شما در حال خواندن درس عوامل فرهنگی و اجتماعی در تصمیمگیری از مجموعه روانشناسی تصمیمگیری هستید.
تصور کنید از خواب بیدار میشویم و باید تصمیم بگیریم چه بپوشیم. این تصمیم در نگاه اول ساده به نظر میرسد، اما آیا واقعاً میتوان آن را تصمیمی کاملاً شخصی دانست؟ آیا ناخودآگاه به دنبال انتخاب لباسی نیستیم که در جامعه پذیرفته شده باشد؟ آیا به قضاوت دیگران درباره ظاهرمان اهمیت نمیدهیم؟
ما انسانها همواره خود را موجوداتی آزاد و مستقل در تصمیمگیری میپنداریم؛ اما در واقعیت حتی هوشیارترین و آگاهترین افراد نیز به طور عمیقی تحت تأثیر محیط پیرامون خود قرار دارند.
برای درک بهتر این مسئله، میتوان به تأثیر محیط بر رشد و تربیت کودکان اشاره کرد. کودکی که در خانوادهای با پشتوانه علمی و فرهنگی پرورش یافته و روزانه با کتابها، گفتگوهای علمی، و ارزشهای آکادمیک احاطه شده است، به طور طبیعی مسیری متفاوت از کودکی طی خواهد کرد که در محیطی پرتنش و آسیبزا رشد میکند. این تفاوت نه به دلیل تفاوتهای ذاتی، بلکه ناشی از تأثیرگذاری عمیق محیط بر شکلگیری نگرشها، باورها و الگوهای تصمیمگیری است.
البته عوامل محیطی متعددی وجود دارند که تصمیمهای ما را تحت تأثیر قرار میدهند، از شرایط اقتصادی گرفته تا فناوریهای موجود، از موقعیت جغرافیایی تا ساختارهای سیاسی. اما در میان این عوامل محیطی، در مجموعه روانشناسی تصمیمگیری، دو عامل فرهنگ و جامعه از اهمیت ویژهای برخوردارند، چرا که اولا تاثیرات روانشناختی قابل توجهی دارند، ثانیا تقریبا همه افراد جامعه از آنها تاثیر میپذیرند و ثالثا بخش قابل توجهی از عوامل محیطی به نوعی با آنها در ارتباطند.
نقش عوامل فرهنگی در تصمیمگیری
فرهنگ مجموعهای از باورها، ارزشها، هنجارها، رفتارها، نمادها و مصنوعات است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، به زندگی معنا میبخشد و چارچوبی برای درک جهان ارائه میدهد. برای مثال، وقتی شخصی در ایران سفره هفتسین میچیند یا فردی در آمریکا روز شکرگزاری را جشن میگیرد، هر دو در حال انجام رفتاری فرهنگی هستند که برایشان معنادار است.
با این حال فرهنگ فقط به آداب و رسوم آشکار محدود نمیشود، بلکه لایههای عمیقتر آن شامل ارزشهایی است که اغلب به صورت ناخودآگاه در ما درونی شدهاند: مفاهیمی همچون درست و نادرست، معیارهای موفقیت، چگونگی توزیع قدرت در روابط اجتماعی و نحوه مواجهه با موقعیتهای نامطمئن، همگی ریشه در این لایههای عمیق فرهنگی دارند.
در ادامه نقش «ارزشهای فرهنگی»، «هنجارها»، «زبان و ارتباطات فرهنگی» در تصمیمگیری را به صورت جداگانه بررسی خواهیم کرد. این مباحث، نقش فرهنگ در تصمیمگیری را به طور جامع پوشش نمیدهند، اما نمونههایی از مهمترین عوامل فرهنگی موثر هستند که آشنایی با آنها میتواند مقدمه خوبی برای ورود به جزئیات پیچیدهتر باشد.
۱- ارزشهای فرهنگی و تصمیمگیری
مطالعه فرهنگ به عنوان یک کلیت، اگر چه ارزشمند است، اما گستردگی و پیچیدگی آن، امکان بررسی دقیق نقش آن در تصمیمگیری را محدود میکند. از این رو برای تحلیل عمیقتر این تأثیرات، ضروری است روی عناصر سازنده و تأثیرگذار فرهنگ تمرکز کنیم. در میان این عناصر، ارزشهای فرهنگی نقشی محوری در شکلدهی به الگوهای فکری و تصمیمها ایفا میکنند.
ارزشهای فرهنگی، معیارهای مشترک یک گروه اجتماعی برای قضاوت درباره مطلوبیت یا نامطلوبیت رفتارها، اهداف و شرایط هستند. این ارزشها از طریق تعامل مستمر با خانواده، مدرسه، رسانهها و سایر نهادهای اجتماعی درونی شده و به تدریج به بخشی از نظام شناختی و عاطفی ما تبدیل میشوند. برخلاف هنجارها که قواعد رفتاری مشخص هستند، ارزشهای فرهنگی اصول راهنمای کلیتری را شکل میدهند که بر اساس آنها موقعیتها را ارزیابی میکنیم.
برای این که بتوانیم تأثیر عمیق و گسترده ارزشهای فرهنگی بر تصمیمگیری را بررسی کنیم، میتوانیم از چارچوبهای تحلیلی که پژوهشگران در مطالعات بینفرهنگی توسعه دادهاند، یاری بگیریم. یکی از شناختهشدهترین و تأثیرگذارترین این چارچوبها، مدل ابعاد فرهنگی است که توسط پژوهشگر هلندی، گرت هافستد (Geert Hofstede) ارائه شده است.
هافستد با مطالعه گسترده کارکنان یک شرکت چندملیتی در بیش از ۵۰ کشور، توانست الگوهای مشخصی از تفاوتهای ارزشی میان فرهنگها را شناسایی، و آنها را در قالب چند بُعد اصلی دستهبندی کند. آشنایی با این ابعاد کمک میکند تا دریابیم چگونه ارزشهای بنیادین یک فرهنگ بر نحوه تفکر، احساس و بهویژه تصمیمگیری اعضای جامعه تأثیر میگذارند. در ادامه، به توضیح مهمترین این ابعاد و ارتباط آنها با فرآیند تصمیمگیری خواهیم پرداخت.
فردگرایی در برابر جمعگرایی
تقابل میان فردگرایی و جمعگرایی از مهمترین ابعاد فرهنگی است که در مدل هافستد نیز شناسایی شده است.
در فرهنگهای فردگرا، مانند ایالات متحده و استرالیا، افراد بیشتر بر اساس منافع و ترجیحات شخصی خود تصمیم میگیرند. در مقابل، در فرهنگهای جمعگرا که بیشتر در آسیا و آمریکای لاتین دیده میشوند، تصمیمها اغلب با در نظر داشتن منافع جمعی و هماهنگی گروهی اتخاذ میشوند.
تأثیر این تفاوت ارزشی در زندگی روزمره به شکلهای متنوعی نمایان میشود. مثلاً دانشآموزان ژاپنی برای قبولی در آزمونهای ورودی دانشگاههای معتبر، سالها به شدت تلاش میکنند، نه فقط برای موفقیت شخصی، بلکه برای حفظ آبروی خانواده و ادای دِین به والدینی که برای تحصیل آنها سرمایهگذاری کردهاند. در مقابل، در سیستم آموزشی آمریکا، دانشآموزان تشویق میشوند تا بر اساس علایق شخصی خود مسیر تحصیلی را انتخاب کنند و خلاقیت فردی ارزش بیشتری نسبت به هماهنگی گروهی دارد.
نمونه دیگر را میتوان در نحوه مدیریت بحرانهای اجتماعی مشاهده کرد؛ هنگام وقوع زلزله و سونامی ۲۰۱۱ در ژاپن، مردم به جای هجوم برای تأمین نیازهای شخصی، صبورانه در صفهای طولانی ایستادند و حتی در شرایط کمبود شدید منابع، نظم اجتماعی را حفظ کردند. این رفتار جمعی متضاد با واکنشهای دیده شده در برخی جوامع فردگرا است که در زمان بحران، رفتارهای خودمحورانه مانند احتکار کالاهای اساسی بیشتر مشاهده میشود.
در حوزه کسبوکار نیز، شرکتهای ژاپنی مانند تویوتا با رویکرد کایزن (بهبود مستمر)، تمام کارکنان را در فرآیند تصمیمگیری و بهبود سیستمها مشارکت میدهند، در حالی که در فرهنگهای فردگرا مدلهای قهرمانمحور و ستایش نوآوریهای فردی برجستهتر است.
مِیَنزی: وقتی آبروی جمعی سکان تصمیمگیری را به دست میگیرد
مفهوم «مِیَنزی» در فرهنگ چینی، آینهای تمامنماست که جمعگرایی عمیق این جامعه را بازتاب میدهد. اگرچه این واژه معمولاً به «آبرو» یا «وجهه» ترجمه میشود، اما قدرت و گستره تأثیر آن بسیار فراتر از نگرانیهای شخصی درباره احترام یا شهرت است. مِیَنزی در حقیقت بیانگر نوعی هویت اجتماعی است که فرد، خانواده و حتی اجداد و آیندگان را به هم پیوند میزند.
در جامعه چین، مِیَنزی بر بسیاری از تصمیمهای به ظاهر شخصی سایه میافکند. خانوادهای متوسط در شهر شانگهای را تصور کنید که طی سالها با صرفهجویی سخت، مبلغی را پسانداز کردهاند. در نگاه اول، منطق اقتصادی حکم میکند این پول صرف خرید خانه یا سرمایهگذاری بلندمدت شود. اما وقتی زمان ازدواج تنها دخترشان فرا میرسد، آنها بدون تردید تمام این پسانداز را صرف یک مراسم عروسی باشکوه میکنند؛ اتفاقی که ما نیز در کشورمان با آن بیگانه نیستیم.
اما چرا چنین تصمیمی؟ در فرهنگ جمعگرای چینی، یک عروسی ساده میتواند پیامهای منفی متعددی به جامعه مخابره کند: این خانواده در کسبوکار موفق نبودهاند، آنها برای آینده فرزندشان ارزش کافی قائل نیستند، یا شاید آنها موقعیت اجتماعی لازم برای جلب داماد مناسب را ندارند. این برداشتها نه تنها بر موقعیت فعلی خانواده، بلکه بر فرصتهای شغلی، تجاری و حتی ازدواج سایر فرزندان در آینده تأثیر میگذارد. مِیَنزی، دارایی جمعی است که همه اعضای خانواده از آن سهم دارند.
در عرصه تحصیلات، تأثیر مِیَنزی به شکل چشمگیری خود را نشان میدهد. نوجوانی با استعدادهای خاص ممکن است رؤیای تحصیل در رشتهای نامتعارف را داشته باشد، اما در نهایت رشتهای را انتخاب میکند که از نظر جامعه و خانواده پرستیژ داشته باشد. در دورهمیهای خانوادگی، بزرگترها با غرور از موفقیتهای فرزندان و نوههایشان در چنین رشتههایی صحبت میکنند. انتخاب یک رشته کمپرستیژ، حتی اگر با علاقه و استعداد فرد هماهنگ باشد، میتواند به معنای از دست دادن مِیَنزی برای کل خانواده تلقی شود.
حتی در روابط عاشقانه، مِیَنزی حضوری پررنگ دارد. جوانی که قصد خواستگاری دارد، باید نه تنها دختر مورد علاقه، بلکه مِیَنزی خانواده خود را نیز در نظر بگیرد. آیا این دختر از خانوادهای با موقعیت اجتماعی مناسب میآید؟ آیا تحصیلات او با انتظارات خانواده همسو است؟ آیا همراهی با او در مجامع عمومی، مِیَنزی خانواده را ارتقا میدهد یا به آن آسیب میزند؟
مِیَنزی در جامعه چین نشان میدهد که چگونه در فرهنگهای جمعگرا، فرد هرگز به تنهایی تصمیم نمیگیرد. او همواره بخشی از یک شبکه گسترده اجتماعی است که منافع، آرزوها، و آبروی آن به هم پیوسته است. در چنین بافتی، حتی به ظاهر شخصیترین تصمیمها بازتابی از ارزشهای جمعی هستند. مِیَنزی برخلاف مفهوم غربی موفقیت فردی، یادآور این واقعیت است که در بسیاری از فرهنگها، فرد هرگز فقط برای خودش زندگی نمیکند.
فاصله قدرت
این بُعد نشان میدهد که اعضای کمتر قدرتمند یک جامعه، توزیع نابرابر قدرت را تا چه حد میپذیرند و انتظار دارند.
در فرهنگهای با فاصله قدرت بالا، مانند بعضی از کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین، نابرابریهای اجتماعی و سلسله مراتب به عنوان امری طبیعی پذیرفته شده است. در این جوامع، تصمیمگیریها اغلب متمرکز و از بالا به پایین است. انتظار میرود افراد به مقامات احترام بگذارند و تصمیمهای ایشان را بدون چون و چرا بپذیرند. زیردستان کمتر احتمال دارد که نظر مخالف خود را ابراز کنند یا تصمیمهای مدیران یا بزرگان خانواده را به چالش بکشند.
در مقابل، در فرهنگهای با فاصله قدرت پایین، مانند کشورهای اسکاندیناوی و آلمان، برابری نسبی افراد و توزیع متعادلتر قدرت مورد انتظار است. در این جوامع، تصمیمگیریها مشارکتیتر هستند و افراد در تمام سطوح انتظار دارند که نظراتشان شنیده شود و بتوانند به راحتی با مقامات بالاتر گفتگو و حتی مخالفت کنند.
در تایلند، به عنوان کشوری با فاصله قدرت بالا، دانشآموزان حتی در سطوح دانشگاهی اغلب زمین را در برابر استادان خود لمس میکنند و از عناوین احترامآمیز خاصی استفاده میکنند. یک مدیر میانی تایلندی ممکن است ایدهای برای بهبود فرآیندهای کاری داشته باشد، اما تا زمانی که مدیر ارشد از او نخواهد، آن را مطرح نمیکند. در مقابل، در سوئد، دانشآموزان استادان خود را با نام کوچک صدا میزنند و حتی با آنها شوخی میکنند. یک کارمند تازهکار سوئدی اگر اشتباهی در استراتژی مدیرعامل ببیند، بدون هیچ ترسی آن را در جلسه عمومی مطرح میکند.
نقش فاصله قدرت در مواجهه با همهگیری کووید-۱۹
همهگیری کووید-۱۹ نه تنها یک بحران بهداشت عمومی بود، بلکه آزمونی بیسابقه برای نظامهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سراسر جهان به شمار میرفت. این بحران به شکلی منحصربهفرد امکان مقایسه واکنشهای مختلف فرهنگی را در مواجهه با یک تهدید مشترک فراهم آورد و نقش فاصله قدرت در چگونگی مدیریت این بحران بسیار چشمگیر بود.
در کشورهای با فاصله قدرت بالا، مانند سنگاپور، چین و ویتنام، دولتها توانستند با سرعت و قاطعیت قابل توجهی اقدامات محدودکننده را اجرا کنند. وقتی دولت سنگاپور در ژانویه ۲۰۲۰ محدودیتهای سفر را اعلام کرد، اکثریت شهروندان بدون مقاومت قابل توجه، این دستورات را پذیرفتند. در ووهان چین، قرنطینه کامل شهری با ۱۱ میلیون نفر جمعیت توانست با سطح بالایی از پذیرش عمومی اجرا شود.
در این جوامع، مقامات از جایگاه قدرتمندی برای هدایت اقدامات پیشگیرانه برخوردار بودند. در تایوان، وزارت بهداشت توانست به سرعت کنترل توزیع ماسک و تجهیزات محافظتی را در دست بگیرد و سیستم سهمیهبندی کارآمدی را پیاده کند. همچنین، در کره جنوبی، سیستم تماسیابی گسترده با استفاده از دادههای تلفن همراه، با وجود نگرانیهای حریم خصوصی، با پذیرش عمومی مواجه شد، زیرا مردم به تخصص و اقتدار مقامات بهداشتی اعتماد داشتند.
در مقابل، در کشورهای با فاصله قدرت پایین، مانند سوئد، هلند و برخی ایالات آمریکا، رویکردهای متفاوتی شکل گرفت. این جوامع تمایل بیشتری به استفاده از توصیهها به جای دستورات و محدودیتهای اجباری داشتند. راهبرد اولیه سوئد مبنی بر پرهیز از قرنطینه سراسری و تکیه بر مسئولیتپذیری شهروندان، بازتابدهنده ارزشهای فرهنگی مبتنی بر استقلال فردی و اعتماد متقابل بین دولت و شهروندان بود.
در این فرهنگها، شهروندان تمایل بیشتری به پرسشگری درباره تصمیمهای مقامات داشتند. در آلمان، گروههای مختلف اجتماعی درباره ضرورت و تناسب محدودیتها مباحثات علنی برگزار میکردند و مقامات دولتی باید به طور مداوم برای اقدامات خود استدلال ارائه میکردند. این پویایی باعث شد در برخی موارد، اجرای اقدامات پیشگیرانه سرعت کمتری داشته باشد، اما در عین حال به حفظ آزادیهای مدنی و مشارکت شهروندان در فرآیندهای تصمیمگیری کمک کرد.
جنبه جالب دیگر، تفاوت در نحوه ارتباط مقامات بهداشتی با عموم مردم بود. در کشورهای با فاصله قدرت بالا، پیامهای بهداشتی معمولاً مستقیم، قاطع و دستوری بودند. در مقابل، در کشورهای با فاصله قدرت پایین، مقامات تمایل داشتند با ارائه دادهها و استدلالهای علمی، مردم را برای تصمیمگیری آگاهانه توانمند سازند. مثلاً نخستوزیر نیوزیلند، جاسیندا آردرن، در کنفرانسهای خبری منظم خود، به تفصیل درباره منطق پشت هر تصمیم توضیح میداد.
چالشهای خاص هر رویکرد نیز قابل توجه است. در فرهنگهای با فاصله قدرت بالا، اگرچه پیروی از دستورات به مهار سریعتر ویروس کمک کرد، اما مشارکت محدودتر شهروندان در تصمیمگیریها میتوانست به آسیبهای اجتماعی-اقتصادی ناشی از محدودیتها بینجامد. برای مثال در هند، قرنطینه سراسری ناگهانی بدون مشورت کافی با گروههای آسیبپذیر، موجب بحران مهاجرت داخلی و دشواریهای معیشتی برای میلیونها کارگر شد.
از سوی دیگر، در فرهنگهای با فاصله قدرت پایین، چالش اصلی هماهنگ کردن واکنشهای فردی و ایجاد اجماع عمومی بود. در برخی ایالات آمریکا، اختلاف نظرهای عمیق درباره ضرورت استفاده از ماسک و محدودیتهای اجتماعی، به قطبی شدن جامعه انجامید و همین امر هماهنگی در مقابله با همهگیری را دشوارتر ساخت.
اجتناب از عدم قطعیت
این بُعد فرهنگی به میزان تحمل یک جامعه در برابر ابهام، ریسک و موقعیتهای نامشخص اشاره دارد و الگوهای رفتاری عمیقی را در لایههای مختلف فرهنگی شکل میدهد.
فرهنگهایی با درجات بالای اجتناب از عدم قطعیت، مانند ژاپن، یونان و پرتغال، مسیرهای مشخصی برای کاهش ابهام و پیشبینیناپذیری طراحی میکنند. در این جوامع، قوانین دقیق، رویههای مشخص و ساختارهای پایدار سازمانی اهمیت فراوانی دارند. شرکتهای ژاپنی معمولاً با برنامهریزی دقیق و بلندمدت حرکت میکنند و حتی برای پیشامدهای احتمالی سالهای آتی نیز طرحهای احتیاطی دارند. در یونان، کثرت قوانین و مقررات بوروکراتیک، تجلی نیاز فرهنگی به کاهش ابهام از طریق چارچوبهای رسمی است. اعضای این جوامع در مواجهه با موقعیتهای جدید یا مبهم، سطوح بالاتری از استرس و اضطراب را تجربه میکنند، در تصمیمگیریها محتاطترند و گرایش کمتری به ریسکپذیری دارند. در این فرهنگها، ثبات شغلی، تعهد بلندمدت به سازمانها و پایبندی به قواعد ارزشهای محوری محسوب میشوند.
در مقابل، فرهنگهای با درجه پایین اجتناب از عدم قطعیت، مانند سنگاپور، دانمارک و تا حدی ایالات متحده، رویکردی متفاوت به عدم قطعیت دارند. این جوامع ابهام را نه به عنوان تهدید، بلکه گاه به عنوان فرصتی برای نوآوری و رشد میبینند. آنها قوانین و مقررات محدودکننده کمتری دارند و بیشتر بر اصول کلی تکیه میکنند تا قواعد جزئی. اعضای این فرهنگها پذیرای ایدههای نو، رفتارهای غیرمتعارف و ریسکهای حسابشده هستند و در موقعیتهای مبهم، انعطافپذیری بیشتری از خود نشان میدهند. در این جوامع، تغییر شغل مکرر، کارآفرینی و آزمودن مسیرهای نو با اقبال بیشتری روبرو است.
تجلیهای عملی این تفاوت فرهنگی در جنبههای مختلف زندگی روزمره مشهود است. برای نمونه، سیستم آموزشی آلمان (با اجتناب بالا از عدم قطعیت) به گونهای طراحی شده که دانشآموزان از سنین پایین در مسیرهای تحصیلی و شغلی مشخصی هدایت میشوند و برنامههای آموزشی به دقت ساختاربندی شدهاند. در مقابل، سیستم آموزشی بریتانیا (با اجتناب پایینتر از عدم قطعیت) انعطافپذیری بیشتری در انتخاب مسیرهای تحصیلی به دانشآموزان میدهد. در حوزه کسبوکار، شرکتهای آلمانی و ژاپنی معمولاً فرآیندهای تصمیمگیری طولانیتر و مبتنی بر اطلاعات جامع دارند، در حالی که شرکتهای آمریکایی و سنگاپوری اغلب با سرعت بیشتر و با پذیرش سطح بالاتری از ریسک تصمیم میگیرند.
نمونههای جذاب این تفاوتها در زندگی روزمره و تعاملات بینالمللی فراوان است. در سوییس، کشوری با اجتناب بالا از عدم قطعیت، قطارها با زمانبندی بسیار دقیق حرکت میکنند و تأخیر چند دقیقهای، رویدادی غیرعادی محسوب میشود. سیستم حمل و نقل عمومی در این کشور به گونهای برنامهریزی شده که مسافران میتوانند زمان رسیدن به مقصد خود را تا دقیقه پیشبینی کنند. در مقابل، در برزیل، کشوری با اجتناب پایین از عدم قطعیت، زمانبندیها انعطافپذیرتر هستند و وقت برزیلی به اصطلاحی رایج برای اشاره به انعطاف آنها نسبت به زمان تبدیل شده است.
مردانگی در برابر زنانگی
بُعد مردانگی در برابر زنانگی یکی از ابعاد مهم و در عین حال چالشبرانگیز در مطالعات میانفرهنگی است که الگوهای ارزشی عمیقی را در جوامع مختلف آشکار میسازد. این بُعد به تأکید نسبی یک فرهنگ بر ارزشهای به اصطلاح مردانه یا زنانه اشاره دارد و شیوههای تفکر، اولویتگذاری و تصمیمگیری افراد در حوزههای مختلف زندگی را شکل میدهد.
فرهنگهای مردانه که نمونههای برجسته آنها را میتوان در کشورهایی مانند ژاپن، مجارستان و اتریش مشاهده کرد، ارزشهایی چون: رقابت، قاطعیت، جاهطلبی و موفقیت مادی را در مرکز نظام ارزشی خود قرار میدهند. در این جوامع، تمایز نقشهای جنسیتی معمولاً مشهودتر است و مرزهای مشخصتری میان وظایف و مسئولیتهای مردان و زنان وجود دارد. افراد در این فرهنگها غالباً تصمیمات خود را با هدف پیشرفت شغلی، کسب درآمد بیشتر و دستیابی به جایگاه اجتماعی و سازمانی بالاتر اتخاذ میکنند. موفقیت در این فرهنگها معمولاً با معیارهای ملموس و قابل اندازهگیری مانند ثروت، قدرت و شهرت تعریف میشود.
در مقابل فرهنگهای زنانه که نمونههای شاخص آن در کشورهای اسکاندیناوی مانند سوئد، نروژ و همچنین هلند دیده میشود، تأکید بیشتری بر ارزشهایی چون همکاری، فروتنی، مراقبت از دیگران و کیفیت زندگی دارند. در این جوامع، همپوشانی بیشتری در نقشهای جنسیتی وجود دارد و مرزهای سنتی میان وظایف مردان و زنان کمرنگتر است. افراد در این فرهنگها، تصمیمهای خود را بیشتر با در نظر گرفتن تعادل میان کار و زندگی شخصی، روابط انسانی مطلوب و رفاه جمعی اتخاذ میکنند. موفقیت در این جوامع اغلب بر اساس معیارهای کیفی مانند رضایت از زندگی، کیفیت روابط و مشارکت در بهبود جامعه سنجیده میشود.
این تفاوتهای ارزشی بنیادین، تأثیر گستردهای بر جنبههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی در این فرهنگها دارند. در محیط کار، فرهنگهای مردانه معمولاً سیستمهای پاداش مبتنی بر عملکرد فردی، ساختارهای سلسلهمراتبی مشخص و رقابت درونسازمانی را ترویج میکنند. در مقابل، سازمانها در فرهنگهای زنانه بیشتر بر کار تیمی، مشارکت در تصمیمگیری و محیط کاری حمایتی تأکید دارند. سبکهای مذاکره نیز به طور قابل توجهی متفاوت است: رویکرد رقابتی و قاطع در فرهنگهای مردانه در برابر الگوی همکاریجویانه و جستجوی راهحلهای برد-برد در فرهنگهای زنانه.
این تفاوتها حتی در سیاستگذاریهای اجتماعی، نظامهای آموزشی و رویکردهای حل مسئله در سطح ملی نیز منعکس میشود. کشورهای با فرهنگ زنانه معمولاً سیستمهای رفاه اجتماعی گستردهتر، سیاستهای محیط زیستی جامعتر و راهکارهای حل اختلاف مبتنی بر گفتگو و مصالحه را پیاده میکنند. در مقابل، کشورهای با فرهنگ مردانه بیشتر بر رشد اقتصادی، رقابتپذیری جهانی و دستاوردهای فناورانه تمرکز دارند.
نکته مهم اینجاست که این تقسیمبندی ارزشی، فارغ از توزیع واقعی قدرت میان جنسیتهاست. به عنوان مثال، یک کشور میتواند از نظر این بُعد فرهنگی زنانه باشد، اما همچنان نابرابریهای جنسیتی در آن وجود داشته باشد، یا برعکس. همچنین، این تقسیمبندی به معنای برتری یک نظام ارزشی بر دیگری نیست، بلکه صرفاً بیانگر تفاوت در اولویتها و معیارهای موفقیت است.
جهتگیری بلندمدت در برابر کوتاهمدت
بُعد جهتگیری زمانی یکی از ابعاد پیچیده و تأثیرگذار در مطالعات میانفرهنگی است که به چارچوب زمانی ترجیحی یک جامعه اشاره دارد. این بُعد نشان میدهد که یک فرهنگ تا چه میزان به جای تمرکز بر گذشته و حال، دیدگاهی عملگرایانه و آیندهنگر دارد و چگونه این جهتگیری زمانی، نظام ارزشی و الگوهای تصمیمگیری را شکل میدهد.
فرهنگهای با جهتگیری بلندمدت، که نمونههای برجسته آنها را میتوان در کشورهای شرق آسیا مانند چین، ژاپن، کره جنوبی و سنگاپور مشاهده کرد، بر ارزشهایی چون پشتکار، صرفهجویی، سرمایهگذاری برای آینده و تطبیق سنتها با شرایط متغیر تأکید میکنند. در این جوامع، تصمیمگیری با افق زمانی گستردهتری صورت میگیرد و افراد آمادگی بیشتری برای به تعویق انداختن رضایت آنی به نفع دستاوردهای آتی دارند. خانوادهها در این فرهنگها ممکن است دههها برای اهدافی مانند تحصیلات فرزندان، خرید مسکن یا تأمین رفاه دوران بازنشستگی برنامهریزی کنند، حتی اگر این امر مستلزم محدودیتهای قابل توجه در مصرف جاری باشد.
این جهتگیری بلندمدت با نگرشی پویا به سنتها نیز همراه است. بر خلاف تصور رایج، فرهنگهای شرق آسیا علیرغم احترام عمیق به گذشته، انعطافپذیری قابل توجهی در تطبیق ارزشهای سنتی با نیازهای امروز و فردا نشان میدهند. به عنوان مثال، کنفوسیوسگرایی در چین همزمان که ارزشهای اصیل خود را حفظ کرده، توانسته با اقتصاد بازار و فناوریهای پیشرفته سازگار شود.
در مقابل، فرهنگهای با جهتگیری کوتاهمدت که در بسیاری از کشورهای غربی و آفریقا دیده میشوند، بر ارزشهایی چون احترام به سنتها به شکل اصیل آنها، حفظ آبرو و وجهه اجتماعی، انجام تعهدات اجتماعی و دستیابی به نتایج ملموس و سریع تأکید دارند. تصمیمگیری در این فرهنگها معمولاً بر اساس ملاحظات گذشته و حال صورت میگیرد و توجه کمتری به پیامدهای بسیار بلندمدت معطوف میشود. افراد در این جوامع تمایل بیشتری به برآورده کردن نیازها و امیال کنونی دارند و ممکن است برنامهریزی برای آینده دور را کمتر در اولویت قرار دهند.
این تفاوت در جهتگیری زمانی، تأثیرات عمیقی بر جنبههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی دارد. در حوزه اقتصادی، فرهنگهای با جهتگیری بلندمدت معمولاً نرخ پسانداز بالاتر، سرمایهگذاری بیشتر در زیرساختها و تحقیق و توسعه، و پایداری بیشتری در استراتژیهای کسبوکار نشان میدهند. آمارها نشان میدهد نرخ پسانداز خانوار در کشورهایی مانند چین و سنگاپور، بیش از دو برابر متوسط جهانی است. در مقابل، فرهنگهای با جهتگیری کوتاهمدت ممکن است انعطافپذیری بیشتری در واکنش به تغییرات بازار و فرصتهای لحظهای داشته باشند، اما در عوض، آسیبپذیری بیشتری در برابر بحرانهای اقتصادی نشان میدهند.
در عرصه کسبوکار و مدیریت نیز این تفاوتها مشهود است. شرکتهای ژاپنی و کرهای معمولاً بر اساس برنامههای استراتژیک ۱۰ تا ۲۰ ساله عمل کرده و تصمیمهای سرمایهگذاری را با افق زمانی گستردهتری اتخاذ میکنند. روابط تجاری در این فرهنگها نیز معمولاً بلندمدت و مبتنی بر اعتماد متقابل است. در مقابل، بسیاری از شرکتهای غربی، به ویژه در آمریکای شمالی، تحت فشار سهامداران برای نتایج فصلی و سالانه قرار دارند و ممکن است راهبردهای بلندمدت را فدای سودآوری کوتاهمدت کنند.
ذکر این نکته ضروری است که هیچ یک از این دو جهتگیری به خودی خود “برتر” نیست و هر کدام مزایا و چالشهای خاص خود را دارد. جهتگیری بلندمدت میتواند به رشد پایدار و آیندهنگری منجر شود، اما گاه انعطافپذیری در برابر تغییرات ناگهانی را کاهش میدهد. جهتگیری کوتاهمدت، چابکی بیشتری در واکنش به فرصتها فراهم میکند، اما ممکن است به اهداف و منافع بلندمدت کمتر توجه شود.
تویوتا، نمونهای از تجسم جهتگیری بلندمدت
شرکت تویوتا، غول خودروسازی ژاپن، نمونهای برجسته از تأثیر جهتگیری بلندمدت بر موفقیت سازمانی است. این شرکت با تاریخچهای نزدیک به یک قرن، الگویی از چگونگی تبدیل ارزشهای فرهنگی به مزیتی رقابتی را ارائه میدهد که میتواند به درک عمیقتر مفهوم جهتگیری زمانی در فرهنگها کمک کند.
در سال ۱۹۹۷، آکیو تویودا، مدیرعامل وقت تویوتا، طرح بلندپروازانهای را با نام پروژه G21 مطرح کرد: ساخت خودرویی که مصرف سوخت و آلایندگی آن به طرز چشمگیری کمتر از مدلهای موجود باشد. در آن زمان، قیمت بنزین پایین بود، خودروهای شاسیبلند و پرمصرف در بازارهای جهانی محبوبیت داشتند و نگرانیهای زیستمحیطی هنوز فراگیر نشده بود. لذا از منظر کوتاهمدت، سرمایهگذاری عظیم در توسعه فناوری هیبریدی، هیچ توجیه اقتصادی نداشت.
بسیاری از تحلیلگران صنعت خودرو و حتی برخی مدیران ارشد تویوتا، این پروژه را ریسکی بیثمر میدانستند. اما تیم مدیریت ارشد تویوتا، با نگاهی فراتر از سود و زیان کوتاهمدت، به روندهای بلندمدت مینگریست: کاهش منابع سوختهای فسیلی، افزایش تدریجی آگاهیهای زیستمحیطی، و سختگیرانهتر شدن قوانین آلایندگی در سراسر جهان.
با وجود مخالفتها، تویوتا در سال ۱۹۹۷ (در ژاپن) و ۲۰۰۰ (در بازارهای جهانی) اولین نسل پریوس را عرضه کرد. در سالهای نخست، این خودرو ضرر قابل توجهی به شرکت تحمیل میکرد. برآوردها نشان میدهد هر دستگاه پریوس در سالهای ابتدایی، بین ۱۵,۰۰۰ تا ۲۰,۰۰۰ دلار برای تویوتا زیان به همراه داشت. اما مدیریت تویوتا به جای عقبنشینی، نسلهای بعدی را توسعه داد و به بهبود فناوری هیبریدی ادامه داد.
امروز، تویوتا چند میلیون خودروی هیبریدی در سراسر جهان فروخته است. فناوری هیبریدی که زمانی ماجراجویی پرخطر تلقی میشد، مدتی بعد به مزیت رقابتی کلیدی این شرکت تبدیل شده و به تویوتا امکان داد تا در مواجهه با استانداردهای سختگیرانه آلایندگی در اروپا و آمریکا، موقعیت برتری نسبت به رقبا داشته باشد. دیدگاه بلندمدت تویوتا همچنین پایهای برای ورود این شرکت به عرصه خودروهای الکتریکی و هیدروژنی فراهم کرده است.
اما شاید آموزندهترین بخش این داستان، نحوه مواجهه تویوتا با بحران مالی ۲۰۰۸ باشد. وقتی بازار جهانی خودرو با سقوط فاجعهبار مواجه شد، بسیاری از خودروسازان آمریکایی و اروپایی به تعدیل نیرو، تعطیلی کارخانهها و کاهش بودجه تحقیق و توسعه روی آوردند. این واکنشها اگرچه از منظر کوتاهمدت منطقی بود، اما توانایی این شرکتها برای رقابت در آینده را تضعیف میکرد.
تویوتا رویکرد متفاوتی در پیش گرفت. آکیو تویودا در نامهای به کارکنان نوشت: «بحرانها میآیند و میروند، اما مردم و دانش سازمانی، بزرگترین سرمایههای ما هستند.» شرکت به جای اخراج گسترده، از فرصت کاهش تولید برای آموزش کارکنان و بهبود فرایندها استفاده کرد. در حالی که رقبا هزینههای تحقیق و توسعه را کاهش میدادند، تویوتا بودجه این بخش را حفظ کرد و حتی در برخی حوزههای استراتژیک افزایش داد. این استراتژی به تویوتا امکان داد تا پس از پایان بحران، سریعتر از رقبا بهبود یابد و سهم بازار بیشتری به دست آورد.
این رویکرد، بازتابی از اصل ژاپنی نمایگو بوشی (Nemawashi Bushi) است که به معنای «آماده کردن ریشههای درخت برای کاشت» است. این مفهوم بر اهمیت آمادهسازی دقیق و صبورانه برای موفقیتهای آینده تأکید دارد و عمیقاً در فرهنگ سازمانی تویوتا ریشه دوانده است.
نکته تأملبرانگیز در داستان تویوتا، تعادل هوشمندانه میان پایبندی به چشمانداز بلندمدت و انعطافپذیری در اجرا است. این شرکت هرگز از هدف اصلی خود در توسعه فناوریهای پاک منحرف نشد، اما در مسیر رسیدن به آن، بارها استراتژیهای خود را با واقعیتهای بازار تطبیق داد. به عنوان مثال، وقتی مشخص شد بازار آمریکا هنوز برای پذیرش گسترده خودروهای تمام الکتریکی آماده نیست، تویوتا به جای اصرار بر یک مسیر واحد، رویکرد متنوعتری شامل خودروهای هیبریدی، پلاگین هیبریدی و هیدروژنی را در پیش گرفت.
برای سازمانها و جوامعی که در پی بهرهگیری از مزایای هر دو جهتگیری هستند، درسهای تویوتا میتواند الهامبخش باشد: تعهد به چشمانداز بلندمدت، سرمایهگذاری در فناوریهای آینده حتی در شرایط نامساعد اقتصادی، حفظ و توسعه سرمایه انسانی به عنوان ارزشمندترین دارایی، و انعطافپذیری در مسیر رسیدن به اهداف بلندمدت.
۲- هنجارهای فرهنگی و تصمیمگیری
هنجارهای فرهنگی، قواعد نانوشتهای هستند که رفتارهای مناسب و پذیرفتهشده در یک جامعه را تعیین میکنند. این هنجارها مانند دستورالعملهای نامرئی به ما میگویند در موقعیتهای مختلف چگونه رفتار کنیم، بدون آنکه نیازی به فکر کردن آگاهانه درباره آنها داشته باشیم. برخلاف قوانین رسمی که مکتوب و دارای ضمانت اجرایی مشخص هستند، هنجارها از طریق واکنشهای اجتماعی مانند تأیید، انتقاد، طرد یا تمسخر تقویت میشوند.
تصور کنید وارد یک آسانسور شلوغ میشوید. بیآنکه کسی به شما آموزش داده باشد، میدانید باید رو به در بایستید، با صدای آرام صحبت کنید و از خیره شدن طولانی به دیگران خودداری کنید. اگر کسی با صدای بلند آواز بخواند یا به دیگران بسیار نزدیک شود، احساس ناراحتی خواهیم کرد، هرچند هیچ قانون رسمیای درباره «رفتار مناسب در آسانسور» وجود ندارد. این مثال ساده نشان میدهد چگونه هنجارها به شکلی نامحسوس رفتار روزمره ما را هدایت میکنند.
در محیطهای حرفهای، هنجارها میتوانند به طور چشمگیری متفاوت باشند. در جلسات کاری در آلمان، رسیدن حتی چند دقیقه دیرتر میتواند بیاحترامی تلقی شود، در حالی که در برزیل، تأخیر تا ۳۰ دقیقه کاملاً پذیرفته شده است. در ژاپن، کارمندان اغلب تا دیروقت در دفتر میمانند، نه لزوماً به این دلیل که کار زیادی دارند، بلکه چون ترک زودهنگام محل کار یک هنجارشکنی محسوب میشود. یا در کره جنوبی، فرهنگ هوِشیک وجود دارد که به معنای مهمانیهای شبانه کاری پس از ساعات اداری است. شرکت در این مهمانیها ظاهراً اختیاری است، اما کارمندی که از این مهمانیها خودداری کند، ممکن است از شبکههای غیررسمی حرفهای کنار گذاشته شود.
به عنوان مثالی دیگر، در جامعه ژاپن، یک هنجار فرهنگی قدرتمند به نام «شوگان-کویو» وجود دارد که به معنای «استخدام مادامالعمر» است. طبق این هنجار، فارغالتحصیلان دانشگاهها انتظار دارند به یک شرکت بزرگ بپیوندند و تا زمان بازنشستگی در همان شرکت باقی بمانند. تغییر مکرر شغل در این فرهنگ، ناپسند تلقی میشود و میتواند به برچسب «بیوفا» یا «غیرقابل اعتماد» منجر شود. در مقابل، در سیلیکونولی آمریکا، هنجار فرهنگی کاملاً متفاوت است. در این محیط، تغییر شغل هر ۲-۴ سال نه تنها پذیرفته شده، بلکه گاهی تشویق هم میشود. متخصصان فناوری اغلب با تغییر شرکت، مهارتهای جدید کسب میکنند و شبکه ارتباطی خود را گسترش میدهند.
اکنون تصور کنید یک مهندس ژاپنی پس از ۱۵ سال کار در یک شرکت، پیشنهاد کار جذابی از شرکتی دیگر دریافت میکند. او در تصمیمگیری با چالشهای بسیاری روبرو میشود، زیرا پذیرش این پیشنهاد، هرچند از نظر مالی سودمند باشد، با هنجارهای فرهنگی جامعهاش در تعارض است. او ممکن است نگران قضاوت همکاران سابق، خانواده و حتی کارفرمای جدید (که ممکن است تصور کند او به شرکت بعدی نیز وفادار نخواهد ماند) باشد. در مقابل، یک مهندس آمریکایی در موقعیت مشابه، احتمالاً با سهولت بیشتری به این پیشنهاد پاسخ مثبت میدهد.
در ژاپن، فرهنگی به نام «کاروشی» وجود دارد که به معنای «مرگ در اثر کار زیاد» است. این واژه به خودی خود نشان میدهد کار طولانی و فشرده تا چه حد در این فرهنگ پذیرفته شده است. در چنین محیطی، کارمندان اغلب ساعتهای طولانی در محل کار میمانند، حتی اگر کار مشخصی نداشته باشند، زیرا ترک زودهنگام دفتر به منزله عدم تعهد به شرکت تلقی میشود. در مقابل، در کشورهای اسکاندیناوی مانند سوئد، هنجار «لاگوم» (به معنای «به اندازه کافی») حاکم است. طبق این هنجار، تعادل میان کار و زندگی شخصی ارزشمند است و کار کردن بیش از ساعت مقرر، نه تنها تشویق نمیشود، بلکه گاهی نشانه عدم کارایی تلقی میشود. در این فرهنگ، نادیده گرفتن زندگی شخصی به خاطر کار، مطلوب نیست.
تصور کنید یک مدیر سوئدی به شعبه توکیوی شرکتش منتقل میشود. او متوجه میشود کارمندان ژاپنی تا دیروقت در دفتر میمانند، در حالی که از نظر او، بسیاری از کارها را میتوان در ساعات عادی انجام داد. او ممکن است تصمیم بگیرد این فرهنگ را تغییر دهد و به کارمندان اجازه دهد پس از اتمام کارشان دفتر را ترک کنند. اما این تصمیم، هرچند با نیت خوب، میتواند با مقاومت روبرو شود، زیرا با هنجارهای عمیق فرهنگی در تعارض است. کارمندان ژاپنی ممکن است احساس کنند ترک زودهنگام دفتر، باعث میشود دیگران آنها را تنبل یا بیتعهد بدانند.
هنجارهای فرهنگی حتی میتوانند در تصمیمهای پزشکی مؤثر باشند. در بسیاری از کشورهای آسیایی مانند چین، پزشکان معمولاً اخبار بد پزشکی را ابتدا به خانواده بیمار میگویند، نه به خود بیمار. در این فرهنگها، باور بر این است که خانواده باید از بیمار محافظت کند و تصمیم بگیرد چه اطلاعاتی و چگونه به او منتقل شود. در مقابل، در فرهنگ آمریکای شمالی، هنجار بر اساس اصل خودمختاری بیمار شکل گرفته است. پزشکان موظفند همه اطلاعات را مستقیماً به خود بیمار بدهند تا او بتواند آگاهانه در مورد درمان خود تصمیم بگیرد.
این تفاوت هنجاری میتواند به تعارضات جدی در محیطهای چندفرهنگی منجر شود. تصور کنید یک خانواده چینی در آمریکا زندگی میکند و یکی از اعضای مسن خانواده به سرطان پیشرفته مبتلا میشود. پزشک آمریکایی، طبق هنجارهای حرفهای خود، میخواهد تشخیص را مستقیماً به بیمار بگوید، اما خانواده اصرار دارند که این کار را نکند. هر دو طرف بر اساس هنجارهای فرهنگی خود عمل میکنند و هر کدام معتقدند رویکردشان به نفع بیمار است. در اینجا هنجارهای فرهنگی متفاوت به تعارضی اخلاقی منجر میشوند که تصمیمگیری را دشوار میسازد.
نکته مهم این است که بسیاری از ما از تأثیر هنجارهای فرهنگی بر تصمیمگیریهایمان آگاه نیستیم. این هنجارها چنان در وجودمان نهادینه شدهاند که آنها را امری طبیعی و جهانی میپنداریم و گاه حتی نمیتوانیم تصور کنیم شیوههای دیگری نیز برای تصمیمگیری وجود دارد.
اولین گام برای تصمیمگیری آگاهانه، شناخت هنجارهایی است که ناخودآگاه بر ما تأثیر میگذارند. این شناخت به ما امکان میدهد تشخیص دهیم کدام هنجارها به نفع ما هستند و کدام یک محدودیتهای غیرضروری ایجاد میکنند. برای مثال، فردی که در فرهنگی جمعگرا بزرگ شده، ممکن است دریابد برخی تصمیمات مهم زندگیاش را بیش از حد تحت تأثیر نظر دیگران گرفته است، در حالی که یک فرد با زمینه فرهنگی فردگرا ممکن است متوجه شود در تصمیماتش به اندازه کافی نیازها و خواستههای نزدیکانش را در نظر نگرفته است.
آگاهی از هنجارهای فرهنگی به معنای رد یا پذیرش مطلق آنها نیست، بلکه به معنای توانایی ارزیابی آگاهانه و انتخاب هوشمندانه است. گاهی پیروی از هنجارهای فرهنگی به نفع ماست، زیرا باعث پذیرش اجتماعی و هماهنگی با جامعه میشود. اما گاهی نیز لازم است برای رسیدن به اهداف خود، از برخی هنجارها فاصله بگیریم.
در جهان چندفرهنگی امروز، بسیاری از ما همزمان در معرض هنجارهای فرهنگی متنوع و گاه متضاد قرار داریم. این موقعیت میتواند چالشبرانگیز باشد، اما در عین حال، فرصتی برای تصمیمگیریهای خلاقانه و منعطف فراهم میکند. شناخت هنجارهای فرهنگی مختلف به ما این امکان را میدهد که آگاهانهتر تصمیم بگیریم و الگوهای تصمیمگیری را بر اساس بهترین عناصر فرهنگهای گوناگون شکل دهیم.
۳- تأثیر زبان و ارتباطات فرهنگی بر تصمیمگیری
زبان بسیار فراتر از یک ابزار ساده برای گفتگو است. زبان در واقع چارچوبی است که ذهن ما را شکل میدهد و بر نحوه تفکر و تصمیمگیری ما تأثیر عمیقی میگذارد. تصور کنید دو نفر با زبانهای مادری متفاوت به یک منظره یکسان نگاه میکنند؛ چیزی که آنها میبینند یکسان است، اما نحوه پردازش و درک آنها از آن منظره، تحت تأثیر زبانشان، متفاوت خواهد بود.
فرضیه معروف «ساپیر-وورف» که توسط دو زبانشناس به نامهای ادوارد ساپیر و بنجامین لی وورف مطرح شد، میگوید زبانی که با آن صحبت میکنیم، به شکل عمیقی بر نحوه تفکر و ادراک ما از جهان تأثیر میگذارد. برای درک بهتر این موضوع، به این مثال توجه کنید: در زبان انگلیسی، ما میگوییم «من فنجان را شکستم» اما در زبان اسپانیایی میگویند «فنجان شکسته شد». این تفاوت ظریف در ساختار جمله، میتواند بر میزان مسئولیتپذیری افراد در فرهنگهای مختلف تأثیر بگذارد. در یک فرهنگ، فرد به طور مستقیم مسئول شکستن است، اما در فرهنگ دیگر، رویداد به صورت غیرمستقیم بیان میشود.
پژوهشگران دانشگاه استنفورد آزمایش جالبی انجام دادند که این نظریه را تأیید میکند. آنها به گروهی از افراد انگلیسیزبان و کرهایزبان تعدادی شیء مختلف نشان دادند و از آنها خواستند این اشیاء را دستهبندی کنند. نتیجه جالب بود: انگلیسیزبانان معمولاً اشیاء را بر اساس شکل ظاهری آنها دستهبندی میکردند. برای مثال، آنها یک توپ گرد پلاستیکی را با یک توپ گرد چوبی در یک گروه قرار میدادند. اما کرهایزبانان همان اشیاء را بر اساس جنس و مواد سازنده آنها دستهبندی میکردند؛ مثلاً یک مکعب چوبی و یک توپ چوبی را در یک گروه قرار میدادند. این تفاوت چشمگیر نشان میدهد که زبان چگونه میتواند حتی چیزی به این سادگی مانند دستهبندی اشیاء را تحت تأثیر قرار دهد.
کیث چن، اقتصاددان دانشگاه ییل، پژوهش جالب دیگری انجام داده است. او دریافت نحوه بیان زمان آینده در زبانهای مختلف، بر رفتارهای اقتصادی افراد تأثیر میگذارد. در زبان انگلیسی، ما برای صحبت از آینده از کلمه will استفاده میکنیم: I will save money tomorrow (من فردا پول پسانداز خواهم کرد). این جدایی مشخص بین زمان حال و آینده وجود دارد. اما در زبان چینی، چنین تمایز روشنی وجود ندارد و میتوان به سادگی گفت: من فردا پول پسانداز میکنم (با همان فعل زمان حال). چن متوجه شد افرادی که به زبانهایی با تمایز مشخص بین حال و آینده صحبت میکنند، کمتر پسانداز میکنند و بیشتر ریسک میپذیرند. گویی در ذهن آنها، آینده چیزی دور و جدا از اکنون است، در حالی که برای دیگران، آینده و حال به هم نزدیکترند.
تنوع و غنای واژگان یک زبان در حوزههای خاص نیز میتواند بر کیفیت تصمیمگیری تأثیر بگذارد. برای درک بهتر این موضوع، به زندگی روزمره خودمان فکر کنیم. یک آشپز حرفهای واژگان بسیار دقیقتری برای توصیف طعمها و بافتهای غذا دارد: ترد، نرم، مخملی، خامهای، معطر، تند، ملایم و غیره. این واژگان به او امکان میدهد تصمیمات دقیقتری در مورد آشپزی بگیرد. به همین ترتیب، مردم اینویت (اسکیموها) بیش از ۵۰ واژه مختلف برای توصیف برف دارند: برف تازه، برف مرطوب، برف سفت، برف پودری و دهها نوع دیگر. این تنوع واژگانی به آنها کمک میکند تا در محیط برفی قطب شمال، تصمیمهاس بسیار دقیقتری بگیرند. تصور کنید قرار است در یک روز برفی سفر کنید؛ اگر بتوانید به جای فقط گفتن برف میبارد، دقیقاً نوع برف را تشخیص دهید، میتوانید بهتر تصمیم بگیرید که آیا سفر کنید یا خیر، چه نوع پناهگاهی بسازید، یا چه مسیری را انتخاب کنید.
ارتباطات انسانی تنها محدود به کلمات نیست. وقتی با دیگران صحبت میکنیم، تنها ۳۰ تا ۴۰ درصد پیام از طریق کلمات منتقل میشود و باقی آن از طریق لحن صدا، حالات چهره، حرکات بدن و سایر نشانههای غیرکلامی است. این نشانههای غیرکلامی در فرهنگهای مختلف، معانی متفاوتی دارند. برای مثال، در فرهنگ آمریکایی، نگاه مستقیم به چشم طرف مقابل هنگام گفتگو، نشانه صداقت و اعتماد به نفس است و معمولاً در مصاحبههای شغلی توصیه میشود. اما در برخی فرهنگهای آسیایی مانند ژاپن یا کره، خیره شدن مستقیم به چشمان یک مقام بالاتر یا فرد مسنتر، بیاحترامی محسوب میشود.
فرض کنید یک مدیر آمریکایی در حال مصاحبه با یک کارمند بالقوه از کره جنوبی است. کارمند کرهای از نگاه مستقیم به چشمان مدیر خودداری میکند، زیرا در فرهنگ او این کار محترمانه نیست. اما مدیر آمریکایی ممکن است این رفتار را نشانه عدم صداقت یا اعتماد به نفس پایین تفسیر کند و در نتیجه، تصمیم بگیرد این فرد را استخدام نکند. در اینجا، یک تفاوت فرهنگی ساده در ارتباط غیرکلامی، منجر به یک تصمیمگیری نادرست شده است.
این مثالها نشان میدهند که زبان و ارتباطات فرهنگی، چارچوبهای ذهنی ما را شکل میدهند و بر تصمیمات ما، از انتخابهای روزمره گرفته تا تصمیمات مالی، شغلی و بینفردی، تأثیر عمیقی میگذارند.
لذتطلبی در برابر خویشتنداری
بُعد لذتطلبی در برابر خویشتنداری، جدیدترین بُعد در مدل هافستد است که به میزان کنترل امیال و خواستههای انسانی در یک جامعه اشاره دارد. این بُعد نشان میدهد که یک فرهنگ تا چه حد اجازه میدهد اعضای آن خواستههای خود را برآورده سازند، یا برعکس تا چه میزان این امیال را با هنجارهای اجتماعی و قواعد اخلاقی محدود میکند.
فرهنگهای لذتطلب، مانند کشورهای آمریکای لاتین، بخشهایی از اروپای غربی و آمریکای شمالی، ارزش بیشتری برای آزادی فردی، لذتجویی، خوشگذرانی و برآوردن امیال طبیعی قائل هستند. در این جوامع، افراد اهمیت بیشتری به اوقات فراغت، تفریح و لذتهای زندگی میدهند و شادی و رضایت شخصی به عنوان اهداف مهم زندگی تلقی میشوند.
در مقابل، فرهنگهای خویشتندار، مانند بسیاری از کشورهای آسیای شرقی و برخی کشورهای اروپای شرقی، بر کنترل امیال و خواستهها تأکید دارند. در این جوامع، هنجارهای اجتماعی سختگیرانهتر و قواعد اخلاقی محدودکنندهتری وجود دارد که رفتار افراد را تنظیم میکند. در این فرهنگها، اوقات فراغت و تفریح اهمیت کمتری نسبت به وظایف و مسئولیتها دارد و افراد نگرش محتاطانهتری به زندگی دارند.
این تفاوت فرهنگی در بسیاری از جنبههای زندگی روزمره منعکس میشود. در فرهنگهای لذتطلب، مصرفگرایی، تفریحات متنوع و فعالیتهای اوقات فراغت اهمیت بیشتری دارد. مردم در این جوامع تمایل بیشتری به خرید کالاهای لوکس، رفتن به تعطیلات و صرف پول برای سرگرمی دارند. در مقابل، در فرهنگهای خویشتندار، صرفهجویی، پسانداز و اولویت دادن به نیازهای ضروری بر خواستههای لذتجویانه ارجحیت دارد.
در حوزه کار و زندگی شخصی نیز این تفاوتها آشکار است. در فرهنگهای لذتطلب، تعادل بین کار و زندگی شخصی و همچنین استراحت و تفریح اهمیت بیشتری دارد. در برزیل، به عنوان یک فرهنگ لذتطلب، جشنها و فستیوالها بخش مهمی از زندگی اجتماعی را تشکیل میدهند و حتی در محیط کار نیز روابط دوستانه و گرم تشویق میشود. در مقابل، در فرهنگهای خویشتندار مانند ژاپن، کار سخت و فداکاری برای گروه ارزش بیشتری دارد و افراد ممکن است ساعات طولانی کار کنند و تعطیلات کمتری داشته باشند.
نگرش به لذتهای جسمانی نیز در این دو نوع فرهنگ متفاوت است. در فرهنگهای لذتطلب، نگرش آزادتری نسبت به غذا، نوشیدنی و سایر لذتهای جسمانی وجود دارد. در مقابل، فرهنگهای خویشتندار معمولاً قواعد سختگیرانهتری در مورد مصرف غذا، نوشیدنی و سایر لذتها دارند و خویشتنداری و میانهروی را تشویق میکنند.
عوامل اجتماعی و تصمیمگیری
جامعه، شبکهای از روابط انسانی است که افراد را به یکدیگر پیوند میدهد. این مفهوم بنیادین دربرگیرندۀ ساختارها، نهادها، قوانین و نقشهای متنوع است که تعاملات انسانی را تنظیم و هدایت میکند.
برخلاف دیدگاه رایج و تصور عمومی، محدوده و گسترۀ جامعه الزاماً به مرزهای ملی یا جغرافیایی محدود نمیشود. جامعه میتواند در مقیاسهای متفاوتی، از کوچکترین اجتماعات همچون یک روستای کوچک یا مجموعهای از متخصصان یک صنعت تا بزرگترین گسترهها مانند جامعۀ جهانی، تعریف و تبیین شود. نکتۀ قابل تأمل این است که حتی در محدودۀ یک کشور، جوامع متعددی با هنجارها، ارزشها و الگوهای رفتاری متمایز وجود دارند.
در این بخش قصد داریم به بعضی عواملی بپردازیم که به طور مشخص در بستر اجتماع بر تصمیمهای ما تأثیر میگذارند. در میان این عوامل، دو جنبه بههمپیوسته اهمیت ویژهای دارند: یکی نقش گروههای اجتماعی که به عنوان منابع اصلی هنجار، اطلاعات و ارزش عمل میکنند و هویت و رفتار ما را شکل میدهند، و دیگری فرایندهای بنیادین نفوذ اجتماعی که توضیح میدهند چگونه و چرا افراد و گروهها اساساً تحت تأثیر یکدیگر قرار میگیرند.
۱- تأثیر گروههای اجتماعی بر تصمیمگیری
هر یک از ما نقشهای متعددی در زندگی ایفا میکنیم؛ عضوی از خانواده هستیم، در گروه دوستان جایگاهی داریم، به جامعهای حرفهای تعلق داریم، یا شاید آرزوی پیوستن به گروهی خاص را در سر میپرورانیم. در این محیط اجتماعی پیچیده، تصمیمگیریهای ما به ندرت در خلأ صورت میگیرد. گاهی با اشتیاق از گروهی الگوبرداری میکنیم و گاه تمام تلاش خود را به کار میبندیم تا با گروهی دیگر هیچ شباهتی نداشته باشیم. نکتۀ قابل تأمل این است که در تمامی این حالات، خواسته یا ناخواسته، از گروههای اجتماعی پیرامون خود تأثیر میپذیریم و این تأثیرپذیری، بخش جداییناپذیر زندگی اجتماعی انسان است.
گروههای مرجع و نقش آنها در تصمیمگیری
برای درک عمیقتر چگونگی تأثیرپذیری از محیط اجتماعی، مفهوم کلیدی گروههای مرجع اهمیت بسزایی دارد. گروههای مرجع، مجموعههای اجتماعی هستند که افراد در شکلدهی به افکار، ارزشها، نگرشها و تصمیمگیریهای خود به آنها رجوع میکنند. این گروهها طیف گستردهای را شامل میشوند از خانواده و دوستان نزدیک گرفته تا همکاران، همصنفان، گروههای سیاسی، فرهنگی و حتی افراد مشهور یا شخصیتهای تاریخی.
نکته مهم این است که لزوماً با همه گروههای مرجع خود ارتباط مستقیم نداریم. به طور مثال، یک پزشک جوان ممکن است ابوعلی سینا را به عنوان گروه مرجع ارزشی خود در نظر بگیرد، هرچند که هرگز امکان تعامل با او را نداشته است. یا یک جوان علاقهمند به موسیقی ممکن است سبک زندگی و دیدگاههای هنرمندان محبوب خود را به عنوان معیاری برای تصمیمگیریهای شخصی در نظر بگیرد؛ اما ایشان را از نزدیک ندیده باشد و نشناسد.
گروههای مرجع را میتوانیم به دو دسته مثبت و منفی تقسیم کنیم:
گروههای مرجع مثبت آنهایی هستند که فرد تمایل دارد با آنها همانندسازی کند. برای مثال، نوجوانی که عاشق موسیقی راک است و سبک زندگی نوازندگان محبوبش را تقلید میکند، این هنرمندان را به عنوان گروه مرجع مثبت برگزیده است. او ممکن است مانند آنها لباس بپوشد، موهایش را به سبک مشابهی آرایش کند، یا حتی از فلسفه زندگی آنها الگو بگیرد.
گروههای مرجع منفی گروههایی هستند که فرد تلاش میکند از آنها فاصله بگیرد و شباهتی با آنها نداشته باشد. مانند فردی که با مشاهده پیامدهای ویرانگر اعتیاد در محله خود، تصمیم میگیرد مسیری کاملاً متفاوت در زندگی انتخاب کند. در این حالت، معتادان به مواد مخدر یک گروه مرجع منفی محسوب میشوند که فرد هویت خود را در تضاد با آنها تعریف میکند.
گروههای مرجع از سه طریق اصلی بر تصمیمگیریهای ما تأثیر میگذارند:
کارکرد هنجاری: این کارکرد زمانی فعال میشود که فرد برای کسب تأیید و پذیرش، یا اجتناب از طرد و تنبیه، خود را با هنجارهای گروه مرجع همسو میکند. برای مثال، نوجوانی که به مدرسه جدیدی منتقل شده، ممکن است علایق واقعی خود را کنار بگذارد و به موضوعات مورد علاقه گروه محبوب مدرسه توجه نشان دهد تا پذیرش آنها را به دست آورد. اینجا ترس از طرد شدن یا میل به پذیرفته شدن، انگیزه اصلی همرنگی با گروه است.
کارکرد اطلاعاتی: این کارکرد هنگامی بروز میکند که در شرایط ابهام یا عدم اطمینان، به گروه مرجع به عنوان منبعی از اطلاعات معتبر مراجعه میکنیم. مانند فردی که برای خرید یک لپتاپ جدید، به توصیههای دوستان متخصص یا نظرات کاربران در فروشگاههای آنلاین اتکا میکند. در این حالت، فرد به دنبال راهنمایی برای اتخاذ بهترین تصمیم است و گروه مرجع، نقش راهنما را ایفا میکند.
کارکرد ارزشی: این کارکرد عمیقترین سطح تأثیرپذیری است و زمانی اتفاق میافتد که فرد، ارزشها و آرمانهای خود را از گروه مرجع اخذ میکند. کارکرد ارزشی میتواند منجر به تغییرات بنیادین در شخصیت و هویت شود؛ مانند فردی که تحت تأثیر یک گروه فعال محیط زیستی، نگرش خود را نسبت به مصرف، سبک زندگی و حتی انتخاب شغل تغییر میدهد. در این سطح، تأثیر گروه مرجع فراتر از رفتارهای ظاهری است و به لایههای عمیقتر باورها و هویت فرد نفوذ میکند.
تحول صنعت تلفن همراه از منظر گروههای مرجع
شرکت فنلاندی و شناختهشده نوکیادر آغاز دهه ۲۰۰۰ با بیش از ۵۰ درصد سهم بازار جهانی، بیرقیب در صنعت تلفن همراه میدرخشید. فرهنگ سازمانی این شرکت مبتنی بر نوآوری مهندسی، کیفیت ساخت و قابلیت اطمینان بود.
در آن زمان، گروه مرجع اصلی برای مدیران ارشد نوکیا، شرکتهای سنتی تولیدکننده تجهیزات مخابراتی و الکترونیکی بود. آنها تصمیمهای استراتژیک خود را با نگاه به این گروه مرجع اتخاذ میکردند و موفقیت شرکت را در قیاس با همین گروه میسنجیدند.
اورلی انسیو، مدیر ارشد محصول نوکیا در آن دوران، بعدها در مصاحبهای اعتراف کرد: «ما در اتاقهای جلسهمان به موتورولا، اریکسون و سیمنس نگاه میکردیم، نه به شرکتهای نوظهور سیلیکونولی. ما خود را با رقبای سنتی مقایسه میکردیم و از همینرو، هشدارهای اولیه را نادیده گرفتیم».
این در حالی بود که مصرفکنندگان به تدریج گروههای مرجع خود را تغییر میدادند. با ظهور تلفنهای هوشمند، به ویژه آیفون اپل در سال ۲۰۰۷، کاربران نهایی دیگر شرکتهای سنتی تولیدکننده تلفن همراه را به عنوان گروه مرجع اطلاعاتی در نظر نمیگرفتند. آنها اکنون به شرکتهای فناوری مانند اپل و گوگل به عنوان مرجع نوآوری و سبک زندگی دیجیتال مینگریستند.
آنسی وانجوکی، طراح رابط کاربری سابق نوکیا، در کتاب خاطراتش مینویسد: «در سال ۲۰۰۸، من و چند تن از همکارانم نمونه اولیه یک سیستم عامل لمسی پیشرفته را توسعه داده بودیم که میتوانست با iOS رقابت کند، اما مدیریت ارشد آن را رد کرد. استدلال آنها این بود که مشتریان نوکیا به دنبال چنین چیزی نیستند. مشکل اینجا بود که آنها هنوز به مشتریان سنتی خود به عنوان گروه مرجع نگاه میکردند، در حالی که بازار به سرعت در حال تغییر بود».
این مثال به خوبی کارکرد اطلاعاتی گروههای مرجع را نشان میدهد. مدیران نوکیا در شرایط عدم اطمینان بازار، به جای جستجوی منابع اطلاعاتی جدید، همچنان به گروه مرجع سنتی خود مراجعه میکردند.
از سوی دیگر، کارکرد هنجاری گروههای مرجع نیز در این داستان آشکار است. یورما اولیلا، مدیرعامل وقت نوکیا، در جلسهای داخلی در سال ۲۰۱۰ گفته بود: «ما نمیخواهیم مانند یک شرکت سیلیکونولی به نظر برسیم. ما یک شرکت اروپایی با ارزشهای خاص خود هستیم». این نشان میدهد چگونه تمایل به حفظ هویت سازمانی و تأیید از سوی گروه مرجع سنتی، مانع از پذیرش تغییرات شده بود.
در همین زمان، کارکرد ارزشی گروههای مرجع در میان مصرفکنندگان به شدت در حال تغییر بود. برای بسیاری از کاربران، به ویژه نسل جوانتر، داشتن آیفون یا گوشی اندرویدی تنها یک انتخاب فناورانه نبود، بلکه بیانگر سبک زندگی، ارزشها و هویت اجتماعی آنها محسوب میشد. سارا مولر، جامعهشناس فناوری، در مطالعهای در سال ۲۰۱۱ دریافت که بیش از ۶۵ درصد خریداران آیفون در آمریکای شمالی، بخشی از هویت خود را با این محصول تعریف میکردند.
پیامدهای این ناهماهنگی با گروههای مرجع جدید برای نوکیا فاجعهبار بود. سهم بازار این شرکت از بیش از ۵۰ درصد در سال ۲۰۰۷ به کمتر از ۳ درصد در سال ۲۰۱۳ سقوط کرد. نهایتاً بخش تلفن همراه نوکیا به مایکروسافت فروخته شد و یکی از چشمگیرترین سقوطهای تاریخ کسبوکار رقم خورد.
آموزههای این نمونه موردی برای درک مفهوم گروههای مرجع ارزشمند است. نخست، این ماجرا نشان میدهد گروههای مرجع ثابت نیستند و با تغییرات اجتماعی و فرهنگی تحول مییابند. دوم آشکار میسازد که انتخاب نادرست گروههای مرجع میتواند به تصمیمهای نادرست و پرهزینه منجر شود. سوم، بر اهمیت شناسایی تغییرات در گروههای مرجع مخاطبان و انطباق استراتژی با این تغییرات تأکید میکند.
مکانیسمهای اساسی نفوذ اجتماعی
در زندگی روزمره، ما پیوسته تحت تأثیر دیگران قرار میگیریم و بر آنها تأثیر میگذاریم. این تأثیر و تأثر متقابل که در روانشناسی اجتماعی با عنوان نفوذ اجتماعی شناخته میشود، در تمام جنبههای زندگی ما حضور دارد. برای مثال، وقتی در انتخاب رستوران به شلوغی آن توجه میکنیم، یا هنگامی که با دیدن تبلیغ یک کالا توسط فرد مشهور، به خرید آن ترغیب میشویم، در واقع تحت تأثیر نفوذ اجتماعی قرار گرفتهایم.
نفوذ اجتماعی به معنای تغییر در افکار، احساسات، نگرشها یا رفتارهای ما در اثر حضور دیگران است. این تغییر میتواند آگاهانه باشد، مانند زمانی که به توصیه یک متخصص عمل میکنیم، یا ناآگاهانه، مثل وقتی که ناخودآگاه سبک لباس پوشیدن دوستانمان را تقلید میکنیم. گاهی این تأثیرپذیری در حضور مستقیم دیگران رخ میدهد و گاهی حتی تصور یا یادآوری حضور آنها کافی است تا رفتار ما را تغییر دهد.
دانشمندان از اواخر قرن نوزدهم به مطالعه علمی این پدیده پرداختند. گابریل تارد و گوستاو لوبون، از نخستین پژوهشگرانی بودند که به بررسی چگونگی تأثیر جمع بر رفتار افراد پرداختند. آنها دریافتند که انسانها در گروه، رفتارهایی متفاوت از زمانی که تنها هستند، از خود نشان میدهند. پس از آنها، روانشناسان دیگری مانند سالمون آش، استنلی میلگرام و فیلیپ زیمباردو با انجام آزمایشهای دقیق، جنبههای مختلف نفوذ اجتماعی را مورد مطالعه قرار دادند.
نقطه عطف این مطالعات، با انتشار کتاب “نفوذ: روانشناسی ترغیب” توسط رابرت چالدینی در سال ۱۹۸۴ رقم خورد. چالدینی با بررسی گسترده پژوهشهای پیشین و انجام مطالعات جدید، شش اصل اساسی را شناسایی کرد که توضیح میدهند چرا و چگونه ما تحت تأثیر دیگران قرار میگیریم. شناخت این اصول به ما کمک میکند تا:
بهتر بفهمیم چرا گاهی تصمیمهایی میگیریم که شاید در تنهایی نمیگرفتیم
در برابر فشارهای اجتماعی ناخواسته، آگاهانهتر عمل کنیم
در روابط شخصی و حرفهای خود، تأثیرگذاری مثبت و سازندهتری داشته باشیم
در ادامه، به بررسی دقیق شش مکانیسم اصلی نفوذ اجتماعی میپردازیم: تأیید اجتماعی، اقتدار و اطاعت، اصل متقابل بودن، کمیابی و ارزشگذاری، تعهد و ثبات، و اصل دوست داشتن و جذابیت. این مکانیسمها که همگی بر پایه پژوهشهای علمی استوارند، در زندگی روزمره ما به وفور دیده میشوند و درک آنها میتواند به ما در داشتن روابط اجتماعی سالمتر کمک کند.
تأیید اجتماعی: بر اساس اصل تأیید اجتماعی، افراد در موقعیتهای مبهم یا نامطمئن، رفتار دیگران را بهعنوان راهنمایی برای اقدام مناسب در نظر میگیرند. این اصل از نظریههای روانشناسی اجتماعی نشأت میگیرد و در مطالعاتی چون کارهای سالمون آش مورد بررسی قرار گرفته است. به بیان دیگر، زمانی که از درستی انتخاب خود اطمینان نداریم، به عملکرد اطرافیان توجه میکنیم تا مسیر درست را بیابیم. تصور کنید به شهری ناآشنا وارد شدهاید و با دو رستوران مجاور روبرو هستید؛ یکی مملو از مشتری و دیگری خلوت. حتی بدون هیچگونه اطلاعات قبلی درباره کیفیت غذای آنها، بهاحتمال زیاد رستوران شلوغتر را انتخاب خواهید کرد. این انتخاب بر این فرض استوار است که انبوه مشتریان، نشاندهنده کیفیت بهتر یا اطلاعاتی است که از آن بیبهرهایم.
اقتدار و اطاعت: تمایل به پیروی از چهرههای مقتدر، ریشههای عمیقی در فرآیند اجتماعی شدن انسان دارد. این گرایش که از کودکی با اطاعت از والدین و آموزگاران آغاز میشود، در بزرگسالی بهصورت واکنشی تقریباً خودکار به نمادهای اقتدار، مانند عناوین شغلی، یونیفورمها یا نشانهای رسمی، ادامه مییابد. این اصل در مطالعات استنلی میلگرام بهخوبی نشان داده شده است. برای مثال، در محیط آکادمیک، استادی که با ظاهری رسمی، صدایی قاطع و نگاهی نافذ وارد کلاس میشود و درخواست سکوت میکند، معمولاً واکنش سریعتری از دانشجویان دریافت میکند تا استادی که با رفتاری دوستانهتر و پوششی غیررسمی، همان درخواست را مطرح سازد؛ حتی اگر هر دو از نظر دانش تخصصی در یک سطح باشند. در اینجا، نمادهای اقتدار بهخودیِخود، فراتر از محتوای پیام، بر میزان پذیرش و تبعیت تأثیر میگذارند.
اصل متقابل بودن: این اصل بیانگر تمایل ذاتی ما به پاسخدهی متقابل به رفتار دیگران است؛ بدین معنا که وقتی فردی به ما لطفی میکند، احساس تعهد میکنیم که آن را جبران نماییم. این اصل در نظریههای اجتماعی و روانشناسی، بهویژه در کارهای مارسل موس، بهخوبی توجیه شده است. قدرت این هنجار چنان فراگیر است که حتی اگر لطف اولیه ناخواسته باشد یا از جانب فردی باشد که لزوماً به او علاقهای نداریم، باز هم فشار روانی برای جبران آن را احساس خواهیم کرد. ارائه نمونههای رایگان محصولات در فروشگاهها، مثال روشنی از این اصل است. هنگامیکه فروشندهای با خوشرویی، نمونهای از محصول را به ما تعارف میکند، حتی اگر قصد خرید نداشته باشیم، ممکن است هنگام ترک غرفه بدون خرید، احساس معذب بودن کنیم.
اصل کمیابی و ارزشگذاری: انسانها بهطور طبیعی برای چیزهایی که نایاب، محدود یا در معرض از دست رفتن هستند، ارزش بیشتری قائل میشوند. این واکنش روانشناختی تا حدی ریشه در مقاومت ما در برابر محدود شدن آزادی انتخاب و همچنین ترس از دست دادن فرصتها دارد. این اصل در نظریههای اقتصادی و روانشناختی، بهویژه در کارهای دانیل کانمن و آموس تورسکی، بهخوبی بیان شده است. هنگامی که احساس میکنیم فرصتی رو به اتمام است یا دسترسی به چیزی محدود میشود، تمایل ما برای بهدست آوردن آن افزایش مییابد. برندهای تجاری، بهویژه در صنایع لوکس، با عرضه محصولات «نسخه محدود» بهخوبی از این اصل بهره میبرند، زیرا آگاهاند که مفهوم کمیابی بهخودیخود، احساس ارزش و جذابیت را در ذهن مصرفکننده تقویت میکند.
اصل تعهد و ثبات: این اصل بیانگر گرایش قدرتمند انسان به هماهنگی میان افکار، گفتهها و اعمال پیشین خود است. این تمایل به حفظ یکپارچگی رفتاری چنان ریشهدار است که حتی پس از منتفی شدن دلایل اولیه برای اتخاذ یک موضع یا تصمیم، همچنان بر انتخابهای بعدی سایه میافکند. این اصل در نظریه ناهماهنگی شناختی لئون فستینگر توضیح داده شده است. از سوی دیگر، زمانی که فرد تعهدی را حتی بهصورت جزئی میپذیرد، فشار روانی قابل توجهی برای پایبندی به آن احساس میکند تا تصویر خود را بهعنوان فردی باثبات در نزد خود و دیگران حفظ کند.
اصل دوست داشتن و جذابیت: ما بهطور طبیعی تمایل بیشتری به پذیرش درخواستها و تأثیرپذیری از افرادی داریم که نسبت به آنها احساس علاقه یا نزدیکی میکنیم، یا آنها را جذاب میدانیم. این اصل در نظریه جاذبه بینفردی و اثر هالهای بهخوبی توضیح داده شده است. عواملی چون شباهت (در عقاید، پیشینه یا علایق)، آشنایی قبلی، دریافت تعریف و تمجید، تجربه همکاری مثبت و حتی جذابیت ظاهری، همگی میتوانند بهصورت آگاهانه یا ناآگاهانه، میزان نفوذ یک فرد بر ما را افزایش دهند.
این اصول، نه تنها به ما کمک میکنند تا رفتارهای اجتماعی را بهتر درک کنیم، بلکه به ما این امکان را میدهند که در تعاملات روزمره خود آگاهانهتر عمل کنیم و از تأثیرات ناخواسته جلوگیری کنیم. شناخت این مکانیسمها، ابزاری قدرتمند برای بهبود مهارتهای ارتباطی و تصمیمگیری ما فراهم میآورد.
۲- پویاییهای گروهی و تصمیمگیری
هر زمان که افراد در قالب یک گروه گرد هم میآیند، خواه در محیط کار، خانواده، یا جامعه، مجموعهای از تعاملات و فرآیندهای روانشناختی شکل میگیرد که بر نحوه تفکر، احساس و تصمیمگیری آنها تأثیر عمیقی میگذارد. این فرآیندها که پویاییهای گروهی نامیده میشوند، میتوانند هم به ارتقای کیفیت تصمیمگیری منجر شوند و هم آن را به شدت تضعیف کنند.
برای درک عمیقتر این پدیده، ما در این مطالعه مسیری منظم و منطقی را طی خواهیم کرد. در گام نخست، به بررسی چگونگی شکلگیری هویت گروهی میپردازیم و توضیح میدهیم که چگونه افراد جامعه را به دو بخش «درونگروه» و «برونگروه» تقسیم میکنند و این تقسیمبندی چه تأثیراتی بر رفتار و شناخت آنها میگذارد. این بخش به ما کمک میکند تا پایههای اولیه شکلگیری رفتارهای گروهی را بهتر درک کنیم.
در ادامه، به سراغ دو روی سکه تصمیمگیری گروهی میرویم: از یک سو، پدیده شگفتانگیز «خرد جمعی» را بررسی میکنیم که نشان میدهد چگونه گروهها میتوانند در شرایط مناسب به تصمیمهایی هوشمندانهتر از تکتک اعضای خود دست یابند. از سوی دیگر، به بررسی عواملی میپردازیم که میتوانند به «جنون جمعی» منجر شوند؛ عواملی مانند آبشار اطلاعاتی (که در آن افراد به جای تکیه بر قضاوت مستقل خود، از تصمیمهای دیگران پیروی میکنند)، همگرایی گروهی، و قطبی شدن گروهی.
در پایان، به تحلیل یکی از خطرناکترین پدیدههای تصمیمگیری گروهی یعنی «تأیید گروهی» میپردازیم. این پدیده که گاه به فجایع تصمیمگیری منجر میشود، زمانی رخ میدهد که اعضای گروه آنچنان به دنبال حفظ هماهنگی و توافق هستند که از ارزیابی نقادانه گزینههای موجود سر باز میزنند. شناخت این پدیده و راههای پیشگیری از آن برای همه کسانی که در موقعیتهای تصمیمگیری گروهی قرار میگیرند، ضروری است.
این مطالعه با هدف ارائه درکی جامع از پویاییهای گروهی، به ما کمک میکند تا بفهمیم چرا و چگونه گروهها گاه به اوج کارآمدی میرسند و گاه دچار خطاهای فاحش میشوند. این دانش به ما امکان میدهد تا با آگاهی بیشتر در فرآیندهای تصمیمگیری گروهی مشارکت کنیم و در صورت لزوم، این فرآیندها را به سمت نتایج بهتر هدایت کنیم.
تقسیمبندی درونگروه و برونگروه
انسانها ذاتاً موجوداتی دستهبندیکننده هستند. ما به طور طبیعی افراد پیرامون خود را به ما (درونگروه) و آنها (برونگروه) تقسیم میکنیم. این تقسیمبندی گاه بر اساس مرزهای معنادار و گاه بر پایه تمایزات بسیار جزئی یا حتی تصادفی شکل میگیرد. تصور کنید در یک مسابقه فوتبال مدارس، دانشآموزانی که تا پیش از آن هیچ علاقهای به فوتبال نداشتند، ناگهان با شور و حرارت از تیم مدرسه خود حمایت میکنند و حتی دانشآموزان مدرسه حریف را که هرگز ندیدهاند، به چشم رقیب مینگرند. این نمونهای ساده اما گویا از قدرت تقسیمبندی درونگروه و برونگروه است.
این تقسیمبندی به ظاهر ساده، پیامدهای شناختی و رفتاری عمیقی به همراه دارد. نخست اینکه، ما تمایل داریم اعضای درونگروه خود را افرادی متنوع، پیچیده و منحصر به فرد ببینیم، در حالی که افراد برونگروه را موجوداتی همگن و قالبی تصور میکنیم. برای مثال، یک دانشجوی مهندسی، همرشتهایهای خود را افرادی با شخصیتها، علایق و تواناییهای متفاوت میبیند، اما احتمالاً تمام دانشجویان رشته هنر را به یک چشم نگاه میکند و ویژگیهای مشابهی مانند “احساساتی بودن” یا “خلاقیت” را به همه آنها نسبت میدهد.
افزون بر این، ما معمولاً در تفسیر موفقیتها و شکستهای گروه خود و گروههای دیگر، سوگیری آشکاری نشان میدهیم. زمانی که تیم محبوب ما پیروز میشود، این موفقیت را به استعداد، تلاش و شایستگی اعضای تیم نسبت میدهیم: “عالی بازی کردیم!” اما هنگام شکست، عوامل بیرونی را مقصر میدانیم: “داور اشتباه کرد” یا “زمین نامناسب بود”. در مقابل، پیروزی تیم رقیب را به شانس یا عوامل بیرونی و شکست آنها را به ضعفهای ذاتیشان نسبت میدهیم.
همچنین، این تقسیمبندی بر نحوه ارزیابی و پذیرش اطلاعات و ایدهها تأثیر عمیقی دارد. ما معمولاً ایدههای برخاسته از درونگروه را با دیده مثبت و پیشنهادهای برونگروه را با تردید مینگریم. تصور کنید در یک شرکت، پیشنهاد بهبود فرآیند تولید از سوی مدیر بخش طراحی مطرح میشود. مهندسان همان بخش احتمالاً آن را نوآورانه و سازنده میدانند، اما همان پیشنهاد اگر از سوی مدیر بخش مالی مطرح شود، ممکن است با این استدلال که “او اصلاً از فرآیند تولید چیزی نمیداند” رد شود. این سوگیریها، هرچند نامحسوس، میتوانند به از دست رفتن فرصتهای ارزشمند منجر شوند.
خرد جمعی در برابر جنون جمعی
یکی از پارادوکسهای پویایی گروه، تضاد میان خرد جمعی و جنون جمعی است. در برخی شرایط، تصمیمگیری گروهی نتایج شگفتانگیزی به بار میآورد، در حالی که گاهی همین گروه تصمیماتی اتخاذ میکند که حتی کمتجربهترین عضو آن به تنهایی چنین اشتباهی مرتکب نمیشود.
خرد جمعی زمانی بروز میکند که مجموع دانش، تجربه و بینش افراد گروه، به نتایجی دقیقتر از عملکرد فردی منجر میشود. پلتفرمهای نقد و بررسی محصولات نمونهای گویا از این پدیده هستند. میانگین امتیازات هزاران کاربر معمولی معمولاً ارزیابی دقیقتری از کیفیت واقعی یک محصول ارائه میدهد نسبت به نظر یک منتقد حرفهای، زیرا خطاها و سوگیریهای فردی در این میانگینگیری خنثی میشوند.
در حوزه اقتصاد نیز، بازارهای سهام نمونهای کلاسیک از خرد جمعی محسوب میشوند. قیمت سهام که حاصل تجمیع تصمیمات هزاران سرمایهگذار است، معمولاً تخمین دقیقتری از ارزش واقعی یک شرکت ارائه میدهد نسبت به تحلیل یک کارشناس منفرد، هر قدر هم باتجربه باشد. همچنین، اپلیکیشنهای مسیریابی مبتنی بر دادههای کاربران مانند ویز، با جمعآوری اطلاعات ترافیکی از هزاران راننده، تصویری جامع و دقیق از وضعیت ترافیک ارائه میدهند که از توان یک منبع واحد فراتر است.
اما در نقطه مقابل این خرد جمعی، پدیده مخربی به نام جنون جمعی قرار دارد که طی آن، گروهها تصمیماتی غیرمنطقی، پرخطر و گاه فاجعهبار میگیرند. حبابهای مالی، هراس عمومی و شورشهای اجتماعی نمونههایی از این پدیده هستند. چگونه گروهها از خرد جمعی به سمت جنون جمعی حرکت میکنند؟ سه عامل کلیدی در این مسیر نقش دارند.
نخستین عامل، آبشار اطلاعاتی است. این پدیده زمانی رخ میدهد که افراد به جای تکیه بر دانش و تجربه شخصی خود، صرفاً رفتار دیگران را الگو قرار میدهند. نمونه روزمره این پدیده را میتوان در ترافیک شهری مشاهده کرد. تصور کنید در یک بزرگراه شلوغ، تعدادی از خودروها ناگهان به مسیری فرعی تغییر مسیر میدهند. سایر رانندگان با این فرض که این افراد از وجود مشکلی در مسیر اصلی آگاه هستند، شروع به تغییر مسیر میکنند، بدون آنکه اطلاعات دقیقی از وضعیت واقعی داشته باشند. نتیجه این رفتار تقلیدی، ایجاد ترافیک سنگین در مسیری است که شاید اصلاً مشکلی نداشته، در حالی که مسیر اصلی خلوت میشود.
دومین عامل، همگرایی گروهی است که طی آن، افراد برای حفظ هماهنگی و تعلق به گروه، از بیان نظرات مخالف خودداری میکنند. این پدیده به ویژه در محیطهای کاری بسیار شایع است. در جلسات سازمانی، حتی اگر فردی متوجه مشکلی اساسی در تصمیم پیشنهادی شود، با مشاهده سکوت یا موافقت سایر همکاران، ممکن است در بیان نگرانیهای خود تردید کند. “اگر این ایده واقعاً مشکل داشت، حتماً دیگران هم متوجه میشدند” – این استدلال ذهنی، اغلب مانع از بیان نظرات انتقادی میشود و میتواند به تصمیمات نادرست و پرهزینه منجر شود.
سومین عامل، قطبی شدن گروهی است که در آن تعامل و بحث گروهی به جای نزدیک کردن دیدگاهها، آنها را به سمت مواضع افراطیتر سوق میدهد. این پدیده را میتوان به وضوح در مباحثات سیاسی یا اجتماعی مشاهده کرد. گروهی که با دیدگاهی نسبتاً معتدل گفتگو را آغاز میکند، پس از بحث و تبادل نظر، به جای رسیدن به نقطه تعادل، در موضع خود مصممتر و افراطیتر میشود. این پدیده در عصر شبکههای اجتماعی و الگوریتمهایی که افراد را در حبابهای فکری مشابه محصور میکنند، شدت بیشتری یافته است. نتیجه این فرآیند، شکلگیری جوامع قطبی شده با دیدگاههای به شدت متضاد و ناتوان در گفتگو و تعامل سازنده است.
تایید گروهی
تأیید گروهی، یکی از خطرناکترین پدیدههای روانشناسی اجتماعی، زمانی رخ میدهد که اعضای یک گروه علیرغم داشتن تردیدهای جدی، از بیان نظرات مخالف خودداری میکنند. این پدیده رفتاری تنها به افراد کمتجربه یا با اعتماد به نفس پایین محدود نمیشود؛ حتی متخصصان باتجربه و مدیران ارشد نیز ممکن است در دام آن گرفتار شوند. پیامدهای تأیید گروهی میتواند از تصمیمات تجاری ناموفق تا فجایع انسانی گسترده را شامل شود.
در محیطهای سازمانی، تأیید گروهی اغلب در زمانی بروز میکند که فرهنگ سازمانی، مخالفت یا بیان نگرانی را تشویق نمیکند. تصور کنید در جلسه راهاندازی محصول جدیدی شرکت کردهاید. مدیر پروژه با اشتیاق فراوان از مزایا و برنامه زمانبندی محصول صحبت میکند و همه سر تکان میدهند. شما به عنوان کارشناس فنی، متوجه چند اشکال اساسی در طراحی شدهاید که میتواند به شکست کامل پروژه منجر شود. اما وقتی میبینید حتی سایر کارشناسان فنی باتجربهتر هم سکوت کردهاند، با خود میاندیشید: «شاید من اشتباه میکنم» یا «اگر مشکل واقعاً جدی بود، حتماً دیگران هم میگفتند.» نتیجه این سکوت جمعی، پیشروی پروژهای محکوم به شکست است که ماهها زمان و میلیونها دلار هزینه را به هدر خواهد داد.
در طول تاریخ، نمونههای تکاندهندهای از پیامدهای تأیید گروهی ثبت شده است. یکی از مشهورترین این موارد، فاجعه فضاپیمای چلنجر در سال ۱۹۸۶ است. مهندسان شرکت سازنده موشک، از مشکل اورینگهای آببندی در دمای پایین آگاه بودند و میدانستند که پرتاب در دمای زیر صفر میتواند خطرناک باشد. با این حال، در جلسات تصمیمگیری، فشار برای پایبندی به برنامه زمانبندی و جو غالب موافق با پرتاب، باعث شد نگرانیهای آنان به شکل مؤثری مطرح و پیگیری نشود. هفت فضانورد در انفجار ناشی از همین نقص فنی جان خود را از دست دادند، فاجعهای که میتوانست با یک مخالفت قاطع و پیگیر از آن جلوگیری شود.
درک پویاییهای گروهی و مکانیسمهای ذهنی و اجتماعی تصمیمگیری جمعی، گام نخست در پیشگیری از پیامدهای ناگوار آن است. فرهنگ سازمانی که تفکر نقادانه و بیان آزادانه نگرانیها را تشویق میکند، سازوکارهایی برای شنیدن نظرات مخالف میسازد و از تنوع دیدگاهها استقبال میکند، احتمال گرفتار شدن در دام تفکر گروهی را کاهش میدهد. در مقابل، سازمانهایی که همنوایی و اطاعت بیچون و چرا را ارج مینهند، بستری مناسب برای شکلگیری تأیید گروهی و تصمیمات نادرست فراهم میآورند.
در سطح فردی نیز، آگاهی از این مکانیسمها به ما کمک میکند در موقعیتهای تصمیمگیری جمعی، هوشیارانهتر عمل کنیم. به جای پیروی بیچون و چرا از نظر اکثریت، از طرح پرسشهای نقادانه هراس نداشته باشیم و به خاطر داشته باشیم که گاهی یک صدای متفاوت، میتواند گروه را از مسیر اشتباه به مسیر درست هدایت کند.
همانطور که در این درس بررسی کردیم. ما به عنوان موجوداتی اجتماعی، عمیقاً تحت تأثیر بافت فرهنگی و شبکههای اجتماعی هستیم که در آن زندگی میکنیم. از الگوبرداری ناخودآگاه از رفتار دیگران در شرایط ابهام (تأیید اجتماعی) گرفته تا تبعیت از نمادهای اقتدار و پیروی از هنجارهای نانوشته گروهی، نیروهای اجتماعی و فرهنگی به طور مداوم و اغلب به شکلی نامحسوس، بر ادراک، قضاوت و انتخابهای ما اثر میگذارند.
این تأثیرات میتوانند راهنمای مفیدی برای سازگاری، هماهنگی و کارایی در تعاملات اجتماعی باشند و ما را از اشتباهات پرهزینه بازدارند. با این حال، همین نیروها پتانسیل ممکن است تفکر انتقادی را محدود کرده، ما را به سمت همرنگی کورکورانه سوق دهند و منجر به تصمیمهایی شوند که لزوماً منطقی، عادلانه یا در راستای منافع بلندمدت نیستند.
هدف از تمرینهای پیش رو، افزایش حساسیت و آگاهی نسبت به نیروهای قدرتمند اجتماعی و فرهنگی است. این تمرینها کمک میکنند تا نقش آنها را در شکلدهی به انتخابهای خود و دیگران بهتر شناسایی و تحلیل کنید، تأثیر ظریف اما فراگیر هنجارها و انتظارات اجتماعی را دریابید و بتوانید بهطور انتقادیتری با پدیدههایی مانند فشار گروهی، نفوذ اقتدار و جذابیت رفتار جمعی مواجه شوید.
انجام موفقیتآمیز این تمرینها مستلزم مشاهده دقیق محیط اطراف، تأمل صادقانه در تجربیات شخصی و اجتماعی، و ثبت منظم افکار و تحلیلهایتان در مورد سازوکارهای نفوذ اجتماعی در عمل است. امید است این تمرینها شما را در مسیر تبدیل شدن به تصمیمگیرندهای آگاهتر و مستقلتر یاری رسانند.
۱- شناسایی گرایشهای فردگرایانه و جمعگرایانه
یکی از ابعاد تفاوتهای فرهنگی، میزان تأکید بر استقلال و اهداف فردی (فردگرایی) در برابر تأکید بر هماهنگی و اهداف گروهی (جمعگرایی) است. این گرایش میتواند به شکلی عمیق اولویتها، معیارهای ارزیابی گزینهها و نهایتاً فرآیند تصمیمگیری را تحت تأثیر قرار دهد. هدف این تمرین، کمک به شناسایی نمودهای این دو گرایش در تصمیمگیریهای گذشته و افزایش آگاهی نسبت به وزن نسبی آنها در الگوهای فکری شماست. درک این گرایشها کمک میکند تا انگیزههای پنهان برخی انتخابهایتان را بهتر بشناسید و آگاهانه تصمیم بگیرید در موقعیتهای آتی، چه وزنی به ملاحظات فردی و جمعی بدهید.
چند تصمیم مهم یا نسبتاً مهمی را که در طول زندگی خود گرفتهاید، به دقت به یاد بیاورید. این تصمیمها میتوانند در حوزههای گوناگونی باشند، مانند انتخاب مسیر تحصیلی یا شغلی، پذیرش یا رد یک پیشنهاد کاری (بهخصوص اگر مستلزم جابجایی یا تغییر قابل توجه در سبک زندگی بوده است)، نحوه مدیریت مسائل مالی شخصی یا خانوادگی، چگونگی برخورد با یک تعارض بین فردی در محیط کار یا با دوستان، یا تصمیمگیری در مورد کمک به یک عضو خانواده یا دوست نیازمند. برای دستکم دو یا سه مورد از این تصمیمها، تلاش کنید فرآیند فکری خود و عواملی را که بر انتخاب نهایی شما تأثیر گذاشتند، بازسازی کنید. سپس در دفترچه یادداشت خود یا در فایلی جداگانه، به پرسشهای زیر با تفصیل پاسخ دهید:
۱- اهداف اصلی شما چه بودند؟ آیا تمرکز اصلی شما بر دستیابی به اهداف شخصی، پیشرفت فردی، استقلال و بیان خواستههای خودتان بود (نشانههایی از فردگرایی)؟ یا ملاحظات مربوط به خانواده، گروه دوستان، تیم کاری، حفظ آبرو و وجهه اجتماعی (مفاهیمی مانند حیثیت یا آبروداری)، یا حفظ هماهنگی و روابط مطلوب گروهی نقش پررنگتری در ذهن شما داشتند (نشانههایی از جمعگرایی)؟
۲- معیارهای ارزیابی گزینهها چه بودند؟ هنگام سنجش گزینههای مختلف پیش رو، چه معیارهایی برای شما بیشترین اهمیت را داشتند؟ آیا معیارهایی مانند لذت شخصی، موفقیت فردی قابل اندازهگیری، آزادی عمل، منحصربهفرد بودن و دنبال کردن علایق شخصی وزن بیشتری داشتند؟ یا معیارهایی مانند وفاداری به گروه، انجام وظایف مورد انتظار از سوی دیگران، در نظر گرفتن تأثیر تصمیم بر افراد مهم زندگیتان، و کسب تأیید یا موافقت اعضای گروه (خانواده، دوستان نزدیک، همکاران کلیدی) برایتان اولویت داشت؟
۳- فرآیند مشورت چگونه بود؟ در فرآیند رسیدن به تصمیم نهایی، تا چه اندازه با دیگران (اعضای خانواده، دوستان مورد اعتماد، مربیان یا همکاران) مشورت کردید؟ آیا نظر آنها را صرفاً به عنوان اطلاعات اضافی و یکی از چندین ورودی در نظر گرفتید، یا تأیید و موافقت آنها برای احساس راحتی شما با تصمیم نهایی، اهمیت حیاتی داشت؟ آیا نگرانی از اینکه تصمیم شما ممکن است باعث ناراحتی، ایجاد ناهماهنگی یا خدشهدار شدن روابط در گروه شود، در ذهن شما وجود داشت؟
۴- توجیه نهایی تصمیم چگونه بود؟ وقتی تصمیم نهایی را برای خودتان یا دیگران توضیح میدادید یا توجیه میکردید، بیشتر بر کدام جنبهها تأکید داشتید؟ آیا بر منافع شخصی، دلایل منطقی فردی و استقلال در انتخاب تأکید میکردید؟ یا بیشتر به منافع گروهی، مسئولیتهای اجتماعی، انتظارات دیگران و لزوم حفظ هماهنگی اشاره مینمودید؟
پس از تحلیل دقیق چند تصمیم مختلف به این شیوه، به الگوهای کلی که در پاسخهایتان پدیدار میشوند، توجه کنید. آیا میتوانید یک گرایش غالب به سمت فردگرایی یا جمعگرایی در تصمیمگیریهای خود شناسایی کنید؟ آیا این گرایش در حوزههای مختلف زندگی شما (مثلاً تصمیمهای شغلی در مقابل تصمیمات خانوادگی) یکسان است یا تفاوت میکند؟
۲- مشاهده فاصله قدرت در تعاملات روزمره
فاصله قدرت، به میزان پذیرش توزیع نابرابر قدرت در جامعه، سازمانها و حتی خانواده اشاره دارد. این بعد فرهنگی بر نحوه تعامل ما با افراد دارای مقام بالاتر یا پایینتر، میزان انتظار ما برای مشارکت در تصمیمها و سبک ارتباطی ما تأثیر میگذارد. هدف این تمرین، کمک برای مشاهده و تحلیل نمودهای فاصله قدرت در محیط اطراف و تأمل در مورد گرایش شخصی خودتان در این زمینه است.
دو موقعیت متفاوت را که اخیراً در آنها شاهد تعامل بین افراد با سطوح مختلف قدرت یا اختیار بودهاید (یا خودتان یکی از طرفین تعامل بودهاید) به دقت به یاد بیاورید و مشاهده کنید. این موقعیتها میتوانند شامل این موارد باشند: یک جلسه کاری یا درسی، مکالمه بین کارمند و مدیر، گفتگو بین دانشجو و استاد، تعامل در یک محیط خدماتی (مانند بیمارستان، اداره دولتی، بانک)، یا حتی گفتگوهای درون خانواده بین والدین و فرزندان یا اعضای مسنتر و جوانتر. برای هر یک از این دو موقعیت، مشاهدات خود را با پاسخ دقیق به پرسشهای زیر ثبت کنید:
۱- به طور خلاصه شرح دهید چه اتفاقی افتاد؟ چه کسانی در این تعامل حضور داشتند و جایگاه نسبی آنها (از نظر قدرت، مقام، سن یا تجربه) چه بود؟
۲- نحوه صحبت کردن فرد یا افراد دارای قدرت پایینتر با فرد دارای قدرت بالاتر چگونه بود؟ آیا بسیار رسمی، محترمانه، همراه با استفاده از عناوین خاص و رعایت دقیق سلسله مراتب بود (نشانههای فاصله قدرت بالا)؟ یا ارتباط نسبتاً غیررسمی، مستقیم، راحت و شاید حتی با استفاده از نام کوچک برقرار میشد (نشانههای فاصله قدرت پایین)؟
۳- آیا فرد دارای قدرت پایینتر به راحتی نظرات خود را بیان میکرد، سؤال میپرسید، یا حتی با نظر فرد بالادست مخالفت میکرد؟ یا بیشتر نقش شنونده را داشت و از به چالش کشیدن مستقیم فرد بالادست خودداری میکرد؟ آیا نشانههایی از ترس یا احتیاط در بیان نظر مخالف وجود داشت؟
۴- آیا فرد دارای قدرت بالاتر فعالانه به دنبال کسب نظر، پیشنهاد یا مشارکت فرد پایینتر در فرآیند تصمیمگیری بود؟ یا تصمیمها عمدتاً به صورت دستوری و از بالا به پایین ابلاغ میشد و انتظار تبعیت وجود داشت؟
۵- اگر خودتان در آن موقعیت حضور داشتید (چه به عنوان یکی از طرفین و چه به عنوان ناظر)، چه احساسی داشتید؟ آیا با نحوه تعاملات و پویایی قدرت در آن موقعیت راحت بودید؟ آیا فکر میکردید رفتارها طبیعی، مناسب و مورد انتظار هستند یا احساس ناراحتی، تعجب یا بیعدالتی میکردید؟ گرایش طبیعی شما در چنین موقعیتهایی معمولاً چیست؟ آیا با چالش کشیدن افراد بالادست راحت هستید؟ آیا انتظار دارید که در تصمیمگیریهایی که بر شما تأثیر میگذارد، مشارکت داده شوید؟
پس از تحلیل این موقعیتها، به تفاوتها و شباهتهای آنها فکر کنید. آیا میتوانید الگوهای مشخصی را در محیط کار، تحصیل یا خانواده خود شناسایی کنید که منعکسکننده فاصله قدرت نسبتاً بالا یا پایین باشند؟ درک این پویاییها چگونه میتواند به شما در برقراری ارتباط مؤثرتر و همچنین درک بهتر فرآیندهای تصمیمگیری گروهی یا سازمانی کمک کند؟ اگر در موقعیت قدرت هستید، این آگاهی چگونه میتواند به شما در ایجاد فضایی برای شنیده شدن صداهای مختلف کمک کند؟
۳- تحلیل یک سناریوی تصمیمگیری از دیدگاههای فرهنگی متفاوت
فرهنگهای مختلف ممکن است در مواجهه با یک سناریوی تصمیمگیری واحد، به دلیل تفاوت در ارزشها و اولویتها، به نتایج متفاوتی برسند یا فرآیندهای متفاوتی را طی کنند. هدف این تمرین، تقویت توانایی شما در بهکارگیری مفاهیم فرهنگی آموختهشده (بهویژه فردگرایی/جمعگرایی و فاصله قدرت) برای تحلیل یک موقعیت فرضی از دیدگاههای فرهنگی متفاوت است.
سناریوی زیر را در نظر بگیرید:
«شما مدیر یک تیم در یک شرکت نسبتاً بزرگ هستید. یکی از اعضای قدیمی تیم شما که همواره فردی مورد اعتماد و با عملکرد خوب بوده است، در چند ماه اخیر دچار افت عملکرد قابل توجهی شده است. او اغلب دیر سر کار حاضر میشود، وظایف محوله را با تأخیر و با کیفیتی پایینتر از حد انتظار انجام میدهد و به طور کلی بیانگیزه و کمانرژی به نظر میرسد. این وضعیت شروع به تأثیرگذاری منفی بر روحیه و عملکرد کل تیم کرده است. شما به عنوان مدیر، باید تصمیمی در مورد نحوه برخورد با این کارمند بگیرید.»
حالا سعی کنید این سناریو را از دو منظر فرهنگی متفاوت تحلیل کنید.
الف) منظر فرهنگی با فردگرایی بالا و فاصله قدرت پایین (مثلاً شبیه به فرهنگهای رایج در کشورهای اسکاندیناوی، استرالیا یا هلند)
۱- به عنوان مدیر در چنین فرهنگی، احتمالاً چه عواملی را در اولویت اصلی خود قرار میدهید؟ (مثلاً حقوق و رفاه فردی کارمند، لزوم گفتگوی باز، صریح و مستقیم، پیدا کردن ریشه مشکل با مشارکت خود فرد، حفظ استقلال و مسئولیتپذیری فردی او، تمرکز بر عملکرد شغلی قابل اندازهگیری).
۲- چه رویکردی را برای صحبت با کارمند اتخاذ میکنید؟ (مثلاً برنامهریزی یک جلسه خصوصی و نسبتاً غیررسمی، تمرکز بر رفتارهای مشخص و قابل مشاهده مربوط به افت عملکرد، پرسیدن مستقیم نظر کارمند در مورد دلایل احتمالی این افت و ایدههای او برای بهبود وضعیت، تلاش برای رسیدن به یک درک مشترک از مشکل).
۳- چه نوع راهحلهایی ممکن است در نظر گرفته شوند و چگونه پیگیری میشوند؟ (مثلاً ارائه بازخورد مستقیم و سازنده، توافق مشترک بر سر یک برنامه بهبود عملکرد مشخص با اهداف و زمانبندی روشن که خود کارمند در تدوین آن نقش داشته، بررسی امکان تغییر در وظایف یا انعطافپذیری در برنامه کاری، پیشنهاد استفاده از منابع حمایتی شرکت مانند مشاوره، یا در نهایت اقدامات انضباطی شفاف در صورت عدم بهبود).
ب) منظر فرهنگی با جمعگرایی بالا و فاصله قدرت بالا (مانند برخی فرهنگهای آسیایی یا آمریکای لاتین):
۱- به عنوان مدیر در چنین فرهنگی، احتمالاً چه عواملی را در اولویت اصلی خود قرار میدهید؟ (مثلاً: حفظ آبرو و حیثیت کارمند و همچنین شرکت، جلوگیری از ایجاد تنش یا شرمندگی در تیم، در نظر گرفتن سابقه طولانی و وفاداری کارمند به سازمان، اهمیت نقش سلسله مراتب و احترام به جایگاه مدیر، نگرانی از تأثیر منفی وضعیت بر هماهنگی و روابط درون گروهی، شاید حتی در نظر گرفتن وضعیت خانوادگی یا شخصی کارمند).
۲- چه رویکردی را برای صحبت با کارمند (یا حتی عدم صحبت مستقیم اولیه) اتخاذ میکنید؟ (مثلاً: ممکن است ابتدا از طریق یک همکار نزدیک و مورد اعتماد یا یک فرد مسنتر در تیم به صورت غیرمستقیم به او تذکر داده شود؛ صحبت مستقیم مدیر با کارمند ممکن است با ملاحظات فراوان، به صورت غیرمستقیم و با استفاده از کنایه یا اشارات کلی انجام شود؛ تأکید بیشتر بر انتظارات گروه، مسئولیت او در قبال تیم و لزوم حفظ هماهنگی جمعی).
۳- چه نوع راه حلهایی ممکن است در نظر گرفته شوند و چگونه پیگیری میشوند؟ (مثلاً: ارائه حمایتهای غیرمستقیم و نامحسوس، صحبت با اعضای خانواده یا افراد بانفوذ در زندگی او برای فهم مشکل و کمک، جابجایی او به بخشی دیگر برای «حفظ آبرو» و دادن فرصتی برای شروع مجدد، دادن فرصت زمانی بیشتر برای اصلاح رفتار به دلیل وفاداری گذشتهاش به گروه، انتظار بهبود رفتار از روی احساس وظیفه و تعهد به گروه، و شاید اقدامات قاطعتر تنها به عنوان آخرین راهحل و پس از شکست روشهای غیرمستقیم).
پس از انجام این تحلیل مقایسهای، به تفاوتهای کلیدی در اولویتها، فرآیندهای ارتباطی و راهحلهای محتمل در این دو فرهنگ توجه کنید. فکر کنید رویکرد شما در فرهنگ خودتان (یا فرهنگ سازمانی که در آن کار میکنید) به کدام یک از این دو منظر نزدیکتر است؟ چرا اینگونه فکر میکنید؟ این تمرین چگونه میتواند به شما در درک بهتر رفتار مدیران، همکاران یا حتی مشتریانی با پیشینههای فرهنگی متفاوت کمک کند؟ چگونه میتوانید از این آگاهی برای بهبود تصمیمگیریهای خود و افزایش اثربخشی تعاملاتتان در محیطهای کاری یا اجتماعی که از نظر فرهنگی متنوع هستند، استفاده کنید؟
۴- شناسایی گروههای مرجع شخصی
گروههای مرجع، چه مثبت و چه منفی، نقش مهمی در هدایت انتخابهای ما دارند، حتی اگر همیشه از این تأثیر آگاه نباشیم. انجام این تمرین به شما کمک میکند تا درک کنید کدام گروهها یا افراد بیشترین تأثیر را بر نگرشها و رفتارهای شما دارند. این خودآگاهی به شما امکان میدهد تا بهطور انتقادیتری به این تأثیرات نگاه کنید و تصمیم بگیرید که آیا میخواهید این نفوذ را بپذیرید، تعدیل کنید یا رد نمایید. همچنین به شما در فهم بهتر ریشههای برخی از ارزشها و باورهایتان یاری میرساند.
زمانی را به تأمل اختصاص دهید و به حوزههای مختلف زندگی خود فکر کنید: شغل و مسیر حرفهای، تحصیلات، سبک زندگی (نحوه لباس پوشیدن، تفریحات، انتخاب محل زندگی)، انتخابهای مربوط به مصرف (خرید خودرو، فناوری، برندها)، باورهای سیاسی، اجتماعی یا مذهبی، فعالیتهای اوقات فراغت و علایق شخصی.
۱- برای هر حوزه، سعی کنید حداقل یک گروه یا فرد را شناسایی کنید که به عنوان مرجع مثبت برای شما عمل میکند. این مرجع میتواند خانواده، دوستان نزدیک، همکاران موفق، یک شخصیت عمومی، یک گروه حرفهای، یا حتی یک شخصیت داستانی باشد. از خود بپرسید: چرا این فرد یا گروه برای من مرجع است؟ چه ویژگیها، دستاوردها، ارزشها یا رفتارهایی در آنها وجود دارد که من آنها را تحسین میکنم یا میخواهم تقلید کنم؟
۲- سپس، تلاش کنید حداقل یک گروه یا فرد را شناسایی کنید که به عنوان مرجع منفی برای شما عمل میکند. یعنی کسی یا گروهی که شما آگاهانه تلاش میکنید شبیه او نباشید، از رفتارهای او اجتناب میکنید یا نظرات او را رد میکنید. باز هم از خود بپرسید: چرا این فرد یا گروه برای من مرجع منفی است؟ چه ویژگیها یا رفتارهایی در آنها وجود دارد که من آنها را ناپسند میدانم و میخواهم از آنها فاصله بگیرم؟
۳- این گروهها و دلایل مرجع بودنشان را یادداشت کنید.
۵- تحلیل کارکردهای گروههای مرجع در تصمیمگیریهای گذشته
گروههای مرجع از طریق سه کارکرد اصلی (هنجاری، اطلاعاتی و ارزشی) بر تصمیمات ما تأثیر میگذارند. با انجام این تمرین، شما قادر خواهید بود سازوکارهای مشخص تأثیرگذاری گروههای مرجع بر انتخابهایتان را شناسایی کنید. این آگاهی به شما کمک میکند تا در آینده، انگیزههای پشت تصمیمات خود را بهتر درک کنید؛ بهویژه زمانی که تحت تأثیر نظرات یا رفتارهای دیگران هستید. تشخیص اینکه آیا تأثیر یک گروه بیشتر جنبه اطلاعاتی دارد (ارائه دانش)، هنجاری (فشار برای همرنگی) یا ارزشی (همسویی با باورهای بنیادین)، به شما در ارزیابی بهتر موقعیت و اتخاذ تصمیمات مستقلتر کمک میکند.
یک یا دو تصمیم مهم یا حتی معمولی که اخیراً گرفتهاید را به یاد بیاورید (مثلاً خرید یک کالای خاص، انتخاب یک دوره آموزشی، پیوستن به یک فعالیت گروهی، اتخاذ یک موضع در بحثی اجتماعی، یا حتی تصمیمگیری در مورد نحوه گذراندن تعطیلات).
۱- برای هر تصمیم، ابتدا مشخص کنید آیا گروه یا فرد مرجعی (که در بخش اول شناسایی کردید یا مرجع دیگری) در این تصمیمگیری نقش داشته است یا خیر.
۲- اگر پاسخ مثبت است، سعی کنید تشخیص دهید کدامیک از سه کارکرد گروه مرجع در این موقعیت برجستهتر بوده است (کارکرد هنجاری، اطلاعاتی، ارزشی)
۳- با ذکر جزئیات توضیح دهید که چگونه این کارکرد یا کارکردها در تصمیم شما نمود پیدا کرد. توجه داشته باشید که ممکن است در یک تصمیم، بیش از یک کارکرد نقش داشته باشد؛ در این صورت، سعی کنید نقش هر کدام را تفکیک و تحلیل کنید.
۶- مشاهده و تحلیل پدیده تأیید اجتماعی
هدف این تمرین، افزایش حساسیت شما نسبت به یکی از رایجترین سازوکارهای نفوذ اجتماعی، یعنی «تأیید اجتماعی» است. این اصل بیان میکند که ما در شرایط ابهام یا عدم قطعیت، تمایل داریم رفتار دیگران را به عنوان راهنمای عمل صحیح در نظر بگیریم. به عبارت دیگر، اگر ببینیم افراد زیادی کاری را انجام میدهند یا باوری را دارند، احتمال بیشتری وجود دارد که ما نیز همان کار را انجام دهیم یا آن باور را بپذیریم، با این فرض ناگفته که «این همه آدم نمیتوانند اشتباه کنند». با انجام این تمرین، شما توانایی بیشتری در تشخیص موقعیتهایی پیدا خواهید کرد که در آنها تصمیمهای شما یا دیگران ممکن است تحت تأثیر رفتار جمعی قرار گیرد، نه لزوماً بر اساس ارزیابی منطقی یا اطلاعات دقیق.
طی چند روز آینده، سعی کنید بهطور فعال به دنبال موقعیتهایی بگردید که اصل تأیید اجتماعی در آنها مشهود است. این موقعیتها میتوانند بسیار متنوع باشند: مشاهده نحوه انتخاب رستوران توسط افراد در یک مکان ناآشنا، توجه به تعداد لایکها یا نظرات مثبت هنگام خرید آنلاین، دنبال کردن مسیر حرکت جمعیت در یک مکان شلوغ، یا حتی نحوه واکنش افراد در یک موقعیت اجتماعی جدید یا مبهم.
یک یا دو نمونه مشخص از این موقعیتها را که شخصاً مشاهده کردهاید یا در آن حضور داشتهاید، انتخاب کنید. سپس از خود بپرسید:
۱- آیا رفتار افراد حاضر در آن موقعیت (و شاید حتی رفتار خود من) به وضوح تحت تأثیر کاری بود که دیگران انجام میدادند؟
۲- آیا شواهد یا نشانههایی وجود داشت که نشان دهد افراد به جای تحلیل مستقل موقعیت یا بررسی گزینههای دیگر، به رفتار جمع به عنوان نشانهای از درستی، بهترین گزینه یا رفتار مورد انتظار نگاه میکردند؟
۳- آیا در آن موقعیت خاص، رفتار جمعی واقعاً بهترین راهنما بود یا پتانسیل گمراهکننده بودن را نیز داشت؟ (برای مثال، صف کشیدن برای چیزی که ارزشش را ندارد، یا دنبال کردن یک روند مد زودگذر). مشاهدات و تحلیل خود را با جزئیات یادداشت کنید و سعی کنید دلایل روانشناختی احتمالی پشت این رفتار را در آن موقعیت خاص بررسی نمایید (مثلاً کاهش عدم قطعیت، ترس از متفاوت بودن، اعتماد به خرد جمعی).
۷- شناسایی نمادهای اقتدار و تأثیر آنها
اصل اقتدار یکی دیگر از اصول کلیدی نفوذ اجتماعی است. ما از کودکی یاد میگیریم که به منابع اقتدار احترام بگذاریم و از دستورالعملهای آنها پیروی کنیم. این تمایل به تبعیت از اقتدار معمولاً مفید و کارآمد است، اما میتواند ما را در برابر تأثیر نمادهای اقتدار نیز آسیبپذیر کند. یعنی ممکن است ما صرفاً به دلیل وجود نشانههای ظاهری اقتدار (مانند عناوین شغلی، یونیفورمها، مدارک تحصیلی، یا حتی ظاهر و رفتار با اعتماد به نفس)، بدون ارزیابی دقیق محتوای پیام یا صلاحیت واقعی فرد، متقاعد شویم یا تبعیت کنیم.
هدف این تمرین، افزایش حساسیت شما نسبت به تأثیر بالقوه این نمادهای اقتدار بر قضاوتها و تصمیمهای خودتان و دیگران است. این آگاهی میتواند به شما در ارزیابی انتقادیتر درخواستها یا اطلاعاتی که از سوی منابع دارای نماد اقتدار ارائه میشود، کمک کند و توانایی شما را برای تفکیک بین اقتدار مشروع و مبتنی بر تخصص واقعی، از اقتدار صرفاً نمادین یا ظاهری، افزایش دهد.
در طول چند روز آینده، توجه ویژهای به موقعیتهایی داشته باشید که در آنها نمادهای اقتدار حضور دارند. این نمادها میتوانند شامل موارد زیر باشند: عناوین (دکتر، مهندس، مدیر)، یونیفورم (پلیس، پزشک، خلبان)، مدارک تحصیلی یا گواهینامههای نصب شده روی دیوار، خودروهای گرانقیمت یا دفاتر مجلل، یا حتی ویژگیهای رفتاری مانند صدای قاطع، اعتماد به نفس بالا و زبان بدن مقتدرانه.
مشاهده کنید که افراد (از جمله خودتان) چگونه به این نمادها واکنش نشان میدهند:
۱- آیا افراد در حضور این نمادها تمایل بیشتری به پذیرش گفتهها، اطاعت از دستورات، یا اعتماد به قضاوت فرد دارای نماد اقتدار نشان میدهند؟
۲- آیا در حضور این نمادها، افراد کمتر سؤال میپرسند، کمتر مخالفت میکنند یا کمتر به دنبال شواهد و مدارک بیشتر میگردند؟
۳- یک موقعیت خاص را که مشاهده کردهاید یا در آن نقش داشتهاید (مثلاً تعامل با یک پزشک، یک استاد دانشگاه، یک مدیر ارشد، یا حتی یک فروشنده با ظاهری بسیار حرفهای) انتخاب کنید. سعی کنید تحلیل نمایید که آیا نماد اقتدار به خودی خود، فارغ از محتوای پیام، منطق استدلال یا درخواست مطرح شده، بر روند تعامل یا تصمیمگیری تأثیر گذاشته است؟
۴- به این فکر کنید که اگر آن فرد فاقد آن نماد اقتدار خاص بود (مثلاً همان پزشک بدون روپوش سفید، یا همان مدیر در لباسی معمولی)، آیا واکنش شما یا دیگران متفاوت بود؟
۸- تحلیل تأثیر هنجارهای اجتماعی (توصیفی و تجویزی) بر رفتار
هنجارهای اجتماعی، قوانین نانوشتهای هستند که رفتار مورد انتظار یا رایج در یک گروه یا جامعه را مشخص میکنند. این هنجارها به دو دسته اصلی تقسیم میشوند: هنجارهای توصیفی که به رفتار رایج و متداول افراد اشاره دارند (آنچه اکثر مردم انجام میدهند)، و هنجارهای تجویزی که به رفتار مورد تأیید یا عدم تأیید جامعه اشاره دارند (آنچه مردم باید یا نباید انجام دهند و با پاداش یا تنبیه اجتماعی همراه است). هدف این تمرین، کمک به تشخیص این هنجارها در موقعیتهای مختلف و تحلیل تأثیر آنها بر انتخابهای فردی و جمعی است.
یک یا دو موقعیت اجتماعی یا تصمیمگیری را که اخیراً با آن مواجه شدهاید یا شاهد آن بودهاید، در نظر بگیرید. این موقعیت میتواند مربوط به رفتارهای زیستمحیطی (مانند تفکیک زباله)، رفتارهای مربوط به سلامت (مانند ورزش کردن یا سیگار کشیدن)، رفتارهای مربوط به کار (مانند وقتشناسی یا همکاری)، یا رفتارهای اجتماعی عمومی (مانند رعایت نوبت یا کمک به دیگران) باشد. برای هر موقعیت، به پرسشهای زیر پاسخ دهید:
۱- در این موقعیت خاص، رفتار رایج و متداول اکثر افراد یا همان هنجار توصیفی چیست؟ مشاهدات عینی خود را مبنا قرار دهید.
۲- در این موقعیت، رفتار مورد تأیید یا انتظار جامعه (یا گروه خاص شما) چیست؟ چه رفتاری از نظر اخلاقی یا اجتماعی «درست» یا «باید» تلقی میشود، حتی اگر همه آن را انجام ندهند؟ آیا برای عدم رعایت این هنجار، نشانههایی از عدم تأیید اجتماعی (اخم، سرزنش، غیبت) یا برای رعایت آن، نشانههایی از تأیید (تحسین، تشکر) وجود دارد؟
۳- در آن موقعیت خاص، کدام هنجار (توصیفی یا تجویزی) تأثیر قویتری بر رفتار شما یا دیگران داشت؟ آیا افراد بیشتر تمایل داشتند کاری را انجام دهند که دیگران انجام میدادند (هنجار توصیفی)، یا کاری را که باید انجام میدادند (هنجار تجویزی)؟ آیا تضادی بین این دو هنجار وجود داشت؟ در صورت وجود تضاد، کدام هنجار معمولاً پیروز میشود؟
۴- فکر کنید اگر تأکید بر یکی از این هنجارها (به جای دیگری) در پیامهای اجتماعی یا قوانین سازمانی بیشتر شود، چه تأثیری بر رفتار افراد خواهد گذاشت؟ (مثلاً آیا گفتن این که ۷۵ درصد از مهمانان هتل ما از حولههای خود مجدداً استفاده میکنند مؤثرتر است یا گفتن اینکه لطفاً برای کمک به محیط زیست از حولههای خود مجدداً استفاده کنید)
تحلیل هنجارهای توصیفی و تجویزی به شما درک عمیقتری از فشارهای اجتماعی پنهان و آشکاری میدهد که بر تصمیمات ما تأثیر میگذارند. گاهی اوقات، ما از هنجارهای توصیفی پیروی میکنیم، حتی اگر با ارزشها یا هنجارهای تجویزی ما در تضاد باشند، صرفاً به این دلیل که میخواهیم همرنگ جماعت باشیم یا فکر میکنیم این رفتار “عادی” است. آگاهی از این دو نوع هنجار و قدرت نسبی آنها در موقعیتهای مختلف، به شما کمک میکند تا رفتارهای خود و دیگران را بهتر تحلیل کنید و در صورت نیاز، آگاهانهتر تصمیم بگیرید که از کدام هنجار پیروی کنید یا چگونه میتوانید بر هنجارهای موجود تأثیر بگذارید.
شما درس 12 از مجموعه روانشناسی تصمیمگیری را مطالعه کردهاید. درسهای این مجموعه به ترتیب عبارتند از:
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.