. مثلاً مدیری که فکر می‌کند کارمندان ذاتاً تنبل هستند، سیاست‌هایی اتخاذ می‌کند که با خلاقیت و انگیزه در تضاد است. او گفت که سازمان‌ها باید یاد بگیرند مدل‌های ذهنی خود را شناسایی، بررسی و در صورت نیاز تغییر دهند.

کتاب پنجمین فرمان پیتر سنگه و مفهوم مدل رهنی

مدل‌های ذهنی چگونه شکل می‌گیرند؟

مدل‌های ذهنی محصول تعامل میان عوامل متعددی هستند که با شناسایی آن‌ها می‌توانیم دلیل بسیاری از رفتارها و تصمیم‌ها را درک کنیم، و راهکارهای موثرتری برای اصلاح مدل‌های ذهنی خود یا دیگران بیابیم. در ادامه برخی از مهم‌ترین عوامل مؤثر در شکل‌گیری مدل‌های ذهنی را بررسی خواهیم کرد.

۱- تجربیات شخصی

شاید ملموس‌ترین منبع شکل‌گیری مدل‌های ذهنی، تجربیات مستقیم و شخصی ما باشند. هر روز در حال تعامل با جهان هستیم: لمس می‌کنیم، می‌بینیم، می‌شنویم، می‌چشیم و احساس می‌کنیم. این تعاملات، داده‌های جدیدی را به سیستم شناختی ما وارد می‌کنند و این داده‌ها به طور مداوم با مدل‌های ذهنی موجود مقایسه می‌شوند. این رویارویی میان تجربه جدید و مدل موجود، می‌تواند سه پیامد به همراه داشته باشد:

۱- تأیید و تقویت: زمانی رخ می‌دهد که تجربه جدید با مدل ذهنی موجود همخوانی دارد. تصور کنید مدل ذهنی شما می‌گوید: «آتش داغ است و می‌سوزاند». هر بار که به طور تصادفی به جسم داغی نزدیک می‌شوید و گرمای آن را حس می‌کنید، یا دچار سوختگی می‌شوید، این تجربه مدل ذهنی قبلی را تقویت می‌کند. گویی هر تجربه همسو، مهر تأییدی بر مدل ذهنی می‌زند و باعث می‌شود با اطمینان بیشتری به آن تکیه کنید. در مثال مهمانی شلوغ، هر بار که با موفقیت راه خروج یا سرویس بهداشتی را پیدا می‌کنید، مدل ذهنی شما از «چگونگی یافتن مسیر در محیط‌های ناآشنا» تقویت می‌شود.

۲- اصلاح و تعدیل: زمانی رخ می‌دهد که تجربیات جدید با بخشی از مدل ذهنی همخوانی نداشته باشند و این ناهمخوانی ما را وادار به تعدیل بخش‌هایی از مدل کند. مثلاً شاید بر اساس چند تجربه ناخوشایند، مدل ذهنی ساخته باشید که می‌گوید: «تمام گربه‌ها غیرقابل پیش‌بینی و خشن هستند». اما سپس با گربه‌ای مهربان روبرو می‌شوید که با رفتار دوستانه‌اش، شما را غافلگیر می‌کند. این تجربه جدید با مدل قبلی کاملاً همخوان نیست. در این حالت، ذهن به جای کنار گذاشتن کامل مدل، آن را اصلاح می‌کند: «بسیاری از گربه‌ها ممکن است غیرقابل پیش‌بینی باشند، اما برخی نیز آرام و اجتماعی هستند». این تعدیل، دقت مدل ذهنی را افزایش می‌دهد و آن را به بازنمایی واقع‌بینانه‌تری از جهان تبدیل می‌کند.

۳- بازسازی اساسی: گاهی تجربه‌ای چنان غافلگیرکننده و بنیادین است که کل ساختار مدل ذهنی پیشین را فرو می‌ریزد و ذهن را به بازسازی اساسی وادار می‌کند. تصور کنید فردی تمام عمر با این مدل ذهنی زندگی کرده که «موفقیت صرفاً نتیجه تلاش فردی است»، اما ناگهان با بحرانی روبرو می‌شود که تنها با کمک و حمایت بی‌قید و شرط دیگران می‌تواند از آن عبور کند. چنین تجربه‌ای می‌تواند او را وادار به بازنگری عمیق در مدل ذهنی‌اش از مفهوم موفقیت، استقلال و ارتباط انسانی کند. این نوع تغییرات اغلب دشوار هستند، زیرا مستلزم دست کشیدن از باورهایی هستند که بخشی از هویت ما شده‌اند، اما در عین حال، پتانسیل رشد و تحول عمیقی را نیز در خود دارند.

تقویت، اصلاح و بازسازی مدل ذهنی

۲- آموزش

تکیه صرف بر تجربه شخصی، مسیری کند و گاه پرهزینه برای ساختن مدل‌های ذهنی است. خوشبختانه، ما به عنوان انسان، از موهبت یادگیری از دیگران برخورداریم. آموزش، چه در قالب ساختاریافته و رسمی مدارس و دانشگاه‌ها، و چه به شکل غیررسمی در بستر تعاملات روزمره، نقشی حیاتی در انتقال دانش، مهارت‌ها و دیدگاه‌هایی ایفا می‌کند که مدل‌های ذهنی ما را غنی می‌سازند.

آموزش رسمی به طور هدفمند تلاش می‌کند تا مدل‌های ذهنی خاصی را در فراگیران ایجاد یا اصلاح کند. یک دانشجوی فیزیک را در نظر بگیرید. او از طریق کلاس‌های درس، کتب درسی، حل مساله و آزمایش‌های عملی، به تدریج مدل‌های ذهنی پیچیده‌ای از مفاهیمی چون گرانش، الکترومغناطیس و مکانیک کوانتومی می‌سازد. این مدل‌ها به او امکان می‌دهند تا پدیده‌های فیزیکی را توضیح دهد، پیش‌بینی و حتی دستکاری کند.

آموزش غیررسمی نیز به همان اندازه، و شاید حتی بیشتر، در شکل‌دهی به مدل‌های ذهنی ما مؤثر است. ما با مشاهده رفتار والدین، دوستان و همکاران، الگوهای تعامل اجتماعی را می‌آموزیم. با گوش سپردن به داستان‌ها، افسانه‌ها و تجربیات دیگران، مدل‌های ذهنی خود را درباره مفاهیمی چون عشق، شجاعت، خیانت و عدالت شکل می‌دهیم. حتی یک گفتگوی ساده با یک دوست یا خواندن یک مقاله در روزنامه می‌تواند جرقه‌ای برای بازنگری در یکی از مدل‌های ذهنی ما باشد.

۳- قیاس و استعاره

در کنار تجربیات مستقیم و یادگیری از دیگران، ذهن انسان از ابزار قدرتمند دیگری برای ساخت و فهم جهان، به‌ویژه در مواجهه با مفاهیم جدید، پیچیده یا انتزاعی، بهره می‌برد: قیاس (Analogy) و استعاره (Metaphor).

این ابزارهای شناختی به ما اجازه می‌دهند تا از دانش و مدل‌های ذهنی موجود در یک حوزه آشنا (حوزه مبدأ) برای درک، ساختاردهی و استدلال در مورد یک حوزه ناآشنا یا کمتر شناخته‌شده (حوزه مقصد) استفاده کنیم.

قیاس عمدتاً بر اساس نگاشت روابط ساختاری میان دو حوزه عمل می‌کند. وقتی با پدیده‌ای جدید روبرو می‌شویم که ساختار یا الگوی روابط مشابهی با چیزی که قبلاً می‌شناسیم دارد، از آن شباهت ساختاری برای ساختن یک مدل ذهنی اولیه استفاده می‌کنیم.

مثال کلاسیک، درک ساختار اتم با قیاس به منظومه شمسی است. در اوایل قرن بیستم، فیزیکدانان برای توضیح چگونگی قرارگیری الکترون‌ها در اطراف هسته اتم، از مدل آشنای منظومه شمسی (سیارات در حال گردش به دور خورشید) استفاده کردند. این قیاس، اگرچه بعداً مشخص شد که کاملاً دقیق نیست، اما یک چارچوب اولیه مفید برای تفکر و طرح سوال در مورد ساختار اتم فراهم کرد.

شکل‌گیری مدل ذهنی با کمک قیاس (آنالوژی)

استعاره نیز یک حوزه مفهومی را بر حسب حوزه مفهومی دیگری بیان می‌کند، اما اغلب به شیوه‌ای انتزاعی‌تر و کمتر متمرکز بر نگاشت دقیق ساختاری. استعاره‌ها عمیقاً در زبان و تفکر ما ریشه دارند و می‌توانند جهان‌بینی و نحوه چارچوب‌بندی ما از مسائل را شکل دهند.

به عنوان مثال، استعاره رایج «بحث، جنگ است» را در نظر بگیرید. ما در مورد بحث‌ها با واژگانی صحبت می‌کنیم که از حوزه جنگ وام گرفته شده‌اند: ما به نقاط ضعف استدلال «حمله می‌کنیم» از مواضع خود «دفاع می‌کنیم»، استراتژی‌هایی برای «غلبه» بر طرف مقابل طراحی می‌کنیم و در نهایت ممکن است در بحث «پیروز» شویم یا «شکست» بخوریم. این استعاره، مدل ذهنی ما از چیستی «بحث» را شکل می‌دهد و بر نحوه مشارکت ما در آن (رویکرد تقابلی به جای رویکرد مشارکتی برای رسیدن به حقیقت) تأثیر می‌گذارد.

هم قیاس و هم استعاره ابزارهای کارآمدی برای یادگیری سریع، ملموس‌سازی مفاهیم انتزاعی، تولید ایده‌های جدید (با ترکیب مفاهیم از حوزه‌های مختلف) و تسهیل ارتباط و انتقال مفاهیم پیچیده هستند. آن‌ها امکان می‌دهند تا به سرعت یک مدل ذهنی «پیش‌نویس» یا «کاربردی» از یک پدیده جدید بسازیم. با این حال، اتکای صرف و بدون نقد به آن‌ها می‌تواند خطرساز باشد. قیاس‌ها و استعاره‌ها ذاتاً ناقص هستند؛ حوزه مبدأ و مقصد هرگز کاملاً یکسان نیستند. نادیده گرفتن تفاوت‌های کلیدی می‌تواند منجر به سوءبرداشت‌ها و مدل‌های ذهنی نادرست شود.

۴- عوامل فرهنگی و اجتماعی

فرهنگ، همچون هوایی که تنفس می‌کنیم، مجموعه‌ای از باورها، ارزش‌ها، هنجارها، زبان و الگوهای مشترک تفکر و رفتار است که جهان‌بینی ما را عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌دهد، اغلب بدون این که متوجه باشیم. فرهنگ چارچوبی را فراهم می‌کند که تعیین می‌کند چه چیزی مهم، چه چیزی درست، چه چیزی زیبا و چه چیزی مطلوب تلقی شود. این چارچوب، به طور مستقیم بر نحوه ساخت و اولویت‌بندی مدل‌های ذهنی ما تأثیر می‌گذارد.

نهادهای اجتماعی مانند خانواده، مدرسه، رسانه‌ها، محیط کار و نهادهای دینی نیز به عنوان حاملان و تقویت‌کنندگان اصلی ارزش‌ها و مدل‌های ذهنی فرهنگی عمل می‌کنند. خانواده اولین و مهم‌ترین محیطی است که در آن یاد می‌گیریم چگونه دنیا را ببینیم. مدرسه با انتخاب محتوای آموزشی و روش‌های تدریس، به ما می‌آموزد که چه دانشی ارزشمند است و چگونه باید فکر کنیم. رسانه‌ها با برجسته کردن برخی داستان‌ها و نادیده گرفتن برخی دیگر، مدل‌های ذهنی ما را درباره مسائل اجتماعی، سیاسی و حتی هویت شخصی شکل می‌دهند. این نهادها با ارائه مداوم الگوها، روایت‌ها و پاداش‌ها و تنبیه‌ها، به طور نامحسوس مدل‌های ذهنی‌ای را در ما حک می‌کنند که با هنجارهای غالب جامعه سازگار باشد.

مدل‌های ذهنی عینی و ضمنی

مدل‌های ذهنی انسان بر اساس میزان آگاهی و دسترسی آگاهانه به آن‌ها، به دو دسته اصلی مدل‌های عینی و ضمنی تقسیم می‌شوند. درک این دو نوع مدل ذهنی، کلید فهم این پدیده است که: چرا گاهی رفتار ما با آنچه به زبان می‌آوریم یا آگاهانه از آن صحبت می‌کنیم، متفاوت است.

مدل‌های ذهنی صریح و ضمنی

۱- مدل‌های ذهنی عینی

مدل‌های ذهنی عینی آن دسته از بازنمایی‌های ذهنی هستند که به طور کامل از وجودشان آگاهیم و می‌توانیم آگاهانه و ارادی به آنها دسترسی پیدا کنیم. این مدل‌ها چند ویژگی مهم دارند: شفافیت کامل، قابلیت توضیح منطقی، و قابلیت انتقال به دیگران. ما قادریم ساختار دقیق و اجزای تشکیل‌دهنده آن‌ها را به تفصیل شرح دهیم، آن‌ها را روی کاغذ ترسیم کنیم، یا مراحل آن‌ها را  به شخص دیگری آموزش دهیم. این نوع مدل‌ها معمولاً نتیجه یادگیری هدفمند، آموزش منظم، یا تحلیل عقلانی و آگاهانه تجربیات هستند.

این آگاهی و شفافیت امکان بسیار مهمی را برای ما فراهم می‌کند: قابلیت ارزیابی نقادانه و اصلاح هدفمند مدل‌های خودمان. ما می‌توانیم دقت و صحت آنها را با معیارهای منطقی بسنجیم، محدودیت‌ها و نقاط ضعفشان را شناسایی کنیم، و با دریافت داده‌ها و اطلاعات جدید، آنها را به روز رسانی و بهبود ببخشیم. در واقع، بخش عمده‌ای از فرایندهای تفکر تحلیلی، حل مسائل پیچیده به روش گام به گام، و برنامه‌ریزی‌های دقیق و طولانی‌مدت بر پایه همین مدل‌های ذهنی عینی استوار است.

برای درک بهتر این مفهوم، چند مثال را بررسی می‌کنیم:

وقتی می‌خواهیم در فروشگاه کفش مناسبی انتخاب کنیم، فهرست مشخصی در ذهن داریم که آگاهانه بررسی می‌کنیم: ابتدا اندازه پا، سپس راحتی هنگام پیاده‌روی، بعد کیفیت چرم یا جنس، و در نهایت قیمت. ما می‌توانیم این معیارها را با دیگران در میان بگذاریم، آنها را تغییر دهیم اگر نیاز داشته باشیم، و حتی وزن هر کدام را بسته به شرایط‌مان تنظیم کنیم. این یک چارچوب کاملاً شفاف برای تصمیم‌گیری است که می‌توانیم آن را تحلیل کرده و بهبود دهیم.

فرض کنید در حال باغبانی هستیم و متوجه می‌شویم گیاهان ما در حال زرد شدن هستند. ما یک مدل ذهنی علی و روشن از نیازهای گیاه داریم: «اگر نور خورشید، آب و مواد مغذی به مقدار کافی به گیاه نرسد، برگ‌هایش زرد می‌شود». این یک مدل علت و معلولی عینی است. با استفاده از این مدل، ما می‌توانیم به صورت نظام‌مند فرضیه‌های خود را بیازماییم: آیا مکان گلدان‌ها کم‌نور است؟ آیا خاک بیش از حد خشک یا خیس است؟ آیا نیاز به کوددهی داریم؟ پاسخ به این پرسش‌ها به ما کمک می‌کند تا مدل خود را دقیق‌تر کرده و راه‌حل مناسب را پیدا کنیم.

در حوزه تحلیل مالی، وقتی یک سرمایه‌گذار حرفه‌ای می‌خواهد سودآوری یک شرکت را ارزیابی کند، از مدل ذهنی عینی خاصی استفاده می‌کند. این مدل شامل بررسی نسبت‌های مالی کلیدی برای محاسبه حاشیه سود یا نسبت اهرمی است. او می‌تواند دلایل استفاده از هر نسبت را توضیح دهد، محدودیت‌های هر یک را بشناسد، و روش محاسبه دقیق آنها را به دیگران آموزش دهد. این مدل عینی کاملاً قابل تجزیه و تحلیل است و امکان بهبود مستمر آن وجود دارد.

۲- مدل‌های ذهنی ضمنی

مدل‌های ضمنی آن دسته از بازنمایی‌ها هستند که عمدتاً به صورت ناخودآگاه در پس‌زمینه ذهن عالیت می‌کنند و اغلب از تأثیرشان بر احساسات، قضاوت‌ها و رفتارهایمان بی‌اطلاعیم. این مدل‌ها معمولاً از طریق تجربه‌های تکراری و مشاهده الگوها شکل می‌گیرند و به سختی قابل توضیح مستقیم هستند.

این مدل‌ها بیشتر شبیه حس درونی، عادت‌های فکری، یا چیزهایی هستند که «بدیهی» به نظر می‌رسند. قدرت اصلی آن‌ها در سرعت و خودکار بودن‌شان است. آنها کمک می‌کنند تا بدون فکر زیاد، دنیای اطرافمان را درک کرده و سریع عکس‌العمل نشان دهیم.

به مثال‌های زیر توجه کنید:

وقتی پدر یا مادری با تجربه صدای گریه فرزند شش ماهه‌اش را می‌شنود، بدون فکر کردن می‌تواند تشخیص دهد که کودک گرسنه است، خوابش می‌آید، یا درد دارد. این تشخیص نه بر اساس کتاب یا آموزش، بلکه بر اساس مدل ذهنی ضمنی است که از ماه‌ها تجربه مستقیم با همان کودک شکل گرفته. اگر از این والدین بپرسیم دقیقاً چطور تفاوت میان این انواع گریه را تشخیص می‌دهند، احتمالاً نتوانند توضیح کاملی بدهند، اما در عمل به درستی عمل می‌کنند.

زمانی که در خیابان قدم می‌زنیم و با فردی روبه‌رو می‌شویم، بدون تصمیم آگاهانه، مسیرمان را کمی تغییر می‌دهیم تا با او برخورد نکنیم. این حرکت بر اساس مدل ذهنی ضمنی از «فاصله مناسب با غریبه‌ها» انجام می‌شود که هرگز آن را نیاموخته‌ایم، بلکه از طریق زندگی در جامعه جذب کرده‌ایم. ما حتی متوجه این حرکت هم نمی‌شویم، چون کاملاً خودکار است.

وقتی مادربزرگی غذا می‌پزد، به ندرت از ترازو یا پیمانه استفاده می‌کند. او می‌تواند با نگاه کردن به قابلمه تشخیص دهد که نمک کم است، یا با بو کردن بفهمد که زمان اضافه کردن ادویه فرا رسیده. این دانش حاصل سال‌ها تمرین است که در حس‌هایش جا گرفته و اگر از او بپرسیم دقیقاً چقدر از هر چیز اضافه کرده، شاید بگوید «به اندازه‌ای که لازم بود». توضیح این فرایند برایش دشوار است، اما نتیجه همیشه خوشمزه می‌شود.

وقتی رانندگی می‌کنیم و از پیچی می‌گذریم، بدون فکر دست‌مان را روی فرمان می‌چرخانیم، پای راست‌مان روی ترمز آماده است، و چشم‌مان مسیر مقابل را کنترل می‌کند. همه این کارها بدون تصمیم آگاهانه انجام می‌شود. این مهارت نتیجه مدل ذهنی ضمنی است که از صدها ساعت رانندگی شکل گرفته و حالا بخشی از طبیعت ما شده است.

انواع مدل ذهنی مؤثر در تصمیم‌گیری

ذهن برای درک پیچیدگی‌ها، از انواع مختلفی از مدل‌های ذهنی استفاده می‌کند. هر یک از این مدل‌ها، چهارچوبی تخصصی برای تحلیل موقعیت‌ها فراهم می‌کند. اگر چه در عمل این مدل‌ها به صورت ترکیبی و یکپارچه عمل می‌کنند، اما شناخت تفکیکی آن‌ها کمک می‌کند تا نقش هر یک را در فرایند تصمیم‌گیری عمیق‌تر درک کنیم. در ادامه، پنج دسته اصلی از مدل‌های ذهنی را بررسی خواهیم کرد.

۱- مدل‌های علت و معلولی

یکی از پایه‌ای‌ترین انواع مدل‌های ذهنی، مدل‌های علت و معلولی هستند. این مدل‌ها شامل باورها و دانش ما درباره ارتباط بین علت‌ها و نتایج در موقعیت‌های مختلف می‌شوند. آن‌ها کمک می‌کنند بفهمیم چرا اتفاقات به شکل خاصی رخ می‌دهند و اگر کاری انجام دهیم، چه پیامدهایی ممکن است در پی داشته باشد. این مدل‌ها می‌توانند بسیار ساده باشند، مانند درک این که فشار دادن کلید باعث روشن شدن لامپ می‌شود، یا پیچیده‌تر باشند، مانند مدل ذهنی یک پزشک درباره تأثیر یک داروی خاص بر بدن و علائم بیماری.

در تصمیم‌گیری، این مدل‌ها نقش مهمی در پیش‌بینی نتایج احتمالی گزینه‌های مختلف دارند. وقتی می‌پرسیم «اگر این کار را انجام دهم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟»، در واقع از مدل علت و معلولی خود برای تصور آینده استفاده می‌کنیم. بدون این مدل‌ها، ارزیابی پیامد کارهایمان و انتخاب گزینه‌ای که به نتایج مطلوب برسد، تقریباً غیرممکن خواهد بود. دقت و صحت این مدل‌ها مستقیماً بر کیفیت پیش‌بینی‌ها و در نتیجه، کیفیت تصمیمات ما تأثیر می‌گذارد.

بررسی یک نمونه

(بررسی یک مدل علت و معلولی: اثر خواب بر عملکرد)

رابطه میان «کیفیت خواب» و «عملکرد روز بعد» یک نمونه بسیار ملموس از مدل علت و معلولی است که تقریباً همه افراد نسخه‌ای از آن را در ذهن خود دارند. در هسته این مدل، یک رابطه خطی قدرتمند وجود دارد: کمبود خواب (علت) منجر به افت کارایی (نتیجه) می‌شود.

اما این مدل ذهنی فقط یک قانون کلی نیست و جزئیات بیشتری دارد. در بخش «علت»، ما فقط به تعداد ساعات خواب فکر نمی‌کنیم. مدل ما ممکن است تشخیص دهد که کیفیت خواب هم به اندازه کمیت آن اهمیت دارد. همچنین ممکن است زمان‌بندی خواب و اختلال در چرخه طبیعی بدن را نیز در نظر بگیرد.

در سوی دیگر، یعنی بخش «نتیجه»، مدل ذهنی ما فهرستی از پیامدهای احتمالی را شامل می‌شود که فراتر از خستگی ساده است. ما می‌دانیم که کمبود خواب می‌تواند باعث کاهش تمرکز شود، به خاطر آوردن اطلاعات را دشوار کند، فرآیندهای فکری را کند کند، و در سطح احساسی باعث بی‌حوصلگی و کم‌طاقتی شود. همچنین پیامدهای جسمی مانند احساس سنگینی، کمبود انرژی و کند شدن واکنش‌های بدنی را نیز در نظر می‌گیریم.

ما به طور مستمر از این مدل برای تصور آینده و پیش‌بینی نتایج احتمالی خواب خود استفاده می‌کنیم. دانشجویی که شب قبل از امتحان با انبوهی از جزوات نخوانده روبروست، مدل ذهنی‌اش به او هشدار می‌دهد: «اگر امشب فقط سه ساعت بخوابم، فردا در جلسه امتحان نمی‌توانم تمرکز کنم و مطالب را به خاطر نمی‌آورم.» حتی در کارهای روزمره مانند رانندگی، این مدل فعال می‌شود: «چون دیشب خوب نخوابیدم، امروز باید با احتیاط بیشتری رانندگی کنم، زیرا ممکن است واکنش‌هایم کندتر باشد.»

با آگاهی از نتایج احتمالی کم‌خوابی، ممکن است تصمیم بگیریم خواب را در اولویت قرار دهیم، برنامه‌های شبانه خود را تعدیل کنیم یا محیط خواب آرام‌تری فراهم سازیم. شاید تصمیم بگیریم برنامه‌های روز بعد را تغییر دهیم، وظایف شناختی سنگین را به زمان دیگری موکول کنیم یا از دیگران کمک بخواهیم. در شرایطی که کم‌خوابی اجتناب‌ناپذیر است، ممکن است تصمیم بگیریم با استفاده از راهکارهای جبرانی (مانند مصرف کافئین، که خود مبتنی بر مدل ذهنی دیگری است!) یا برنامه‌ریزی برای استراحت بیشتر در آینده، اثرات منفی آن را مدیریت کنیم.

۲- مدل‌های سیستمی

درحالی که مدل‌های علت و معلولی ممکن است بر روابط ساده و مستقیم تمرکز کنند، مدل‌های سیستمی نگاه جامع‌تر و پویاتری به پدیده‌های پیچیده ارائه می‌دهند. این مدل‌ها تلاش می‌کنند تا بخش‌های اصلی یک سیستم، روابط پیچیده بین آن‌ها، چرخه‌های بازخوردی مثبت و منفی، و حرکت کلی سیستم در طول زمان را نشان دهند.

نمونه‌هایی از حوزه‌هایی که درک آن‌ها نیازمند مدل‌های سیستمی قوی است، شامل اکوسیستم‌های طبیعی، بازارهای مالی، سازمان‌های بزرگ، یا حتی فرآیندهای پیچیده در بدن می‌شود. مدل‌های سیستمی به ما کمک می‌کنند تا فراتر از روابط ساده نگاه کنیم و تأثیرات غیرمستقیم، تأخیرها، و پیامدهای ناخواسته کارهایمان را درک کنیم.

در تصمیم‌گیری‌های بزرگ یا سیاست‌گذاری، که اغلب با سیستم‌های پیچیده سروکار دارند، داشتن مدل سیستمی دقیق ضروری است. این مدل‌ها به تصمیم‌گیرندگان کمک می‌کنند تا نقاط تأثیرگذار در سیستم را شناسایی کنند، یعنی نقاطی که یک تغییر کوچک می‌تواند تأثیرات بزرگی ایجاد کند، و از کارهایی که ممکن است در کوتاه‌مدت مفید اما در بلندمدت مضر باشند، اجتناب کنند. ضعف در مدل‌های سیستمی می‌تواند منجر به تصمیماتی شود که مشکل را به جای حل کردن، بدتر می‌کنند یا مشکلات جدیدی به وجود می‌آورند.

لازم به توضیح است که در درس سبک‌های تفکر و نقش آن‌ها در حل مسأله و تصمیم‌گیری، در ارتباط با تفکر سیستمی و ویژگی‌های آن صحبت خواهیم کرد که به درک بهتر مفهوم مدل سیستمی نیز کمک خواهد کرد.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از مدل سیستمی: مدیریت یک کافه)

برای درک بهتر مدل‌های سیستمی، یک کافه پررونق و شلوغ را تصور کنید. نگاه سطحی مبتنی بر مدل علت و معلولی، موفقیت آن را صرفاً به کیفیت غذا یا موقعیت مکانی نسبت می‌دهد. اما یک مدل سیستمی، شبکه‌ای از عناصر و تعاملات را آشکار می‌سازد که فراتر از این تحلیل خطی است.

تصور کنید وارد کافه می‌شوید. اجزای این سیستم فوراً قابل تشخیص هستند: کارکنان (باریستاها، صندوق‌دار، مدیر)، مشتریان با نیازها و انتظارات متفاوت، منو و محصولات ارائه شده (قهوه، نوشیدنی‌های دیگر، کیک و شیرینی)، تجهیزات (دستگاه اسپرسو، آسیاب، یخچال‌ها)، فضای فیزیکی (میز و صندلی‌ها، دکوراسیون، پیشخوان)، و تأمین‌کنندگان (دانه‌های قهوه، شیر، مواد اولیه).

جریان کار در کافه را در نظر بگیرید: مشتری سفارش می‌دهد، پرداخت می‌کند، باریستا نوشیدنی را آماده می‌کند، مشتری تحویل می‌گیرد و یا می‌نشیند یا می‌رود. این یک جریان خطی به نظر می‌رسد، اما در دل خود سرشار از تعاملات داینامیک و حلقه‌های بازخورد است. برای مثال، سرعت و دقت باریستا بر زمان انتظار مشتری تأثیر می‌گذارد. زمان انتظار طولانی می‌تواند منجر به نارضایتی و حتی انصراف برخی مشتریان از خرید شود (یک حلقه بازخورد منفی که صف را کوتاه می‌کند، اما به قیمت از دست دادن مشتری).

حال فرض کنید کافه یک نوشیدنی جدید و بسیار خوش‌طعم معرفی می‌کند. مشتریان اولیه از آن استقبال می‌کنند و تجربه مثبت خود را با دوستان‌شان یا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذارند. این تبلیغات دهان‌به‌دهان باعث جذب مشتریان جدید می‌شود. افزایش محبوبیت، فروش را بالا برده و شاید حتی باعث شود کافه بیشتر دیده شود و مشتریان بیشتری جذب کند (یک حلقه بازخورد مثبت که موفقیت را تقویت می‌کند). اما همین حلقه مثبت می‌تواند فشار بر کارکنان را افزایش دهد، زمان انتظار را طولانی کند و اگر مدیریت نشود، به نارضایتی و بازخورد منفی منجر گردد.

تأخیرها نیز نقش مهمی در این سیستم بازی می‌کنند. استخدام و آموزش یک باریستای جدید زمان‌بر است. تأثیر مثبت یک کارمند ماهر و سریع بر کاهش زمان انتظار و افزایش رضایت مشتری، ممکن است هفته‌ها یا ماه‌ها پس از استخدام او به طور کامل مشهود شود. به طور مشابه، اثر یک کمپین تبلیغاتی یا تغییر در دکوراسیون نیز ممکن است با تأخیر ظاهر شود. نادیده گرفتن این تأخیرها می‌تواند منجر به قضاوت‌های عجولانه درباره اثربخشی اقدامات شود.

عوامل خارجی نیز دائماً بر این سیستم تأثیر می‌گذارند. تغییرات آب و هوایی (روزهای گرم تقاضا برای نوشیدنی‌های سرد را افزایش می‌دهد)، برگزاری یک رویداد خاص در نزدیکی کافه، باز شدن یک رقیب جدید در همسایگی، نوسانات قیمت مواد اولیه (مانند دانه‌های قهوه)، یا حتی تغییر در روندهای سلامت و ذائقه مشتریان (مانند افزایش محبوبیت شیرهای گیاهی)، همگی می‌توانند پویایی داخلی کافه را دستخوش تغییر کنند.

مدیر کافه‌ای که با مدل ذهنی سیستمی به کسب‌وکار خود نگاه می‌کند، تصمیم‌های متفاوتی می‌گیرد. او صرفاً به دنبال استخدام نیروی بیشتر در زمان شلوغی یا کاهش قیمت‌ها برای جذب مشتری نیست. او به دنبال نقاط اهرمی می‌گردد. شاید سرمایه‌گذاری بر آموزش پیشرفته کارکنان برای افزایش مهارت و سرعت عمل آن‌ها، بهینه‌سازی چیدمان پیشخوان و ایستگاه کاری برای روان‌تر شدن جریان کار، نوآوری هوشمندانه در منو برای ایجاد تمایز، یا ایجاد یک برنامه وفاداری جذاب برای مشتریان دائمی، تأثیرات پایدارتر و عمیق‌تری داشته باشد.

چنین مدیری همچنین نسبت به پیامدهای ناخواسته هوشیارتر است. او می‌داند که یک تخفیف بزرگ ناگهانی، اگرچه ممکن است در کوتاه‌مدت فروش را افزایش دهد، اما اگر باعث ازدحام بیش از حد، کاهش کیفیت سرویس‌دهی و خستگی کارکنان شود، می‌تواند در بلندمدت به اعتبار کافه لطمه بزند. او پیش از ایجاد تغییرات، سعی می‌کند تأثیرات موجی آن را بر سایر بخش‌های سیستم (روحیه کارکنان، زمان انتظار، کیفیت محصول، تصویر برند) پیش‌بینی کند.

ضعف در درک این پویایی‌های سیستمی می‌تواند باعث شود که مدیر تصمیم‌هایی بگیرد که در ظاهر منطقی‌اند اما در عمل، مشکلات را جابجا کرده یا حتی تشدید می‌کنند. اداره موفق یک کافه شلوغ، مانند بسیاری از جنبه‌های دیگر زندگی و کار، نیازمند فراتر رفتن از روابط ساده علت و معلولی و درک عمیق شبکه‌ای از تعاملات و بازخوردهاست؛ یعنی تفکر سیستمی.

۳- مدل‌های وظیفه/فرایند

این دسته از مدل‌های ذهنی بر چگونگی اجرای یک کار یا طی کردن یک فرایند مشخص متمرکز هستند. این مدل‌ها شامل دانش ما درباره «مراحل» مورد نیاز، «توالی صحیح» آن‌ها، «ابزارها و مهارت‌های لازم» و «معیارهای کیفی» برای انجام موفقیت‌آمیز یک وظیفه هستند. مدل ذهنی یک خلبان برای برخاستن از باند فرودگاه، مدل ذهنی یک برنامه‌نویس برای دیباگ کردن کد، یا مدل ذهنی یک نجار برای ساخت یک صندلی، نمونه‌هایی از مدل‌های وظیفه/فرایند هستند.

در تصمیم‌گیری، این مدل‌ها به ویژه زمانی اهمیت پیدا می‌کنند که تصمیم شامل انتخاب بین روش‌های مختلف انجام یک کار، برنامه‌ریزی برای اجرای یک تصمیم پیچیده، یا ارزیابی امکان‌پذیری و منابع مورد نیاز برای یک اقدام خاص باشد.

بررسی یک نمونه

(نمونه یک مدل وظیفه/فرایند: فرایند انتشار مقاله)

فرایند ارسال و انتشار یک مقاله علمی نمونه‌ای از یک مدل وظیفه/فرایند پیچیده است. یک پژوهشگر تازه‌کار ممکن است مدل ذهنی ناقصی از این فرایند داشته باشد و تصور کند که کار با نوشتن مقاله به پایان می‌رسد. اما یک پژوهشگر حرفه‌ای، مدل ذهنی دقیق و چندمرحله‌ای در اختیار دارد.

این مدل فرایندی، می‌تواند شامل مراحل زیر باشد:

۱- انتخاب مجله مناسب بر اساس دامنه موضوعی، ضریب تأثیر (Impact Factor) و مخاطبان هدف.

۲- قالب‌بندی دقیق مقاله بر اساس راهنمای نویسندگان مجله (فرمت مراجع، ساختار متن، محدودیت کلمات).

۳- نوشتن یک نامه پوششی (Cover Letter) متقاعدکننده خطاب به سردبیر.

۴- ارسال مقاله از طریق سامانه آنلاین مجله

۵- مرحله داوری همتا (Peer Review) که خود شامل انتظار و سپس دریافت نظرات داوران است.

۶- تصمیم‌گیری بر اساس بازخوردها: پاسخ به نظرات داوران، انجام اصلاحات و ارسال مجدد نسخه بازبینی‌شده.

۷- تکرار احتمالی چرخه داوری تا پذیرش نهایی یا رد مقاله.

هر یک از این مراحل نیازمند تصمیم‌گیری‌های خاصی است که بر پایه همین مدل ذهنی صورت می‌گیرد. برای مثال، در مرحله پاسخ به داوران، پژوهشگر باید تصمیم بگیرد که با کدام نظر موافقت کند، کدام را با استدلال رد نماید و چگونه تغییرات را در متن اعمال کند تا هم نظر داوران تأمین شود و هم یکپارچگی علمی مقاله برقرار بماند. فردی با مدل ذهنی ضعیف ممکن است در این مرحله دچار سردرگمی شود یا با پاسخ‌های نامناسب، شانس پذیرش مقاله را کاهش دهد. در مقابل، یک مدل ذهنی قوی به پژوهشگر اجازه می‌دهد این فرایند پیچیده را با کارایی و اثربخشی بیشتری مدیریت کند و شانس موفقیت بیشتری داشته باشد.

۴- مدل‌های اجتماعی/بین‌فردی

بخش بزرگی از تصمیم‌های ما در یک زمینه اجتماعی اتخاذ می‌شود و بر دیگران تأثیر می‌گذارد یا از آن‌ها تأثیر می‌پذیرد. مدل‌های اجتماعی یا بین‌فردی، بازنمایی‌های ذهنی ما از جهان اجتماعی، به ویژه افکار، باورها، نیات، هیجانات و واکنش‌های احتمالی دیگران هستند. این قابلیت مدل‌سازی ذهن دیگران که در روان‌شناسی با عنوان نظریه ذهن (Theory of Mind) شناخته می‌شود، برای تعاملات مؤثر و تصمیم‌گیری هوشمندانه در موقعیت‌های بین‌فردی ضروری است.

برای مثال، در یک مذاکره، هر طرف از مدل ذهنی خود درباره اهداف، اولویت‌ها، و حد تحمل طرف مقابل استفاده می‌کند تا استراتژی خود را تعیین کند. یک مدیر برای انگیزه دادن به کارکنانش، نیاز به مدلی از نیازها و خواسته‌های آن‌ها دارد. یک فروشنده موفق، مدلی از روانشناسی خریدار و نحوه تأثیرگذاری بر تصمیم خرید او در ذهن دارد.

این مدل‌ها به ما کمک می‌کنند تا رفتار دیگران را پیش‌بینی کنیم، ارتباطات خود را تنظیم نماییم، همکاری کنیم، تعارضات را مدیریت کرده و در موقعیت‌های اجتماعی به شیوه‌ای هوشمندانه عمل کنیم. خطاهای رایج در این مدل‌ها (مانند پیش‌داوری‌ها یا ناتوانی در درک دیدگاه دیگران) می‌تواند منجر به سوءتفاهم‌ها، روابط خدشه‌دار شده، و تصمیمات اجتماعی نامناسب شود.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از مدل اجتماعی/بین‌فردی: مدیریت یک گروه چت خانوادگی)

تصور کنید شما عضو یک گروه چت هستید که شامل والدین، خواهر و برادرها، عمه‌ها و عموها، خاله‌ها و دایی‌ها، و شاید حتی برخی از اقوام دورتر باشد. هر پیامی که ارسال می‌کنید، هر واکنشی که نشان می‌دهید (لایک، اموجی، یا حتی سکوت)، و هر موضوعی که مطرح می‌کنید، می‌تواند بر اساس مدل‌های ذهنی شما از تک‌تک اعضا و روابط بین آن‌ها شکل بگیرد.

فرض کنید می‌خواهید خبری خوشحال‌کننده (مثلاً خرید خانه جدیدتان) را در گروه به اشتراک بگذارید. مدل ذهنی شما از اعضا وارد عمل می‌شود: می‌دانید کدام افراد صمیمانه خوشحال می‌شوند، کدام‌یک ممکن است حسادت پنهانی داشته باشند، کدام‌یک احتمالاً با سوالات جزئی شما را کلافه خواهند کرد، و کدام‌یک احتمالاً واکنشی نشان نخواهند داد. نحوه بیان خبر و زمانی که برای ارسال آن انتخاب می‌کنید، تحت تأثیر این مدل ذهنی است. شاید برای جلوگیری از واکنش‌های منفی احتمالی، خبر را با فروتنی بیشتری بیان کنید یا آن را در زمانی ارسال کنید که می‌دانید افراد حساس‌تر آنلاین نیستند.

حال موقعیتی دیگر را در نظر بگیرید: بحثی داغ درباره یک موضوع اجتماعی یا سیاسی در گروه در می‌گیرد. اینجا مدل‌های اجتماعی/بین‌فردی شما اهمیتی حیاتی پیدا می‌کنند. شما با اتکا به مدل ذهنی خود از دیدگاه‌ها، تعصبات، و میزان تندروی یا انعطاف‌پذیری هر فرد، تصمیم می‌گیرید که آیا اصلاً وارد بحث شوید یا نه. اگر تصمیم به مشارکت بگیرید، مدل ذهنی‌تان به شما کمک می‌کند تا کلمات خود را با دقت انتخاب کنید؛ چگونه با دایی‌تان که دیدگاه کاملاً متضادی دارد، مخالفت کنید بدون آن که او را برنجانید؟ چگونه از عمویتان که سریعاً بحث را شخصی می‌کند، فاصله بگیرید؟ چگونه از برادرتان که معمولاً نقش میانجی را بازی می‌کند، حمایت کنید؟

این مدل‌ها ایستا نیستند. فرض کنید یکی از اقوام که همیشه او را فردی آرام و منطقی می‌دانستید، ناگهان واکنشی تند و غیرمنتظره به یک شوخی ساده نشان می‌دهد. این رفتار جدید، مدل ذهنی شما از او را به چالش می‌کشد و شما را وادار به بازنگری و به‌روزرسانی آن می‌کند. شاید او روز بدی داشته، شاید به آن موضوع خاص حساسیت دارد، یا شاید مدل اولیه شما از او چندان دقیق نبوده است.

۵- مدل‌های خود

در نهایت، در کنار مدل‌سازی جهان خارج و دیگران، ما مدل‌های پیچیده‌ای از «خود» نیز داریم. مدل‌های خود، شامل بازنمایی‌های ما از توانمندی‌ها، دانش، مهارت‌ها، محدودیت‌ها، ارزش‌ها، باورها و هویت ما در یک موقعیت مشخص است. این مدل‌ها به ما کمک می‌کنند تا به پرسش‌هایی بنیادین پاسخ دهیم: «آیا من صلاحیت گرفتن این تصمیم را دارم؟»، «آیا مهارت لازم برای اجرای این گزینه را دارا هستم؟»، «این تصمیم تا چه حد با ارزش‌های بنیادین من همسوست؟» و «نقش و مسئولیت من در این شرایط چیست؟».

خودآگاهی که محصول این مدل‌هاست، از ارکان تصمیم‌گیری مؤثر به شمار می‌رود. شناخت دقیق قابلیت‌ها و محدودیت‌ها به ما کمک می‌کند تا بدانیم چه زمانی به قضاوت خود اعتماد کنیم و چه زمانی نیازمند کسب اطلاعات بیشتر، مشورت با متخصصان یا تفویض اختیار هستیم. همچنین، همسویی تصمیمات با ارزش‌ها و اهداف شخصی‌مان، که بخشی از مدل خود ماست، به انسجام هویتی و رضایت بلندمدت منجر می‌شود. مدل‌های خودِ نادرست، چه به صورت اعتماد به نفس کاذب و چه به شکل خودکم‌بینی، می‌توانند منشأ تصمیم‌گیری‌های ضعیف و مخرب باشند.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از کاربرد مدل خود برای تغییر مسیر شغلی)

تصمیم برای تغییر مسیر شغلی، یکی از مهم‌ترین تصمیمات زندگی است که در آن، مدل ذهنی فرد از خودش نقشی محوری ایفا می‌کند. این تصمیم صرفاً یک تحلیل هزینه-فایده اقتصادی نیست، بلکه یک کاوش عمیق در مدل خود است.

فردی که این تغییر را در نظر دارد، ابتدا مدل ذهنی خود از «توانایی‌ها و مهارت‌ها» را ارزیابی می‌کند. او از خود می‌پرسد: «مهارت‌های قابل انتقال من کدامند؟ آیا توانایی یادگیری مهارت‌های جدید لازم برای شغل جدید را دارم؟ آیا از پس چالش‌های اولیه آن برمی‌آیم؟» پاسخ به این پرسش‌ها، که مبتنی بر تجربیات گذشته و ارزیابی فرد از قابلیت‌های شناختی خود است، بخش مهمی از تصمیم را شکل می‌دهد.

همزمان، مدل ذهنی فرد از «ارزش‌ها و علایق» خود فعال می‌شود. او ممکن است به این نتیجه برسد که شغل فعلی‌اش، هرچند درآمد خوبی دارد، اما با ارزش بنیادین او مانند «کمک به دیگران» یا «خلاقیت» در تضاد است. مسیر شغلی جدید، حتی اگر با کاهش درآمد همراه باشد، ممکن است به دلیل همسویی بیشتر با این ارزش‌ها، جذاب‌تر به نظر برسد. این تحلیل ارزشی، لایه‌ای عمیق از مدل خود را به کار می‌گیرد.

علاوه بر این، مدل خود شامل «باورهای فرد درباره هویت و ریسک‌پذیری» نیز هست. آیا فرد خود را به عنوان فردی «سازگار» و «امنیت‌طلب» می‌شناسد یا به عنوان فردی «ماجراجو» و «تغییرپذیر»؟ این هویت خودساخته، بر تمایل او به پذیرش عدم قطعیت‌های ناشی از تغییر شغل تأثیر مستقیم دارد.

یک مدل خودِ دقیق و واقع‌بینانه، به فرد کمک می‌کند تا تصمیمی آگاهانه بگیرد که هم با توانایی‌هایش متناسب است و هم با عمیق‌ترین لایه‌های هویتی و ارزشی او همخوانی دارد. در مقابل، فردی با خودکم‌بینی شدید ممکن است هرگز جرأت چنین تغییری را پیدا نکند، در حالی که فردی با اعتماد به نفس کاذب ممکن است بدون آمادگی کافی وارد مسیری شود که به شکست می‌انجامد. بنابراین، کیفیت تصمیم برای تغییر شغل، به شدت به کیفیت و دقت مدل ذهنی فرد از خودش وابسته است.

کارکردهای اصلی مدل‌های ذهنی در فرایند تصمیم‌گیری

مدل‌های ذهنی، نقش مهمی در فرایند تصمیم‌گیری دارند. این مدل‌ها درک‌مان را شکل می‌دهند، محدوده گزینه‌هایمان را تغییر می‌دهند، پیش‌بینی‌های ما را هدایت می‌کنند و بر انتخاب‌ها و در نهایت یادگیری ما از نتایج اثر می‌گذارند. در ادامه پنج کارکرد اصلی این مدل‌ها در تصمیم‌گیری را بررسی خواهیم کرد.

۱- چارچوب‌بندی مساله

یکی از اولین نقش مدل‌های ذهنی در تصمیم‌گیری، چارچوب‌بندی مساله است. مدل ذهنی ما از یک سیستم یا موقعیت خاص، تعیین می‌کند که چه چیزی را به عنوان مساله شناسایی کنیم. این مدل مشخص می‌کند کدام جنبه‌های موقعیت مهم هستند و کدام‌ها نادیده گرفته شوند. به عبارت دیگر، مدل ذهنی مرزهای مساله  را تعریف کرده و توجه ما را به مجموعه‌ای خاص از عوامل، روابط علی و اهداف معطوف می‌کند.

فرض کنید یک مدیر با افت عملکرد یکی از کارمندان مواجه است. اگر مدل ذهنی مدیر عمدتاً بر ویژگی‌های فردی متمرکز باشد، ممکن است مساله را به تنبلی ذاتی یا مهارت نداشتن کارمند نسبت دهد. اما اگر مدل ذهنی او سیستماتیک و شامل عوامل محیطی باشد، ممکن است همان موقعیت را به عنوان نشانه‌ای از فقدان انگیزه ناشی از محیط کار نامناسب، عدم تناسب شغل با توانایی‌های فرد یا مشکلات ساختاری در سازمان تفسیر کند. هر یک از این چارچوب‌بندی‌های متفاوت مسیر کاملاً متفاوتی را برای جستجوی راه‌حل و تصمیم‌گیری‌های بعدی باز می‌کند.

۲- تولید و ارزیابی گزینه‌ها

مدل ذهنی، نقش محوری در تولید و ارزیابی گزینه‌ها دارد. گزینه‌هایی که به ذهن‌مان می‌رسند، عمدتاً در چارچوب مدل ذهنی ما از موقعیت هستند. یک مدل ذهنی غنی و کارآمد می‌تواند به شناسایی طیف وسیع‌تری از گزینه‌ها، از جمله راه‌حل‌های نوآورانه کمک کند، در حالی که یک مدل ذهنی ضعیف ممکن است ما را به گزینه‌های تکراری و ناکارآمد محدود کند.

علاوه بر این، مدل ذهنی معیارهای ارزیابی گزینه‌ها را فراهم می‌کند. ما هر گزینه را بر اساس پیامدهای پیش‌بینی‌شده و میزان همسویی آن با اهداف، ارزش‌ها و اولویت‌هایی که در مدل ذهنی ما نهادینه شده‌ می‌سنجیم. برای مثال، در تصمیم‌گیری برای سرمایه‌گذاری، مدل ذهنی یک فرد از ریسک، بازده، افق زمانی و اهداف مالی شخصی‌اش، هم بر نوع فرصت‌های سرمایه‌گذاری که در نظر می‌گیرد و هم بر نحوه ارزیابی جذابیت آن‌ها تأثیر می‌گذارد.

۳- پیش‌بینی و شبیه‌سازی ذهنی

یکی از کارکردهای مدل‌های ذهنی، توانایی پیش‌بینی پیامدهاست. مدل ذهنی درکی از نحوه عملکرد سیستم مورد نظر و روابط علت و معلولی بین اجزای آن در خود دارد. این درک به ما اجازه می‌دهد تا به صورت ذهنی سناریوهای مختلف «چه می‌شود اگر» را اجرا کنیم. مثلاً یک برنامه‌ریز شهری که در حال بررسی احداث یک بزرگراه جدید است، از مدل ذهنی خود درباره الگوهای ترافیک، توسعه شهری، تأثیرات زیست‌محیطی و واکنش‌های اجتماعی استفاده می‌کند تا پیش‌بینی کند که این پروژه چه اثراتی خواهد داشت.

۴- هدایت توجه و جستجوی اطلاعات

در درس بار شناختی دیدیم که ظرفیت شناختی ما برای پردازش اطلاعات محدود است. مدل‌های ذهنی، یکی از ابزارهای مهم ذهن برای مدیریت محدودیت‌های شناختی هستند. این مدل‌ها، فرایند توجه را جهت‌دهی می‌کنند تا تمرکزمان بر چیزهایی باشد که بر اساس مدل، مرتبط یا مهم تلقی می‌شوند. این کارکرد بسیار مفید است، اما خیلی اوقات باعث سوگیری و به خصوص سوگیری تأییدی می‌شود؛ زیرا حرکت در چارچوب مدل‌ها سبب می‌شود تمایل زیادی برای جستجو، تفسیر و به یاد آوردن اطلاعاتی داشته باشیم که آن‌ها را تأیید می‌کنند و از سوی دیگر اطلاعات متعارض را نادیده بگیریم.

۵- تفسیر بازخورد

مدل‌های ذهنی نقش حیاتی در نحوه تفسیر بازخوردها و نتایج تصمیم‌های گذشته ایفا می‌کنند. پس از اجرای تصمیم، نتایج واقعی آن آشکار می‌شوند. ما این نتایج را با انتظارات و پیش‌بینی‌هایی که قبلاً بر اساس مدل ذهنی خود داشتیم، مقایسه می‌کنیم. نحوه تفسیر هرگونه شکاف یا مغایرت بین نتایج واقعی و مورد انتظار، به شدت تحت تأثیر مدل ذهنی قرار می‌گیرد.

اگر نتایج مطابق یا بهتر از پیش‌بینی‌ها باشد، مدل ذهنی ما تقویت می‌شود. اما اگر نتایج ناامیدکننده باشد، مدل ذهنی تعیین می‌کند که علت این شکست را به چه عواملی نسبت دهیم. آیا مشکل از خود مدل بود؟ آیا عوامل پیش‌بینی نشده خارجی دخیل بودند؟ یا شاید مشکل در اجرای تصمیم بود؟ تفسیری که ما از بازخورد ارائه می‌دهیم، تعیین می‌کند که آیا و چگونه مدل ذهنی خود را اصلاح کنیم.

این چرخه مقایسه نتایج با پیش‌بینی‌ها و اصلاح مدل بر اساس بازخورد، مکانیزم اصلی یادگیری تجربی و تکامل مدل‌های ذهنی ما در طول زمان است. یک مدل ذهنی انعطاف‌پذیر و باز برای اصلاح، امکان یادگیری مؤثرتر از موفقیت‌ها و شکست‌ها را فراهم می‌کند.

محدودیت‌ها، خطاها و دام‌های مدل‌های ذهنی

مدل‌های ذهنی بازنمایی‌های کامل یا بی‌نقص از واقعیت نیستند. آن‌ها محصول فرایندهای شناختی محدود ما هستند و به همین دلیل مستعد انواع محدودیت‌ها، خطاها و دام‌هایی هستند که می‌توانند کیفیت تصمیم‌گیری را به طور جدی تحت تأثیر قرار دهند. آگاهی از این نقایص اولین گام ضروری برای کاهش اثرات منفی آن‌ها و بهبود قضاوت‌هایمان است.

۱- ساده‌سازی بیش از حد

یکی از ویژگی‌های ذاتی مدل‌های ذهنی، ساده‌سازی پیچیدگی‌های جهان واقعی است. این ساده‌سازی برای مدیریت اطلاعات و پردازش سریع ضروری است، اما زمانی که بیش از حد صورت گیرد، به یک دام تبدیل می‌شود. ساده‌سازی بیش از حد به معنای نادیده گرفتن یا کم‌اهمیت جلوه دادن جنبه‌های حیاتی، روابط متقابل پیچیده یا عوامل مهم در یک موقعیت است. مدل ذهنی حاصل تصویری ناقص و گاه گمراه‌کننده از واقعیت ارائه می‌دهد.

برای مثال، ممکن است مدل ذهنی ما از عملکرد یک تیم صرفاً بر مهارت‌های فردی اعضا متمرکز باشد و پویایی‌های گروهی، فرهنگ سازمانی یا تأثیر رهبری را نادیده بگیرد. تصمیماتی که بر پایه چنین مدل ساده‌شده‌ای گرفته می‌شوند، احتمالاً نتایج مورد انتظار را به بار نخواهند آورد، زیرا عوامل کلیدی از تحلیل حذف شده‌اند. این خطر به ویژه در مواجهه با سیستم‌های پیچیده و پویا بسیار جدی است.

۲- کامل نبودن

مدل‌های ذهنی ما اغلب به دلیل فقدان دانش یا اطلاعات کلیدی ناقص هستند. ممکن است ما از وجود برخی متغیرهای مهم، روابط علی خاص یا محدودیت‌های موجود در سیستم بی‌اطلاع باشیم. این نقاط کور در مدل ذهنی ما باعث می‌شود که درک ما از موقعیت ناقص و ناکافی باشد.برای مثال، فردی که قصد سرمایه‌گذاری در یک بازار خارجی را دارد، ممکن است مدل ذهنی دقیقی از سازوکارهای مالی داشته باشد، اما به دلیل ناآگاهی از قوانین و مقررات خاص آن کشور یا فرهنگ تجاری حاکم بر آن، مدل ذهنی‌اش ناقص باشد. تصمیم‌گیری بر اساس یک مدل ناقص می‌تواند منجر به غافلگیری‌های ناخوشایند و شکست شود، زیرا عوامل مهمی که در مدل لحاظ نشده بودند، در عمل تأثیر خود را نشان می‌دهند.

۳- نادرستی

گاهی مشکل مدل ذهنی نه ساده‌سازی یا کامل نبودن، بلکه نادرستی محتوای آن است. یعنی مدل شامل باورهای اشتباه درباره واقعیت یا بازنمایی نادرستی از روابط علی یا ویژگی‌های سیستم است. برای مثال، باور غلط به این که هرچه بیشتر تبلیغ کنیم، فروش قطعاً بیشتر می‌شود بدون در نظر گرفتن نقطه اشباع بازار یا کیفیت محصول، نمونه‌ای از یک مدل ذهنی نادرست است. یا این تصور که سیاست اقتصادی خاص صرفاً منجر به کاهش تورم می‌شود، بدون در نظر گرفتن اثرات جانبی احتمالی آن بر بیکاری، ممکن است ناشی از نادرستی مدل باشد. تصمیماتی که بر اساس مدل‌های ذهنی نادرست گرفته می‌شوند، به احتمال زیاد به نتایج مطلوب منجر نخواهند شد و حتی می‌توانند وضعیت را بدتر کنند.

۴- مفروضات پنهان و بررسی‌نشده

هر مدل ذهنی بر مجموعه‌ای از مفروضات پایه استوار است؛ باورهایی درباره جهان که ما آن‌ها را بدیهی یا درست می‌انگاریم و مدل خود را بر اساس آن‌ها بنا می‌کنیم. مشکل زمانی به وجود می‌آید که این مفروضات پنهان، ناخودآگاه یا بررسی‌نشده باقی بمانند. ما اغلب از مفروضاتی که تفکر ما را شکل می‌دهند آگاه نیستیم و در نتیجه اعتبار آن‌ها را به چالش نمی‌کشیم. این مفروضات بررسی‌نشده می‌توانند منبع خطاهای جدی در تصمیم‌گیری باشند، به ویژه اگر در گذر زمان یا در یک زمینه جدید اعتبار خود را از دست داده باشند.

برای مثال، یک کسب‌وکار ممکن است مدل ذهنی خود را بر این فرض پنهان بنا کند که «مشتریان همیشه به دنبال پایین‌ترین قیمت هستند»، در حالی که در واقعیت، ممکن است کیفیت، خدمات پس از فروش یا برند برای بخش قابل توجهی از مشتریان اهمیت بیشتری داشته باشد. یا ممکن است یک مدیر بر این فرض ناگفته تکیه کند که «کارکنان ذاتاً تنبل هستند و نیاز به نظارت دقیق دارند». تا زمانی که این مفروضات اساسی شناسایی و مورد سوال قرار نگیرند، مدل‌های ذهنی و تصمیمات مبتنی بر آن‌ها ممکن است به طور سیستماتیک دچار خطا باشند.

۵- اینرسی و مقاومت در برابر تغییر

مدل‌های ذهنی، به ویژه آن‌هایی که برای مدت طولانی مورد استفاده قرار گرفته یا در گذشته موفق بوده‌اند، تمایل به پایداری و مقاومت در برابر تغییر دارند. این پدیده که به آن اینرسی شناختی نیز گفته می‌شود، باعث می‌شود که افراد به مدل‌های ذهنی قدیمی خود بچسبند، حتی زمانی که شواهد جدیدی مبنی بر نادرستی یا ناکارآمدی آن‌ها وجود دارد. این مقاومت در برابر تغییر می‌تواند مانع بزرگی برای یادگیری، نوآوری و سازگاری با شرایط متغیر باشد.

۶- تأثیر مدل‌های ذهنی غالب یا کلیشه‌ای

برخی از مدل‌های ذهنی در جامعه، سازمان یا گروه‌های حرفه‌ای به قدری رایج و پذیرفته شده‌اند که به صورت خودکار و بدون بررسی انتقادی استفاده می‌شوند. این مدل‌های غالب اگرچه ممکن است در ابتدا بر اساس تجربیات درست شکل گرفته باشند، اما با گذر زمان به کلیشه تبدیل می‌شوند و مانع از تحلیل دقیق موقعیت‌های جدید می‌شوند. کلیشه‌های اجتماعی نمونه بارز این مشکل هستند. زمانی که به تمام اعضای یک گروه خاص ویژگی‌های مشابهی نسبت می‌دهیم، در واقع از یک مدل ذهنی ساده‌شده و غیردقیق استفاده می‌کنیم. این رویکرد منجر به قضاوت‌های ناعادلانه و نادیده گرفتن تفاوت‌های فردی می‌شود.

تمرین‌ها

(تمرین‌هایی برای مدیریت مدل‌های ذهنی)

دیدیدم که مدل‌های ذهنی به فهم جهان پیچیده پیرامون و تصمیم‌گیری کمک می‌کنند، اما این مدل‌ها کامل نیستند و گاهی ما را به بیراهه می‌کشانند. تمرین‌های پیش رو کمک می‌کنند تا مدل‌های ذهنی را بهتر بشناسید، نقاط ضعف آن‌ها را کشف کنید، در برابر تغییرات لازم انعطاف‌پذیرتر شوید و نهایتاً با آگاهی و دقت بیشتر تصمیم بگیرید.


(تمرین ۱- دفترچه ثبت مفروضات و پیوند آن با مدل ذهنی)

اغلب ما بدون آگاهی، بر پایه مفروضات ناآزموده و پنهان تصمیم می‌گیریم و قضاوت می‌کنیم؛ هدف از این تمرین، کشف تعدادی از این مفروضات است.

۱- یک دفترچه یادداشت (فیزیکی یا دیجیتال) تهیه کنید.

۲- برای یک هفته، هر روز یک تصمیم مهم، یک قضاوت قابل توجه، یا یک باور پررنگ که داشته‌اید را انتخاب کنید. این انتخاب می‌تواند مربوط به مسائل کاری، روابط شخصی، مسائل اجتماعی یا هر حوزه دیگری باشد. سپسه از خود بپرسید: «اگر بخواهیم این تصمیم/قضاوت/باور را معتبر و درست قلمداد کنیم، چه چیزهایی باید حقیقت داشته باشند؟ چه اصولی را به‌عنوان پیش‌فرض پذیرفته‌ام؟» تلاش کنید حداقل سه تا پنج فرض اساسی که زیربنای آن فکر یا تصمیم بوده را شناسایی و با جزئیات ثبت کنید.

به عنوان مثال، فرض کنید تصمیم گرفته‌اید برای ارتقای شغلی، مدرک کارشناسی ارشد بگیرید. مفروضات پنهان شما ممکن است شامل این موارد باشد:

داشتن مدرک بالاتر، به‌طور خودکار منجر به ارتقای شغلی می‌شود.

سازمانی که در آن کار می‌کنم، برای مدارک تحصیلی بالاتر ارزش قائل است.

من توانایی و منابع (زمان، پول، انرژی) لازم برای اتمام موفقیت‌آمیز دوره کارشناسی ارشد را دارم.

مزایای بلندمدت این مدرک (مانند درآمد بالاتر یا رضایت شغلی) بر هزینه‌های کوتاه‌مدت آن می‌چربد.

راه‌های دیگری برای رسیدن به ارتقای شغلی (مانند کسب تجربه بیشتر، توسعه مهارت‌های خاص، شبکه‌سازی) به اندازه گرفتن مدرک مؤثر نیستند.

۳- رای هر فرض بنویسید: «چه شواهدی برای درستی این فرض دارم؟»، «چه شواهدی ممکن است این فرض را رد کند؟»، «این فرض چقدر محکم و قابل اتکاست؟» و مهم‌تر از همه: «این مجموعه مفروضات، چه مدل ذهنی کلی‌تری را در مورد پیشرفت شغلی، ارزش تحصیلات، یا نحوه عملکرد سازمان من نشان می‌دهند؟» برای مثال، مفروضات ممکن است نشان‌دهنده یک مدل ذهنی باشند که «موفقیت شغلی از طریق مسیرهای آکادمیک به دست می‌آید».

۴- پس از چند هفته، به بررسی یادداشت‌های خود بپردازید. آیا الگوهای تکراری در مفروضات شما  وجود دارد؟ این الگوها می‌توانند نشان‌دهنده مدل‌های ریشه‌دارتر باشند. آیا برخی از این مفروضات بر شواهد محکم استوارند یا صرفاً باورهایی هستند که بدون بررسی دقیق پذیرفته‌اید؟ آیا در موقعیت‌های مختلف، مفروضات متناقضی را به کار گرفته‌اید؟

(تمرین ۲- کاوش عمیق با چالش پنج چرا)

بسیاری از مدل‌های ذهنی چنان در ذهن‌مان ریشه می‌دوانند که در سطح ناخودآگاه به آن‌ها توجه نمی‌کنیم. چالش پنج چرا که توسط ساکیشی تویودا ابداع شده است، مانند یک کاوش ذهنی عمل کرده و به ما اجازه می‌دهدتا با پرسیدن مکرر «چرا؟»، به لایه‌های زیرین افکار، باورها و مدل‌های ذهنی‌مان دسترسی پیدا کنیم.

۱- یک باور، قضاوت یا مدل ذهنی که در زندگی خود به آن اطمینان دارید یا اخیراً در انتخاب‌هایتان نقش داشته است را انتخاب کنید. این می‌تواند باوری مانند «من باید همیشه دیگران را راضی نگه دارم»، «شکست غیرقابل قبول است»، «تغییر همیشه خطرناک است» یا حتی یک مدل ذهنی در مورد نحوه عملکرد یک سیستم خاص (مثلاً بازار همیشه منطقی عمل می‌کند) باشد.

۲- از خود بپرسید «چرا به این مدل ذهنی معتقدم؟» یا «چرا این‌گونه فکر می‌کنم؟»

۳- پس از پاسخ به سؤال اول، دوباره بپرسید «چرا؟» و این روند را تا پنج مرتبه ادامه دهید. هر پاسخ شما، مبنای سؤال بعدی خواهد بود.

به عنوان نمونه، مدل ذهنی «من باید از هرگونه تعارض و رویارویی اجتناب کنم» را در نظر داشته باشید، سوال و جواب‌ها می‌تواند به شکل زیر باشد:

چرا اول: «چرا معتقدم باید از تعارض اجتناب کنم؟» پاسخ: «چون تعارض باعث ایجاد تنش و ناراحتی می‌شود و روابط را خراب می‌کند.»

چرا دوم: «چرا فکر می‌کنم تعارض همیشه روابط را خراب می‌کند؟» پاسخ: «چون در گذشته شاهد بوده‌ام که بحث‌ها و اختلافات منجر به دلخوری و قطع رابطه شده‌اند.»

چرا سوم: «چرا آن تجربیات خاص، باور مرا شکل داده‌اند؟» پاسخ: «چون دیدن ناراحتی دیگران یا تجربه طرد شدن برایم بسیار دردناک بود و می‌خواهم از تکرار آن جلوگیری کنم.»

چرا چهارم: «چرا تجربه طرد شدن یا ناراحتی دیگران تا این حد برایم دردناک است؟» پاسخ: «چون احساس ارزشمندی من تا حد زیادی به تأیید و پذیرش دیگران وابسته است.»

چرا پنجم: «چرا احساس ارزشمندی من به تأیید دیگران وابسته است؟» پاسخ: «شاید چون در دوران کودکی یاد گرفته‌ام که برای دریافت محبت و توجه، باید خواسته‌های دیگران را برآورده کنم و از ایجاد نارضایتی پرهیز نمایم.»

در این تمرین، تجربه می‌کنیم که چگونه می‌توان از یک مدل ذهنی به لایه‌های عمیق‌تری از تجربیات گذشته، ترس‌ها و باورهای بنیادین رسید. درک این ریشه‌ها توضیح می‌دهد که چرا تغییر دادن برخی مدل‌ها دشوار است؛ زیرا آن‌ها با احساسات عمیق و الگوهای قدیمی ذهن گره خورده‌اند. نجام منظم این تمرین، به شما کمک می‌کند تا فراتر از باورهای سطحی رفته و منشأ آن‌ها را کشف کنید. این آگاهی، اولین قدم برای ارزیابی مجدد و تعدیل مدل‌های ذهنی محدودکننده است.

(تمرین ۳- درخواست بازخورد برای شناسایی نقاط کور)

هر یک از ما دارای نقاط کوری در تفکر خود هستیم؛ جنبه‌هایی از واقعیت یا مفروضاتی در مدل‌های ذهنی‌مان که به دلیل محدودیت‌های شناختی، تجربیات شخصی منحصربه‌فرد، یا سوگیری‌های ناخودآگاه، قادر به دیدن یا ارزیابی صحیح آن‌ها نیستیم. این نقاط می‌توانند منجر به خطاها و نقص‌های جدی در مدل‌های ذهنی شوند و تصمیم‌های ما را تحت تأثیر قرار دهند. بازخورد ساختاریافته از دیگران، ابزاری قدرتمند برای روشن کردن این نقاط تاریک و نشان دادن نقص یا کامل نبودن مدل‌های ذهنی است.

۱-  یک موقعیت تصمیم‌گیری مهم، یک تحلیل پیچیده، یا حتی یک مدل ذهنی خاص که اخیراً از آن استفاده کرده‌اید را انتخاب کنید. این می‌تواند یک استراتژی تجاری، تحلیل یک رقیب، برنامه‌ریزی برای یک پروژه، یا حتی نحوه مدیریت یک رابطه شخصی باشد.

۲- فرد یا افرادی را انتخاب کنید که به قضاوت و صداقت آن‌ها اعتماد دارید. ویژگی‌های کلیدی این افراد عبارتند از: توانایی تفکر انتقادی، صراحت در بیان نظرات (حتی اگر ناخوشایند باشد)، و داشتن دیدگاهی متفاوت از شما. ایده‌آل است که این افراد دارای تخصص، تجربیات، یا پیشینه‌های متفاوتی باشند تا بتوانند زوایای جدیدی را به شما نشان دهند.

۳- در یک جلسه مشخص، فرایند تفکر خود درباره آن موضوع را به طور کامل و شفاف برای فرد یا افراد منتخب توضیح دهید. شرح دهید که چگونه موقعیت را چارچوب‌بندی کرده‌اید، چه عواملی را مهم تشخیص داده‌اید، چه داده‌هایی را در نظر گرفته‌اید، چه روابط علت و معلولی یا الگوهایی را فرض کرده‌اید (مدل ذهنی شما)، و چگونه به نتیجه یا تصمیم رسیده‌اید. سعی کنید تا حد امکان مفروضات پنهان خود را نیز بیان کنید (با استفاده از آموخته‌های تمرین ۱).

۴- به طور مشخص و هدفمند از آن‌ها درخواست بازخورد کنید. به جای پرسیدن سؤال کلی «نظرت چیست؟»، سؤالات دقیق‌تری بپرسید که آن‌ها را به نقد مدل ذهنی شما هدایت کند:

بر اساس توضیحات من، فکر می‌کنی چه مفروضاتی در مدل ذهنی من وجود دارد که ممکن است شکننده، نادرست یا آزمایش نشده باشند؟

آیا عوامل یا متغیرهای مهمی وجود دارند که به نظر تو آن‌ها را نادیده گرفته‌ام یا به اندازه کافی به آن‌ها وزن نداده‌ام؟

آیا می‌توانی این مساله را از زاویه دید یا چارچوب کاملاً متفاوتی ببینی که من اصلاً به آن فکر نکرده‌ام؟ چگونه این چارچوب متفاوت، تحلیل یا نتیجه‌گیری را تغییر می‌دهد؟

آیا الگوها، روابط یا نتیجه‌گیری‌هایی که من فرض کرده‌ام، منطقی به نظر می‌رسند؟ آیا توضیح جایگزینی برای داده‌ها یا مشاهدات وجود دارد؟

در کجای استدلال یا مدل من، ممکن است نقاط کور یا سوگیری‌های احتمالی وجود داشته باشد؟

هنگام دریافت بازخورد، مهم‌ترین اصل، حفظ گشودگی ذهنی و پرهیز از حالت تدافعی است. به یاد داشته باشید که هدف، شناسایی نقاط ضعف و بهبود مدل ذهنی شماست، نه اثبات درستی آن.  حتی اگر با بخشی از بازخوردها موافق نیستید، آن‌ها را یادداشت کنید و بعداً در موردشان تأمل کنید. گاهی اوقات بازخوردهایی که در ابتدا بیشترین مقاومت را در ما ایجاد می‌کنند، حاوی ارزشمندترین دیدگاه‌ها برای رشد هستند.

(تمرین ۴- شناسایی و اولویت‌بندی نادانسته‌ها)

دانشمندان و متفکران برجسته همواره بر اهمیت حیاتی «شناخت محدوده نادانسته‌ها» تأکید کرده‌اند. سقراط می‌گفت: «می‌دانم که نمی‌دانم» و این اقرار به جهل، نقطه آغاز خرد و یادگیری است. در زمینه مدل‌های ذهنی، این اصل اهمیتی دوچندان می‌یابد، زیرا هر مدل ذهنی، ذاتاً ناقص است و تنها بخشی از واقعیت را بازنمایی می‌کند. این تمرین به شما کمک می‌کند تا به طور فعال مرزهای دانش خود را کاوش کرده و محدودیت‌ها و نقص‌های مدل‌های ذهنی فعلی‌تان را آشکار سازید.

۱- هنگامی که با یک چالش پیچیده، یک مسئله مبهم یا تصمیمی مهم با پیامدهای نامشخص مواجه می‌شوید، کاغذی بردارید (یا یک سند دیجیتال باز کنید) و آن را به دو ستون اصلی تقسیم کنید.

۲- در ستون اول، با عنوان «آن چه می‌دانم»، تمام حقایق، داده‌ها، شواهد و اطلاعات مرتبطی که در مورد موضوع در اختیار دارید را با دقت یادداشت کنید. سعی کنید تا حد امکان دقیق باشید و میان «دانش مبتنی بر شواهد» و «باورهای شخصی» تمایز قائل شوید. این ستون، نمایانگر بخش‌های شناخته‌شده و مستحکم‌تر مدل ذهنی شما در مورد آن موضوع خاص است.

۳- ستون دوم را با عنوان «آن چه نمی‌دانم» پر کنید. این بخش نیازمند صداقت با خودتان است. در این ستون، تمام پرسش‌های بی‌پاسخ، اطلاعات ناقص یا گمشده، متغیرهای نامشخص و تأثیرگذار، مفروضاتی که شواهد کافی برای تأییدشان ندارید (با ارجاع به تمرین ۱)، و هرگونه ابهام دیگری که در مورد موضوع وجود دارد را فهرست کنید. فراتر از دانش سطحی بروید و از خود بپرسید:

چه جنبه‌هایی از این مساله وجود دارد که من از آن‌ها کاملاً بی‌خبرم؟

چه عواملی ممکن است بر نتیجه تأثیر بگذارند که من کنترلی بر آن‌ها ندارم یا حتی از وجودشان آگاه نیستم؟

کدام بخش‌های مدل ذهنی من بیشتر بر پایه حدس و گمان یا تجربیات محدود شخصی بنا شده‌اند تا شواهد عینی؟

آیا دیدگاه‌ها، تخصص‌ها یا منابع اطلاعاتی دیگری وجود دارند که برای درک بهتر این موضوع به آن‌ها نیاز دارم اما هنوز به سراغشان نرفته‌ام؟

چه چیزی ممکن است در آینده تغییر کند که مفروضات فعلی من را بی‌اعتبار سازد؟

هرچه فهرست نادانسته‌های شما مفصل‌تر و دقیق‌تر باشد، درک شما از محدودیت‌های مدل ذهنی‌تان واقع‌بینانه‌تر خواهد بود. این فهرست مانند یک نقشه راه برای یادگیری عمل می‌کند و به شما نشان می‌دهد که در کجا نیاز به جستجوی اطلاعات بیشتر، تحقیق عمیق‌تر یا مشورت با دیگران دارید. همچنین، این فهرست به شما یادآوری می‌کند که با احتیاط بیشتری نتیجه‌گیری کنید و از قطعیت‌های کاذب بپرهیزید.

۴- پس از تهیه فهرست نادانسته‌ها، گام بعدی اولویت‌بندی آن‌هاست. همه نادانسته‌ها اهمیت یکسانی ندارند. از خود بپرسید: «کدام یک از این نادانسته‌ها بیشترین تأثیر را بر درستی مدل ذهنی من یا موفقیت تصمیم من دارد؟»، «کدام‌ها بیشترین ریسک را ایجاد می‌کنند؟» و «کدام‌ها را می‌توانم با تلاش معقول برطرف کنم؟»

شما درس 7 از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری را مطالعه کرده‌اید. درس‌های این مجموعه به ترتیب عبارتند از:

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید