شما در حال خواندن درس عدم قطعیت، ریسک و ابهام از منظر روان‌شناختی از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری هستید.

عدم قطعیت، یا به طور دقیق‌تر ریسک و ابهام چه تاثیری بر ساز و کار ذهن و تصمیم‌های ما دارند؟

تصور کنید یک پیشنهاد شغلی جذاب با حقوقی چشمگیر دریافت می‌کنید. این پیشنهاد از سوی شرکتی نوپا با آینده‌ای نامشخص مطرح شده است. در این لحظه، ذهن شما شروع به تحلیل موقعیت می‌کند و پرسش‌های متعددی شکل می‌گیرد: آیا این شرکت مسیر موفقیت را طی خواهد کرد؟ آیا منطقی است که امنیت شغلی فعلی را در برابر وعده‌ای نامطمئن به مخاطره بیندازم؟ این تنها یکی از نمونه‌های تصمیم‌گیری در شرایط عدم قطعیت است. حتی در موقعیت‌های به ظاهر ساده‌تر مانند برنامه‌ریزی برای یک جشن تولد در فضای باز نیز با عدم قطعیت روبرو هستیم. وضعیت آب و هوا در روز موعود می‌تواند کاملاً متفاوت از پیش‌بینی‌ها باشد و ما را ناگزیر به تغییر برنامه‌ها کند.

نقش عدم قطعیت در تصمیم گیری

آنچه در تمام این موقعیت‌ها مشترک است، ضرورت تصمیم‌گیری در فضایی است که اطلاعات کامل و قطعی در دسترس نیست. جهان پیرامون ما و به تبع آن آینده‌ای که پیش رو داریم، سرشار از ناشناخته‌ها و عدم قطعیت است. ذهن انسان برای مواجهه با این شرایط، سازوکارهای پیچیده‌ای را توسعه داده است. این سازوکارها به ما کمک می‌کنند تا در میان گزینه‌های مختلف، مناسب‌ترین مسیر را شناسایی کنیم. با این حال، همین مکانیسم‌های ذهنی گاه می‌توانند قضاوت ما را مخدوش کرده و به تصمیم‌گیری‌های نادرست منجر شوند.

در این درس با رویکردی روان‌شناختی به مطالعه عدم قطعیت و تأثیر آن بر تصمیم‌گیری انسان می‌پردازیم. ابتدا به تمایز میان انواع مختلف عدم قطعیت، به‌ویژه تفاوت بین ریسک قابل اندازه‌گیری و ابهام کامل خواهیم پرداخت. سپس با تمرکز بر جنبه‌های روان‌شناختی، چگونگی ادراک ذهنی ریسک و ابهام را بررسی می‌کنیم. در این مسیر، نظریه‌های کلیدی مانند نظریه مطلوبیت مورد انتظار و نظریه چشم‌انداز را مطالعه خواهیم کرد و به بررسی مکانیسم‌های روانی و اجتماعی مؤثر بر تصمیم‌گیری در شرایط عدم قطعیت می‌پردازیم. هدف نهایی این است که با شناخت عمیق‌تر این فرآیندها، بتوانیم راهکارهای عملی برای مواجهه مؤثرتر با موقعیت‌های نامطمئن را فرا بگیریم.

فهرست مطالب
فهرست مطالب

عدم قطعیت؛ از ریسک قابل اندازه‌گیری تا ابهام کامل

عدم قطعیت (Uncertainty) پدیده‌ای است که همه ما در زندگی روزمره با آن مواجه می‌شویم. این پدیده به وضعیتی اشاره دارد که در آن، اطلاعات ما درباره یک رویداد یا نتیجه یک تصمیم، کامل نیست. به عبارتی ساده‌تر، زمانی که نمی‌توانیم با اطمینان پیش‌بینی کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد، با عدم قطعیت روبرو هستیم. این وضعیت می‌تواند از پیش‌بینی وضعیت آب و هوا تا تصمیمات پیچیده مالی و سرمایه‌گذاری را شامل شود.

فرانک نایت، اقتصاددان برجسته آمریکایی، در اوایل قرن بیستم در کتاب ارزشمند خود با عنوان «ریسک، عدم قطعیت و سود» تمایزی مهم میان انواع مختلف عدم قطعیت قائل شد. این تمایز که امروزه در علوم اقتصادی، مالی و حوزه تصمیم‌گیری جایگاه ویژه‌ای دارد، به ما کمک می‌کند تا درک کنیم فقدان اطلاعات قطعی می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد. نایت توضیح داد که عدم قطعیت به دو دسته اصلی «ریسک» و «ابهام» تقسیم می‌شود. بر اساس طبقه‌بندی نایت، عدم قطعیت را می‌توانیم طیفی تصور کنیم که در یک سوی آن «ریسک» و در سوی دیگر آن «ابهام» قرار می‌گیرد.

عدم قطعیت شامل دو شکل اساسی ریسک و ابهام

ریسک (Risk) به موقعیت‌هایی اطلاق می‌شود که در آن، اگرچه نتیجه نهایی مشخص نیست، اما ما از مجموعه نتایج ممکن آگاهیم و می‌توانیم احتمال وقوع هر یک را با دقت نسبتاً خوبی برآورد کنیم. در واقع، در شرایط ریسک، عدم قطعیت قابل کمّی‌سازی است و می‌توان آن را با اعداد و احتمالات بیان کرد. پرتاب سکه مثال ساده‌ای از این نوع عدم قطعیت است؛ هرچند نمی‌دانیم نتیجه پرتاب شیر خواهد بود یا خط، اما می‌دانیم که فقط این دو حالت ممکن است و احتمال هر کدام دقیقاً ۵۰ درصد است.

برای درک بهتر مفهوم ریسک، مثال کاربردی‌تری را در نظر بگیرید. تصور کنید صبح روز تعطیل می‌خواهید برای پیاده‌روی از خانه خارج شوید، اما پیش‌بینی هواشناسی حاکی از احتمال ۳۰ درصدی بارش باران در ساعات آتی است. در این موقعیت، با عدم قطعیت از نوع ریسک مواجه هستید. نتایج ممکن کاملاً مشخص هستند (یا باران می‌بارد یا نمی‌بارد) و احتمال هر نتیجه نیز به صورت کمّی بیان شده است (۳۰ درصد احتمال بارش و ۷۰ درصد احتمال هوای خشک). با این اطلاعات، می‌توانید تصمیم بگیرید آیا چتر همراه خود ببرید یا خطر خیس شدن را بپذیرید.

در سوی دیگر طیف عدم قطعیت، ابهام (Ambiguity) قرار دارد. ابهام به وضعیتی اشاره می‌کند که در آن نه تنها از نتیجه نهایی بی‌اطلاعیم، بلکه حتی نمی‌توانیم تشخیص دهیم چه نتایجی ممکن است رخ دهد یا احتمال وقوع هر کدام چقدر است. در چنین شرایطی، اطلاعات ما آنقدر محدود یا غیرقابل اعتماد است که هیچ مبنای محکمی برای پیش‌بینی در اختیار نداریم. فرض کنید با کیسه‌ای مواجه شوید که حاوی توپ‌های رنگی است، اما هیچ اطلاعی از تعداد یا رنگ توپ‌ها نداشته باشید. اگر از شما خواسته شود پیش‌بینی کنید که توپ بعدی که بیرون می‌آورید چه رنگی خواهد بود، با ابهام کامل روبرو هستید، زیرا هیچ داده‌ای برای محاسبه احتمالات ندارید.

برای درک عمیق‌تر مفهوم ابهام، می‌توان به سرمایه‌گذاری در یک فناوری کاملاً نوظهور اشاره کرد. فرض کنید شرکتی مدعی شده است فناوری جدیدی برای تولید انرژی ابداع کرده است که نمونه مشابهی در دنیا ندارد. در این حالت، اگر قصد سرمایه‌گذاری داشته باشید، با ابهام کامل روبرو خواهید بود. هیچ داده‌ای درباره عملکرد واقعی این فناوری، پذیرش آن در بازار، چالش‌های قانونی احتمالی یا مسائل زیست‌محیطی آن وجود ندارد. در این شرایط، نه‌تنها نمی‌دانید سرمایه‌گذاری شما به سود منتهی خواهد شد یا ضرر، بلکه حتی قادر نیستید احتمال موفقیت یا شکست را تخمین بزنید. با ناشناخته‌های عمیقی سروکار دارید که آن‌ها را «دانسته‌های ناشناخته» یا حتی «ناشناخته‌های ناشناخته» می‌نامند.

لازم به توجه است که بیشتر موقعیت‌های واقعی زندگی دقیقاً در دو سر این طیف قرار نمی‌گیرند، بلکه در نقاطی میان ریسک خالص و ابهام کامل جای می‌گیرند. این وضعیت میانی را می‌توان «ابهام نسبی» نامید. تصور کنید قصد خرید گوشی موبایل جدیدی دارید و بین دو مدل مردد هستید. درباره مدل اول، نظرات متعددی از کاربران مطالعه کرده‌اید و می‌دانید که ۸۰ درصد خریداران از عملکرد آن رضایت داشته‌اند. اما درمورد مدل دوم، فقط چند نظر پراکنده و گاه متناقض یافته‌اید. در این حالت، تصمیم‌گیری درباره مدل اول در سمت ریسک طیف قرار می‌گیرد، زیرا می‌توانید احتمال رضایتمندی خود را با دقت نسبتاً خوبی برآورد کنید، اما برای مدل دوم به سمت ابهام حرکت می‌کنید، چون داده‌های کافی برای ارزیابی دقیق ندارید.

مثال دیگر، انتخاب رشته تحصیلی است که برای بسیاری از دانش‌آموزان تصمیمی سرنوشت‌ساز به شمار می‌رود. در سال‌های اولیه دبیرستان، ممکن است دانش‌آموز هیچ تصور روشنی از آینده شغلی یا علایق حرفه‌ای خود نداشته باشد. در این مرحله، انتخاب رشته در سمت ابهام طیف عدم قطعیت قرار می‌گیرد، زیرا دانش‌آموز نه از پیامدهای ممکن (فرصت‌های شغلی، میزان درآمد، رضایت شخصی) آگاهی کافی دارد و نه می‌تواند احتمال موفقیت در رشته‌های مختلف را تخمین بزند. با گذشت زمان و کسب تجربه در درس‌های مختلف، مشاوره با افراد آگاه و جمع‌آوری اطلاعات درباره بازار کار، موقعیت او روی طیف عدم قطعیت به تدریج به سمت ریسک حرکت می‌کند. در سال پایانی دبیرستان، همان دانش‌آموز ممکن است بداند که تحصیل در رشته مهندسی با احتمال ۷۰ درصد به شغلی با درآمد مناسب منجر خواهد شد، در حالی که این احتمال برای رشته‌ای دیگر کمتر است. در این مرحله، تصمیم‌گیری از سمت ابهام طیف به سمت ریسک قابل محاسبه حرکت کرده است.

حرکت روی این طیف از عدم قطعیت، از ابهام به سمت ریسک، معمولاً با افزایش دانش و اطلاعات ما صورت می‌گیرد. این نشان می‌دهد که عدم قطعیت پدیده‌ای پویاست و می‌تواند با افزایش یا کاهش اطلاعات، در طیفی از ریسک کاملاً قابل محاسبه تا ابهام عمیق تغییر کند. در زندگی روزمره، ما پیوسته با نقاط مختلفی از این طیف مواجه هستیم و توانایی ما در گردآوری اطلاعات، تحلیل داده‌ها، و همچنین پذیرش حدی از ناشناخته‌ها، تعیین‌کننده کیفیت تصمیم‌گیری‌های ماست. درک این طیف عدم قطعیت، از ریسک تا ابهام، به ما کمک می‌کند تا با ابزارها و راهکارهای مناسب به استقبال موقعیت‌های نامطمئن زندگی برویم و تصمیمات آگاهانه‌تری اتخاذ کنیم.

چگونه علوم مختلف به عدم قطعیت می‌نگرند؟

عدم قطعیت پدیده‌ای است که در بسیاری از علوم، مورد توجه قرار گرفته است؛ اما متخصصان هر حوزه با زاویه دید خاصی به بررسی آن می‌پردازند. در این میان، رویکرد روان‌شناختی به دلیل تمرکز بر سازوکارهای ذهنی در مواجهه با ندانسته‌ها، جایگاه ویژه‌ای دارد. اما پیش از ورود به جزئیات این رویکرد، نگاهی گذرا به چند دیدگاه دیگر می‌تواند مفید باشد.

در علوم مهندسی، عدم قطعیت عمدتاً به‌عنوان عاملی مزاحم تلقی می‌شود که باید محاسبه و مهار شود. تصور کنید مهندسی در حال طراحی پلی بر روی رودخانه است. او با عدم قطعیت‌های متعددی روبروست: مقاومت واقعی مصالح ممکن است با آنچه در آزمایشگاه اندازه‌گیری شده متفاوت باشد، شدت نیروهای طبیعی مانند باد و زلزله در طول عمر پل قابل پیش‌بینی دقیق نیست، و حتی در فرایند ساخت، خطاهای انسانی و فنی اجتناب‌ناپذیر هستند. در چنین شرایطی، مهندس با استفاده از روش‌های آماری و احتمالاتی، محدوده‌ای برای این عدم قطعیت‌ها تعیین می‌کند و با اعمال ضرایب اطمینان مناسب، طرحی ارائه می‌دهد که حتی در بدترین شرایط محتمل نیز ایمن باشد.

نگاه مهندسان به عدم قطعیت با هدف تعیین یک ضریب اطمینان خوب

در اقتصاد کلاسیک نیز نگاه خاصی به عدم قطعیت وجود دارد. اقتصاددانان کلاسیک با معرفی مفهوم “انسان اقتصادی” یا “انسان عقلایی”، فرض می‌کنند که افراد همواره به صورت کاملاً منطقی تصمیم می‌گیرند. از دید آنها، انسان موجودی است که به تمام اطلاعات مورد نیاز دسترسی دارد، می‌تواند حجم نامحدودی از داده‌ها را پردازش کند و همیشه تصمیم‌هایی می‌گیرد که بیشترین سود را برایش به همراه داشته باشد. در این دیدگاه، عدم قطعیت صرفاً به مفهوم ریسک محدود می‌شود؛ یعنی وضعیتی که گرچه نتیجه دقیق یک انتخاب مشخص نیست، اما احتمال وقوع پیامدهای مختلف، کاملاً قابل محاسبه است.

فرض انسان اقتصادی در اقتصاد کلاسیک، نگاهی که عدم قطعیت را چندان جدی نمی‌گیرد

اما رویکرد روان‌شناختی مسیر متفاوتی را می‌پیماید. روان‌شناسان به جای ارائه نسخه‌ای آرمانی برای تصمیم‌گیری (رویکرد هنجاری)، به دنبال درک و توصیف فرایندهای واقعی ذهن در مواجهه با عدم قطعیت هستند (رویکرد توصیفی). به بیان ساده‌تر، آن‌ها نمی‌پرسند «چگونه باید تصمیم بگیریم؟»، بلکه می‌خواهند بدانند «انسان‌ها در واقعیت چگونه تصمیم می‌گیرند و چه عوامل ذهنی و هیجانی در این فرایند نقش دارند؟».

نقطه عطف این رویکرد، با پژوهش‌های هربرت سایمون، برنده جایزه نوبل اقتصاد، شکل گرفت. سایمون با معرفی مفهوم عقلانیت محدود نشان داد که ظرفیت ذهن انسان برای جمع‌آوری و پردازش اطلاعات، بسیار محدودتر از آن است که اقتصاددانان کلاسیک تصور می‌کردند. او توضیح داد که ما نه می‌توانیم به تمام اطلاعات دسترسی داشته باشیم و نه قادریم همه گزینه‌ها را کامل تحلیل کنیم. در نتیجه، به جای جستجوی بهترین راه‌حل ممکن، معمولاً به دنبال گزینه‌ای می‌گردیم که به اندازه کافی خوب باشد.

برای درک بهتر این مفهوم، فرض کنید می‌خواهید مقصدی را برای سفر انتخاب کنید. اگر بخواهید مطابق مدل انسان عقلایی عمل کنید، باید تمام شهرهای ممکن را بررسی کنید، هزینه دقیق سفر به هر مقصد را محاسبه کنید، کیفیت تمام هتل‌ها را ارزیابی کنید و هزاران نظر مسافران قبلی را مطالعه کنید. اما در واقعیت، شما احتمالاً به توصیه چند دوست گوش می‌دهید، یک جستجوی کوتاه در اینترنت انجام می‌دهید و به محض یافتن مقصدی که به اندازه کافی جذاب و مقرون به صرفه باشد، تصمیم می‌گیرید. این همان عقلانیت محدود است که سایمون از آن سخن می‌گفت.

اما در دنیای واقعی، شما معمولاً با اطلاعات ناکامل تصمیم‌گیری می‌کنید. مثلاً ممکن است به پیشنهادات دوستان و آشنایان خود تکیه کنید، از تجربیات سفرهای قبلی خود درس بگیرید یا با یک جستجوی کوتاه در اینترنت، چند گزینه‌ی قابل‌قبول را شناسایی کنید. سپس، از میان این گزینه‌های محدود، به محض یافتن مقصدی که به اندازه‌ی کافی جذاب به نظر می‌رسد، از نظر مالی مقرون‌به‌صرفه است و دسترسی به آن برای شما آسان است، تصمیم نهایی خود را می‌گیرید، بدون آنکه لزوماً تمام گزینه‌های موجود در جهان را بررسی کرده باشید. این روش تصمیم‌گیری که بر اساس اطلاعات محدود و معیارهای رضایت‌بخش عمل می‌کند، همان مفهوم عقلانیت محدود است که هربرت سایمون مطرح کرده است.

نظریه عقلانیت محدود، در مقابل فرض انسان کامل در اقتصاد کلاسیک

اهمیت رویکرد روان‌شناختی در این است که به ما نشان می‌دهد تصمیم‌گیری‌های ما در دنیای واقعی، بیشتر تحت تأثیر ساختار و محدودیت‌های ذهن انسان قرار دارند تا محاسبات ریاضی دقیق. این رویکرد به ما کمک می‌کند تا بفهمیم چرا گاهی تصمیماتی می‌گیریم که از نظر منطقی غیرعقلانی به نظر می‌رسند، اما با توجه به نحوه کار ذهن انسان کاملاً قابل درک هستند.

ادراک ذهنی ابهام و ریسک

گفتیم که در زندگی با موقعیت‌هایی روبرو می‌شویم که نتیجه آن‌ها مشخص نیست. این عدم قطعیت می‌تواند به دو شکل ریسک و ابهام ظاهر شود. اما در عمل مهم نیست که یک موقعیت از نظر علمی ریسک تلقی شود یا ابهام؛ بلکه مهم این است که چه تصویر ذهنی از آن موقعیت ترسیم می‌کنیم. این تصویر ذهنی است که تعیین می‌کند در آن موقعیت، چه احساسی داشته باشیم و چگونه تصمیم بگیریم.

ادراک ذهنی ابهام و ریسک

برای درک بهتر این موضوع، فرض کنید شما و دوست‌تان هر دو پیشنهاد سرمایه‌گذاری در یک استارتاپ را دریافت کرده‌اید. از نظر علمی، این یک موقعیت مبهم است، چون آمار دقیقی از احتمال موفقیت آن وجود ندارد. اما شما که قبلاً چند استارتاپ موفق را دیده‌اید، این موقعیت را یک فرصت مناسب با شانس بالای موفقیت می‌بینید. در مقابل، دوست شما که تجربه شکست در سرمایه‌گذاری قبلی را دارد، همان موقعیت را خطرناک و با احتمال بالای شکست قلمداد می‌کند.  هر دوی شما با یک موقعیت یکسان مواجهید که از نظر علمی ابهام نامیده می‌شود، اما ادراک متفاوتی از آن دارید. نتیجه چه می‌شود؟ شما با اشتیاق سرمایه‌گذاری می‌کنید و دوستتان با ترس از آن دوری می‌کند. این تفاوت در واکنش، نه به خاطر تفاوت در موقعیت، بلکه به دلیل تفاوت در «ادراک ذهنی» شما  است.

البته این تفاوت در ادراک، تنها به تجربیات گذشته محدود نمی‌شود. عوامل متعددی مانند دانش تخصصی، ویژگی‌های شخصیتی، و حتی حالات روحی لحظه‌ای می‌توانند بر نحوه درک ما از موقعیت‌های نامطمئن تأثیر بگذارند. مثلاً یک متخصص آمار ممکن است در مواجهه با یک قرعه‌کشی پیچیده، به راحتی احتمالات را محاسبه کند و آن را یک موقعیت ریسکی ببیند، در حالی که برای فردی که با آمار آشنا نیست، همان موقعیت کاملاً مبهم قلمداد شود.

درک این تفاوت‌های ادراکی در مواجهه با عدم قطعیت، اهمیت زیادی در مطالعه رفتار انسان‌ها دارد. در ادامه به بررسی چگونگی شکل‌گیری ادراک ذهنی از موقعیت‌های ابهام و ریسک خواهیم پرداخت و خواهیم دید که چگونه این ادراکات متفاوت می‌توانند در تصمیم‌ها و رفتارها تاثیرگذار باشند.

۱- ادراک «ابهام»

گفتیم ابهام وضعیتی است که در آن پیامدهای یک انتخاب یا رویداد نامشخص است و ما از احتمال وقوع این پیامدها بی‌اطلاعیم. اما ذهن چگونه این شرایط مبهم را ادراک می‌کند؟ برای یافتن پاسخ، مناسب است با پدیده ابهام‌گریزی آشنا شویم.

ابهام‌گریزی مفهومی است که در دهه ۱۹۶۰ توسط دنیل الزبرگ، اقتصاددان و تحلیلگر نظامی برجسته، معرفی شد. این اصطلاح، به تمایل قوی انسان به انتخاب گزینه‌هایی با ریسک معلوم به جای گزینه‌های مبهم اشاره دارد. آزمایش‌های فکری الزبرگ، که امروزه با عنوان پارادوکس الزبرگ شناخته می‌شوند، نقطه عطفی در درک واکنش‌های ذهنی انسان به شرایط مبهم محسوب می‌شوند.

اجازه دهید آزمایش کلاسیک الزبرگ را امتحان کنیم. تصور کنید در برابر شما دو ظرف قرار دارد که هر کدام حاوی تعدادی توپ رنگی است. با انتخاب یک توپ از یکی از این ظرف‌ها، شانس برنده شدن یک میلیون تومان را خواهید داشت.

ظرف اول محتوای مشخصی دارد: ۵۰ توپ قرمز و ۵۰ توپ سیاه (جمعاً ۱۰۰ توپ). شرط برنده شدن این است که یک توپ قرمز بیرون بکشید. در این حالت، احتمال برنده شدن شما ۵۰٪ است؛ این وضعیتی با ریسک کاملاً معلوم و مشخص است.

ظرف دوم نیز مجموعاً ۱۰۰ توپ قرمز و سیاه دارد، اما برخلاف ظرف اول، هیچ اطلاعی از ترکیب دقیق رنگ‌های آن ندارید. ممکن است ۱۰ توپ قرمز و ۹۰ توپ سیاه وجود داشته باشد، یا برعکس ۹۰ توپ قرمز و ۱۰ توپ سیاه، یا هر ترکیب دیگری از این رنگ‌ها. در این جا نیز شرط برنده شدن، بیرون کشیدن یک توپ قرمز است، اما احتمال آن برای شما کاملاً نامشخص است؛ این یک وضعیت مبهم است.

الزبرگ پیش‌بینی کرد و پژوهش‌های متعدد بعدی نیز بارها تأیید کردند که اکثریت افراد، هنگام مواجهه با چنین انتخابی، همواره ترجیح می‌دهند توپ را از ظرف اول (با احتمال ۵۰٪ مشخص) انتخاب کنند تا ظرف دوم (با احتمال نامشخص). این ترجیح حتی زمانی که از نظر منطق ریاضی هیچ دلیلی برای برتری ذاتی ظرف اول وجود ندارد، همچنان پابرجا می‌ماند. در واقع، میانگین احتمالی برد در ظرف دوم نیز می‌تواند ۵۰٪ باشد. این همان پدیده ابهام‌گریزی است: یک بیزاری روانشناختی از عدم قطعیت در مورد احتمالات و ترجیح وضعیت‌هایی که در آن‌ها می‌دانیم با چه احتمالاتی روبرو هستیم.

پارادوکس الزبرگ: ما ترجیح می‌دهیم که گزینه‌هایی با ریسک معلوم پیش روی ما باشد، تا گزینه‌هایی که هیچ برآوردی از ریسک آن‌ها نداریم

اما چرا ذهن اغلب در مواجهه با احتمالات نامعلوم، واکنش منفی نشان می‌دهد؟ پژوهشگران علوم شناختی و اقتصاد رفتاری، چندین ساز و کار روانشناختی را شناسایی کرده‌اند که در شکل‌گیری و تقویت پدیده ابهام‌گریزی نقش اساسی ایفا می‌کنند. در ادامه با برخی از مهم‌ترین این سازوکارها بیشتر آشنا خواهید شد.

الف) ناراحتی ناشی از ندانستن و فقدان کنترل

ذهن انسان طوری تکامل یافته که پیوسته در جستجوی الگوها، کسب اطلاعات، و ایجاد نوعی نظم و پیش‌بینی‌پذیری در محیط است. وضعیت ابهام، این گرایش را به چالش می‌کشد و فرآیند پردازش اطلاعات و ارزیابی گزینه‌ها را دشوار، زمان‌بر و از نظر شناختی پرهزینه می‌کند. مواجهه مستقیم با ندانستن، به ویژه زمانی که احساس می‌کنیم باید چیزی را بدانیم یا بتوانیم آن را ارزیابی کنیم، ناخوشایند است و به ایجاد ادراکی منفی از گزینه مبهم و تمایل به اجتناب از آن می‌انجامد.

فرض کنید قرار است از بین دو مسیر برای رسیدن به یک مقصد مهم، یکی را انتخاب کنید. مسیر اول، مسیری شناخته‌شده است که می‌دانید دقیقاً چقدر زمان می‌برد، چه کیفیتی دارد و با چه چالش‌هایی ممکن است روبرو شوید. اما مسیر دوم، یک مسیر جدید و ناشناخته است. اطلاعاتی وجود دارد که شاید کوتاه‌تر باشد، اما هیچ تضمینی وجود ندارد؛ ممکن است با ترافیک سنگین، جاده نامناسب یا حتی بن‌بست مواجه شوید. بسیاری از افراد، حتی اگر احتمال رسیدن سریع‌تر از مسیر دوم وجود داشته باشد، به دلیل همین «ندانستن» و عدم قطعیت، مسیر اول را انتخاب می‌کنند. این انتخاب، ریشه در ناراحتی ذاتی ما از ابهام دارد.

ب) ترس از ارزیابی منفی و سرزنش

یکی از دلایل ابهام‌گریزی، ترس از ارزیابی منفی و سرزنش است، چه از جانب خودمان و چه از جانب دیگران. وقتی در حال ارزیابی یک گزینه مبهم هستیم، این نگرانیشکل می‌گیرد که اگر انتخاب ما به نتیجه‌ی نامطلوب یا شکست منجر شود، بار مسئولیت سنگین‌تری را احساس خواهیم کرد.

تصور کنید در یک سرمایه‌گذاری، بین یک گزینه با ریسک مشخص و یک استارت‌آپ نوپا با ایده‌ای درخشان اما آینده‌ای کاملاً مبهم، باید یکی را انتخاب کنید. اگر گزینه اول را انتخاب کنید و سرمایه‌گذاری با ضرر مواجه شود، می‌توانید بگویید: «این ریسک شناخته‌شده‌ای بود و گاهی بازار این‌گونه عمل می‌کند». اما اگر استارت‌آپ مبهم را انتخاب کنید و شکست بخورید، احتمالاً نه تنها خودتان را به دلیل «قضاوت غلط»، «تصمیم‌گیری با اطلاعات ناکافی» یا «ریسک‌پذیری بی‌جا» سرزنش خواهید کرد، بلکه ممکن است از سوی دیگران نیز با چنین انتقاداتی مواجه شوید.

در واقع، وقتی با ریسک‌های شناخته‌شده و احتمالات معین سروکار داریم، راحت‌تر می‌توانیم نتیجه نامطلوب را به عوامل بیرونی و خارج از کنترل خودمان نسبت دهیم. اما در صورت شکست پس از انتخاب یک گزینه مبهم، انگشت اتهام به احتمال زیاد به سمت «قضاوت ضعیف» و «بی‌احتیاطی» خود ما نشانه خواهد رفت. این پیش‌بینی از ارزیابی منفی شدیدتر، به طور کاملاً طبیعی ما را به سمت گزینه‌هایی سوق می‌دهد که درباره احتمالات موفقیت یا شکست آن‌ها، شفافیت و اطلاعات بیشتری در دسترس است، حتی اگر پاداش بالقوه کمتری داشته باشند.

پ) فرضیه شایستگی

فرضیه شایستگی، که توسط دو پژوهشگر برجسته به نام‌های چیپ هیث و آموس تورسکی در سال ۱۹۹۱ مطرح شد، دیدگاه ظریف‌تری نسبت بهابهام‌گریزی ارائه می‌دهد. این نظریه بیان می‌کند که واکنش افراد به ابهام، صرفاً یک گریز کورکورانه از ندانستن نیست، بلکه به شدت تحت تأثیر «احساس فرد نسبت به شایستگی و دانش خود در حوزه مربوط به آن تصمیم» قرار دارد.

هیث و تورسکی در پژوهش‌های خود نشان دادند که افراد زمانی بیشترین ابهام‌گریزی را نشان می‌دهند که در حوزه مربوط به آن تصمیم، احساس عدم شایستگی، ناآگاهی یا فقدان تخصص می‌کنند. در چنین شرایطی، انتخاب یک گزینه مبهم می‌تواند احساس ناکارآمدی آن‌ها را تشدید کند و آن‌ها را در معرض خطر شکست و در نتیجه، ارزیابی منفی قرار دهد.

تصور کنید از شما خواسته شود در مورد وضعیت یک بیماری نادر پزشکی یا آینده یک فناوری بسیار پیچیده که هیچ اطلاعی از آن ندارید، پیش‌بینی کنید و بر اساس آن تصمیم بگیرید. احتمالاً در این شرایط، به شدت از ارائه هرگونه نظر قطعی یا انتخاب گزینه‌ای که پیامدهای نامشخصی دارد، اجتناب خواهید کرد.

یکی دیگر از پیش‌بینی‌های جالب فرضیه شایستگی این است که اگر افراد در یک حوزه احساس شایستگی، تخصص و کنترل کنند، ممکن است ابهام‌گریزی آن‌ها به میزان قابل توجهی کاهش یابد یا حتی در مواردی به ابهام‌پذیری تمایل نشان دهند. مثلاً یک کارشناس باتجربه بازار سهام که به تحلیل‌ها، مدل‌های پیش‌بینی و دانش تخصصی خود اطمینان کامل دارد، ممکن است ترجیح دهد روی سهام یک شرکت نوپا و کمتر شناخته‌شده سرمایه‌گذاری کند که اطلاعات عمومی درباره آن اندک است. در این حالت، «ابهام» موجود در مورد آن سهم، برای او نه تنها ترسناک نیست، بلکه شاید فرصتی برای کسب سود بیشتر تلقی شود، زیرا احساس می‌کند دانشی دارد که دیگران از آن بی‌بهره‌اند.

بیشتر بدانید

نقش مقایسه در «گریز از ابهام»

همان‌طور که در بحث پارادوکس معروف الزبرگ مشاهده کردیم، انسان‌ها به طور معمول تمایل دارند تا با ریسک‌هایی که احتمالات آن‌ها روشن و مشخص است، دست و پنجه نرم کنند، نه با ابهاماتی که در هاله‌ای از ناشناختگی قرار دارند. این پدیده، یعنی «گریز از ابهام»، ریشه‌های متعددی در سازوکارهای ذهنی ما دارد. پژوهش‌های دقیق در علوم شناختی نشان داده‌اند که یکی از قدرتمندترین عواملی که می‌تواند این گریز را تشدید یا تضعیف کند، «زمینه مقایسه‌ای» است؛ به بیان ساده‌تر، اینکه آیا ما احساس می‌کنیم دیگرانی هستند که اطلاعات بیشتری از ما در آن موقعیت خاص دارند یا خیر.

در این میان فرضیه‌ای به نام «فرضیه جهل مقایسه‌ای» وجود دارد که توسط دو دانشمند برجسته، کریگ فاکس و آموس تورسکی، مطرح شده است. این فرضیه می‌گوید که شدتِ ابهام‌گریزی زمانی به اوج می‌رسد که وضعیت دانش خود را با دانشِ برترِ دیگران مقایسه می‌کنیم. تصور کنید در یک امتحان سخت شرکت کرده‌اید و از پاسخ‌های خود مطمئن نیستید؛ این به اندازه کافی ناخوشایند است. حال فرض کنید متوجه می‌شوید که بغل‌دستی شما با اطمینان کامل به تمام سوالات پاسخ داده و ظاهراً همه چیز را می‌داند. در این لحظه، احساس «ندانستن» شما به مراتب آزاردهنده‌تر خواهد بود. به قول معروف، صرفِ ندانستن ممکن است برای ما قابل تحمل باشد، اما «ندانستن در حالی که دیگران می‌دانند»، بار روانی بسیار سنگین‌تری دارد.

برای درک بهتر این ایده، بیایید دوباره به سراغ مثال کلاسیک دو ظرف الزبرگ برویم. به یاد دارید که ظرف A حاوی دقیقاً ۵۰ توپ قرمز و ۵۰ توپ سیاه بود (یک وضعیت با ریسک مشخص). در مقابل، ظرف B نیز ۱۰۰ توپ قرمز و سیاه داشت، اما نسبت دقیق آن‌ها برای ما نامشخص بود (یک وضعیت سرشار از ابهام). همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره شد و انتظار می‌رود، اکثر افراد در چنین شرایطی ترجیح می‌دهند شانس خود را با انتخاب یک توپ از ظرف A امتحان کنند، چرا که احتمالات در آن کاملاً روشن است.

اکنون فرض کنید به شما گفته می‌شود که یک متخصص یا یک فرد آگاه وجود دارد که ترکیب دقیق توپ‌ها در ظرف B (ظرف مبهم) را می‌داند، اما شما از این اطلاعات بی‌بهره هستید. طبق فرضیه جهل مقایسه‌ای، در این حالت جدید، تمایل شما به اجتناب از ظرف B و انتخاب ظرف A احتمالاً بسیار شدیدتر خواهد شد. چرا؟ چون اکنون شما نه تنها با ابهام ذاتی ظرف B روبرو هستید، بلکه این آگاهی آزاردهنده نیز به آن اضافه شده که دیگرانی هستند که این ابهام برایشان وجود ندارد و پاسخ را می‌دانند. این وضعیت، احساس «جهل» و «عقب‌ماندگی اطلاعاتی» شما را تشدید می‌کند.

این فرضیه با یکی از دلایل ابهام‌گریزی که پیش‌تر به آن اشاره کردیم، یعنی «ترس از ارزیابی منفی» در ارتباط است. ما عموماً دوست نداریم در موقعیتی قرار بگیریم که به دلیل فقدان دانش یا اطلاعات، در مقایسه با دیگران، ناکارآمد، بی‌اطلاع یا حتی ساده‌لوح به نظر برسیم. ترس از اینکه دیگران با دانش برتر خود، انتخاب ما را (در صورت ناموفق بودن) به سخره بگیرند یا آن را ناشی از جهل ما بدانند، انگیزه‌ای قوی برای دوری از گزینه مبهم ایجاد می‌کند.

در نقطه مقابل، تصور کنید به شما گفته شود که ترکیب توپ‌ها در ظرف B برای هیچ‌کس، حتی برای خودِ طراح آزمایش نیز، مشخص و معلوم نیست. در این حالت، اگرچه ظرف B همچنان یک گزینه مبهم است و شما ممکن است کماکان ظرف A (با ریسک مشخص) را ترجیح دهید، اما میزان ابهام‌گریزی شما احتمالاً کمی کمتر از حالتی خواهد بود که یک متخصص آگاه در بازی حضور داشت. وقتی همه در یک قایقِ ندانستن نشسته‌اند، فشار روانی ناشی از جهل فردی کاهش می‌یابد. دیگر آن مقایسه آزاردهنده با «دیگریِ دانا» وجود ندارد و این امر می‌تواند تحمل ابهام را برای ما  ساده‌تر کند. این ظرافت‌ها به خوبی نشان می‌دهند که چگونه عوامل اجتماعی و مقایسه‌ای می‌توانند بر تصمیم‌گیری‌های ما در شرایط عدم قطعیت مؤثر باشند.

۲- ادراک «ریسک»

ریسک به شرایطی اطلاق می‌شود که اگرچه نتیجه نهایی آن نامشخص است، اما تمامی نتایج ممکن و احتمال وقوع  آن‌ها مشخص و معلوم است. ممکن است در نگاه نخست تصور کنیم در چنین شرایطی، که با احتمالات دقیق و مشخص روبرو هستیم، ارزیابی‌ها و تصمیم‌گیری‌های ما کاملاً بر پایه اصول منطقی و محاسباتی استوار است. دانشمندان علوم اقتصادی نیز برای سالیان متمادی بر این باور بودند که انسان‌ها در شرایط ریسک، با محاسبه دقیق احتمالات، بهترین و منطقی‌ترین تصمیم را اتخاذ می‌کنند. اما آیا واقعیت به همین سادگی است و انسان‌ها مانند ماشین‌حساب عمل می‌کنند؟

پژوهش‌های روان‌شناسی و علوم رفتاری نشان می‌دهند که ادراک ما نسبت به ریسک، پیچیده‌تر از آن است که صرفاً با محاسبات منطقی توضیح داده شود. انسان‌ها موجوداتی صرفاً منطقی نیستند و احساسات، سوگیری‌ها و عوامل روان‌شناختی مختلفی در نحوه درک و پاسخ آن‌ها به موقعیت‌های ریسک‌دار دخیل هستند. افراد مختلف ممکن است یک موقعیت ریسک‌دار کاملاً یکسان را به شکل‌های متفاوتی درک و ارزیابی کنند. حتی یک شخص واحد نیز ممکن است در شرایط مختلف، به یک ریسک مشابه واکنش‌های متفاوتی نشان دهد. اینجاست که پای روان‌شناسی ادراک ریسک به میان می‌آید.

برای درک بهتر این پیچیدگی‌ها و مطالعه دقیق‌تر پژوهش‌های انجام شده در این حوزه، ابتدا باید با نظریه مطلوبیت آشنا شویم که همواره به‌عنوان سنگ بنای مدل‌های عقلانی تصمیم‌گیری در نظر گرفته شده است. سپس به بررسی نظریه‌های تکمیلی و جدیدتری خواهیم پرداخت که در پاسخ به محدودیت‌های نظریه مطلوبیت و با هدف توضیح دقیق‌تر پیچیدگی‌های رفتار انسان در موقعیت‌های ریسک‌دار ارائه شده‌اند.

الف) نظریه مطلوبیت مورد انتظار

نظریه مطلوبیت مورد انتظار، که به طور مدون توسط ریاضی‌دان برجسته جان فون نویمان و اقتصاددان بنام اسکار مورگنشترن در کتاب نظریه بازی‌ها و رفتار اقتصادی ارائه شد، برای مدت طولانی چارچوب اصلی برای تحلیل تصمیم‌های اقتصادی به شمار می‌رفت. شاید این پرسش در ذهن شما شکل بگیرد که چرا در بحثی پیرامون روان‌شناسی ادراک ریسک، ابتدا به سراغ یک نظریه ریشه گرفته در علم اقتصاد می‌رویم؟

پاسخ این است که نظریه مطلوبیت مورد انتظار، فراتر از یک مدل صرفاً اقتصادی، در واقع توصیف می‌کند که یک انسان کاملاً عقلانی و منطقی، چگونه باید در شرایط ریسک تصمیم بگیرد تا به بهترین نتیجه ممکن از منظر خود دست یابد. این نظریه یک معیار و مبنای تئوریک در اختیار ما قرار می‌دهد که می‌توانیم رفتار واقعی انسان‌ها را با آن مقایسه کنیم و میزان انطباق یا انحراف از این الگوی عقلانی را بسنجیم. بسیاری از پیشرفت‌های بعدی در حوزه روان‌شناسی تصمیم‌گیری دقیقاً با بررسی همین انحرافات سیستماتیک و قابل پیش‌بینی رفتار واقعی انسان‌ها از پیش‌بینی‌های این نظریه حاصل شده‌اند. بنابراین، درک صحیح اصول این نظریه، برای فهم چرایی ظهور نظریات روان‌شناختی بعدی، امری حیاتی است.

این نظریه با ارائه مجموعه‌ای از اصول بنیادین عقلانیت، معیار و مبنایی در اختیار ما قرار می‌دهد که می‌توانیم رفتار واقعی انسان‌ها را با آن مقایسه کنیم و میزان انطباق یا انحراف از آن را بسنجیم. بسیاری از پیشرفت‌های بعدی در حوزه روان‌شناسی تصمیم‌گیری نیز دقیقاً با بررسی انحرافات سیستماتیک و قاعده‌مند رفتار واقعی انسان‌ها از پیش‌بینی‌های همین نظریه حاصل شده‌اند. بنابراین، درک صحیح این نظریه برای فهم این که چرا نظریات روان‌شناختی بعدی ظهور کردند، اهمیتی حیاتی دارد.

بر اساس نظریه مطلوبیت مورد انتظار، افراد هنگامی که با گزینه‌های مختلفی مواجه می‌شوند که هر یک نتایج احتمالی متفاوتی به دنبال دارند، گزینه‌ای را انتخاب می‌کنند که مطلوبیت مورد انتظار آن بیشترین مقدار ممکن باشد. مطلوبیت (Utility) مفهومی ذهنی و درونی است که بیانگر میزان رضایت، ارزش یا خوشایندی است که یک فرد از یک نتیجه مشخص کسب می‌کند. مطلوبیت لزوماً همان ارزش پولی نیست؛ برای مثال، ۱۰۰ هزار تومان ممکن است برای فردی که بسیار نیازمند است، مطلوبیت بسیار بیشتری نسبت به فردی ثروتمند داشته باشد. مطلوبیت مورد انتظار نیز از طریق فرآیندی محاسباتی حاصل می‌شود: ابتدا مطلوبیت هر نتیجه ممکن در احتمال وقوع آن ضرب می‌شود، سپس این مقادیر برای تمامی نتایج ممکن یک گزینه با یکدیگر جمع می‌شوند.

برای درک بهتر این مفهوم، مثالی ساده را در نظر بگیرید: فرض کنید دو گزینه پیش رو دارید. گزینه الف: با احتمال ۵۰ درصد ۱۰۰ هزار تومان برنده می‌شوید و با احتمال ۵۰ درصد هیچ چیز برنده نمی‌شوید. مطلوبیت مورد انتظار این گزینه از نظر پولی برابر با (۰.۵۰ * ۱۰۰ هزار تومان) + (۰.۵۰ * ۰ تومان) = ۵۰ هزار تومان است. حال فرض کنید گزینه ب: با احتمال ۱۰۰ درصد، ۴۰ هزار تومان برنده می‌شوید. بر اساس این نظریه، یک فرد کاملاً عقلانی، با محاسبه مطلوبیت مورد انتظار (که در این مثال ساده، متناسب با ارزش پولی است)، گزینه‌ای را انتخاب می‌کند که این مقدار برایش به حداکثر برسد. در این مثال، گزینه الف با ارزش انتظاری ۵۰ هزار تومان، بر گزینه ب با ارزش انتظاری ۴۰ هزار تومان ترجیح داده می‌شود.

نظریه مطلوبیت مورد انتظار بر چند فرض اساسی و کلیدی استوار است که پایه و اساس عقلانیت مورد نظر این نظریه را تشکیل می‌دهند. برخی از مهم‌ترین این فروض عبارتند از:

‘’افراد دارای ترجیحات پایدار، منسجم و سازگار هستند. این به معناست که اگر فردی گزینه الف را به گزینه ب ترجیح دهد و گزینه ب را به گزینه ج، طبق اصلی منطقی به نام اصل انتقالی، او باید منطقاً گزینه الف را به گزینه ج نیز ترجیح دهد. این فرض، ثبات و منطق درونی در انتخاب‌های فرد را الزامی می‌داند.

‘’افراد به احتمالات به صورت عینی، دقیق و بدون هرگونه سوگیری یا تحریف وزن می‌دهند. به عبارت دیگر، احتمال ۵۰ درصد در هر موقعیتی دقیقاً همان ۵۰ درصد در نظر گرفته می‌شود و هیچ عامل روانی یا احساسی باعث نمی‌شود که این احتمال کم‌اهمیت یا پراهمیت‌تر از واقعیت جلوه کند. ذهن انسان مانند یک ماشین حساب عمل کرده و احتمالات را همان‌گونه که هستند می‌پذیرد.

‘’هدف نهایی افراد حداکثرسازی مطلوبیت نهایی ثروت یا وضعیت کلی زندگی‌شان است، نه لزوماً سود و زیان‌های موقتی یا مقطعی. در واقع افراد به تصویر بزرگ‌تر و بلندمدت‌تر می‌نگرند و تصمیمات خود را بر اساس تأثیر آن بر کل ثروت یا رفاه خود می‌سنجند، نه صرفاً بر نتایج کوتاه‌مدت یک تصمیم خاص.

‘’مطلوبیت ثروت معمولاً با نرخی کاهنده افزایش می‌یابد. این بدان معناست که یک واحد پولی اضافی (مثلاً یک میلیون تومان) برای فردی که در فقر به سر می‌برد و درآمد کمی دارد، مطلوبیت و ارزش ذهنی بسیار بیشتری نسبت به همان مبلغ برای یک فرد ثروتمند ایجاد می‌کند. این ویژگی، که به آن “کاهش مطلوبیت نهایی ثروت” می‌گویند، توضیح می‌دهد که چرا افراد معمولاً در موقعیت‌های ریسک‌دار، تمایل به “ریسک‌گریزی” دارند؛ یعنی اغلب یک سود قطعی اما کمتر را به یک گزینه با ارزش انتظاری بالاتر اما ریسک بیشتر ترجیح می‌دهند.

با وجود ظرافت‌های نظری و قدرت تبیینی قابل توجه این نظریه در بسیاری از موقعیت‌های تصمیم‌گیری، از دهه ۱۹۵۰ میلادی به بعد، شواهد و یافته‌های متعددی از آزمایش‌های روان‌شناختی کنترل‌شده و مشاهدات دقیق رفتاری نشان دادند که انسان‌ها رفتارهایی از خود بروز می‌دهند که نمی‌توان آن‌ها را صرفاً با منطق حداکثرسازی مطلوبیت مورد انتظار توضیح داد. این انحرافات، که به پارادوکس‌های تصمیم‌گیری شهرت یافتند (مانند پارادوکس‌های مشهور اَله و اِلسبرگ)، نشان دادند که انسان‌ها گاهی بیش از حد ریسک‌گریز و گاهی بیش از حد ریسک‌پذیر هستند، گاهی احتمالات کوچک را بیش از حد بزرگ و احتمالات بزرگ را کمتر از واقعیت ارزیابی می‌کنند و به چارچوب ارائه اطلاعات (اینکه گزینه‌ها چگونه ارائه شوند) حساسیت نشان می‌دهند. این یافته‌ها نیاز به نظریه‌های جدیدی را مطرح کردند که بتوانند پیچیدگی‌های واقعی رفتار انسان در مواجهه با ریسک را تبیین کنند.

ب) نظریه چشم‌انداز 

نظریه چشم‌انداز (Prospect Theory)، که در سال ۱۹۷۹ توسط دو روان‌شناس برجسته، دنیل کانمن و آموس تورسکی، در مجله معتبر اکونومتریکا (Econometrica) منتشر شد، نقطه عطفی مهم در مطالعات علمی تصمیم‌گیری انسان به شمار می‌رود. این نظریه دقیقاً در پاسخ به کاستی‌های آشکار نظریه مطلوبیت مورد انتظار در توضیح رفتارهای واقعی افراد در موقعیت‌های ریسک‌دار شکل گرفت و به سرعت به یکی از تأثیرگذارترین نظریه‌های علوم رفتاری و اقتصاد رفتاری تبدیل شد.

برخلاف نظریه مطلوبیت مورد انتظار که بر مطلوبیت نهایی ثروت یا وضعیت کلی زندگی فرد تمرکز دارد، نظریه چشم‌انداز نگاه متفاوتی به نحوه ارزیابی موقعیت‌ها توسط انسان دارد. طبق این نظریه، افراد پیامدهای احتمالی یک تصمیم را نه بر اساس ارزش مطلق آن‌ها، بلکه به صورت سود یا زیان نسبت به یک نقطه مرجع ذهنی ارزیابی می‌کنند. این نقطه مرجع می‌تواند وضعیت فعلی فرد (آن چه در حال حاضر دارد)، انتظارات او از نتیجه (آن چه فکر می‌کند باید به دست آورد)، یا حتی اهدافی باشد که برای خود تعیین کرده است. این ایده نقطه مرجع، یکی از تفاوت‌های کلیدی نظریه چشم‌انداز با نظریه مطلوبیت مورد انتظار است.

نظریه چشم‌انداز بر دو رکن اساسی استوار است که به‌طور دقیق فرآیند تصمیم‌گیری انسان را در مواجهه با ریسک مدل‌سازی می‌کنند: تابع ارزش و تابع وزن‌دهی احتمال.

تابع ارزش: چگونه سود و زیان‌ها را احساس می‌کنیم؟

رکن اول نظریه چشم‌انداز تابع ارزش (Value Function) است. این تابع توصیف می‌کند که انسان‌ها چگونه به‌صورت ذهنی و احساسی، سود و زیان‌های مختلف را ارزش‌گذاری می‌کنند. این ارزش‌گذاری لزوماً متناسب با اندازه واقعی پولی نیست، بلکه بیشتر به تأثیر روانی و احساسی آن بستگی دارد. تابع ارزش دارای سه ویژگی کلیدی و بسیار مهم است که در ادامه به آن‌ها می‌پردازیم:

۱٫ وابستگی به نقطه مرجع: همانطور که پیش‌تر اشاره شد، ارزش ذهنی یک نتیجه، کاملاً وابسته به نقطه مرجعی است که برای مقایسه انتخاب می‌کنیم. برای مثال، دریافت حقوق ماهانه ۱۵ میلیون تومانی می‌تواند برای کسی که قبلاً ۱۰ میلیون تومان دریافت می‌کرده (و نقطه مرجعش ۱۰ میلیون بوده)، یک سود ۵ میلیونی و موجب احساس خوشحالی و رضایت باشد. اما همین حقوق برای کسی که پیش‌تر ۲۰ میلیون تومان دریافت می‌کرده (و نقطه مرجعش ۲۰ میلیون بوده)، یک زیان ۵ میلیونی و موجب احساس ناراحتی و نارضایتی خواهد بود. در هر دو حالت، مبلغ دریافتی ۱۵ میلیون تومان ثابت است، اما احساس و ارزش ذهنی آن به دلیل تفاوت در نقطه مرجع، کاملاً متفاوت است.

۲٫ حساسیت کاهشی: ویژگی مهم دیگر تابع ارزش حساسیت کاهشی است. این بدان معناست که هر چه از نقطه مرجع (چه در ناحیه سود و چه در ناحیه زیان) دورتر می‌شویم، تأثیر روانی و احساسی تغییرات بیشتر کاهش می‌یابد. برای مثال، تفاوت احساسی بین افزایش حقوق از ۵ میلیون به ۶ میلیون تومان (سود یک میلیون) بسیار شدیدتر و خوشایندتر از تفاوت احساسی بین افزایش حقوق از ۱۵ میلیون به ۱۶ میلیون تومان (سود یک میلیون) است، هرچند در هر دو حالت، افزایش عددی یکسان و برابر با یک میلیون تومان است. به همین ترتیب، درد روانی ناشی از زیان از ۱۰۰ هزار تومان به ۲۰۰ هزار تومان (زیان ۱۰۰ هزار تومان) بیشتر از درد روانی ناشی از زیان از ۱ میلیون تومان به ۱ میلیون و ۱۰۰ هزار تومان (زیان ۱۰۰ هزار تومان) است. این حساسیت کاهشی باعث می‌شود که منحنی تابع ارزش در ناحیه سود مقعر و در ناحیه زیان محدب باشد.

۳٫ زیان‌گریزی: شاید از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین کشفیات علوم رفتاری، پدیده زیان‌گریزی باشد. این پدیده نشان می‌دهد که تأثیر روانی منفی یک زیان به مراتب شدیدتر و دردناک‌تر از تأثیر روانی مثبت یک سود هم‌اندازه است. به بیان ساده‌تر، از دست دادن چیزی بیشتر از به دست آوردن همان چیز برای ما اهمیت دارد و رنج‌آورتر است. مثلاً درد روانی ناشی از دست دادن ۱۰۰ دلار، به مراتب بیشتر از لذت حاصل از به دست آوردن ۱۰۰ دلار است. این پدیده توضیح می‌دهد چرا افراد ممکن است برای جلوگیری از یک زیان قطعی کوچک، تمایل به پذیرش ریسک‌های بسیار بزرگ‌تری داشته باشند، یا چرا فروش یک سرمایه‌گذاری زیان‌ده برایشان دشوارتر از فروش یک سرمایه‌گذاری سودده است. نمودار تابع ارزش معمولاً نشان می‌دهد که شیب منحنی در ناحیه زیان (پایین‌تر از نقطه مرجع) تندتر از شیب منحنی در ناحیه سود (بالاتر از نقطه مرجع) است که بیانگر همین پدیده زیان‌گریزی است.

زیان‌گریزی، مفهومی که بعضی از رفتارهای انسان در شرایط عدم قطعیت را توجیه میکند

رکن دوم: تابع وزن‌دهی احتمال

دومین رکن اساسی نظریه چشم‌انداز به نحوه پردازش احتمالات در ذهن انسان می‌پردازد و نشان می‌دهد که برخلاف فرض نظریه مطلوبیت مورد انتظار، انسان‌ها احتمالات را به صورت غیرخطی و با تحریف‌های سیستماتیک پردازش می‌کنند. یعنی وزن ذهنی ما به احتمالات، با احتمال واقعی آن‌ها لزوماً برابر نیست. ویژگی‌های کلیدی تابع وزن‌دهی احتمال عبارتند از:

۱٫ بزرگ‌نمایی احتمالات بسیار کم:انسان‌ها تمایل دارند احتمالات بسیار کوچک و نادر را معمولاً بزرگ‌تر از واقعیت برآورد کرده و به آن‌ها وزن بیشتری دهند. برای مثال، احتمال برنده شدن در بخت‌آزمایی یا لاتاری بسیار ناچیز است (شاید یک در میلیون)، اما در ذهن افراد، این احتمال بزرگ‌تر از واقعیت جلوه می‌کند. همین پدیده است که خرید بلیت بخت‌آزمایی را با وجود احتمال بسیار بسیار ناچیز برنده شدن، برای بسیاری از افراد جذاب می‌کند؛ زیرا وزن ذهنی آن‌ها به احتمال کم برنده شدن جایزه بزرگ، بیش از ارزش واقعی آن احتمال است.

۲٫ کوچک‌نمایی احتمالات متوسط و زیاد:در مقابل، احتمالات متوسط و زیاد معمولاً کمتر از واقعیت برآورد می‌شوند. برای مثال، احتمال ۸۰ درصدی ابتلا به یک بیماری در اثر رفتارهای ناسالم، ممکن است در ذهن افراد کمتر از واقعیت جلوه کند و به‌همین دلیل، اقدامات پیشگیرانه لازم را به اندازه کافی جدی نگیرند. یا احتمال ۹۰ درصدی موفقیت یک پروژه ممکن است به اندازه کافی اطمینان‌بخش به نظر نرسد.

۳٫ حساسیت به قطعیت و اثر قطعیت: یکی دیگر از ویژگی‌های مهم اثر قطعیت (Certainty Effect) است. افراد برای نتایج قطعی (یعنی نتایجی با احتمال ۱۰۰٪) ارزش بسیار زیادی قائل می‌شوند، به طوری که کاهش احتمال از قطعیت (۱۰۰٪) به یک احتمال بالا اما غیرقطعی (مثلاً ۹۹٪)، تأثیر روانی بسیار بزرگ‌تری نسبت به کاهش مشابه در احتمالات کمتر دارد. برای مثال، اگر احتمال موفقیت یک روش درمانی از ۱۰۰٪ به ۹۹٪ کاهش یابد، این کاهش برای بیمار بسیار نگران‌کننده و پررنگ به نظر می‌رسد. اما اگر احتمال موفقیت ۶۰٪ بوده باشد و حالا به ۵۹٪ کاهش یابد، این یک درصد کاهش، تأثیر روانی به مراتب کم‌تری خواهد داشت، حتی با وجود اینکه در هر دو حالت، یک درصد از احتمال موفقیت کاسته شده است. این حساسیت ویژه به قطعیت، باعث می‌شود افراد تمایل داشته باشند گزینه‌های قطعی را حتی اگر مطلوبیت مورد انتظار آن‌ها کمی پایین‌تر باشد، به گزینه‌های با احتمال بالا اما غیرقطعی ترجیح دهند.

برای درک بهتر تأثیر عمیق نظریه چشم‌انداز بر تصمیم‌گیری انسان، بیایید موقعیتی واقعی را بررسی کنیم. تصور کنید یک شرکت بیمه به مشتریان خود دو گزینه برای دریافت پاداش پایان سال ارائه می‌کند. گزینه اول، دریافت قطعی ۵۰ میلیون تومان است و گزینه دوم، شرکت در قرعه‌کشی با احتمال ۱۰ درصد برنده شدن جایزه ۵۰۰ میلیون تومانی.

جالب است بدانیم که واکنش افراد به این پیشنهاد، عمیقاً تحت تأثیر شرایط اقتصادی و موقعیت مالی فعلی آن‌هاست و این موضوع با مفهوم “نقطه مرجع” در نظریه چشم‌انداز کاملاً مطابقت دارد.

برای فردی با درآمد متوسط، مانند کارمندی با حقوق ماهانه ۱۵ میلیون تومان، هر دو مبلغ پیشنهادی (۵۰ میلیون تومان قطعی یا ۵۰۰ میلیون تومان احتمالی) به عنوان “سود” نسبت به وضعیت فعلی‌اش محسوب می‌شود. در این شرایط، یعنی زمانی که فرد در ناحیه سود قرار دارد، اکثر افراد گزینه اول، یعنی دریافت قطعی ۵۰ میلیون تومان را ترجیح می‌دهند. این انتخاب، نشان‌دهنده عنصر “حساسیت کاهشی در ناحیه سود” است؛ یعنی ارزش ذهنی ۵۰ میلیون تومان قطعی، برایشان بیشتر از ارزش ذهنی سود احتمالی ۵۰۰ میلیون تومانی با احتمال ۱۰ درصد است. در واقع، افراد ترجیح می‌دهند یک سود متوسط اما قطعی را به امید رسیدن به سودی بزرگ‌تر اما نامطمئن از دست ندهند. به بیان ساده‌تر، “پرنده در دست” برایشان ارزشمندتر از “دو پرنده در آسمان” است.

اما داستان زمانی کاملاً تغییر می‌کند که همین پیشنهادها به فردی با بدهی معوق ۵۰ میلیون تومانی ارائه شود. در این موقعیت، نقطه مرجع فرد “منفی ۵۰ میلیون تومان” است، یعنی او خود را در ناحیه “زیان” می‌بیند (یا وضعیت صفر را به عنوان نقطه مرجع در نظر می‌گیرد و خود را ۵۰ میلیون تومان در زیان می‌بیند). برای چنین فردی، دریافت قطعی ۵۰ میلیون تومان صرفاً او را به نقطه صفر می‌رساند، یعنی فقط بدهی‌اش را پاک می‌کند و در نهایت چیزی عایدش نمی‌شود. اما گزینه دوم، یعنی شرکت در قرعه‌کشی، شانسی هرچند کوچک (۱۰ درصد) برای خروج کامل از ناحیه زیان و رسیدن به سود چشمگیر (۵۰۰ میلیون تومان) را فراهم می‌کند. مشاهدات رفتاری نشان می‌دهد در این حالت، بیشتر افراد گزینه دوم را انتخاب می‌کنند. این رفتار دقیقاً همان چیزی است که نظریه چشم‌انداز آن را “زیان‌گریزی” می‌نامد: وقتی افراد در ناحیه زیان قرار دارند، برای فرار از این موقعیت دردناک، تمایل به پذیرش ریسک‌های بزرگ‌تری دارند. به عبارت دیگر، “کسی که غرق شده، به هر ریسمانی چنگ می‌زند”.

ابعاد دیگری از نظریه چشم‌انداز را نیز می‌توان در این مثال مشاهده کرد. فرض کنید شرکت بیمه تصمیم می‌گیرد شرایط قرعه‌کشی را تغییر دهد. به جای احتمال ۱۰ درصدی برنده شدن ۵۰۰ میلیون تومان، حالا شانس برنده شدن تنها ۱ درصد است، اما جایزه به ۵ میلیارد تومان افزایش یافته است. در این حالت، حتی افراد گروه اول که پیش‌تر گزینه پول قطعی را ترجیح می‌دادند، ممکن است به سمت انتخاب گزینه قرعه‌کشی گرایش پیدا کنند.

این تغییر رفتار نشان‌دهنده عنصر سوم نظریه چشم‌انداز، یعنی “وزن‌دهی غیرخطی به احتمالات” و به ویژه “بزرگ‌نمایی احتمالات کم” است. انسان‌ها احتمالات بسیار کوچک را در ذهن خود بزرگ‌تر از واقعیت ادراک می‌کنند. احتمال ۱ درصدی برنده شدن در ذهن ما بسیار بزرگ‌تر از یک صدم تصور می‌شود، خصوصاً وقتی با پیامدهای بسیار بزرگ (مانند ۵ میلیارد تومان) همراه باشد. این دقیقاً همان مکانیزم روانی است که باعث می‌شود افراد بلیت بخت‌آزمایی بخرند، حتی با وجود اینکه احتمال برنده شدن بسیار ناچیز است. ارزش ذهنی احتمال کوچک برنده شدن یک جایزه بسیار بزرگ، بیش از ارزش واقعی آن احتمال است.

درک این مکانیسم‌های روانی که در نظریه چشم‌انداز تبیین شده‌اند، می‌تواند به ما کمک کند تصمیم‌های مالی و غیرمالی بهتری بگیریم، از دام‌های رفتاری که منجر به انتخاب‌های غیرمنطقی می‌شوند اجتناب کنیم و در نهایت، به سمت انتخاب‌هایی حرکت کنیم که به‌طور واقعی منافع بلندمدت ما را تأمین می‌کنند و کمتر تحت تأثیر سوگیری‌ها و تحریف‌های شناختی قرار می‌گیرند. مطالعه بیشتر در این حوزه، به ویژه آشنایی با یافته‌های جدیدتر اقتصاد رفتاری، می‌تواند بینش‌های عمیق‌تری در مورد نحوه عملکرد ذهن انسان در مواجهه با عدم قطعیت و ریسک ارائه دهد.

بیشتر بدانید

چرا اکثراً سهام رو به افول را نمی‌فروشند؟

اصول نظریه چشم‌انداز به وضوح در تصمیم‌های مالی قابل مشاهده‌اند. یکی از مستندترین پدیده‌های رفتاری در بازارهای مالی که ریشه در همین سازوکارهای ذهنی دارد، «اثر تمایل» است که اولین بار در سال ۱۹۸۵ توسط هرش شفرین و مئیر استاتمن توصیف شد.

این اثر به بسیاری از سرمایه‌گذاران اشاره دارد که ترجیح می‌دهند سهام یا دارایی‌هایی را که قیمت‌شان افزایش یافته و در سود هستند، نسبتاً زود بفروشند، اما در مقابل سهام‌هایی را که با کاهش قیمت مواجه شده و در زیان قرار دارند، برای مدتی طولانی‌تر نگه دارند، به این امید که قیمت‌ها دوباره به سطح خرید بازگردند یا حتی بالاتر روند. اما چرا چنین الگوی رفتاری‌ای که می‌تواند منجر به نگهداری سرمایه‌گذاری‌های ناموفق و از دست دادن فرصت رشد سرمایه‌گذاری‌های موفق شود، تا این حد رایج است؟

نظریه چشم‌انداز تبیین قانع‌کننده‌ای برای این پدیده ارائه می‌دهد. نقطه مرجع کلیدی برای سرمایه‌گذار، معمولاً قیمت خرید سهم است.

هنگامی که قیمت سهم از قیمت خرید بالاتر می‌رود، سرمایه‌گذار خود را در قلمرو «سود» می‌بیند. افراد در این ناحیه تمایل به ریسک‌گریزی دارند؛ آن‌ها ترجیح می‌دهند یک سود قطعی، هرچند کوچک‌تر، را به دست آورند تا اینکه ریسک کنند و احتمالاً سود بیشتری کسب کنند (یا حتی سود فعلی را از دست بدهند). بنابراین، سرمایه‌گذار با فروش سریع سهم سودده، آن سود را «قطعی» می‌کند و از عدم قطعیت آینده و احتمال از دست رفتن سود فعلی اجتناب می‌ورزد.

اما وضعیت زمانی که قیمت سهم به زیر قیمت خرید سقوط می‌کند، کاملاً متفاوت است. اکنون سرمایه‌گذار در قلمرو «زیان» قرار دارد. در این ناحیه، اصول کلیدی نظریه چشم‌انداز وارد عمل می‌شوند: اول، «زیان‌گریزی» که باعث می‌شود درد روانی ناشی از پذیرش و تحقق زیان شدید و ناخوشایند باشد. دوم، حساسیت کاهشی که منجر به رفتار «ریسک‌پذیری» در مواجهه با زیان‌های احتمالی می‌شود. فروش سهم زیان‌ده به معنای پذیرش قطعی آن درد روانی و تحقق زیان است. در مقابل، نگه داشتن سهم، نوعی ریسک‌پذیری و قمار بر سر آینده است؛ سرمایه‌گذار با نگه داشتن سهم، امیدوار است که از تحقق قطعی زیان اجتناب کند و شاید حتی به نقطه سر به سر (نقطه مرجع) بازگردد یا زیان را کاهش دهد.

پژوهش‌های متعدد با استفاده از داده‌های واقعی معاملات در بورس‌های اوراق بهادار مختلف جهان، وجود این «اثر تمایل» را به اثبات رسانده‌اند. این پدیده به خوبی نشان می‌دهد که چگونه ادراک ذهنی ما از سود و زیان، که تحت تأثیر نقطه مرجع، عدم تقارن احساسی ما نسبت به برد و باخت (زیان‌گریزی)، و حساسیت کاهشی به سود و زیان (که منجر به ریسک‌گریزی در سود و ریسک‌پذیری در زیان می‌شود) قرار دارد، می‌تواند تصمیم‌های مالی مهم ما را شکل دهد و گاهی ما را به سمت انتخاب‌هایی هدایت کند که لزوماً از نظر اقتصادی بهینه نیستند.


پژوهش‌های پل اسلوویک

علاوه بر نظریه‌هایی که بر چگونگی ارزش‌گذاری پیامدها و وزن‌دهی احتمالات در تصمیم‌گیری‌های فردی تمرکز دارند، پژوهش‌های روان‌شناس برجسته، پل اسلوویک، و همکارانش، افق‌های تازه‌ای را در شناخت ابعاد کیفی و هیجانی ادراک ریسک گشوده‌اند. این یافته‌ها به‌ویژه در فهم واکنش‌های اجتماعی به خطرات فناوری‌های نوین و تهدیدهای زیست‌محیطی اهمیت ویژه‌ای دارند.

اسلوویک و تیم تحقیقاتی او برای کشف این ابعاد کیفی، مطالعات گسترده‌ای را طراحی کردند. در این پژوهش‌ها، از افراد مختلف خواسته شد تا انواع گوناگونی از ریسک‌ها را ارزیابی کنند. این ریسک‌ها طیف وسیعی را در بر می‌گرفتند؛ از خطرات روزمره‌ای مانند سیگار کشیدن یا رانندگی در جاده‌ها گرفته تا موضوعات پیچیده‌تر مانند استفاده از انرژی هسته‌ای یا قرار گرفتن در معرض مواد شیمیایی و آفت‌کش‌ها. شرکت‌کنندگان باید این ریسک‌ها را بر اساس ویژگی‌های کیفی و توصیفی رتبه‌بندی می‌کردند.

پس از تحلیل دقیق رتبه‌بندی‌ها با استفاده از روش‌های آماری، مشخص شد که ادراک عمومی از خطر تحت تأثیر چند عامل اساسی قرار دارد. این روش که بر اندازه‌گیری جنبه‌های روان‌شناختی ادراک ریسک تمرکز دارد، به «پارادایم روان‌سنجی» معروف شد. در میان عوامل شناسایی‌شده، دو بُعد اصلی بیش از همه مورد توجه قرار گرفتند و در مطالعات علمی به طور گسترده‌ای به آن‌ها ارجاع داده شده است. این دو عبارتند از:

ریسک وحشت‌آفرین: ریسک وحشت‌آفرین به خطراتی اشاره دارد که به دلیل ویژگی‌های خاص خود، ترس و وحشت شدیدی ایجاد می‌کنند، مانند حوادثی با پیامدهای فاجعه‌بار که می‌توانند در یک لحظه تعداد زیادی از افراد را تحت تأثیر قرار دهند. این خطرات اغلب غیرارادی هستند، یعنی ما احساس می‌کنیم بدون انتخاب خود در معرض آن‌ها قرار گرفته‌ایم و کنترلی بر آن‌ها نداریم؛ مانند نشت تشعشعات هسته‌ای یا حملات تروریستی. ویژگی‌هایی مانند توزیع ناعادلانه پیامدها، تهدید نسل‌های آینده و مرگ‌ومیر بالا، این ریسک‌ها را در نگاه عمومی وحشت‌آفرین‌تر می‌کنند، حتی اگر احتمال وقوعشان پایین باشد.

ریسک ناشناخته: به خطراتی مربوط می‌شود که برای ما یا حتی جامعه علمی جدید و ناآشنا هستند و شناسایی و درک آن‌ها دشوار است، مانند فناوری‌های نوظهوری مثل مهندسی ژنتیک یا مواد شیمیایی که اثرات بلندمدتشان نامشخص است. ویژگی بارز این ریسک‌ها، تأخیر در بروز اثرات منفی و وجود ابهام یا اختلاف نظر میان متخصصان است که خود به منبعی برای اضطراب تبدیل می‌شود و باعث می‌شود مردم این خطرات را جدی‌تر از واقعیت ارزیابی کنند.

پژوهش‌های اسلوویک نشان می‌دهند که رویدادهایی که در ابعاد ریسک وحشت‌آفرین یا ناشناخته امتیاز بالایی می‌گیرند، ترس بیشتری در جامعه ایجاد می‌کنند. این خطرات، حتی اگر احتمال وقوع پایینی داشته باشند، در نگاه عمومی جدی‌تر از خطراتی تلقی می‌شوند که شاید احتمال بیشتری داشته باشند، اما آشناتر و قابل مدیریت‌تر هستند. این یافته توضیح می‌دهد که چرا گاهی نگرانی‌های عمومی با ارزیابی‌های آماری کارشناسان همخوانی ندارد. برای مثال، احتمال مرگ در تصادف رانندگی ممکن است بیشتر از حادثه هسته‌ای باشد، اما ویژگی‌های وحشت‌آفرین حادثه هسته‌ای باعث می‌شود مردم بیشتر از آن بترسند.

یکی از دستاوردهای کلیدی پژوهش‌های اسلوویک، تأکید بر نقش ناخودآگاه احساسات در برداشت ما از خطر است. این موضوع که به «هیوریستیک احساس» یا «میان‌بر احساسی» معروف است، نشان می‌دهد که ما اغلب برای قضاوت درباره خطر یا سودمندی یک موضوع، به واکنش‌های احساسی اولیه خود تکیه می‌کنیم تا تحلیل‌های منطقی. این واکنش‌ها می‌توانند به‌سرعت و غریزی شکل بگیرند؛ مثلاً یک حس خوب یا بد که در پاسخ به یک تصویر یا تجربه گذشته ایجاد می‌شود.

به بیان دیگر، اگر حس اولیه ما نسبت به چیزی مثبت باشد، خطرات آن را کمتر از واقعیت می‌بینیم و مزایایش را بزرگ‌تر ارزیابی می‌کنیم. برای مثال، اگر عاشق تماشای مسابقه در استادیوم باشید، ممکن است خطرات حضور در محیط شلوغ را نادیده بگیرید. برعکس، اگر حس منفی داشته باشید، مانند تجربه بد از پرواز، احتمال خطر را بیشتر از آمار واقعی تصور می‌کنید و از مزایای آن چشم‌پوشی می‌کنید. این سازوکار نشان می‌دهد که احساسات چگونه بر دید ما نسبت به خطرات و منافع تأثیر می‌گذارند.

بیشتر بدانید

چرا کرونا ترسناک‌تر از آلودگی هوا است؟

برای درک بهتر تأثیر ابعاد کیفی ریسک و هیوریستیک احساس بر ادراک عمومی، می‌توانیم به مقایسه‌ای بین همه‌گیری ویروس کرونا و آلودگی هوا بپردازیم. از نظر آماری و بر اساس داده‌های مربوط به مرگ‌ومیر ناشی از مشکلات بهداشتی در بلندمدت، آلودگی هوا به مراتب کشنده‌تر از بسیاری از بیماری‌های همه‌گیر است

با این حال، ادراک عمومی از ریسک این دو تهدید، اغلب دقیقاً برعکس این واقعیت آماری است. بسیاری از مردم، همه‌گیری‌هایی مانند کرونا را بسیار خطرناک‌تر و ترسناک‌تر از آلودگی هوا می‌دانند. چرا؟

پژوهش‌های اسلوویک پاسخ‌هایی برای این معما ارائه می‌دهند. از لحاظ ابعاد کیفی ریسک، همه‌گیری کرونا شامل ریسک‌های ترسناک و تا حدی ناشناخته است:

۱- ریسک ترسناک: همه‌گیری کرونا در این بُعد نمره بسیار بالایی می‌گیرد. این بیماری، به‌ویژه در مراحل اولیه شیوع، پتانسیل پیامدهای فاجعه‌بار، غیرقابل کنترل و غیرارادی برای جمعیت‌های بزرگ را داشت و با اثرات سریع و مرگ‌ومیر جمعی همراه بود. تصویر یک همه‌گیری، تصویری از بیمارستان‌های پر از بیمار، قرنطینه‌های گسترده و ترس از مرگ ناگهانی است. در مقابل، مرگ‌ومیرهای ناشی از آلودگی هوا معمولاً پراکنده‌تر، تدریجی‌تر (مثلاً از طریق بیماری‌های مزمن) و کمتر دراماتیک هستند. آن‌ها فاقد آن جنبه «فاجعه‌بار» و متمرکز در یک بازه زمانی کوتاه هستند که در همه‌گیری‌ها وجود دارد.

۲- ریسک ناشناخته: در ابتدای شیوع کرونا، اطلاعات کمی درباره ویروس، نحوه انتقال، و اثرات بلندمدت آن وجود داشت. این ناشناختگی، همراه با اخبار ضد و نقیض و عدم قطعیت‌های علمی، برای بسیاری از مردم ابهام‌آمیز و ترسناک بود. در مقابل، آلودگی هوا یک تهدید قدیمی‌تر و آشناتر است و خطرات آن (مانند دود و مشکلات تنفسی) ملموس‌تر و قابل مشاهده‌تر به نظر می‌رسند، هرچند که اثرات تجمعی و درازمدت آن‌ها ممکن است دست‌کم گرفته شود.

از لحاظ هیوریستیک احساس، تصاویر و روایت‌های مرتبط با همه‌گیری کرونا اغلب با مفاهیمی چون مرگ سریع، قرنطینه، ماسک و ترس از تماس با دیگران گره خورده‌اند. این تداعی‌ها، یک «احساس» منفی و ترس‌آلود قوی را پیرامون این بیماری ایجاد می‌کنند. این احساس منفی اولیه باعث می‌شود که افراد ریسک‌های آن را بزرگنمایی کرده و مزایای برخی اقدامات (مانند بازگشت به زندگی عادی با رعایت پروتکل‌ها) را کمتر ببینند یا نادیده بگیرند.

در مقابل، آلودگی هوا، با وجود مشکلات زیست‌محیطی و بهداشتی شناخته‌شده‌اش، ممکن است چنین پاسخ هیجانی منفی شدیدی را برانگیخته نکند، زیرا فاقد آن جنبه «فاجعه‌بار» و «ناشناخته» به همان اندازه است و شاید به دلیل سابقه طولانی مواجهه با آن، نوعی «عادت» یا «آشنایی» وجود داشته باشد که از شدت واکنش هیجانی منفی می‌کاهد.

بنابراین، حتی اگر تحلیل‌های آماری و منطقی نشان دهند که آلودگی هوا به طور متوسط خطرناک‌تر است، شهود و احساسات تحت تأثیر ویژگی‌های کیفی و تداعی‌های هیجانی، می‌تواند بسیاری از افراد را به این نتیجه برساند که همه‌گیری کرونا تهدید بزرگ‌تری است. این مثال به خوبی نشان می‌دهد که ادراک ریسک صرفاً یک محاسبه عددی نیست، بلکه فرآیندی پیچیده و چندوجهی است که عمیقاً تحت تأثیر روان‌شناسی انسانی، هیجانات، و نحوه پردازش ما از اطلاعات قرار دارد.

واکنش‌های روانی در مواجهه با عدم قطعیت

پس از آنکه ذهن ما موقعیتی نامعلوم را مطابق با الگوهای ادراکی که در بخش پیشین (ادراک ذهنی ابهام و ریسک) تشریح شد، به عنوان مبهم یا ریسک‌دار تفسیر و ارزیابی کرد، مجموعه‌ای از مکانیسم‌های روانی فعال می‌شوند که واکنش رفتاری ما را در قبال آن موقعیت شکل می‌دهند. این مکانیسم‌ها، که اغلب در سطحی پایین‌تر از خودآگاه عمل می‌کنند، ترکیبی پیچیده از فرآیندهای هیجانی و شناختی هستند و تأثیری عمیق و گاه تعیین‌کننده بر انتخاب‌ها و تصمیم‌گیری‌های ما در شرایط عدم قطعیت دارند.

درک این مکانیسم‌ها نه تنها به ما در فهم چرایی بسیاری از انتخاب‌های به ظاهر غیرمنطقی یا متناقض کمک می‌کند، بلکه می‌تواند راهگشای اتخاذ تصمیم‌های آگاهانه‌تر و سنجیده‌تر باشد. در ادامه، این واکنش‌ها را در دو دسته مجزا، یعنی واکنش به «ابهام» و واکنش به «ریسک» بررسی می‌کنیم.

واکنش‌های روانی در برابر عدم قطعیت

۱- مکانیسم‌های مواجهه با ابهام

همانطور که دیدیم، «ابهام‌گریزی» یا ترجیح گزینه‌های با ریسک معلوم بر گزینه‌های مبهم، یک تمایل ادراکی رایج و قدرتمند است. واکنش‌های ما در برابر ابهام، عموماً در جهت اجتناب از موقعیت مبهم یا حداقل کاهش بار روانی ناشی از آن هدایت می‌شوند. این واکنش‌ها از طریق چندین مکانیسم روان‌شناختی کلیدی عمل می‌کنند:

مکانیسم هیجانی: اشاره کردیم که فقدان اطلاعات کلیدی درباره احتمالات در شرایط ابهام، منجر به «ناراحتی شناختی» می‌شود. این ناراحتی صرفاً یک ارزیابی منفی شناختی نیست، بلکه به سرعت به یک واکنش هیجانی ملموس، یعنی احساس اضطراب، تنش، یا بی‌قراری تبدیل می‌شود. ذهن ما این حالت هیجانی ناخوشایند را به عنوان یک سیگنال خطر تفسیر می‌کند. در نتیجه، یک مکانیسم هیجانی فعال می‌شود که ما را به سمت انتخاب گزینه‌ای سوق می‌دهد که این اضطراب را کاهش دهد و آن گزینه معمولاً گزینه‌ای است که اطلاعات شفاف‌تری درباره آن وجود دارد. به عنوان مثال، سرمایه‌گذاری در یک صندوق سرمایه‌گذاری با سابقه عملکرد کاملاً مشخص، حتی اگر بازده بالقوه کمتری نسبت به یک استارتاپ کاملاً جدید و مبهم داشته باشد، ممکن است انتخاب شود، زیرا از بار هیجانی منفی ناشی از مواجهه با «ندانستن» می‌کاهد.

مکانیسم شناختی: ابهام، علاوه بر بار هیجانی، چالش‌های قابل توجهی را برای سیستم پردازش اطلاعات ما ایجاد می‌کند. همانطور که در بحث ادراک ابهام دیدیم، ذهن برای پردازش موقعیت‌های مبهم نیاز به تلاش شناختی بیشتری دارد. این تلاش اضافی، از دیدگاه تکاملی، پرهزینه است. مغز انسان به گونه‌ای تکامل یافته که در مصرف انرژی صرفه‌جویی کند. در نتیجه، یک مکانیسم شناختی فعال می‌شود که ما را به سمت گزینه‌هایی هدایت می‌کند که از نظر پردازشی ساده‌تر، قابل فهم‌تر و کم‌هزینه‌تر هستند. انتخاب گزینه مبهم، نیازمند سناریوسازی‌های متعدد، جستجوی اطلاعات (که اغلب بی‌نتیجه است) و تحمل عدم قطعیت طولانی‌مدت است. در مقابل، گزینه با ریسک معلوم، چارچوب مشخصی برای تحلیل و تصمیم‌گیری ارائه می‌دهد. بنابراین، واکنش ما برای انتخاب گزینه ساده‌تر، یک پاسخ انطباقی برای حفظ منابع شناختی است.

مکانیسم ترس از پشیمانی و ارزیابی منفی: در بخش ادراک ابهام، به نقش «ترس از ارزیابی منفی و سرزنش خود یا دیگران» اشاره کردیم. این ترس، نه تنها در شکل‌گیری ادراک اولیه ما از ابهام مؤثر است، بلکه به عنوان یک مکانیسم واکنشی قدرتمند نیز عمل می‌کند. ذهن ما در مواجهه با یک انتخاب مبهم، به طور خودکار پیامدهای احتمالی آن را، به ویژه در صورت شکست، شبیه‌سازی می‌کند. این شبیه‌سازی اغلب شامل پیش‌بینی احساس پشیمانی شدید («اگر شکست بخورم، خودم را سرزنش خواهم کرد که چرا دل به دریا زدم») و نگرانی از قضاوت منفی دیگران («دیگران خواهند گفت که من بی‌فکر و بی‌ملاحظه بودم») است. توجیه یک تصمیم ناموفق که در شرایط ابهام اتخاذ شده، بسیار دشوارتر از توجیه تصمیمی است که بر اساس ریسک‌های معلوم (هرچند بالا) گرفته شده است. این پیش‌بینی از بار روانی و اجتماعی سنگین‌تر در صورت شکست، مکانیسمی را فعال می‌کند که ما را به سمت گزینه‌هایی سوق می‌دهد که در صورت عدم موفقیت، توجیه‌پذیرتر باشند و کمتر ما را در معرض سرزنش و پشیمانی قرار دهند. در واقع، ما برای محافظت از تصویر خود (چه در نزد خود و چه در نزد دیگران) از گزینه مبهم دوری می‌کنیم.

۲- مکانیسم‌های مواجهه با ریسک

حال به بررسی واکنش‌های روانی در شرایط «ریسک» می‌پردازیم؛ جایی که با نتایج ممکن و احتمالات وقوع آن‌ها آشنا هستیم. شاید تصور شود که در چنین شرایطی، واکنش‌های ما کاملاً منطقی و مبتنی بر محاسبات خواهد بود. اما همانطور که نظریاتی مانند «نظریه چشم‌انداز» نشان داده‌اند، عوامل روان‌شناختی عمیقی در اینجا نیز نقش ایفا می‌کنند و مکانیسم‌های خاصی را برای واکنش به ریسک فعال می‌سازند.

الف) اثر قاب‌بندی

یکی از قدرتمندترین مکانیسم‌های روان‌شناختی در مواجهه با ریسک، حساسیت ما به «قاب» یا نحوه ارائه اطلاعات است، حتی اگر محتوای اطلاعات یکسان باشد. این پدیده، که به طور گسترده توسط آموس تورسکی و دنیل کانمن مطالعه شده، نشان می‌دهد که واکنش ما به یک موقعیت ریسکی می‌تواند به شدت تحت تأثیر این قرار گیرد که آیا آن موقعیت بر حسب سودهای بالقوه یا زیان‌های بالقوه قاب‌بندی شده است. برای مثال، فرض کنید یک برنامه درمانی برای یک بیماری با دو گزینه ارائه می‌شود: قاب‌بندی مثبت (سود): «با انتخاب برنامه الف، ۲۰۰ نفر از ۶۰۰ بیمار قطعاً نجات پیدا می‌کنند.» قاب‌بندی منفی (زیان): «با انتخاب برنامه ب، ۴۰۰ نفر از ۶۰۰ بیمار قطعاً فوت می‌کنند.» از نظر منطقی، هر دو گزینه نتیجه یکسانی دارند. اما اکثر افراد در قاب‌بندی مثبت، برنامه الف (گزینه مطمئن برای سود) را انتخاب می‌کنند، در حالی که در قاب‌بندی منفی، تمایل بیشتری به انتخاب گزینه‌های ریسکی‌تر (که شانس نجات همه یا مرگ همه را در بر دارد) نشان می‌دهند تا از زیان قطعی اجتناب کنند. این نشان می‌دهد که مکانیسم واکنشی ما صرفاً به احتمالات عینی پاسخ نمی‌دهد، بلکه به شدت تحت تأثیر نقطه مرجع (سود یا زیان) و احساسات مرتبط با آن (تمایل به حفظ سودهای قطعی و ریسک‌پذیری برای اجتناب از زیان‌های قطعی) قرار دارد. این واکنش، ریشه در اصولی چون «زیان‌گریزی» دارد که در نظریه چشم‌انداز مطرح شده است.

ب) مکانیسم‌های هیجانی غالب

مکانیسم‌های هیجانی غالب در ارزیابی ریسک: علاوه بر قاب‌بندی، هیجانات خاصی نیز به عنوان مکانیسم‌های کلیدی در واکنش ما به ریسک عمل می‌کنند:

امید به کسب سودهای بزرگ: انسان‌ها تمایل دارند احتمالات بسیار کوچک برای کسب سودهای بسیار بزرگ را بیش از حد واقعی برآورد کنند (همانطور که در تابع وزن‌دهی احتمالات نظریه چشم‌انداز دیدیم). این امید، به عنوان یک مکانیسم هیجانی قدرتمند، می‌تواند ما را به سمت انتخاب‌های ریسکی مانند شرکت در بخت‌آزمایی‌ها یا سرمایه‌گذاری در دارایی‌های بسیار پرنوسان سوق دهد، حتی اگر ارزش مورد انتظار ریاضیاتی آن‌ها منفی باشد. واکنش ما در اینجا، نه یک محاسبه سرد، بلکه یک پاسخ هیجانی به جذابیت یک برد بزرگ و تغییردهنده زندگی است.

ترس از تجربه زیان: همانطور که اصل «زیان‌گریزی» بیان می‌کند، درد ناشی از یک زیان مشخص، از نظر روانی بسیار شدیدتر از لذت ناشی از یک سود معادل است. این ترس از زیان، یک مکانیسم هیجانی بسیار قوی است که ما را به شدت محافظه‌کار می‌کند و باعث می‌شود از ریسک‌هایی که پتانسیل زیان دارند (حتی اگر پتانسیل سود بیشتری هم داشته باشند) دوری کنیم. واکنش اجتناب از ریسک در بسیاری از موقعیت‌ها، ریشه در این ترس عمیق از تجربه احساس منفیِ زیان دارد.

حسرت پیش‌بینی‌شده: مشابه آنچه در مورد ابهام گفتیم، ترس از تجربه احساس پشیمانی در آینده نیز یک مکانیسم مهم در واکنش به ریسک است. ما نه تنها پیامدهای عینی یک تصمیم، بلکه احساسات خودمان پس از آن تصمیم را نیز پیش‌بینی می‌کنیم. اگر پیش‌بینی کنیم که یک انتخاب خاص (مثلاً عدم سرمایه‌گذاری در یک سهام که بعداً رشد زیادی می‌کند) منجر به حسرت شدیدی خواهد شد، این پیش‌بینی می‌تواند واکنش ما را تغییر داده و ما را به سمت آن انتخاب (سرمایه‌گذاری) سوق دهد، حتی اگر از نظر سایر معیارها چندان جذاب نباشد. به همین ترتیب، ترس از پشیمانی ناشی از یک اقدام ناموفق می‌تواند ما را از انجام آن باز دارد.

هیجان ناشی از جستجوی تجربه یا ریسک‌پذیری: برای برخی افراد و در برخی موقعیت‌ها، خودِ عمل ریسک کردن و مواجهه با عدم قطعیت می‌تواند هیجان‌انگیز و لذت‌بخش باشد. در این موارد، مکانیسم واکنشی فرد نه در جهت کاهش ریسک، بلکه در جهت تجربه هیجان ناشی از آن است. این امر در فعالیت‌هایی مانند ورزش‌های مخاطره‌آمیز یا برخی اشکال قمار دیده می‌شود، جایی که عدم قطعیت نتیجه، خود به یک پاداش تبدیل می‌شود.

تأثیر اجتماع و محیط بر تصمیم‌گیری در شرایط عدم قطعیت

در درس عوامل فرهنگی و اجتماعی در تصمیم‌گیری به تفصیل توضیح دادیم که  فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی، چارچوب کلی نگرش‌ها و الگوهای تصمیم‌گیری ما را شکل می‌دهند. حال، بدون تکرار آن مباحث، می‌خواهیم دو موضوع مهم دیگر را دقیق‌تر بررسی کنیم. ابتدا به نقش تأثیرات گروهی و فشارهای اجتماعی در تصمیم‌گیری‌های پیچیده و مبهم می‌پردازیم. نشان خواهیم داد که چگونه پدیده‌هایی مانند “اثر آبشاری اطلاعاتی” و “همرنگی با جمع” می‌توانند حتی تصمیم‌هایی را که ظاهراً بر پایه عقلانیت گرفته می‌شوند، تحت تأثیر نااطمینانی قرار دهند. سپس، در بخش دوم، محدودیت‌های عملی در فرآیند تصمیم‌گیری، مانند کمبود زمان، نقص اطلاعات و تغییرات شرایط را بررسی خواهیم کرد و تأثیر متقابل این عوامل را بر درک فرد از عدم قطعیت توضیح می‌دهیم.

۱- تأثیر هنجارهای اجتماعی و فشار گروهی

انسان موجودی اجتماعی است و تصمیمات ما، حتی آن‌هایی که به نظر کاملاً شخصی می‌آیند، اغلب در بستری از روابط و انتظارات اجتماعی اتخاذ می‌شوند. این تأثیرات اجتماعی در شرایط عدم قطعیت، یعنی زمانی که مسیر پیش رو روشن نیست و اطلاعات کافی برای یک انتخاب قاطع وجود ندارد، اهمیت دوچندانی پیدا می‌کنند. در چنین شرایطی، افراد به طور طبیعی به دنبال سرنخ‌ها و راهنمایی‌هایی در محیط اطراف خود، به ویژه در رفتار و نظرات دیگران، می‌گردند.

الف) تاثیر تعاملات اجتماعی

وقتی با یک وضعیت مبهم روبرو هستیم – یعنی نمی‌دانیم احتمالات وقوع پیامدهای مختلف چقدر است – یکی از طبیعی‌ترین واکنش‌ها، مشاهده رفتار دیگران یا جستجوی نظرات آن‌هاست. این پدیده ریشه در نیاز بنیادین ما به کاهش عدم قطعیت و یافتن یک مبنای قابل قبول برای قضاوت دارد. در غیاب معیارهای عینی و اطلاعات دقیق، رفتار و قضاوت جمعی می‌تواند به عنوان یک “شاهد اجتماعی” (Social Proof) عمل کند و به ما بگوید که احتمالاً چه چیزی “درست” یا “مطلوب” است.

برای مثال، تصور کنید قصد سرمایه‌گذاری در یک فناوری نوظهور و کاملاً جدید را دارید. اطلاعات قابل اتکایی درباره میزان موفقیت احتمالی آن وجود ندارد (وضعیت ابهام). در این شرایط، اگر مشاهده کنید که بسیاری از سرمایه‌گذاران معتبر یا افرادی که به قضاوت آن‌ها اعتماد دارید، در حال سرمایه‌گذاری در این فناوری هستند، احتمال اینکه شما نیز به این گزینه متمایل شوید، افزایش می‌یابد. شما ممکن است استدلال کنید که “حتماً آن‌ها چیزی می‌دانند که من نمی‌دانم”. این پدیده که گاهی از آن با عنوان “اطلاعات آبشاری” (Information Cascade) یاد می‌شود، نشان می‌دهد که چگونه افراد ممکن است حتی سیگنال‌ها یا اطلاعات شخصی خود را نادیده گرفته و صرفاً بر اساس مشاهده رفتار پیشینیان تصمیم بگیرند، به‌ویژه زمانی که وضعیت مبهم است و اعتماد به قضاوت شخصی دشوار به نظر می‌رسد.

این تکیه بر دیگران در شرایط ابهام، لزوماً غیرمنطقی نیست؛ اغلب اوقات، خرد جمعی می‌تواند راهگشا باشد. با این حال، این مکانیسم می‌تواند منجر به شکل‌گیری حباب‌های اجتماعی یا مالی شود، جایی که پیروی کورکورانه از جمع، افراد را به سمت تصمیماتی سوق می‌دهد که مبنای واقعی محکمی ندارند و صرفاً بر اساس رفتار تقلیدی شکل گرفته‌اند. بنابراین، تعاملات اجتماعی در شرایط ابهام، شمشیری دولبه هستند: هم می‌توانند منبع ارزشمندی برای کسب اطلاعات و کاهش عدم قطعیت باشند و هم می‌توانند منجر به پیروی جمعی ناآگاهانه شوند.

ب) تأثیر فشار هم‌نوعان

فراتر از جستجوی اطلاعات از دیگران، تمایل به همرنگی و ترس از طرد شدن توسط گروه نیز می‌تواند به‌طور قابل توجهی بر تصمیمات ما در شرایط عدم قطعیت تأثیر بگذارد. این پدیده، که اغلب از آن با عنوان “فشار هم‌نوعان” یا “فشار گروهی” (Peer Pressure) یاد می‌شود، به‌ویژه زمانی قدرت می‌یابد که فرد در مورد بهترین اقدام ممکن، اطمینان ندارد (ابهام) یا زمانی که انتخاب یک گزینه با ریسک اجتماعی (مانند مورد تمسخر قرار گرفتن یا از گروه کنار گذاشته شدن) همراه است.

آزمایش‌های کلاسیک همرنگی اش (Asch Conformity Experiments)، اگرچه مستقیماً به عدم قطعیت نمی‌پرداختند، نشان دادند که افراد حتی در قضاوت‌های ادراکی ساده و عینی نیز تحت تأثیر نظر اکثریت گروه (حتی اگر اشتباه باشد) قرار می‌گیرند. حال تصور کنید این فشار در موقعیتی اعمال شود که فرد با یک تصمیم مبهم روبروست و هیچ پاسخ “درست” روشنی وجود ندارد. در چنین شرایطی، مقاومت در برابر نظر گروه بسیار دشوارتر می‌شود، زیرا فرد مبنای محکم کمتری برای پافشاری بر قضاوت شخصی خود دارد.

این فشار می‌تواند هم بر تصمیم‌گیری تحت ابهام و هم تحت ریسک تأثیر بگذارد. برای مثال، در یک گروه از دوستان، اگر اکثریت تمایل به انجام یک فعالیت پرریسک (مانند یک سرمایه‌گذاری پرخطر که احتمالات منفی آن مشخص است اما نادیده گرفته می‌شود، یا یک رفتار مخاطره‌آمیز) داشته باشند، فرد ممکن است علی‌رغم ارزیابی شخصی خود از خطرات، برای حفظ جایگاهش در گروه و اجتناب از برچسب “ترسو” یا “ناهمرنگ”، با آن‌ها همراهی کند. به طور مشابه، در یک محیط کاری، اگر یک تیم درباره انتخاب بین دو استراتژی مبهم (که نتایج هیچ‌کدام قابل پیش‌بینی نیست) بحث می‌کند، فردی که نظر متفاوتی دارد ممکن است از ابراز آن خودداری کند تا هارمونی گروه حفظ شود، پدیده‌ای که در بحث “گروه‌زدگی” یا “تفکر گروهی” (Groupthink) نیز به آن پرداخته می‌شود.

همانطور که در فصل [شماره فصل فرهنگ] اشاره شد، ارزش‌های فرهنگی مانند جمع‌گرایی می‌توانند این تمایل به همرنگی را تقویت کنند. با این حال، فشار گروهی یک پدیده موقعیتی است که می‌تواند در هر فرهنگی رخ دهد، به‌ویژه زمانی که عدم قطعیت بالاست و افراد برای تأیید یا راهنمایی به گروه خود نگاه می‌کنند. درک این فشار و تأثیر آن بر ارزیابی ریسک و ابهام، برای فهم کامل فرآیند تصمیم‌گیری در زمینه‌های اجتماعی ضروری است.

۲- نقش محدودیت‌های محیطی در شکل‌دهی به انتخاب‌ها

علاوه بر تأثیرات اجتماعی، ویژگی‌های ملموس محیطی که تصمیم در آن اتخاذ می‌شود نیز نقش مهمی در نحوه مواجهه ما با عدم قطعیت ایفا می‌کنند. عواملی مانند میزان زمان در دسترس، کیفیت و کمیت اطلاعات موجود، و ثبات یا بی‌ثباتی کلی محیط، همگی می‌توانند ادراک ما از ریسک و ابهام و همچنین استراتژی‌هایی را که برای مقابله با آن‌ها به کار می‌گیریم، تحت تأثیر قرار دهند.

الف) زمان و اطلاعات در دسترس

شاید بدیهی‌ترین محدودیت‌های محیطی، میزان زمان و اطلاعاتی باشد که برای اتخاذ یک تصمیم در اختیار داریم. این دو عامل ارتباط تنگاتنگی با عدم قطعیت دارند: کمبود اطلاعات می‌تواند منبع اصلی ابهام باشد و کمبود زمان می‌تواند توانایی ما برای جمع‌آوری اطلاعات بیشتر و ارزیابی دقیق ریسک‌ها را محدود کند.

وقتی زمان محدود است، فشار روانی افزایش می‌یابد. این فشار می‌تواند منجر به اتکای بیشتر بر میان‌برهای ذهنی (هیوریستیک‌ها) شود که اگرچه سرعت تصمیم‌گیری را بالا می‌برند، اما احتمال خطا را نیز افزایش می‌دهند (همانطور که در بحث سوگیری‌های شناختی در فصل ۲ اشاره شد). تحت فشار زمانی، افراد ممکن است اطلاعات کلیدی را نادیده بگیرند، تمام گزینه‌ها را به درستی بررسی نکنند، و یا به اولین راه‌حلی که به ذهنشان می‌رسد، اکتفا کنند. این می‌تواند منجر به پذیرش ریسک‌های نسنجیده یا اجتناب بیش از حد از ابهام شود، صرفاً به این دلیل که زمان کافی برای تحلیل عمیق‌تر وجود ندارد. برای مثال، یک پزشک در بخش اورژانس که با بیماری با علائم مبهم مواجه است و تنها چند دقیقه برای تصمیم‌گیری درباره اقدام درمانی فرصت دارد، با سطح بالایی از عدم قطعیت تحت فشار زمانی شدید روبروست.

از سوی دیگر، فقدان اطلاعات کافی یا معتبر، ذاتاً موقعیت را به سمت ابهام سوق می‌دهد. وقتی نمی‌دانیم پیامدهای احتمالی یک انتخاب چیست یا احتمال وقوع آن‌ها چقدر است، تصمیم‌گیری بسیار دشوار می‌شود. در چنین شرایطی، افراد ممکن است به طور کلی از تصمیم‌گیری اجتناب کنند (تعلل)، به دنبال کسب اطلاعات بیشتر (حتی اگر هزینه یا زمان زیادی ببرد) باشند، یا بر اساس شهود، تجربیات گذشته (که ممکن است در موقعیت جدید کاربرد نداشته باشد) یا همانطور که در بخش قبل دیدیم، نظر دیگران تصمیم بگیرند. برای مثال، تصمیم‌گیری برای ورود به یک بازار تجاری کاملاً جدید که هیچ داده تاریخی یا تحلیل قابل اتکایی درباره آن وجود ندارد، نمونه‌ای از تصمیم‌گیری تحت ابهام شدید ناشی از کمبود اطلاعات است.

بنابراین، میزان دسترسی به زمان و اطلاعات، چارچوب عملیاتی تصمیم‌گیری تحت عدم قطعیت را تعیین می‌کند و می‌تواند به شدت بر کیفیت و نتایج انتخاب‌های ما تأثیر بگذارد.

ب) شرایط محیطی ناپایدار

تصمیم‌گیری تحت عدم قطعیت در یک محیط پایدار و قابل پیش‌بینی، با تصمیم‌گیری در محیطی که دائماً در حال تغییر و تحول است، تفاوت چشمگیری دارد. محیط‌های ناپایدار – که می‌توانند ناشی از بحران‌های اقتصادی، بی‌ثباتی سیاسی، تغییرات سریع فناورانه، بلایای طبیعی یا همه‌گیری بیماری‌ها باشند – سطح کلی عدم قطعیت را به شدت افزایش می‌دهند و ارزیابی ریسک و ابهام را بسیار پیچیده‌تر می‌کنند.

در یک محیط ناپایدار، قوانین بازی ممکن است به سرعت تغییر کنند. الگوهای گذشته ممکن است دیگر راهنمای خوبی برای آینده نباشند و پیش‌بینی احتمالات (برای ارزیابی ریسک) یا حتی شناسایی پیامدهای ممکن (در شرایط ابهام) دشوار می‌شود. این بی‌ثباتی مداوم می‌تواند منجر به افزایش سطح استرس و اضطراب عمومی شود که خود بر تحمل ریسک و ابهام افراد تأثیر می‌گذارد. برخی ممکن است در چنین شرایطی به شدت ریسک‌گریز شوند و از هرگونه اقدامی که پیامد نامشخصی دارد، اجتناب کنند. دیگران ممکن است برعکس، به سمت تصمیمات کوتاه‌مدت و شاید پرریسک‌تر سوق پیدا کنند، با این استدلال که برنامه‌ریزی بلندمدت در چنین محیطی بی‌فایده است.

برای مثال، کسب‌وکاری که در کشوری با تورم بسیار بالا و قوانین اقتصادی متغیر فعالیت می‌کند، با ابهام زیادی در مورد قیمت‌گذاری، زنجیره تأمین و تقاضای مشتری روبروست. این شرایط ناپایدار، تصمیم‌گیری درباره سرمایه‌گذاری‌های بلندمدت، استخدام نیروی جدید یا توسعه محصول را بسیار چالش‌برانگیز می‌کند. به طور مشابه، افرادی که در منطقه‌ای با خطر بالای زلزله زندگی می‌کنند، با ریسک‌ها و ابهاماتی روبرو هستند که ساکنان مناطق پایدارتر تجربه نمی‌کنند و این بر تصمیمات آن‌ها در مورد بیمه، ایمن‌سازی خانه و حتی انتخاب محل زندگی تأثیر می‌گذارد.

محیط‌های ناپایدار نیازمند استراتژی‌های تصمیم‌گیری انطباقی‌تری هستند. انعطاف‌پذیری، توانایی واکنش سریع به تغییرات، و تمرکز بر تاب‌آوری ممکن است در چنین شرایطی مهم‌تر از تلاش برای پیش‌بینی دقیق آینده نامعلوم باشد. درک اینکه چگونه بی‌ثباتی محیطی بر ادراک عدم قطعیت و رفتارهای تصمیم‌گیری تأثیر می‌گذارد، برای مدیریت مؤثر ریسک و ابهام در دنیای پیچیده امروز حیاتی است.

تمرین‌ها

راهکارها و تمرین‌هایی برای مواجهه با عدم قطعیت

درک مفاهیم نظری در مواجهه با عدم قطعیت، اگرچه ضروری است، اما به تنهایی کافی نیست. برای تبدیل دانش نظری به مهارت عملی و عبور از مرحله‌ی «دانستن» به «توانستن»، تمرین و ممارست لازم است. تمرین‌های پیش‌رو با هدف ارتقای توانایی درک و مدیریت موقعیت‌های ریسکی و مبهم طراحی شده‌اند. انجام دقیق و پیگیر این تمرین‌ها می‌تواند به درک عمیق‌تر شرایط عدم قطعیت، افزایش تحمل‌پذیری نسبت به ابهام، اصلاح الگوهای فکری ناکارآمد و کنترل هیجانات در شرایط نامطمئن بیانجامد.

تمرین ۱- تفکیک ریسک و ابهام در تصمیم‌های روزمره

هدف این تمرین، به کارگیری عملی تمایز بین ریسک و ابهام است که پیش‌تر توضیح داده شد. به یاد دارید که ریسک به موقعیت‌هایی اشاره دارد که نتایج و احتمالات وقوع آنها مشخص یا قابل تخمین است، در حالی که ابهام وضعیتی است که احتمالات در آن ناشناخته یا غیر قابل تعیین می‌باشند. تشخیص صحیح این دو، گام نخست در شناخت واکنش‌های خود و انتخاب استراتژی‌های مناسب برای مواجهه با عدم قطعیت است. این تمرین به شما کمک می‌کند تا این مفهوم را در تجربیات شخصی خود تحلیل کنید.

سه تصمیم مهم (یا نسبتا مهم) که اخیرا گرفته‌اید یا در حال حاضر با آنها درگیر هستید و شامل درجه‌ای از عدم قطعیت بودند، را انتخاب کنید. این تصمیم‌ها می‌توانند مربوط به حوزه‌های مالی، شغلی، تحصیلی، روابط شخصی یا حتی تصمیم‌های روزمره با پیامدهای نامشخص باشند. برای هر تصمیم، مراحل زیر را به دقت انجام دهید:

۱- توصیف موقعیت: به طور مختصر، موقعیت تصمیم‌گیری و عدم قطعیت موجود در آن را شرح دهید. چه عواملی نامشخص بودند؟ نتایج کدام گزینه‌ها نامعلوم بودند؟

۲- تحلیل احتمالات: بررسی کنید که آیا برای نتایج ممکن، می‌توانستید احتمالاتی را (حتی تقریبی) در نظر بگیرید یا خیر. آیا داده‌ها، تجربیات گذشته، یا اطلاعات دیگری وجود داشت که به شما در تخمین شانس وقوع هر پیامد کمک می‌کرد؟

۳- طبقه‌بندی: با توجه به تحلیل مرحله‌ی قبل و تعاریف ارائه شده، مشخص کنید که موقعیت تصمیم‌گیری بیشتر به ریسک یا ابهام نزدیک‌تر است. دلیل خود را به طور واضح و دقیق توضیح دهید. چرا به نظر شما احتمالات معلوم (ریسک) یا نامعلوم (ابهام) بودند؟

۴- تأمل: آیا تشخیص تفاوت بین ریسک و ابهام در این موقعیت‌ها بر نحوه‌ی نگرش یا برخورد شما با آنها تأثیری گذاشت؟ اگر از ابتدا این تمایز را به طور آگاهانه در نظر می‌گرفتید، آیا رویکرد متفاوتی در پیش می‌گرفتید؟

تمرکز اصلی بر طبقه‌بندی صرف نیست، بلکه افزایش حساسیت شما نسبت به ماهیت عدم قطعیت در موقعیت‌های زندگی روزمره است. لذا، این تمرین را با دقت و تأمل انجام دهید.

تمرین ۲- رویارویی با گریز از ابهام شخصی

 همانطور که می‌دانید، بسیاری از افراد تمایل دارند موقعیت‌های ریسکی (با احتمالات مشخص) را به موقعیت‌های مبهم (با احتمالات نامعلوم) ترجیح دهند، حتی اگر موقعیت مبهم پتانسیل سود بیشتری داشته باشد. هدف این تمرین، افزایش آگاهی شما نسبت به الگوهای واکنش‌تان در برابر ابهام و بررسی سطح تحمل ابهام شماست.

تصور کنید فرصتی برای شرکت در یک قرعه‌کشی با جایزه ارزشمند ۱۰۰۰ دلاری به شما پیشنهاد می‌شود. شما باید بین دو گردونه یکی را برای شرکت در قرعه‌کشی انتخاب کنید:

گردونه الف (ریسک مشخص): این گردونه به دو نیمه مساوی قرمز و آبی تقسیم شده است. اگر عقربه روی قرمز بیفتد، برنده ۱۰۰۰ دلار می‌شوید. شانس برنده شدن شما دقیقا ۵۰% است.

گردونه ب (ابهام): این گردونه نیز شامل رنگ‌های قرمز و آبی است، اما نسبت این دو رنگ نامشخص است. ممکن است تقریباً همه قرمز، تقریباً همه آبی، یا هر نسبت دیگری بین این دو باشد. اگر عقربه روی قرمز بیفتد، ۱۰۰۰ دلار برنده می‌شوید. شما هیچ راهی برای دانستن شانس دقیق برنده شدن ندارید.

حال به این پرسش‌ها پاسخ دهید:

۱- انتخاب: کدام گردونه را برای شرکت در قرعه‌کشی انتخاب می‌کنید؟ (الف یا ب)

۲- دلایل: دلایل انتخاب خود را به طور مفصل شرح دهید. چه افکار یا احساساتی در هنگام تصمیم‌گیری نقش داشتند؟ (به عنوان مثال: آیا به شانس برد فکر کردید؟ آیا نگران عدم اطلاع از احتمالات در گردونه ب بودید؟ آیا با گردونه الف احساس راحتی بیشتری داشتید؟)

۳- ترجیح شخصی: پاسخ شما چه چیزی را در مورد ترجیح شخصی شما نسبت به ریسک در مقابل ابهام نشان می‌دهد؟ آیا فکر می‌کنید تمایل به گریز از ابهام دارید؟ آیا این تمایل (یا عدم تمایل) در سایر تصمیم‌گیری‌های زندگی‌تان نیز مشاهده می‌شود؟ مثال‌هایی بیاورید.

۴- دلایل ابهام‌گریزی: با توجه به دلایل ابهام‌گریزی (ناراحتی شناختی، ترس از ارزیابی منفی، فقدان حس کنترل)، کدام یک از این دلایل با افکار و احساسات شما در این انتخاب همخوانی بیشتری دارد؟ چگونه؟

تأمل صادقانه بر روی این انتخاب ساده می‌تواند دریچه‌ای به سوی درک الگوهای عمیق‌تر مواجهه شما با عدم قطعیت باشد.

تمرین ۳- شناسایی و تحلیل واکنش‌های هیجانی در شرایط ابهام

همانطور که پیش‌تر اشاره شد، ابهام و عدم قطعیت صرفا مفاهیم شناختی نیستند، بلکه به شدت با تجربیات هیجانی ما در ارتباطند. احساساتی مانند اضطراب، ترس، نگرانی، و گاهی کنجکاوی یا هیجان، پاسخ‌های طبیعی به موقعیت‌های ناشناخته هستند. شناخت و شناسایی این واکنش‌های هیجانی، گامی مهم در جهت تنظیم هیجان و افزایش تحمل ابهام است. این تمرین به شما کمک می‌کند تا واکنش‌های هیجانی خود را در یک موقعیت مبهم واقعی یا فرضی شناسایی و تأثیر آن‌ها را بر افکار و رفتارتان تحلیل کنید.

یک موقعیت واقعی (در گذشته یا حال) را که در آن با سطح بالایی از ابهام مواجه بوده‌اید به یاد آورید. (به یاد داشته باشید که در موقعیت‌های مبهم، اطلاعات کافی برای پیش‌بینی نتایج یا تعیین احتمالات وجود ندارد). این موقعیت می‌تواند شامل شروع یک کار جدید، انتظار برای نتیجه آزمایش پزشکی، تصمیم‌گیری برای مهاجرت، یا هر وضعیت دیگری با آینده نامشخص باشد. اگر چنین تجربه‌ای به خاطر نمی‌آورید، یک سناریوی فرضی مبهم را در نظر بگیرید. سپس، با تمرکز بر آن موقعیت، به سوالات زیر پاسخ دهید:

۱- توصیف موقعیت: موقعیت مبهم را به طور خلاصه توصیف کنید. چه جنبه‌هایی از آن نامشخص و غیرقابل پیش‌بینی بود؟

۲- احساسات: در آن زمان، چه احساسات و هیجاناتی را تجربه کردید؟ از کلمات متنوعی برای توصیف احساسات خود استفاده کنید (مثال: نگرانی، ترس، اضطراب، سردرگمی، کلافگی، بی‌قراری، کنجکاوی، امیدواری، هیجان، درماندگی)

۳- شدت احساسات: شدت این احساسات چقدر بود؟ (از مقیاس ۱ تا ۱۰ استفاده کنید). کدام احساس قوی‌تر از بقیه بود؟

۴- تأثیر بر افکار: این هیجانات چه تأثیری بر افکار شما داشتند؟ آیا باعث شدند روی جنبه‌های منفی تمرکز کنید؟ آیا شما را به سمت نتیجه‌گیری‌های شتاب‌زده سوق دادند؟ یا شاید باعث شدند به دنبال اطلاعات بیشتر بگردید؟

۵- تأثیر بر رفتار و تصمیم‌گیری: این هیجانات چه تأثیری بر رفتار یا تصمیم‌گیری شما در آن موقعیت داشتند؟ آیا باعث شدند از تصمیم‌گیری اجتناب کنید؟ آیا شما را به اقدامی خاص واداشتند؟ آیا بر کیفیت انتخاب نهایی شما تأثیر گذاشتند؟

۶- ارزیابی پس از وقوع: اکنون که به آن تجربه نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید واکنش هیجانی شما چقدر متناسب با موقعیت بود؟ آیا راهی برای مدیریت بهتر آن هیجانات وجود داشت تا تصمیم‌گیری شما کمتر تحت تأثیر قرار گیرد؟ (مثال: تکنیک‌های تنظیم هیجان مانند صحبت با یک دوست، نوشتن، تنفس عمیق، یا پذیرش احساسات بدون قضاوت)

تمرین ۴- بازنگری در قضاوت‌های شهودی در شرایط ابهام

در شرایط عدم قطعیت و مخصوصاً در شرایط ابهام، ذهن تمایل دارد از میانبرهای ذهنی یا اکتشافی‌ها برای قضاوت و تصمیم‌گیری استفاده کند. این میانبرها می‌توانند مفید باشند، اما گاهی به سوگیری‌های شناختی و قضاوت‌های نادرست منجر می‌شوند. هدف از این تمرین، افزایش آگاهی شما از این فرآیندهای ذهنی پنهان و تمرین بازسازی شناختی (شناسایی الگوهای فکری خودکار و ارزیابی نقادانه‌ی آنها در موقعیت‌های مبهم) است.

۱- انتخاب موقعیت: موقعیتی از گذشته را به یاد آورید که در آن مجبور شدید در شرایط ابهام (اطلاعات کم یا نامشخص) قضاوت سریع انجام دهید یا تصمیمی بگیرید. این قضاوت می‌تواند درباره‌ی فردی، موقعیتی، یا آینده‌ی پروژه‌ای باشد.

۲- شرح موقعیت و قضاوت: موقعیت مبهم و قضاوت خود را شرح دهید. بر اساس چه اطلاعات محدودی به آن نتیجه رسیدید؟

۳- بازسازی فرآیند فکری: فرآیند فکری خود را در آن لحظه بازسازی کنید. آیا قضاوت شما شهودی و سریع بود یا مبتنی بر تحلیل دقیق؟ آیا از تجربیات مشابه قبلی استفاده کردید؟ آیا تحت تأثیر اولین اطلاعاتی که به دست آوردید قرار گرفتید؟ آیا شباهت موقعیت فعلی به موقعیت‌های دیگر، شما را به نتیجه‌گیری خاصی رساند؟ (به دنبال شناسایی اکتشافی‌هایی مانند دسترسی، نمایندگی، یا لنگر انداختن باشید، هرچند نیازی به نام بردن دقیق آن‌ها نیست)

۴- ارزیابی قضاوت: آیا بعدها مشخص شد که قضاوت اولیه‌ی شما درست بوده است یا خیر؟ صرف نظر از درستی یا نادرستی، آیا فکر می‌کنید در آن زمان، با توجه به ابهام موجود، قضاوت شما شتاب‌زده یا تحت تأثیر یک الگوی فکری خاص (سوگیری) بوده است؟

۵- بازسازی شناختی: آیا می‌توانستید در آن زمان، حتی با اطلاعات محدود، به تفاسیر یا نتیجه‌گیری‌های دیگری هم برسید؟ چه دیدگاه‌های جایگزینی وجود داشت که ممکن بود نادیده گرفته باشید؟ چه سوالات دیگری می‌توانستید از خودتان بپرسید تا از افتادن در دام قضاوت سریع جلوگیری کنید؟

۶- درس‌آموزی: از این تجربه چه درسی برای مواجهه با موقعیت‌های مبهم آینده می‌گیرید؟ چگونه می‌توانید در آینده، آگاهانه‌تر با قضاوت‌های شهودی خود در شرایط ابهام برخورد کنید و تفاسیر جایگزین را فعالانه جستجو نمایید؟

تمرین ۵- بررسی تأثیر ترس از باخت و حسرت پیش‌بینی‌شده

همانطور که در تئوری چشم‌انداز مطرح می‌شود، واکنش ما به سود و زیان‌های احتمالی یکسان نیست. به طور کلی، درد ناشی از یک زیان، قوی‌تر از لذت ناشی از یک سود معادل است. علاوه بر این، پیش‌بینی احساس حسرت در آینده (در صورت انتخاب اشتباه) می‌تواند به شدت بر تصمیمات ما، به ویژه در موقعیت‌های ریسکی، تأثیر بگذارد. این تمرین به شما کمک می‌کند تا تأثیر این عوامل روان‌شناختی را در تصمیم‌گیری‌های خود شناسایی و تحلیل کنید.

یک تصمیم مهم گذشته را که شامل ریسک بوده است (یعنی نتایج ممکن و احتمالات آن‌ها تا حدی مشخص بود، حتی اگر به صورت ذهنی) به یاد آورید. این تصمیم می‌تواند مربوط به سرمایه‌گذاری، تغییر شغل، شرکت در یک رقابت، یا هر موقعیت ریسکی دیگری باشد. سپس به سوالات زیر پاسخ دهید:

۱- شرح موقعیت و گزینه‌ها: موقعیت ریسکی و گزینه‌های پیش روی خود را شرح دهید. سودها و زیان‌های احتمالی اصلی هر گزینه چه بودند؟ این سودها و زیان‌ها را به صورت دقیق و تا حد ممکن کمیّت دهید (مثلاً به جای «سود زیاد»، بنویسید: «افزایش درآمد ماهانه به میزان ۵ میلیون تومان»).

۲- تأثیر زیان‌گریزی: در هنگام تصمیم‌گیری، کدام‌یک برای شما سنگینی بیشتری داشت: احتمال کسب سود یا ترس از متحمل شدن زیان؟ آیا احساس می‌کردید که تلاش می‌کنید بیشتر از آنکه سودی به دست آورید، از زیان احتمالی اجتناب کنید؟ به طور مشخص مثال بیاورید.

۳- حسرت پیش‌بینی‌شده: آیا در فرآیند تصمیم‌گیری به این فکر کردید که اگر انتخاب شما اشتباه از آب درآید، چقدر احساس پشیمانی یا حسرت خواهید کرد؟ آیا این «حسرت پیش‌بینی‌شده» بر انتخاب نهایی شما تأثیر گذاشت؟ به چه صورت؟ مثال بزنید.

۴- تأثیر بر انتخاب: آیا ترس از باخت یا ترس از حسرت باعث شد گزینه‌ای را انتخاب کنید که امن‌تر بود، حتی اگر پتانسیل سود کمتری داشت؟ یا برعکس، شاید شما را به سمت یک گزینه ریسکی‌تر سوق داد تا از حسرتِ از دست دادن یک فرصت بزرگ جلوگیری کنید؟ دلایل خود را با جزئیات شرح دهید.

۵- ارزیابی پس از تصمیم: با نگاه به گذشته، فکر می‌کنید تأثیر زیان‌گریزی و حسرت پیش‌بینی‌شده بر تصمیم شما چقدر منطقی و سازنده بود؟ آیا راهی وجود داشت که بتوانید این احساسات را تشخیص دهید و تأثیر آن‌ها را بر تصمیم‌گیری خود تعدیل کنید؟ چگونه می‌توانستید این تأثیر را کاهش دهید؟

تمرین ۶- تقویت خودکارآمدی در مواجهه با ناشناخته‌ها

مواجهه با ابهام می‌تواند اضطراب‌آور باشد و احساس عدم کنترل یا بی‌کفایتی را ایجاد کند. با این حال، همه ما تجربیاتی از مدیریت موفق موقعیت‌های نامشخص در گذشته داریم، حتی اگر کوچک باشند. خودکارآمدی، یعنی باور به توانایی خود برای کنار آمدن با چالش‌ها و ناشناخته‌ها، نقشی حیاتی در پذیرش عدم قطعیت و اقدام مؤثر در شرایط مبهم دارد. این تمرین به شما کمک می‌کند تا موفقیت‌های گذشته خود را در مدیریت ابهام شناسایی کرده و از آن‌ها برای تقویت حس خودکارآمدی‌تان استفاده کنید.

برای انجام این تمرین، مراحل زیر را دنبال کنید:

۱- شناسایی سه موقعیت موفق: حداقل سه موقعیت از گذشته خود را به یاد بیاورید که در آن‌ها با ابهام یا عدم قطعیت قابل توجهی روبرو بودید، اما در نهایت توانستید به نحوی آن موقعیت را مدیریت کنید یا از آن عبور نمایید. این موقعیت‌ها لازم نیست موفقیت‌های بزرگی باشند؛ حتی کنار آمدن با یک تغییر غیرمنتظره کوچک یا پیدا کردن راه حل برای یک مشکل پیش‌بینی نشده نیز ارزشمند است.

۲- برای هر یک از این سه موقعیت، به طور خلاصه شرح دهید:

ماهیت ابهام یا عدم قطعیت چه بود؟

شما چه اقداماتی انجام دادید یا چه رویکردی در پیش گرفتید؟ (مثلاً: جمع‌آوری اطلاعات، مشورت با دیگران، حفظ آرامش، امتحان کردن یک راه حل، پذیرش وضعیت و…)

چه مهارت‌ها، ویژگی‌های شخصیتی یا نقاط قوتی از خودتان در آن موقعیت به کار بردید؟ (مثلاً: انعطاف‌پذیری، حل مسئله، خلاقیت، صبر، توانایی تحلیل، خوش‌بینی، آرامش درونی، درخواست کمک و…)

۳- شناسایی الگوهای مشترک: با مرور این تجربیات موفق، چه الگوی مشترکی در نحوه‌ی مدیریت ابهام توسط خودتان مشاهده می‌کنید؟ چه توانمندی‌هایی دارید که در این موقعیت‌ها به شما کمک کرده‌اند؟ این الگوها و توانمندی‌ها را به صورت واضح بیان کنید.

۴- کاربرد در موقعیت‌های آینده: اکنون به یک تصمیم مبهم که در حال حاضر با آن روبرو هستید یا ممکن است در آینده با آن مواجه شوید، فکر کنید. چگونه می‌توانید از درس‌ها و نقاط قوتی که در تجربیات گذشته شناسایی کردید، برای افزایش باور به توانایی خود (خودکارآمدی) و مدیریت بهتر این موقعیت جدید استفاده کنید؟ چه اقدام مشخصی می‌توانید انجام دهید که مبتنی بر آن توانمندی‌های گذشته باشد؟ این اقدامات را به صورت دقیق شرح دهید.

تمرین ۷- طراحی اقداماتی برای خروج از فلج تحلیلی

گاهی اوقات، ابهام بیش از حد در یک تصمیم مهم می‌تواند منجر به «فلج تحلیلی» شود؛ وضعیتی که در آن به دلیل ترس از اشتباه یا عدم قطعیت در مسیر درست، هیچ اقدامی نمی‌کنیم و در چرخه‌ی بی‌پایان فکر و تحلیل گرفتار می‌شویم. یکی از راهبردهای مؤثر برای مقابله با این حالت، که با افزایش تحمل ابهام و بازسازی شناختی مرتبط است، شکستن تصمیم بزرگ به گام‌های کوچک‌تر و طراحی اقدام‌های آزمایشی کم‌هزینه برای کاهش ابهام یا تست فرضیه‌هاست. این تمرین به شما کمک می‌کند تا این راهبرد را به صورت عملی به کار ببرید.

۱- انتخاب تصمیم مبهم: یک تصمیم یا موقعیت مبهم فعلی در زندگی‌تان را انتخاب کنید که احساس می‌کنید در مورد آن دچار تردید، نگرانی یا فلج تحلیلی شده‌اید. این می‌تواند یک تصمیم شغلی، یک پروژه جدید، یادگیری یک مهارت تازه، یا هر وضعیت دیگری باشد که احساس می‌کنید در آن گیر کرده‌اید.

۲- شرح موقعیت و منشأ ابهام: تصمیم یا موقعیت مبهم را به طور خلاصه شرح دهید. منشأ اصلی ابهام یا عدم قطعیت در آن چیست؟ چه چیزی شما را از اقدام باز می‌دارد؟ این عوامل را به طور واضح و دقیق توضیح دهید.

۳-طراحی گام‌های کوچک آزمایشی: به جای تلاش برای گرفتن تصمیم نهایی و کامل، کوچک‌ترین، ایمن‌ترین و کم‌هزینه‌ترین گام یا آزمایش عملی که می‌توانید برای روشن‌تر کردن بخشی از این ابهام یا تست یکی از فرضیات اصلی خود انجام دهید، را در نظر بگیرید. هدف این گام، حل کامل مسئله نیست، بلکه صرفاً کسب اطلاعات بیشتر یا کاهش اندکی از عدم قطعیت است. چند مثال از این گام‌های کوچک عبارتند از:

صحبت کوتاه با فردی که تجربه مشابهی داشته است (چه سوالی می‌خواهید بپرسید؟ با چه کسی صحبت خواهید کرد؟)

جستجوی یک مقاله یا منبع اطلاعاتی خاص در اینترنت (کدام کلمات کلیدی را جستجو خواهید کرد؟ چه منابعی را بررسی خواهید کرد؟)

امتحان کردن نسخه آزمایشی رایگان یک نرم‌افزار یا سرویس (کدام نرم‌افزار؟ چه مدت آن را امتحان می‌کنید؟ چه معیارهایی برای ارزیابی آن در نظر دارید؟)

انجام یک بخش کوچک از پروژه برای سنجش علاقه یا توانایی (کدام بخش؟ چه زمانی آن را انجام خواهید داد؟ چگونه نتایج را ارزیابی خواهید کرد؟)

اختصاص دادن یک ساعت زمان برای برنامه‌ریزی اولیه (چه جنبه‌هایی از پروژه را برنامه‌ریزی خواهید کرد؟ چه ابزارهایی برای این کار استفاده می‌کنید؟)

۵- تعریف گام کوچک: این گام یا آزمایش کوچک را به طور مشخص تعریف کنید. دقیقاً چه کاری انجام خواهید داد؟ چه زمانی آن را انجام می‌دهید؟ انتظار دارید از این اقدام چه اطلاعات یا بینشی به دست آورید؟ این مرحله باید بسیار دقیق و عملی باشد.

۶- ارزیابی نتایج و گام بعدی: پس از انجام این گام کوچک، نتایج آن را ارزیابی کنید. چه چیزی یاد گرفتید؟ آیا ابهام کمی کاهش یافت؟ آیا دیدگاه شما نسبت به تصمیم اصلی تغییر کرد؟ گام کوچک بعدی شما چه می‌تواند باشد؟ بر اساس نتایج این گام، گام بعدی خود را مشخص کنید.

شما درس 17 از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری را مطالعه کرده‌اید. درس‌های این مجموعه به ترتیب عبارتند از:

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید