شما در حال خواندن درس ابعاد شخصیت و تأثیر آن‌ها بر الگوهای تصمیم‌گیری  از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری هستید.

شخصیت چیست، چه انواعی دارد و چگونه بر تصمیم‌ها تأثیر می‌گذارد؟

تصور کنید در جلسه‌ای حضور دارید و قرار است با همراهی سایر اعضا، در مورد یک پروژه مهم تصمیم‌گیری کنید. با این که شاید همه اعضا از نظر دانش و تجربه در سطح مشابهی باشند، الگوهای رفتاری، شناختی و هیجانی آن‌ها یکسان نیست. برای مثال، یک نفر ممکن است از همان ابتدا رهبری گروه را بر عهده بگیرد و با انرژی بالا نظراتش را بیان کند. فرد دیگری ترجیح می‌دهد بیشتر شنونده باشد و برای پرهیز از درگیری، تنها در مواقع ضروری سخن بگوید. شخص سومی نیز ممکن است وقت خود را صرف تحلیل دقیق جزئیات کند و تنها پس از ارزیابی کامل، نظراتش را ارائه دهد. این تفاوت‌ها، تا حد زیادی ریشه در شخصیت افراد دارند.

شخصیت، به‌عنوان یکی از محوری‌ترین مباحث روان‌شناسی، تاثیر عمیقی بر رفتار و انتخاب‌های افراد می‌گذارد. برای مثال، افراد برون‌گرا معمولاً در تصمیم‌گیری‌هایی که مستلزم تعامل اجتماعی هستند، عملکرد مؤثرتری دارند و از مشارکت گروهی استقبال می‌کنند. از سوی دیگر، افرادی که سطح بالایی از روان‌رنجوری را تجربه می‌کنند، ممکن است در شرایط نامطمئن به گزینه‌های محافظه‌کارانه گرایش نشان دهند.

در این درس به بررسی عمیق‌تر مفهوم شخصیت و تأثیر آن بر تصمیم‌گیری می‌پردازیم. هدف این است که با شناخت دقیق‌تر ویژگی‌های شخصیتی، دلایل رفتار خود و دیگران را بهتر درک کنیم و از این امتیاز برای مدیریت بهتر خودمان و دیگران، و البته اتخاذ تصمیم‌های هوشمندانه‌تر استفاده کنیم.

فهرست مطالب
فهرست مطالب

شخصیت چیست؟

شخصیت، مجموعه‌ای از الگوهای نسبتاً پایدار رفتاری، شناختی و هیجانی است که چارچوب کلی رفتار ما را تعیین می‌کنند و بر درک‌مان از موقعیت‌ها، تصمیم‌گیری و واکنش‌های عاطفی تأثیر می‌گذارند. در ادامه، هر یک از این سه نوع الگو را بررسی خواهیم کرد.

الگوهای رفتاری، شامل اعمال و واکنش‌های قابل مشاهده‌ای هستند که به طور مکرر در موقعیت‌های گوناگون بروز می‌دهیم. برای مثال، یک فرد ممکن است در برابر چالش‌های جدید، همواره پیش‌قدم شود و نقش رهبر را به عهده بگیرد. در مقابل، فرد دیگری شاید محتاط‌تر باشد و از موقعیت‌های مبهم یا رقابتی دوری کند. این تمایلات نسبتا پایدار، بخشی از شخصیت را می‌سازند.

الگوهای شناختی، به شیوه‌های پردازش اطلاعات، تفکر، تفسیر رویدادها و ساختن باورها اشاره دارد. برای مثال، فرض کنید با یک چالش شغلی جدید روبه‌رو می‌شویم. برخی از ما، آن را فرصتی برای یادگیری و رشد می‌بینیم، در حالی که دیگران ممکن است همان موقعیت را تهدیدی برای امنیت شغلی یا نشانه‌ای از ضعف خود قلمداد کنند.

بُعد سوم شخصیت، الگوهای هیجانی است. این الگوها مشخص می‌کنند که ما چگونه هیجانات را تجربه می‌کنیم، این تجارب چقدر شدید هستند، چطور آن‌ها را مدیریت می‌کنیم و به چه شکل بروزشان می‌دهیم. برای مثال، برخی هیجانات‌شان را به آسانی و با شدت بروز می‌دهند. در مقابل، برخی حتی هنگام تجربه هیجانات قوی، خویشتن‌دارتر عمل می‌کنند و ظاهرشان آرام است.

شخصیت: الگوهای نسبتاً پایدار رفتاری، شناختی و هیجانی

شخصیت علاوه بر این ابعاد، سه ویژگی بنیادی نیز دارد: منحصربه‌فرد بودن، پایداری نسبی و سازمان‌یافتگی درونی.

منحصربه‌فرد بودن ویزگی‌های شخصیتی باعث می‌شود که افراد مختلف در موقعیت‌های یکسان، واکنش‌ها، تفاسیر و احساسات متفاوتی داشته باشند. برای مثال ممکن است چند نفر در ارتباط یا یک مساله مدل ذهنی یا سبک تفکر مشابهی داشته باشند؛. با این وجود ترکیب کلی انگیزه‌ها، ترس‌ها، ارزش‌ها و تجارب هیجانی آن‌ها کماکان منحصر به فرد است. این ترکیب چنان بی‌همتاست که شخصیت هر کسی را از دیگران متمایز می‌کند.

شخصیت هر کسی، امضای روان‌شناختی آن شخص است

پایداری نسبی، یکی دیگر از ویژگی‌های کلیدی شخصیت است؛ یه این معنا که الگوهای اصلی شخصیت در بزرگسالی، در طول زمان و در موقعیت‌های گوناگون، ثبات قابل توجهی دارند. همین پایداری است که مفهوم شخصیت را از حالات خُلقی متمایز می‌کند. برای مثال، ممکن است امروز به دلیل یک خبر خوب، شاد باشید (حالت خُلقی)، اما اگر فردی ذاتاً خوش‌بین باشید (ویژگی شخصیتی)، این خوش‌بینی در بلندمدت و در شرایط متفاوت نیز همراه شما خواهد بود.

ویژگی سوم شخصیت، سازمان‌یافتگی درونی آن است. ویژگی‌های شخصیتی مانند برون‌گرایی، وظیفه‌شناسی یا گشودگی به تجربه، فهرستی پراکنده از صفات نیستند. این ویژگی‌ها  با یکدیگر تعامل دارند و یک کل منسجم را می‌سازند. همین سازمان‌یافتگی است که به رفتار فرد انسجام می‌بخشد و آن را تا حدی قابل پیش‌بینی می‌کند. به همین دلیل، وقتی فردی را می‌شناسیم، می‌توانیم واکنش احتمالی او در موقعیت‌های خاص را حدس بزنیم، چرا که با ویژگی‌های شخصیتی او آشنا هستیم.

بیشتر بدانید

دیدگاه‌های تاریخی و نظریه‌های کلاسیک شخصیت

امروزه اگر بخواهید از شخصیت خود سر در بیاورید، احتمالاً یک آزمون آنلاین را پر می‌کنید. اما زمانی را تصور کنید که پاسخ به این پرسش که «چرا من این‌گونه‌ام؟» نه در روان شما، بلکه در مایعات بدن‌تان جستجو می‌شد.

حدود ۲۴۰۰ سال پیش، بقراط، پزشک یونانی، نظریه‌ای ارائه داد که سرنوشت شخصیت را به چهار مایع اصلی بدن (خون، بلغم، صفرای زرد و صفرای سیاه) گره می‌زد. از نظر او، غلبه‌ی خون فرد را شاد و اجتماعی می‌کرد، در حالی که زیادیِ صفرای زرد، او را تندخو و زودخشم می‌ساخت. این ایده، با تمام سادگی‌اش، یک سنگ بنای مهم بود: اولین تلاش برای توضیح تفاوت‌های فردی بر اساس یک عامل قابل مشاهده، یعنی زیست‌شناسی. مفهوم دسته‌بندی انسان‌ها در تیپ‌های شخصیتی از همین‌جا آغاز شد.

این نگاه زیست‌محور به شخصیت برای قرن‌ها دیدگاه غالب باقی ماند. اما در قرن هفدهم، اما در بحبوحه عصر روشنگری اروپا که تفکر منطقی و مشاهده علمی در حال اوج‌گیری بود، فیلسوفی انگلیسی به نام جان لاک، مسیری متفاوت را پیشنهاد کرد. لاک این ایده انقلابی را مطرح کرد که انسان‌ها در بدو تولد هیچ دانش یا شخصیت از پیش تعیین‌شده‌ای ندارند. او ذهن نوزاد را به یک «لوح سفید» تشبیه کرد؛ صفحه‌ای کاملاً خالی که تجربیات زندگی به تدریج آن را پر کرده و شخصیت او را می‌سازند. در واقع اگر می‌شد دو کودک با ساختار ژنتیکی کاملاً متفاوت را در شرایط محیطی و تربیتی کاملاً یکسان بزرگ کرد، نظریه لاک ایجاب می‌کرد که آن دو در بزرگسالی شخصیت‌هایی تقریباً یکسان داشته باشند.

در اواخر قرن نوزدهم، زیگموند فروید مطالعه شخصیت را به حوزه جدیدی وارد کرد. او مدعی شد که بخش عمده و تأثیرگذار شخصیت در بخشی از ذهن به نام «ناهشیار» قرار دارد. این بخش، شامل امیال، ترس‌ها و خاطراتی است که از دسترس آگاهی ما دور نگه داشته شده‌اند اما همچنان افکار و رفتار ما را هدایت می‌کنند. فروید برای توضیح کارکرد ذهن، یک مدل ساختاری ارائه داد. او معتقد بود شخصیت انسان حاصل تعامل سه نیروی دائمی است: بخشی غریزی و لذت‌جو (که آن را نهاد یا Id نامید)، بخشی اخلاق‌گرا و کنترل‌گر که نماینده قوانین جامعه و وجدان است (فراخود یا Superego)، و در نهایت بخشی واقع‌بین که تلاش می‌کند میان خواسته‌های آنی نهاد و محدودیت‌های فراخود و دنیای بیرون، تعادل برقرار کند (خود یا Ego).

فروید همچنین یکی از رادیکال‌ترین ایده‌های خود را مطرح کرد: او تجربیات اولیه کودکی را در شکل‌گیری شخصیت بزرگسالی حیاتی می‌دانست. از دید او، نحوه مدیریت چالش‌های رشدی کودک توسط والدین، مانند از شیر گرفتن یا آموزش استفاده از توالت، تأثیری دائمی بر روان او می‌گذارد. برای مثال، او این نظریه را مطرح کرد که سخت‌گیری بیش از حد والدین در مرحله آموزش نظم و کنترل، می‌تواند منجر به شکل‌گیری شخصیتی وسواسی و کنترل‌گر در بزرگسالی شود. اهمیت کار او در این بود که برای اولین بار، یک پیوند مستقیم و علی میان جزئی‌ترین وقایع دوران کودکی و الگوهای پیچیده شخصیتی در بزرگسالی برقرار کرد.

چنین ایده‌هایی، طبیعتاً مخالفانی داشت، حتی در میان نزدیک‌ترین همکاران فروید. برای مثال، کارل یونگ با اینکه مفهوم ناهشیار را پذیرفت، اما معتقد بود ناهشیار صرفاً انبار تجربیات شخصی نیست، بلکه به یک «ناهشییار جمعی» متصل است؛ یک میراث روانی مشترک میان تمام انسان‌ها که خود را در نمادهای جهانی (آرکتایپ‌ها) مانند قهرمان یا مادر در اسطوره‌ها و رؤیاها نشان می‌دهد. آلفرد آدلر نیز مسیر دیگری را در پیش گرفت. او معتقد بود نیروی محرک اصلی انسان نه غرایز فرویدی، بلکه تلاش برای غلبه بر «احساس حقارت» طبیعی است که از ضعف دوران کودکی سرچشمه می‌گیرد. از نظر او، کل ساختار شخصیت، تلاشی برای جبران این حس و دستیابی به برتری است.

در میانه قرن بیستم، دو جریان فکری مهم دیگر شکل گرفتند. از یک سو، «رفتارگرایان» مانند بی. اف. اسکینر، ایده محیط‌گرایی لاک را به نهایت منطقی خود رساندند. آن‌ها مفاهیم ذهنی مانند ناهشیار را غیرعلمی و غیرقابل مشاهده دانستند و اعلام کردند شخصیت چیزی جز مجموعه‌ای از رفتارهای قابل مشاهده نیست که توسط پیامدهایشان (پاداش یا تنبیه) تقویت یا تضعیف شده‌اند. در سوی دیگر، «انسان‌گرایان» مانند کارل راجرز، هم علیه دیدگاه فروید و هم علیه نگاه رفتارگرایان واکنش نشان دادند. آن‌ها بر اراده آزاد، خلاقیت و میل ذاتی انسان به رشد و «خودشکوفایی» تأکید کردند. از نظر راجرز، شخصیت سالم زمانی شکل می‌گیرد که فرد بتواند خود واقعی‌اش را به دور از قضاوت دیگران بپذیرد و محقق کند.

در دهه‌های اخیر، روان‌شناسی به سمت دیدگاهی یکپارچه‌تر حرکت کرده است. نظریه‌پردازی مانند آلبرت بندورا نشان داد که شخصیت، محصول یک تعامل پویا و سه‌جانبه است: افکار و باورهای ما (عوامل شناختی)، رفتارهای ما، و محیطی که در آن زندگی می‌کنیم. این سه عامل به طور مداوم بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. به عبارت دیگر، نه تنها محیط ما را شکل می‌دهد، بلکه ما نیز با افکار و انتخاب‌هایمان، فعالانه محیط خود را تغییر داده و بر آن تأثیر می‌گذاریم.

فرایند شکل‌گیری شخصیت

ویژگی‌های شخصیتی هم از ویژگی‌های ژنتیکی، و هم از تعامل با محیط اطراف و تجربیات شخصی‌مان تاثیر می‌گیرند.

نقطه آغازین شکل‌گیری شخصیت، مزاج (Temperament) است که جنبه ژنتیکی دارد و از همان لحظه تولد، روی رفتارمان تاثیر می‌گذارد. دو نوزاد چند روزه را تصور کنید که هر دو گرسنه هستند و شروع به گریه می‌کنند، اما یکی از آن‌ها بلند و بی‌وقفه گریه می‌کند، در حالی که دیگری آرام‌تر است و با نوازش ساکت می‌شود. این اطفال هنوز آموزش ندیده و چیز زیادی تجربه نکرده‌اند، بنابراین این تفاوت در سبک رفتاری، نشان‌دهنده مزاج و ویژگی‌های ذاتی متفاوت‌شان است.

تفاوتهای شخصیتی در کودکان

گاهی بعضی ویژگی‌های افراد در بزرگ‌سالی شبیه همان ویزگی‌هایی است که در طفولیت داشته‌اند. با این حال مزاج به تنهایی شخصیت آینده فرد را تعیین نمی‌کند. مزاج شبیه یک ماده خام است که تجارب زندگی آن را شکل می‌دهند و به ویژگی‌های شخصیتی تبدیل می‌کنند. برای مثال، کودکی را در نظر بگیرید که با مزاجی محتاط و کم‌رو به دنیا می‌آید. اگر والدینش او را در محیطی امن و حمایتگر پرورش دهند و کمک کنند تا با ترس‌هایش روبه‌رو شود، این کودک ممکن است در بزرگسالی به فردی دقیق، متفکر و وظیفه‌شناس تبدیل شود. اما اگر در محیطی سرزنشگر رشد کند، همان مزاج محتاط می‌تواند به اضطراب و انزوا منتهی شود.

هر چه افراد تجارب بیشتری کسب می‌کنند، ویژگی‌های اولیه‌شان بیشتر تغییر می‌کند و الگوهای نسبتاً پایدار شخصیت‌شان بیشتر شکل می‌گیرد. در این مسیر، شیوه‌های فرزندپروری والدین و محیط‌هایی که کودک با آن‌ها تعامل دارد، نقش بسیار مهمی ایفا می‌کنند. کودکان بسیاری از رفتارها را با مشاهده و تقلید از افراد مهم زندگی‌شان مانند والدین، معلمان و دوستان، یاد می‌گیرند و همین الگوها به تدریج شخصیت آن‌ها را می‌سازند.

دوران نوجوانی یک مرحله کلیدی در تکامل شخصیت است. طبق نظریه اریک اریکسون، چالش اصلی این دوره، یافتن پاسخ برای بحران «هویت» است. نوجوان با پرسش‌های بنیادین مانند «من کیستم؟» و «جایگاه من در جهان چیست؟» درگیر می‌شود. تغییرات بلوغ و توانایی جدید برای تفکر عمیق و انتزاعی، به او فرصت می‌دهد تا هویت و ارزش‌های شخصی خود را فعالانه بسازد.

بنیان‌های شکل‌گیری شخصیت در نوجوانی

در دوران جوانی و بزرگسالی، الگوهای شخصیتی به تدریج پایدارتر می‌شوند. اما منظور از این پایداری، پایداری رتبه‌ای است؛ یعنی شاید این ویژگی‌ها به مرور زمان تغییر کنند، اما هر زمان که آن شخص را از نظر آن ویژگی‌ها با هم‌سالانش مقایسه کنیم، متوجه می‌شویم که هنوز نسبتاً پایدار مانده‌اند. مثلا فرض کنید در ۲۰ سالگی در قیاس با دوستان‌تان، فردی برون‌گرا هستید. اصل پایداری رتبه‌ای می‌گوید که احتمالاً در ۴۰ سالگی نیز همچنان در گروه همسالان خود، یکی از برون‌گراترین افراد جمع خواهید بود؛ حتی اگر به طور کلی نسبت به ۲۰ سالگی خودتان، کمی درون‌گرا شده باشید.

اصل بلوغ شخصیت

با این حال، پایداری به معنای عدم تغییر نیست و شخصیت در بزرگسالی نیز به تکامل خود ادامه می‌دهد. پذیرش نقش‌های اجتماعی جدید، مانند شروع یک شغل جدید یا ازدواج کردن می‌توانند شخصیت را تغییر دهد. برای مثال، پدر یا مادر شدن اغلب باعث افزایش «وظیفه‌شناسی» می‌شود. همچنین، رویدادهای بزرگ زندگی، مانند ابتلا به یک بیماری جدی، مهاجرت یا از دست دادن یک عزیز، می‌تواند دیدگاه افراد را به زندگی تغییر داده و بر شخصیت‌شان تأثیر بگذارد.

کلیاتی راجع به طبقه‌بندی انواع شخصیت

(نگاهی به رویکرد صفات رویکرد تیپ‌ها)

روان‌شناسان همواره کنجکاو بوده‌اند تا تفاوت‌های فردی در شخصیت انسان‌ها را طبقه‌بندی کنند. این تلاش‌ها به شکل‌گیری دو رویکرد اصلی منجر شده است: رویکرد صفات (Trait Approach) و رویکرد تیپ‌ها (Type Approach).

رویکرد صفات و تایپها انواع شخصیت

رویکرد صفات، شخصیت را مجموعه‌ای از ویژگی‌های پایدار می‌داند که به صورت یک طیف یا پیوستار وجود دارند. از این دیدگاه، تفاوت میان افراد به شدت یا ضعف هر صفت در آن‌ها بازمی‌گردد. مثلاً برون‌گرایی یک طیف پیوسته است که از درون‌گرایی کامل تا برون‌گرایی کامل امتداد یافته و هر فرد در نقطه‌ای از این طیف قرار دارد. با توجه به این که ویژگی‌های شخصیتی متعدد هستند و مقدار هر کدام برای هر شخص متفاوت است، ترکیب این ویژگی‌ها در هر شخص، یک پروفایل کاملاً منحصر به فرد ایجاد می‌کند.

در مقابل، رویکرد تیپ‌ها قرار دارد. این رویکرد به جای قرار دادن ویژگی‌ها بر روی یک طیف، افراد را بر اساس مجموعه‌ای از خصوصیات مشترک، در دسته‌هایی کاملاً مجزا و گسسته قرار می‌دهد. برای مثال، طبق این دیدگاه، یک فرد یا «درون‌گرا» است یا «برون‌گرا» و حالت میانی یا طیفی برای این ویژگی‌ها در نظر گرفته نمی‌شود.

اما با وجود تفاوت‌های نظری و انتقادات نسبت به رویکرد تیپ‌ها، هر دو رویکرد نقش مهمی در مطالعه شخصیت دارند و بینش‌های ارزشمندی راجع به تفاوت‌های فردی ارائه می‌کنند. در ادامه این درس، مدل پنج عاملی شخصیت را به عنوان نماینده معتبری از رویکرد صفات، و نشانگر تیپ مایرز-بریگز (MBTI) را به عنوان نمونه مشهوری از رویکرد تیپ‌ها، معرفی خواهیم کرد.

مدل پنج عامل شخصیت

مدل پنج عاملی شخصیت، که پنج بزرگ (Big Five) هم نامیده می‌شود، یکی از معتبرترین چارچوب‌ها برای توصیف و سنجش شخصیت بر اساس رویکرد صفات است.

این مدل بر فرضیه واژگانی (Lexical Hypothesis) استوار است. این فرضیه که در دهه ۱۹۳۰ توسط گوردون آلپورت، روان‌شناس دانشگاه هاروارد، مطرح شد، ایده ساده‌ای دارد: اگر یک ویژگی شخصیتی برای انسان‌ها مهم باشد، حتماً در زبان‌شان واژه‌ای برای توصیف آن وجود خواهد داشت. هر چه یک صفت بنیادی‌تر باشد، کلمات بیشتر و متنوع‌تری برای آن یافت می‌شود.

بر اساس این فرضیه، آلپورت و همکارش هنری اودبرت، به مطالعه‌ای دست زدند که بیش از روان‌شناسی، به زبان‌شناسی شباهت داشت. آن‌ها یک فرهنگ لغت کامل انگلیسی را بررسی کردند و تمام کلماتی را که برای توصیف ویژگی‌های شخصیتی به کار می‌رفت، استخراج کردند. حاصل کار، فهرستی با حدود ۱۸۰۰۰ کلمه بود. البته که این فهرست، کاربرد چندانی نداشت و بی‌تردید هیچ کس نمی‌خواست و اساساً نمی‌توانست برای ارزیابی شخصیت یک نفر، هجده هزار معیار مختلف را ارزیابی کند.

اما این چالش با استفاده از ابزاری آماری به نام «تحلیل عاملی» برطرف شد. این ابزار به شناسایی الگوهای پنهان در داده‌ها کمک می‌کند. برای مثال، تحلیل عاملی بررسی می‌کند که کدام کلمات معمولاً با هم به کار می‌روند. آیا فردی که «اجتماعی» توصیف می‌شود، «پرانرژی» و «پرحرف» هم هست؟ این روش با شناسایی چنین الگوهایی به پژوهشگران امکان داد که آن چند هزار صفت را به چند بُعد یا عامل بنیادین کاهش دهند.

در دهه ۱۹۴۰، ریموند کتل با همین روش، فهرست آلپورت را به شانزده عامل شخصیتی کاهش داد. اگر چه مدل او گام مهمی بود، اما هنوز برای کاربردهای عملی پیچیده بود. تحول بعدی در دهه ۱۹۶۰ رخ داد. دو پژوهشگر نیروی هوایی آمریکا، ارنست توپس و ریموند کریستال، با تحلیل داده‌های خود به الگویی ساده‌تر و پایدارتر با پنج عامل دست یافتند. با این حال، نتایج کارشان چندان مورد توجه قرار نگرفت و برای چند دهه در حاشیه باقی ماند.

در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، با پیشرفت کامپیوترها و روش‌های آماری، چند پژوهشگر به صورت مستقل به همان ساختار پنج عاملی دست یافتند. لوئیس گلدبرگ این ساختار را پنج بزرگ (Big Five) نامید و نهایتاً مطالعات رابرت مک‌کری و پل کاستا، به ویژه با توسعه پرسش‌نامه NEO، اعتبار علمی آن را تثبیت کرد. تکرار این الگوی پنج عاملی در فرهنگ‌ها، زبان‌ها و جمعیت‌های گوناگون، نشان می‌دهد که به واقع می‌تواند نماینده خوبی برای ابعاد بنیادین شخصیت باشد.

الف) ابعاد شخصیت بر اساس مدل پنج عاملی

این مدل، شخصیت را در دسته‌بندی‌های ثابت و از پیش‌تعیین‌شده قرار نمی‌دهد. در عوض، شخصیت را مانند یک طیف یا نقشه در نظر می‌گیرد که بر پنج بُعد اصلی استوار است. این پنج بُعد عبارتند از: برون‌گرایی، سازگاری (توافق‌پذیری)، وظیفه‌شناسی (وجدان‌گرایی)، روان‌رنجوری و گشودگی به تجربه. هر فرد در ارتباط با هر یک از این ابعاذ، روی نقطه‌ای منحصربه‌فرد قرار می‌گیرد و بعید است دو نفر را بیابیم که ترکیب این ابعاد در هر دوی آن‌ها کاملاً یکسان باشد. در ادامه، این ابعاد را که از همان ۱۸۰۰۰ واژه آلپورت و همکارش استخراخ شده‌اند، بررسی می‌کنیم.

مدل پنج عاملی شخصیت یا big five

۱- برون‌گرایی در برابر درون‌گرایی

این بُعد، که بیشتر از سایر ابعاد برای عموم افراد شناخته است، گرایش غالب فرد میان «توجه به دنیای بیرون و تعاملات اجتماعی» و «توجه به دنیای درون و تجربیات شخصی» را نشان می‌دهد.

به طور معمول، افراد با برون‌گرایی بالا اغلب معاشرتی، قاطع، خوش‌بین و هیجان‌جو هستند و از تعاملات اجتماعی انرژی می‌گیرند. یک فرد برون‌گرا را تصور کنید؛ این فرد احتمالاً از شرکت در جلسات کاری، صحبت کردن در جمع و حضور در مهمانی‌های شلوغ لذت می‌برد و پس از یک روز کاری، ترجیح می‌دهد برای تجدید قوا با دوستانش معاشرت کند.

در مقابل، افراد با درون‌گرایی بالا انرژی روانی خود را از دنیای درونی افکار و احساسات‌شان کسب می‌کنند. آن‌ها محیط‌های آرام و تعاملات عمیق با افراد کمتر را ترجیح می‌دهند و برای بازیابی انرژی، فعالیت‌های انفرادی را ترجیح می‌دهند. این افراد ممکن است محتاط‌تر، ساکت‌تر و متفکرتر به نظر برسند. برای مثال، فردی با درون‌گرایی بالا پس از یک روز کاری، احتمالاً ماندن در خانه، مطالعه یا دیدن یک فیلم را برای بازیابی انرژی انتخاب می‌کند.

۲- توافق‌پذیری در برابر تقابل‌جویی یا رقابت‌پذیری

این بُعد، نحوه تعامل فرد با دیگران را توصیف می‌کند و گرایش او به «همکاری و هماهنگی» را در مقابل «اولویت دادن به منافع شخصی» نشان می‌دهد.

افراد با توافق‌پذیری بالا معمولاً همدل، مهربان، بخشنده و نوع‌دوست هستند. آن‌ها برای روابط هماهنگ ارزش قائل‌اند، به احساسات دیگران اهمیت می‌دهند و تلاش می‌کنند از تعارض پرهیز کنند. برای مثال، فردی با توافق‌پذیری بالا در یک اختلاف نظر گروهی، تلاش می‌کند دیدگاه طرف مقابل را درک کند و به دنبال راه‌حلی باشد که برای همه رضایت‌بخش است، حتی اگر لازم باشد از موضع اولیه خود کوتاه بیاید.

در مقابل، افراد تقابل‌جو ممکن است بیشتر بر منافع شخصی خود متمرکز باشند، دیدگاه‌های انتقادی خود را صریح بیان کنند و تمایل بیشتری به رقابت داشته باشند. این افراد ممکن است مستقل‌تر به نظر برسند و کمتر تحت تأثیر دیگران قرار گیرند. برای مثال فردی در این طیف، در همان اختلاف نظر گروهی، قاطعانه از موضع خود دفاع کرده و نقاط ضعف استدلال طرف مقابل را به صراحت بیان می‌کند.

۳- وظیفه‌شناسی در برابر بی‌قیدی یا انعطاف‌پذیری

این بُعد به میزان سازمان‌یافتگی، انضباط شخصی، پشتکار و توانایی فرد در کنترل تکانه‌ها برای رسیدن به اهداف اشاره دارد.

افراد با وظیفه‌شناسی بالا معمولاً منظم، دقیق، قابل اعتماد و هدف‌گرا هستند. آن‌ها کارها را با برنامه‌ریزی انجام می‌دهند، به تعهدات خود پایبندند و می‌توانند برای رسیدن به اهداف بلندمدت، لذت‌های آنی را به تعویق بیندازند. برای مثال دانشجویی با وظیفه‌شناسی بالا، تکالیفش را سروقت تحویل می‌دهد، برای مطالعه امتحانات از مدت‌ها قبل برنامه‌ریزی می‌کند و یادداشت‌های منظمی دارد.

در مقابل، افراد در انتهای طیف بی‌قیدی، کمتر ساختاریافته و بیشتر واکنشی عمل می‌کنند. آن‌ها نسبت به برنامه‌های دقیق، انعطاف‌پذیری بیشتری نشان می‌دهند و در لحظه زندگی می‌کنند. این افراد ممکن است خلاق و سازگار با تغییرات ناگهانی باشند، اما گاهی در پیگیری مستمر اهداف بلندمدت با چالش مواجه می‌شوند. برای مثال، فردی در این طیف ممکن است به جای پیروی از یک برنامه دقیق، ناگهان تصمیم به سفر بگیرد.

۴- روان‌رنجوری در برابر ثبات عاطفی

این بُعد به پایداری هیجانی فرد و تمایل او به تجربه هیجانات منفی مانند اضطراب، خشم و غم در واکنش به استرس اشاره دارد.

افرادی که نمره بالایی در روان‌رنجوری می‌گیرند، مستعد تجربه مکرر و شدید هیجانات منفی هستند. آن‌ها ممکن است به انتقاد حساس‌تر باشند، نوسانات خلقی بیشتری را تجربه کنند و در مدیریت استرس دچار مشکل شوند. برای این افراد، جهان ممکن است جای تهدیدآمیزی به نظر برسد. برای مثال، فردی با روان‌رنجوری بالا، پس از دریافت یک بازخورد منفی کوچک در محل کار، ممکن است برای مدتی طولانی احساس اضطراب کند.

در مقابل، افراد در انتهای طیف ثبات عاطفی، عموماً آرام‌تر و تاب‌آورتر هستند و در مدیریت هیجانات منفی توانایی بیشتری دارند. آن‌ها پس از ناکامی‌ها سریع‌تر به حالت عادی بازمی‌گردند و دیدگاه باثبات‌تری نسبت به چالش‌ها دارند. برای مثال، فردی با ثبات عاطفی بالا، در مواجهه با همان بازخورد منفی، ممکن است لحظه‌ای ناراحت شود، اما می‌تواند آن را به شکل عینی ارزیابی کند، از آن بیاموزد و پس از یک وقفه کوتاه، به فعالیت‌هایش ادامه دهد.

۵- گشودگی به تجربه در برابر محافظه‌کاری

این بُعد به میزان کنجکاوی فکری، خلاقیت، تخیل و استقبال فرد از ایده‌ها و تجربیات نو و غیرمتعارف اشاره دارد.

افراد با گشودگی به تجربه بالا اغلب ذهنی باز، کنجکاو و خلاق دارند و دیدگاه‌های متفاوت را می‌پذیرند. آن‌ها از یادگیری، کاوش در مفاهیم انتزاعی و فعالیت‌های هنری لذت می‌برند. برای مثال، فردی با گشودگی بالا، ممکن است به طور مرتب به موزه و کنسرت برود، از بحث‌های فلسفی لذت ببرد و از سفر به مقاصد ناآشنا استقبال کند.

در سمت مقابل، افراد محافظه‌کار بیشتر امور آشنا، ملموس و قابل پیش‌بینی را ترجیح می‌دهند. آن‌ها رویکردی عمل‌گرایانه دارند، به سنت‌ها و روش‌های آزموده‌شده پایبندند و علاقه کمتری به ایده‌های رادیکال یا هنر انتزاعی نشان می‌دهند. برای مثال، فردی در این طیف، ممکن است ترجیح دهد برای تعطیلات به مقصدی همیشگی برود و در محیط کار، روش‌های استاندارد را به راهکارهای نوآورانه ترجیح دهد.

ب) ارزیابی شخصیت با مدل پنج عاملی

مدل پنج عاملی به دلیل داشتن پشتوانه علمی قوی و انحصاری نبودن، به ابزاری ارزشمند و رایج در زمینه‌های مختلف تبدیل شده است و زبانی مشترک و قابل اندازه‌گیری برای توصیف تفاوت‌های شخصیتی فراهم می‌کند.

معتبرترین روش ارزیابی شخصیت با این مدل، استفاده از پرسشنامه‌های استاندارد خودسنجی است. در این پرسشنامه‌ها جملات توصیفی مانند «من معمولاً در مهمانی‌ها پرحرف هستم» یا «من اغلب نگران می‌شوم» وجود دارد و مخاطب، میزان موافقت خود با هر جمله را مشخص می‌کند. در نهایت با بررسی پاسخ‌ها، نمره فرد در هر یک از ابعاد شخصیتی تعیین می‌شود.

از معتبرترین ابزارهای خودسنجی می‌توانیم به پرسش‌نامه شخصیتی NEO ، پرسش‌نامه پنج عاملی (BFI) و ابزارهای موجود در مخزن بین‌المللی گویه‌های شخصیتی (IPIP) اشاره کنیم.

علاوه بر خودسنجی، گاهی از گزارش‌های مشاهده‌گر نیز استفاده می‌شود. در این روش، از افرادی که فرد را به خوبی می‌شناسند، مانند دوستان یا همکاران، خواسته می‌شود تا پرسش‌نامه مشابهی را درباره او تکمیل کنند. مقایسه این پرسش‌نامه، با پرسش‌نامه‌های خودسنجی که توسط خود فرد تکمیل می‌شوند، تصویر کامل‌تری از شخصیت به دست می‌آید.

نشانگر تیپ مایرز-بریگز

گفتیم که در روان‌شناسی شخصیت، علاوه بر مدل‌هایی مانند پنج عاملی که صفات شخصیتی را روی یک طیف تحلیل می‌کنند، مدل‌هایی نیز وجود دارند که شخصیت افراد را به چند تیپ تقسیم می‌کنند و تلاش دارند که هر فرد را از لحاظ ویژگی‌های شخصیتی در یکی از این تیپ‌های شخصیتی جای دهند. در این میان، نشانگر تیپ مایرز-بریگز (Myers-Briggs Type Indicator) یا به اختصار MBTI یکی از مشهورترین مدل‌های مبتنی بر رویکرد تیپ‌ها است. این ابزار سنجش شخصیت را کاترین کوک بریگز و دخترش، ایزابل بریگز مایرز، بر اساس نظریه‌های کارل گوستاو یونگ، به‌ویژه نظریاتش در کتاب تیپ‌های روان‌شناختی توسعه دادند.

mbti چیست، چقدر معتبر است و چگونه باید انجام شود

الف) چهار بعد اصلی در MBTI

مدل مایرز-بریگز بر چهار بُعد دوقطبی استوار است. برای مثال یکی از این ابعاد یا دو قطبی‌ها، درون‌گرایی یا برون‌گرایی است که یک قطب آن درون‌گرایی، و قطب دیکر آن برون‌گرایی است. یا دو قطبی دیگر، حسی بودن یا شهودی بودن است که دو قطب آن حسی بودن، و شهودی بودن هستند. این مدل فرض می‌کند که هر فرد به طور طبیعی، یکی از دو قطب متضاد در هر بعد را ترجیح می‌دهد. مثلاً هر فرد بایستی میان برون‌گرایی و درون‌گرایی، گرایش بیشتری به یکی از آن‌ها داشته باشد. در نهایت تیپ شخصیتی هر فرد، بستگی به این دارد که در ارتباط با هر یک از چهار بُعد، کدام قطب را ترجیح می‌دهد. در ادامه، ابتدا با این دو قطبی‌ها آشنا می‌شویم، سپس بررسی می‌کنیم که ترکیب ترجیح‌های هر فرد نسبت به آن‌ها، چگونه تیپ شخصیتی او را تعیین می‌کند.

چهار بعد اصلی MBTI

۱- برون‌گرایی (E) در برابر درون‌گرایی (I)

تفاوت برون‌گرایی و درون‌گرایی را در بخش پیشین بررسی کردیم و در این‌جا از تکرار توضیحات خودداری می‌کنیم.

۲- حسی (S) در برابر شهودی (N)

این بُعد، نحوه دریافت و پردازش اطلاعات را توصیف می‌کند و به این پرسش پاسخ می‌دهد: آیا تمرکز اصلی فرد بر واقعیت‌های ملموسی است که از طریق حواس پنج‌گانه دریافت می‌کند، یا بیشتر به الگوها و امکانات پنهان توجه دارد؟ این ترجیح، شیوه درک افراد از محیط پیرامون را مشخص می‌کند.

افراد با ترجیح حسی (Sensing – S)، جهان را از طریق تجربه‌های مستقیم حسی درک می‌کنند. آن‌ها به اطلاعات واقعی، عینی و قابل اندازه‌گیری اعتماد دارند و بر زمان حال و کاربردهای عملی متمرکز هستند. برای مثال، فردی با ترجیح حسی هنگام یادگیری یک نرم‌افزار جدید، راهنما را با دقت می‌خواند و مراحل را گام به گام دنبال می‌کند. او بر عملکرد هر دکمه و نتیجه ملموس کار تمرکز دارد. این افراد در تحلیل یک موقعیت نیز بر داده‌های موجود و شواهد عینی تکیه می‌کنند.

در مقابل، افراد با ترجیح شهودی (Intuition – N)، بیشتر به دنبال معانی پنهان، ارتباطات غیرمستقیم و امکانات آینده هستند و بر تصویر کلی تمرکز دارند. اطلاعات الهام‌بخش و نوآورانه برای این افراد جذابیت بیشتری دارند. فردی که به شهود گرایش دارد، هنگان یادگیری نرم‌افزار جدید، تلاش می‌کند منطق کلی و فلسفه طراحی آن را درک کند. او با آزمون و خطا و کشف ارتباط بین بخش‌های مختلف، به تسلط می‌رسد و ممکن است از دنبال کردن دستورالعمل‌های جزئی خسته شود. این افراد در تحلیل موقعیت‌های مختلف، تمایل زیادی به بررسی الگوهای کلی، روندهای آتی و پیامدهای بلندمدت دارند.

۳- فکری (T) در برابر احساسی (F)

این بُعد، شیوه قضاوت افراد را مشخص می‌کند. آیا تصمیم‌های خود را بر اساس تحلیل‌های منطقی و عینی می‌گیرند، یا ملاحظات انسانی، ارزش‌های شخصی و تأثیر تصمیم‌های خود بر دیگران را اولویت قرار می‌دهند؟

افراد با ترجیح فکری (Thinking – T) می‌کوشند در تصمیم‌گیری، عینی، منطقی و تحلیلی عمل کنند. آن‌ها بر اساس اصول منطقی، روابط علت و معلولی و تحلیل مزایا و معایب تصمیم می‌گیرند. هدف اصلی آن‌ها رسیدن به تصمیمی است که از نظر منطقی درست و منصفانه باشد. انصاف از دید آن‌ها به معنای اعمال یکسان قوانین برای همه است. این افراد نقد را ابزاری مفید برای پیشرفت می‌دانند و در بیان حقیقت صراحت دارند. مثلاً مدیری با ترجیح فکری هنگام بررسی درخواست مرخصی، قوانین سازمان، سابقه فرد و تأثیر غیبت او بر کار را ملاک قرار می‌دهد.

اما افراد با ترجیح احساسی (Feeling – F)، هنگام تصمیم‌گیری به ارزش‌های شخصی، احساسات و تأثیر تصمیم‌ها بر روابط انسانی توجه می‌کنند. آن‌ها به دنبال راه‌حل‌هایی هستند که با ارزش‌های درونی‌شان هم‌خوان باشد و هماهنگی در روابط را حفظ کند. مفهوم انصاف برای این افراد، اغلب به معنای در نظر گرفتن شرایط و نیازهای خاص هر فرد است. همدلی و حمایت عاطفی برایشان مهم است. مدیری با ترجیح احساسی، در مواجهه با درخواست مرخصی، علاوه‌بر قوانین، شرایط خاص کارمند (مانند مشکلات شخصی) را نیز جویا می‌شود و می‌کوشد تصمیمی همدلانه بگیرد که کمترین آسیب را به فضای عاطفی محیط کار وارد کند.

۴- قضاوت‌گر (J) در برابر ادراکی (P)

این بُعد، به سبک زندگی و نحوه تعامل افراد با دنیای بیرون اشاره دارد. آیا زندگی ساختارمند، برنامه‌ریزی‌شده و منظم را ترجیح می‌دهند یا زندگی انعطاف‌پذیر، خودانگیخته و پذیرای تغییرات غیرمنتظره؟

افراد با ترجیح قضاوت‌گر (Judging – J) تمایل دارند جهان پیرامون را سازمان‌دهی و کنترل کنند. آن‌ها از داشتن برنامه مشخص، رعایت زمان‌بندی و رسیدن به تصمیم نهایی لذت می‌برند و زمانی که تکلیف کارها روشن باشد، احساس آرامش بیشتری دارند. ساختار و نظم به این افراد احساس تسلط و اطمینان می‌دهد. آن‌ها معمولاً افرادی هدف‌گرا و منظم هستند و ترجیح می‌دهند کارها را طبق برنامه و حتی پیش از موعد به پایان برسانند تا از استرس ناشی از فشار زمان جلوگیری کنند. برای مثال، فردی با این ترجیح برای انجام یک پروژه، ابتدا تمام مراحل و زمان‌بندی‌ها را با جزئیات مشخص می‌کند و تلاش دارد با پایبندی به این برنامه پیش برود. بستن پرونده‌ها و رسیدن به نقطه پایان برای این افراد رضایت‌بخش است.

افراد با ترجیح ادراکی (Perceiving – P) تمایل دارند دنیای بیرونی را با ذهنی باز تجربه کنند. آن‌ها انعطاف‌پذیر، خودانگیخته و پذیرای تغییر هستند و ترجیح می‌دهند گزینه‌های خود را باز نگه دارند تا اطلاعات بیشتری جمع‌آوری کنند و با شرایط جدید وفق یابند. این افراد از فرایند کشف و یادگیری مداوم لذت می‌برند و ممکن است تصمیم‌گیری زودهنگام را محدودکننده بدانند. آن‌ها معمولاً در مواجهه با تغییرات ناگهانی و موقعیت‌های پیش‌بینی‌نشده، سازگارتر و خلاق‌تر عمل می‌کنند. یک فرد با ترجیح ادراکی، در انجام پروژه ممکن است با یک طرح کلی و انعطاف‌پذیر شروع کند و در طول مسیر پذیرای ایده‌های جدید باشد. او از فرایند کار و کشف راه‌حل‌های نوآورانه لذت می‌برد و ترجیح می‌دهد تا آخرین لحظه، امکان تغییر مسیر داشته باشد.

ب) شکل‌گیری شانزده تیپ شخصیتی

با در نظر داشتن چهار دو قطبی، اگر همه حالت‌های ممکن را در نظر بگیریم، شانزده ترکیب مختلف به وجود می‌آید که هر کدام، یکی از تیپ‌های شخصیتی MBTI است

.هر تیپ شخصیتی با یک کد چهار حرفی نمایش داده می‌شود که هر حرف، نماینده ترجیح فرد در یکی از ابعاد چهارگانه است (به ترتیب: E یا I، S یا N، T یا F، J یا P). برای مثال، فردی با ترجیحات درون‌گرایی (I)، حسی (S)، احساسی (F) و قضاوت‌گر (J)، در تیپ شخصیتی ISFJ قرار می‌گیرد.

16 تیپ شخصیتی MBTI

این شانزده تیپ بر اساس دو حرف میانی کد آن‌ها (که نحوه دریافت اطلاعات و تصمیم‌گیری را نشان می‌دهد) به چهار گروه بزرگ‌تر تقسیم می‌شوند و برای هر گروه یک عنوان مثل تحلیل‌گران یا دیپلمات‌ها انتخاب شده است. در ادامه ویژگی‌های هر کدام از این گروه‌ها و تیپ‌های شخصیتی مربوط به آن‌ها را معرفی خواهیم کرد.

۱- گروه تحلیلگران (NT)

این گروه از ترکیب ویژگی شهودی (N) و فکری (T) شکل می‌گیرد. تمرکز اصلی این گروه بر تحلیل سیستم‌ها، کشف ارتباطات پنهان و درک مفاهیم انتزاعی است. افراد این گروه مسائل را از منظری منطقی و تحلیلی بررسی می‌کنند و به دنبال یافتن اصول بنیادین هستند. این گروه شامل چهار تیپ شخصیتی زیر است:

تیپ شخصیتی INTJ: این افراد استراتژیست‌هایی هستند که بر برنامه‌ریزی بلندمدت و بهینه‌سازی سیستم‌ها تمرکز دارند. آن‌ها در تحلیل مسائل پیچیده، شناسایی نقاط ضعف سیستم‌ها و طراحی راه‌حل‌های کارآمد، توانایی بالایی دارند. قاطعیت و پشتکار از ویژگی‌های اصلی آن‌هاست.

تیپ شخصیتی INTP: این افراد متفکرانی کنجکاو هستند که به درک اصول بنیادین و تحلیل نظری مسائل علاقه دارند. آن‌ها در شناسایی تناقض‌ها، حل مسائل پیچیده علمی و ارائه دیدگاه‌های نوآورانه عملکردی قوی دارند و از چالش‌های ذهنی لذت می‌برند.

تیپ شخصیتی ENTJ: این افراد رهبرانی هستند که بر سازماندهی کارآمد منابع، مدیریت افراد و دستیابی به اهداف بلندمدت تمرکز می‌کنند. آن‌ها در تدوین برنامه‌های راهبردی و رهبری تیم‌ها عملکرد چشمگیری دارند و به دنبال ایجاد تغییرات مثبت و پایدار هستند.

تیپ شخصیتی ENTP: این افراد نوآورانی هستند که توانایی دیدن ارتباطات جدید بین مفاهیم و خلق راه‌حل‌های خلاقانه را دارند. آن‌ها در تولید ایده‌های جدید و ایجاد تفکر واگرا در گروه‌ها موفق عمل می‌کنند و از بحث‌های فکری و آزمودن فرضیه‌ها لذت می‌برند.

۲- گروه دیپلمات‌ها (NF)

این گروه از ترکیب ویژگی شهودی (N) و احساسی (F) شکل می‌گیرد. تمایل اصلی آن‌ها درک روابط انسانی، شناسایی انگیزه‌های افراد و تأثیرگذاری مثبت از طریق همدلی و ارتباط معنادار است. این گروه شامل چهار تیپ شخصیتی زیر است:

تیپ شخصیتی INFJ: این افراد آرمان‌گرایانی هستند که بر درک عمیق انگیزه‌های انسانی و بهبود شرایط اجتماعی تمرکز دارند. آن‌ها در شناسایی الگوهای رفتاری پنهان، ارائه مشاوره عمیق و ایجاد تغییرات مثبت در زندگی دیگران عملکردی قوی دارند.

تیپ شخصیتی INFP: این افراد به ارزش‌های اخلاقی خود پایبندند و برای کمک به دیگران تلاش می‌کنند. آن‌ها خلاق و ایده‌پرداز هستند و در حوزه‌هایی مانند هنر و ادبیات که نیازمند بیان احساسات عمیق است، موفق عمل می‌کنند و همواره در جستجوی معنای شخصی هستند.

تیپ شخصیتی ENFJ: این افراد رهبران و مربیان توانمندی هستند که در ایجاد ارتباطات عمیق با دیگران مهارت دارند. آن‌ها به نیازها و پتانسیل‌های دیگران توجه می‌کنند و در ایجاد انگیزه و راهنمایی افراد به سمت رشد فردی و جمعی توانا هستند.

تیپ شخصیتی ENFP: این افراد خلاق، پرانرژی و مشتاق تجربیات جدید و ارتباطات معنادار هستند. آن‌ها ایده‌پرداز و الهام‌بخش‌اند و توانایی شناسایی پتانسیل‌های پنهان در افراد و ایجاد فضای مثبت در گروه‌ها را دارند.

۳- گروه نگهبانان (SJ)

این گروه از ترکیب ویژگی حسی (S) و قضاوت‌گر (J) شکل می‌گیرد. تمرکز اصلی این گروه بر ایجاد و حفظ ساختار، نظم و ثبات است. این افراد به جزئیات عینی توجه می‌کنند و مسئولیت‌های خود را با دقت انجام می‌دهند. این گروه شامل چهار تیپ شخصیتی زیر است:

تیپ شخصیتی ISTJ: این افراد منظم، دقیق و وظیفه‌شناس هستند و به واقعیت‌های قابل سنجش توجه زیادی دارند. آن‌ها در انجام وظایف خود متعهد و قابل اعتمادند و به حفظ استانداردها و پیروی از قوانین اهمیت می‌دهند و در محیط‌های ساختارمند عملکرد خوبی دارند.

تیپ شخصیتی ISFJ: این افراد به دیگران، به‌ویژه نزدیکان خود، اهمیت زیادی می‌دهند و برای تأمین نیازهای عملی و عاطفی آن‌ها تلاش می‌کنند. آن‌ها وفادار، مراقب و حمایت‌گر هستند و در ایجاد محیط‌های امن و صمیمی در خانواده و گروه‌های اجتماعی موفق عمل می‌کنند.

تیپ شخصیتی ESTJ: این افراد رهبران و مدیران کارآمدی هستند که به دنبال سازماندهی منابع و مدیریت اثربخش کارها برای دستیابی به نتایج ملموس‌اند. آن‌ها عمل‌گرا، منطقی و قاطع هستند و در محیط‌های کاری نیازمند نظم و کارآیی، عملکرد بسیار خوبی دارند.

تیپ شخصیتی ESFJ: این افراد اجتماعی، حمایت‌گر و خدمت‌محور هستند و برای برقراری روابط مثبت و هماهنگ تلاش می‌کنند. آن‌ها به نیازها و احساسات دیگران توجه زیادی دارند و در ایجاد محیط‌های گرم و حمایت‌کننده در محیط‌های اجتماعی و کاری موفق هستند.

۴- گروه کاوشگران (SP)

این گروه از ترکیب ویژگی حسی (S) و ادراکی (P) شکل می‌گیرد. تمرکز اصلی آن‌ها بر تجربیات عملی، زندگی در لحظه و واکنش سریع به شرایط متغیر است. این افراد به دنبال تجربیات جدید و چالش‌برانگیز هستند و در شرایط اضطراری، خلاقانه و کارآمد واکنش نشان می‌دهند. این گروه شامل چهار تیپ شخصیتی زیر است:

تیپ شخصیتی ISTP: این افراد عمل‌گرا، منطقی و مستقل هستند و در حل مسائل عملی و فنی مهارت بالایی دارند. آن‌ها به دنبال کسب مهارت‌های جدید و درک چگونگی کارکرد سیستم‌ها هستند و در موقعیت‌های بحرانی و تحت فشار، خونسردی خود را حفظ می‌کنند.

تیپ شخصیتی ISFP: این افراد خلاق، هنرمند و حساس هستند و آگاهی بالایی از زیبایی‌های محیط دارند. آن‌ها به دنبال بیان احساسات درونی خود از طریق هنر و طراحی هستند و در فعالیت‌هایی که نیازمند حس زیبایی‌شناسی و توجه به جزئیات است، موفق عمل می‌کنند.

تیپ شخصیتی ESTP: این افراد پرانرژی، عمل‌گرا و ریسک‌پذیر هستند و به دنبال تجربیات هیجان‌انگیز و چالش‌های جدید می‌گردند. آن‌ها قدرت تصمیم‌گیری سریع در شرایط فشار را دارند و در موقعیت‌های بحرانی که نیازمند اقدام فوری است، عملکرد خوبی از خود نشان می‌دهند.

تیپ شخصیتی ESFP: این افراد اجتماعی، پرانرژی و خوش‌گذران هستند و از لذت بردن از لحظه حال و ایجاد شادی در جمع استقبال می‌کنند. آن‌ها به احساسات و نیازهای خود و دیگران توجه دارند و توانایی ایجاد فضای مثبت و پرانرژی در محیط‌های اجتماعی را دارند.

بیشتر بدانید

(نگاهی به جایگاه علمی MBTI)

آزمون MBTI علی‌رغم محبوبیت گسترده در محیط‌های کاری، در مجامع علمی با چالش‌های جدی روبروست. این ابزار در مقایسه با مدل‌های پژوهش‌محوری مانند مدل پنج عاملی شخصیت که صفات را بر یک طیف پیوسته می‌سنجد، اعتبار علمی کمتری دارد.

یکی از انتقادات اصلی، پایداری پایین نتایج آزمون است. پژوهش‌ها نشان می‌دهد اگر فردی آزمون را پس از مدت کوتاهی، حتی چند هفته، تکرار کند، احتمال دارد نتیجه متفاوتی بگیرد. این عدم ثبات، اتکاپذیری ابزار را برای تصمیم‌گیری‌های مهم زیر سؤال می‌برد.

انتقاد جدی دیگر، مساله اعتبار و روایی، است. آیا این آزمون همان چیزی را که ادعا می‌کند، اندازه‌گیری می‌کند؟ آیا می‌تواند پیامدهای واقعی مانند موفقیت شغلی را پیش‌بینی کند؟ شواهد علمی اندکی وجود دارد که نشان دهد تعلق به یک تیپ خاص MBTI، موفقیت در یک حوزه را تضمین می‌کند. در مقابل، مدل پنج عاملی، به‌ویژه صفت وظیفه‌شناسی، ارتباط معنادارتری با عملکرد شغلی و تحصیلی نشان داده است.

رویکرد دوقطبی این مدل نیز مورد انتقاد است. در این آزمون، فرد باید خود را «درون‌گرا» یا «برون‌گرا» بداند. این نگاه دوگانه با یافته‌های روان‌شناسی در تضاد است که نشان می‌دهد بیشتر صفات شخصیتی روی یک طیف پیوسته توزیع می‌شوند و اکثر افراد در میانه این طیف قرار می‌گیرند. اجبار به انتخاب یکی از دو قطب، تصویری ساده‌انگارانه از شخصیت انسان ارائه می‌دهد.

از منظر آماری، ساختار چهار بُعدی MBTI نتوانسته است از طریق تحلیل‌های مستقلی مانند تحلیل عاملی (Factor Analysis) به طور مداوم تأیید شود. این در حالی است که ساختار مدل پنج عاملی به طور مکرر در مطالعات مختلف تأیید شده است.

کاستی دیگر MBTI، نادیده گرفتن تجربه هیجانات منفی و نحوه کنار آمدن با استرس است. این مدل فاقد بُعدی معادل «روان‌رنجوری» یا «ثبات عاطفی» در مدل پنج عاملی است که نقش مهمی در سلامت روان و واکنش به چالش‌های زندگی ایفا می‌کند.

با توجه به این انتقادات، بسیاری از روان‌شناسان دانشگاهی، MBTI را ابزاری برای تسهیل خودشناسی و بهبود ارتباطات گروهی می‌دانند، نه یک ابزار سنجش علمی دقیق. استفاده از آن برای خودشناسی اولیه مفید است، اما اتکا به آن برای تصمیم‌های حیاتی مانند استخدام یا تشخیص‌های روان‌شناختی توصیه نمی‌شود.

در نهایت، ارزش MBTI نه در دقت علمی، بلکه در توانایی آن برای ایجاد چارچوبی قابل فهم برای بحث درباره تفاوت‌های فردی است. این ابزار می‌تواند نقطه شروعی برای کاوش در شخصیت باشد، اما همواره باید محدودیت‌های علمی آن را در نظر داشت و از آن به عنوان یک برچسب قطعی بر شخصیت افراد استفاده نکرد.

بیشتر بدانید

(تقابل میان شخصیت و موقعیت)

فرض کنید در یک آزمون شخصیت‌شناسی شرکت می‌کنید و نتیجه، شما را فردی «درون‌گرا» و «محتاط» معرفی می‌کند. این توصیف احتمالاً با شناختی که از خود دارید نیز همخوان است. با این حال، ممکن است به یاد آورید که در یک مهمانی خانوادگی چقدر پرانرژی و معاشرتی بوده‌اید، یا در یک تصمیم ناگهانی، سرمایه‌گذاری خطرناکی انجام داده‌اید. این تناقض ظاهری یک پرسش اساسی را مطرح می‌کند: اگر شخصیت مجموعه‌ای از ویژگی‌های پایدار است، این رفتارهای متفاوت را چگونه می‌توان توضیح داد؟ آیا شخصیت ما در موقعیت‌های مختلف تغییر می‌کند؟

تاثیر موقعیت و محیط بر حالات رفتاری انسان

این پرسش، یکی از موضوعات محوری در روان‌شناسی اجتماعی است که اگر بخواهیم یک عنوان علمی‌تر برای آن انتخاب کنیم، عبارت «تقابل میان شخصیت و موقعیت» مناسب به نظر می‌رسد. دیدگاهی با عنوان موقعیت‌گرایی (Situationism)، استدلال می‌کند که رفتار انسان تنها محصول ویژگی‌های درونی نیست و به طور قابل توجهی از عوامل بیرونی (شرایط و محیط) تأثیر می‌گیرد. به  عبارتی موقعیت‌ها می‌توانند با تحمیل فشارها، هنجارها و انتظارات اجتماعی، رفتار را به طور موقت از گرایش‌های معمول شخصیتی منحرف کنند.

برای تحلیل دقیق‌تر، موقعیت‌ها را در یک طیف از «قوی» تا «ضعیف» طبقه‌بندی می‌کنند. موقعیت‌های قوی، قواعد رفتاری مشخصی دارند و انتظارات روشنی را تحمیل می‌کنند. مثلاً یک مصاحبه شغلی یا حضور در کتابخانه عمومی، موقعیت‌های قوی هستند. در این موقعیت‌ها، تفاوت‌های شخصیتی افراد کمتر دیده می‌شوند و بیشتر مردم، صرف نظر از درون‌گرایی یا برون‌گرایی، رفتاری مشابه و متناسب با هنجارهای آن موقعیت نشان می‌دهند. در مقابل، موقعیت‌های ضعیف ساختار مشخصی ندارند و آزادی عمل بیشتری به فرد می‌دهند؛ مانند وقت‌گذرانی با دوستان نزدیک یا استراحت در خانه. در این موقعیت‌های ضعیف است که فشار بیرونی کاهش می‌یابد و صفات شخصیتی بروز پیدا می‌کنند.

این طبقه‌بندی به ما کمک می‌کند تا کارکرد آزمون‌های شخصیت را بهتر درک کنیم. این آزمون‌ها برای سنجش الگوهای رفتاری پایدار طراحی شده‌اند. به همین دلیل، سوالات آن‌ها معمولاً راجع به گرایش‌های فرد در شرایط عادی یا همان «موقعیت‌های ضعیف» است. با این حال، نتیجه یک آزمون شخصیت نیز می‌تواند تحت تاثیر عوامل موقعیتی قرار بگیرد. برای مثال، وضعیت روحی شخصی در لحظه آزمون، مانند اضطراب یا هیجان، می‌تواند قضاوتش را در مورد خودش تغییر دهد. افزون بر این، انگیزه شخص از شرکت در آزمون نیز مهم است؛ مثلاً شاید فرد برای کسب موقعیت شغلی، ناخودآگاه تلاش کند خود را وظیفه‌شناس‌تر از آن چه هست، نشان دهد.

بنابراین، مشاهده رفتارهای متفاوت از یک فرد در شرایط گوناگون، لزوماً نشانه بی‌ثباتی یا عدم صداقت نیست. رفتارها محصول تعامل دو عاملند: آن چه به طور کلی هستیم (صفات شخصیتی) و شرایطی که در آن قرار داریم (موقعیت). درک این تعامل کمک می‌کند تا رفتار خودمان و دیگران را دقیق‌تر، جامع‌تر و منصفانه‌تر تحلیل کنیم.

بیشتر بدانید

(سه‌گانه تاریک ماکیاولیسم، نارسیسیسم و سایکوپاتی)

مدل‌های کلاسیک شخصیت، مانند پنج عاملی، عمدتاً بر توصیف ابعاد خنثی و کلی (مانند برون‌گرایی یا وظیفه‌شناسی) تمرکز دارند و مستقیما به گرایش‌های ضداجتماعی و آسیب‌زا نمی‌پردازند. به همین دلیل برخی پژوهشگران برای مطالعه دقیق‌تر این جنبه‌های شخصیت، مجموعه‌ای از ویژگی‌های به اصطلاح تاریک را نیز معرفی کرده‌اند.

در سال ۲۰۰۲ دو پژوهشگر به نام‌های دلروی پائولوس و کوین ویلیامز، سه صفت را شناسایی کردند که اغلب در کنار هم دیده می‌شوند و به رفتارهای استثمارگرانه منجر می‌شوند. آن‌ها این مجموعه را سه‌گانه تاریک (Dark Triad) نامیدند. این مدل، اگرچه به اندازه مدل پنج عاملی فراگیر نیست، اما به عنوان یک ابزار مکمل در حوزه‌هایی مانند روان‌شناسی سازمانی و جرم‌شناسی، از آن استقبال شده است.

نکته کلیدی در مورد سه‌گانه تاریک، همپوشانی قابل توجه این سه صفت است. شواهد نشان می‌دهند که این سه ویژگی یک هسته مشترک دارند که می‌توان آن را عامل تاریک شخصیت (D-factor) نامید. این هسته مشترک، گرایش کلی فرد به حداکثر کردن منافع شخصی به قیمت نادیده گرفتن، تحقیر یا آسیب رساندن به دیگران است که با مجموعه‌ای از باورهای توجیه‌گرانه همراه می‌شود.

در ادامه توضیحاتی برای هر کدام از این صفت‌های تاریک ارائه خواهیم کرد.

(۱- ماکیاولیسم)

این ویژگی، نام خود را از دیدگاه‌های «نیکولو ماکیاولی» وام گرفته و به یک رویکرد حساب‌گرانه و بدبینانه به روابط انسانی اشاره دارد. فردی با سطح بالای ماکیاولیسم، دیگران را ابزاری برای رسیدن به اهداف خود می‌بیند و معتقد است فریب و دستکاری برای پیشبرد منافع شخصی، امری توجیه‌پذیر است. مشخصه‌های اصلی این صفت عبارت‌اند از: تمرکز بر راهبردهای خودمحور و بلندمدت، بی‌اعتمادی به نیت دیگران و رفتاری سرد و عاری از هیجان. این افراد در موقعیت‌های رقابتی، از اطلاعات به عنوان یک سلاح استفاده کرده، شایعه‌پراکنی می‌کنند یا اتحادهای موقتی برای حذف رقبا تشکیل می‌دهند.

برای مثال، یک مدیر پروژه با ویژگی‌های ماکیاولیستی را در نظر بگیرید. او ممکن است در جلسات عمومی از توانایی‌های یک عضو تیم تعریف کند تا اعتماد او را جلب کرده و اطلاعات کلیدی پروژه را از او بگیرد. اما در جلسات خصوصی با مدیران ارشد، همان عضو تیم را فردی بی‌تجربه معرفی کند تا خودش را به عنوان تنها فرد شایسته برای رهبری پروژه نشان دهد. او تعاملات خود را اغلب بر اساس محاسبه «سود و زیان» تنظیم می‌کند و هر رابطه‌ای را تا زمانی حفظ می‌کند که برایش فایده داشته باشد.

(۲- خودشیفتگی در سطح غیربالینی)

در حالی که عزت‌نفس سالم نوعی فضیلت است، خودشیفتگی یک نیاز افراطی و شکننده به تحسین و تأیید بیرونی است. این ویژگی که نامش را از اسطوره یونانی «نارکیسوس» گرفته، با احساس خودبزرگ‌بینی، فقدان همدلی عمیق با دیگران و احساس استحقاق (باور به این که فرد خود را لایق توجه و امتیاز فوق‌العاده می‌داند) مشخص می‌شود. فردی با سطح بالای خودشیفتگی، به شدت به جایگاه اجتماعی و تصویر بیرونی خود اهمیت می‌دهد و انتقاد را یک حمله شخصی تلقی می‌کند. هر چند این افراد در ظاهر اعتماد به نفس بالایی نشان می‌دهند، اما این پوسته به شدت به تحسین دیگران وابسته است.

برای مثال، فردی را در یک مهمانی تصور کنید که مدام صحبت دیگران را قطع می‌کند تا دیدگاه‌های خودش را مطرح کند. او ممکن است با زیر سؤال بردن تخصص دیگران، تلاش کند دانش و مهارت‌های خود را به رخ بکشد. در نگاه اول، این رفتار شاید به عنوان اعتماد به نفس بالا تفسیر شود. اما در واقع، این فرد در حال تلاشی بی‌وقفه برای جلب توجه است. او به دنبال تأیید بیرونی است تا احساس برتری شکننده خود را تقویت کند و اگر در مرکز توجه نباشد یا مورد تحسین قرار نگیرد، به سرعت احساس بی‌ارزشی یا خشم می‌کند. این نیاز سیری‌ناپذیر به اعتبارسنجی خارجی، وجه تمایز اصلی خودشیفتگی از عزت‌نفس سالم است.

(۳- سایکوپاتی در سطح غیربالینی)

سایکوپاتی غیربالینی به ترکیبی از تکانش‌گری زیاد و بی‌عاطفگی عمیق اشاره دارد. ویژگی‌های کلیدی آن عبارت‌اند از: هیجان‌طلبی شدید، ناتوانی در تجربه پشیمانی یا گناه، و بی‌اعتنایی به هنجارهای اجتماعی و احساسات دیگران.

اگر همان‌طور که گفتیم هسته مشترک سه‌گانه تاریک را تمایل به استثمار دیگران بدانیم، تفاوت اصلی در این ویژگی‌ها، انگیزه و افق زمانی آن‌هاست. فرد ماکیاولیست برای رسیدن به یک هدف بلندمدت، دیگران را به شکلی حساب‌شده فریب می‌دهد و فرد خودشیفته برای کسب تحسین و حفظ برتری خود، به شکلی خودمحور دیگران را نادیده می‌گیرد. در مقابل، فردی با سطح بالای سایکوپاتی، صرفاً برای سرگرمی، هیجان یا رفع بی‌حوصلگی، به شکلی تکانشی و بی‌اعتنا به دیگران آسیب می‌زند. البته این تکانش‌گری به این معنا نیست که چنین فردی نمی‌تواند هدفمند باشد؛ بلکه نشان می‌دهد که بُعدی از شخصیت او می‌تواند بدون هیچ هدف استراتژیک و صرفاً برای لذت آنی، دست به کارهای مخرب بزند.

برای مثال، فردی را تصور کنید که شغل‌های خوب را صرفاً به دلیل خستگی و نیاز به تنوع رها می‌کند. یا کسی که با سرعت بسیار بالا رانندگی می‌کند، نه از روی محاسبه، بلکه برای لذت بردن از خطر و هیجان. نمونه دیگر، فردی است که احساسات دیگران را جریحه‌دار می‌کند و هنگام مواجهه، هیچ نشانی از پشیمانی یا درک ناراحتی شما بروز نمی‌دهد. یا فروشنده‌ای که با جذابیت ظاهری، محصولی بی‌کیفیت را می‌فروشد و بعداً مسئولیتی نمی‌پذیرد.

نقش شخصیت در تصمیم‌گیری

تأثیر شخصیت بر انتخاب‌ها فراتر از آن است که بگوییم فردی محتاط، تصمیم‌های محافظه‌کارانه‌تری می‌گیرد. سازوکارهای روان‌شناختی دقیقی در این میان نقش دارند که توضیح می‌دهند چرا افراد مختلف در شرایط یکسان، انتخاب‌های متفاوتی می‌کنند. در ادامه، به بررسی برخی از این سازوکارها می‌پردازیم.

۱- جهت‌دهی به اهداف و انگیزه‌ها در تصمیم‌گیری

شخصیت، اهداف کلان و انگیزه‌های اصلی ما را شکل می‌دهد و به این ترتیب بر تصمیم‌گیری ما اثر می‌گذارد. ویژگی‌های شخصیتی تعیین می‌کنند که ما در زندگی چه مقصدی را دنبال می‌کنیم. این اهداف و انگیزه‌ها چارچوبی درونی ایجاد می‌کنند که انتخاب‌های مهم ما، از مسیر شغلی و تحصیلی تا روابط و سبک زندگی، در راستای آن‌ها شکل می‌گیرد. به بیان دیگر، شخصیت نه‌تنها بر «چگونگی» فرایند تصمیم‌گیری، بلکه بر «چرایی» و «چیستی» اهداف ما نیز مؤثر است.

برای مثال، افرادی که ویژگی وظیفه‌شناسی بالایی دارند، معمولاً منظم، سخت‌کوش و متعهد هستند. این ویژگی، آن‌ها را به سمت اهدافی سوق می‌دهد که با پیشرفت و موفقیت مرتبط است. انگیزه اصلی‌شان ممکن است تسلط بر مهارت‌ها یا به سرانجام رساندن پروژه‌های چالش‌برانگیز باشد. در نتیجه، وقتی چنین فردی با یک دوراهی مانند انتخاب بین دو پیشنهاد شغلی مواجه می‌شود، احتمالاً گزینه‌ای را ترجیح می‌دهد که فرصت بیشتری برای رشد و مسئولیت‌پذیری فراهم کند، حتی اگر مستلزم تلاش بیشتر باشد.

در مقابل، فردی با ویژگی توافق‌پذیری بالا را در نظر بگیرید. این افراد معمولاً همدل، اهل همکاری و متوجه دیگران هستند. چنین ویژگی‌هایی باعث می‌شود آن‌ها اهدافی مرتبط با حفظ روابط هماهنگ و کمک به دیگران را در اولویت قرار دهند. انگیزه اصلی آن‌ها ایجاد ارتباطات مثبت و حمایت از اطرافیان است. حال اگر همین فرد در موقعیت انتخاب شغل قرار بگیرد، احتمالاً گزینه‌ای را ترجیح می‌دهد که محیط کاری دوستانه‌تر و حمایت‌گرتری دارد، حتی اگر از نظر درآمدی جذابیت کمتری داشته باشد.

به همین ترتیب، ویژگی برون‌گرایی بالا که با انرژی و تمایل به تعاملات اجتماعی شناخته می‌شود، فرد را به سمت اهدافی سوق می‌دهد که شامل کسب تجربیات هیجان‌انگیز یا دستیابی به منزلت اجتماعی است. انگیزه آن‌ها ممکن است رهبری یک تیم یا حضور در محیط‌های پویا باشد. در فرایند تصمیم‌گیری، این افراد به طور طبیعی به گزینه‌هایی که این نیازها را برآورده می‌کنند، وزن بیشتری می‌دهند.

افراد با گشودگی بالا به تجربه که کنجکاو و خلاق هستند، معمولاً اهدافی مرتبط با یادگیری، کاوش فکری و تنوع را دنبال می‌کنند. انگیزه آن‌ها ممکن است کشف ایده‌های جدید یا فعالیت در زمینه‌های هنری باشد. در نتیجه، تصمیمات آن‌ها، مانند انتخاب رشته تحصیلی، اغلب نشان‌دهنده این تمایل به جستجوگری است. این افراد ممکن است گزینه‌های نامتعارف را بر مسیرهای سنتی ترجیح دهند.

روان‌رنجوری نیز که با تجربه هیجانات منفی شناخته می‌شود، می‌تواند بر جهت‌گیری اهداف تأثیر بگذارد. افراد با روان‌رنجوری بالا ممکن است بیشتر بر اهدافی متمرکز شوند که به اجتناب از شکست و کاهش عدم قطعیت مربوط است. انگیزه اصلی آن‌ها جلوگیری از وقوع پیامدهای منفی است. این تمرکز بر اجتناب از تهدید می‌تواند آن‌ها را در تصمیم‌گیری به سمت گزینه‌های محافظه‌کارانه‌تر و کم‌ریسک‌تر سوق دهد.

۲- تأثیر شخصیت بر فرایندهای شناختی زیر بنایی تصمیم‌گیری

ویژگی‌های شخصیتی علاوه بر اهداف، بر شیوه پردازش اطلاعات و به‌کارگیری ظرفیت‌های شناختی ما نیز اثر می‌گذارند. این تأثیرات بر جنبه‌هایی مانند توجه انتخابی، سرعت پردازش، دقت و انعطاف‌پذیری شناختی نمایان می‌شوند.

تأثیر شخصیت بر فرایندهای شناختی زیر بنایی تصمیم‌گیری

برای مثال، روان‌رنجوری بالا معمولاً با تمایل به توجه انتخابی به محرک‌های منفی و تهدیدآمیز همراه است. ذهن این افراد به طور خودکار بر خطرات بالقوه و مشکلات احتمالی متمرکز می‌شود. این ویژگی در موقعیت‌هایی که شناسایی ریسک حیاتی است (مانند بازرسی ایمنی) مفید واقع می‌شود. با این حال، در شرایطی که نیاز به ارزیابی متوازن وجود دارد، این تمرکز محدود می‌تواند به نادیده گرفتن فرصت‌ها منجر شود.

برون‌گرایی اغلب با سرعت بالاتر پردازش اطلاعات و تمایل به تصمیم‌گیری سریع‌تر همراه است. افراد برون‌گرا معمولاً قاطع‌تر هستند و ترجیح می‌دهند به سرعت وارد عمل شوند. این ویژگی در محیط‌های پویا (مانند خدمات اورژانس) می‌تواند یک مزیت باشد. اما همین سرعت عمل، اگر با دقت کافی همراه نباشد، می‌تواند به کاهش دقت در ارزیابی ریسک‌ها و انتخاب‌های نامطلوب منجر شود.

از سوی دیگر، وظیفه‌شناسی بالا با دقت در پردازش اطلاعات و رویکرد سیستماتیک به حل مساله همبستگی دارد. افراد وظیفه‌شناس معمولاً زمان بیشتری را صرف جمع‌آوری اطلاعات می‌کنند و گزینه‌ها را با دقت بیشتری می‌سنجند. این رویکرد دقیق، احتمال بروز خطا را کاهش می‌دهد و اغلب به تصمیمات سنجیده‌تری منجر می‌شود.

توافق‌پذیری نیز بر فرایندهای شناختی، به‌ویژه در زمینه‌های اجتماعی، تأثیر می‌گذارد. افراد توافق‌پذیر برای روابط ارزش زیادی قائل‌اند و از تعارض اجتناب می‌کنند. این تمایل به حفظ هماهنگی، هرچند برای کار تیمی مفید است، می‌تواند آن‌ها را در برابر سوگیری‌های ناشی از فشار اجتماعی آسیب‌پذیر کند.

یکی از این موارد، «اثر قالب‌بندی» است. اگر درخواستی به گونه‌ای مطرح شود که رد کردن آن به معنای ایجاد ناراحتی باشد، احتمال پذیرش آن توسط فرد توافق‌پذیر بیشتر است. همچنین، تمایل به اجتناب از تعارض می‌تواند آن‌ها را به سمت تفکر گروهی سوق دهد؛ یعنی فرد برای حفظ هماهنگی، با نظر جمع هم‌رنگ می‌شود، حتی اگر با آن مخالف باشد. برای مثال، ممکن است فردی در یک جلسه کاری، از ابراز نگرانی‌های معتبر خود درباره یک طرح خودداری کند تا جو مثبت جلسه را برهم نزند. این تمایل همچنین می‌تواند آن‌ها را در برابر اثر هاله‌ای آسیب‌پذیرتر کند، یعنی نظرات افراد دوست‌داشتنی را راحت‌تر بپذیرند.

افراد وظیفه‌شناس نیز منظم، هدفمند و قابل اتکا هستند. این ویژگی‌ها اغلب به تصمیم‌گیری‌های مسئولانه منجر می‌شود، اما همین پایبندی به اصول و برنامه‌ها می‌تواند زمینه‌ساز سوگیری‌های خاصی باشد.

یکی از آن‌ها «سوگیری هزینه هدر رفته»  است. از آن‌جا که این افراد برای تلاش صرف‌شده اهمیت قائل‌اند، ممکن است برایشان دشوار باشد که از یک پروژه ناموفق دست بکشند، صرفاً به این دلیل که زمان و انرژی زیادی را قبلاً صرف آن کرده‌اند. همچنین، تمایل به نظم می‌تواند آن‌ها را مستعد سوگیری وضعیت موجود کند؛ یعنی مقاومت در برابر تغییر، حتی اگر تغییر پیشنهادی بهتر باشد. برای مثال، یک مدیر وظیفه‌شناس ممکن است در برابر پیاده‌سازی یک نرم‌افزار جدید و کارآمدتر مقاومت کند، زیرا سیستم قدیمی برای سال‌ها استفاده شده است. با این حال، باید توجه داشت که تمرکز بر هدف ممکن است باعث شود این افراد ریسک‌های حساب‌شده را برای دستیابی به اهداف بلندمدت بپذیرند.

۳- نقش جنبه‌های تاریک شخصیت بر انتخاب‌ها

علاوه بر ابعاد شناخته‌شده شخصیت، جنبه‌های تاریک آن نیز بر تصمیم‌گیری تأثیر دارند. این جنبه‌ها که «سه‌گانه تاریک» نامیده می‌شوند، شامل ماکیاولیسم، خودشیفتگی و سایکوپاتی (در سطوح غیربالینی) هستند و الگوهای تصمیم‌گیری متمایزی ایجاد می‌کنند.

افراد با تمایلات ماکیاولیستی بالا، نگاهی محاسبه‌گر و استراتژیک دارند. آن‌ها در ارزیابی گزینه‌ها، بیش از هر چیز به منافع شخصی خود توجه می‌کنند. ملاحظات اخلاقی برایشان تنها تا جایی اهمیت دارد که به اهدافشان کمک کند. این افراد ممکن است در تصمیم‌گیری‌های گروهی با دستکاری اطلاعات، دیگران را به سمت گزینه مطلوب خود سوق دهند، حتی اگر آن گزینه به نفع گروه نباشد. ریسک‌پذیری آن‌ها معمولاً با هدف کسب قدرت یا منزلت صورت می‌گیرد و کمتر ناشی از هیجان‌طلبی صرف است.

خودشیفتگی فرایند تصمیم‌گیری را از زاویه دیگری تحت تأثیر قرار می‌دهد. نیاز مبرم به تحسین باعث می‌شود این افراد به گزینه‌هایی تمایل داشته باشند که جسورانه و چشمگیر به نظر برسند. این تمایل، آن‌ها را به سمت نادیده گرفتن ریسک‌ها سوق می‌دهد، زیرا خود را استثنایی می‌دانند و باور دارند که از پیامدهای منفی در امان می‌مانند. این اعتماد به نفس افراطی، مقاومت آن‌ها را در برابر بازخوردهای منفی بالا می‌برد. برای مثال، یک فرد خودشیفته ممکن است پروژه‌ای عظیم را آغاز کند، نه بر اساس تحلیل دقیق، بلکه چون موفقیت احتمالی آن، تصویر درخشانی از او به نمایش می‌گذارد.

ویژگی‌های سایکوپاتیک در سطوح غیربالینی، الگوی تصمیم‌گیری متفاوتی ایجاد می‌کنند. تکانشگری بالا این افراد را به سمت تصمیم‌های آنی و هیجان‌محور سوق می‌دهد. آن‌ها کمتر به پیامدهای بلندمدت می‌پردازند و بیشتر تحت تأثیر پاداش‌های فوری قرار می‌گیرند. ریسک‌پذیری در این افراد ممکن است صرفاً ناشی از هیجان‌طلبی یا بی‌اعتنایی به قوانین باشد. فقدان همدلی و پشیمانی باعث می‌شود در تصمیم‌گیری‌هایشان توجهی به هزینه‌های انسانی انتخاب‌های خود نداشته باشند. تصمیم‌گیری آن‌ها اغلب واکنشی، کوته‌بینانه و فاقد برنامه‌ریزی استراتژیک است.

۴- ارتباط شخصیت با چگونگی مدیریت هیجانات

تصمیم‌گیری، به ویژه در موقعیت‌های پرفشار، یک فرایند صرفاً عقلانی نیست. هیجانات نقش قدرتمندی در شکل‌دهی به قضاوت‌ها و انتخاب‌های ما دارند. شیوه تجربه و مدیریت این هیجانات، به شدت تحت تأثیر ویژگی‌های شخصیتی ما قرار دارد و این تفاوت‌ها بر کیفیت تصمیم‌ها اثر می‌گذارند.

افراد با روان‌رنجوری بالا، مستعد تجربه هیجانات منفی شدیدتر مانند اضطراب و ترس هستند. این حجم از هیجانات منفی می‌تواند توانایی آن‌ها برای تفکر منطقی را مختل کند. در نتیجه، ممکن است در تصمیم‌گیری دچار «فلج تحلیلی» شوند یا برعکس، تصمیماتی عجولانه و مبتنی بر ترس بگیرند.

در مقابل، برون‌گرایان تمایل به تجربه هیجانات مثبت بیشتری دارند و اغلب با خوش‌بینی به موقعیت‌ها نزدیک می‌شوند. این گرایش می‌تواند انگیزه لازم برای پیگیری اهداف را فراهم کند. با این حال، همین خوش‌بینی ممکن است باعث شود که آن‌ها در ارزیابی خطرات، بیش از حد خوش‌بین باشند و تحت تأثیر هیجانات مثبت لحظه‌ای، پیامدهای منفی بلندمدت را نادیده بگیرند.

افراد وظیفه‌شناس معمولاً توانایی بیشتری در کنترل تکانه‌ها و تنظیم هیجانات خود دارند. آن‌ها می‌توانند پاداش‌های آنی را به نفع اهداف بلندمدت به تأخیر بیندازند. این توانایی در مدیریت هیجانات، آن‌ها را در تصمیم‌گیری‌های نیازمند صبر و دید بلندمدت (مانند برنامه‌ریزی مالی) موفق می‌سازد.

افراد با گشودگی بالا به تجربه، نه تنها پذیرای ایده‌های جدید هستند، بلکه اغلب طیف وسیع‌تری از هیجانات را نیز کاوش می‌کنند. آن‌ها ممکن است به شهود و احساسات درونی خود اعتماد بیشتری داشته باشند. این ویژگی می‌تواند در تصمیم‌گیری‌های پیچیده و خلاقانه که داده‌های عینی کافی نیستند، مفید باشد.

در نهایت، افراد توافق‌پذیر، به دلیل همدلی بالا، هیجانات اطرافیان را در تصمیم‌گیری‌های خود لحاظ می‌کنند. آن‌ها تمایل دارند تصمیماتی بگیرند که به رفاه جمعی کمک کند. این حساسیت در تصمیم‌گیری‌های تیمی بسیار ارزشمند است. با این حال، همین ویژگی ممکن است باعث شود که از اتخاذ تصمیمات دشواری که ممکن است باعث ناراحتی دیگران شود، اجتناب کنند، حتی اگر آن تصمیم از نظر منطقی درست‌تر باشد.

۵- شخصیت و سبک‌های تفکر

شخصیت علاوه بر اهداف و هیجانات، بر سبک‌های تفکر که برای تحلیل مسائل و تصمیم‌گیری به کار می‌گیریم نیز تأثیر می‌گذارد. هر فردی به مجموعه‌ای از سبک‌های تفکر دسترسی دارد، اما ویژگی‌های شخصیتی، گرایش طبیعی ما به استفاده از برخی سبک‌ها را تقویت می‌کند. این ترجیحات به تدریج به رویکرد غالب ما در مواجهه با انتخاب‌ها تبدیل می‌شوند و توضیح می‌دهند که چرا افراد مختلف، یک مساله واحد را از زوایای متفاوتی تحلیل می‌کنند.

برای مثال، ویژگی وظیفه‌شناسی بالا، مهم‌ترین عامل در ترجیح تفکر تحلیلی و سیستماتیک است. نیاز درونی افراد وظیفه‌شناس به نظم، ساختار و دقت، به طور طبیعی آن‌ها را به سمت فرایندهای منطقی و گام‌به‌گام سوق می‌دهد. آن‌ها در هنگام تصمیم‌گیری، تمایل دارند اطلاعات را به صورت نظام‌مند جمع‌آوری کنند، شواهد را به دقت بسنجند و گزینه‌ها را بر اساس معیارهای عینی ارزیابی کنند. این رویکرد، پاسخی به نیاز شخصیتی آن‌ها برای کنترل و پیش‌بینی‌پذیری است.

در مقابل، گشودگی به تجربه، بستر اصلی برای تفکر خلاقانه و شهودی به شمار می‌رود. کنجکاوی، تخیل غنی و استقبال از ابهام و ایده‌های نو، این افراد را قادر می‌سازد تا از الگوهای فکری مرسوم فراتر روند. این ویژگی شخصیتی باعث می‌شود آن‌ها نه تنها از کشف راه‌حل‌های نوآورانه لذت ببرند، بلکه به بینش‌ها و احساسات درونی خود نیز به عنوان یک منبع اطلاعاتی معتبر اعتماد کنند.

توافق‌پذیری بالا نیز فرد را به سمت تفکر اجتماعی و همدلانه سوق می‌دهد. این افراد به طور ذاتی، پیامدهای یک تصمیم را از منظر تأثیر آن بر دیگران و حفظ هارمونی روابط ارزیابی می‌کنند. این گرایش، آن‌ها را به یک هم‌تیمی یا رهبر مشارکتی ارزشمند تبدیل می‌کند. با این حال، همین ویژگی می‌تواند مانعی برای به‌کارگیری مؤثر تفکر انتقادی باشد. از آن‌جا که تفکر انتقادی مستلزم به چالش کشیدن صریح ایده‌ها و پیش‌فرض‌هاست، فردی با توافق‌پذیری بالا ممکن است برای اجتناب از ایجاد تعارض، از بیان مخالفت یا نقد دیدگاه دیگران خودداری کند.

تأثیر برون‌گرایی بر سبک تفکر ظریف‌تر است. تمایل این افراد به قاطعیت و اقدام سریع، می‌تواند آن‌ها را به استفاده بیشتر از تفکر شهودی ترغیب کند تا بتوانند به سرعت به نتیجه برسند. علاوه بر این، از آن‌جا که تعاملات اجتماعی برایشان اهمیت دارد، در تصمیم‌گیری‌های خود به جنبه‌های اجتماعی و تأثیر آن بر جایگاهشان نیز توجه ویژه‌ای نشان می‌دهند.

در نهایت، روان‌رنجوری بالا بیش از آن‌که یک سبک تفکر خاص را تقویت کند، می‌تواند به شفافیت فرایندهای شناختی آسیب بزند. اضطراب و نگرانی مداوم ممکن است به «فلج تحلیلی» منجر شود؛ یعنی فرد به دلیل ترس از انتخاب اشتباه، در تحلیل بیش از حد جزئیات غرق می‌شود و از تصمیم‌گیری باز می‌ماند. در موارد دیگر، ممکن است هیجانات شدید، فرد را به سمت تصمیم‌گیری واکنشی و مبتنی بر ترس سوق دهد که با تفکر شهودی سازنده تفاوت دارد.

تمرین‌ها

(تمرین‌های برای کاوش در شخصیت)

در این درس، با مفهوم و ابعاد شخصیت آشنا شدیم. دیدیم که شخصیت به عنوان مجموعه‌ای نسبتاً پایدار از الگوهای فکری، احساسی و رفتاری، فردیت هر شخص را شکل می‌دهد و بر تعامل او با محیط اطراف اثر می‌گذارد. ویژگی‌های شخصیتی می‌توانند بر هدف‌گذاری، انگیزه‌ها، روش پردازش اطلاعات، ارزیابی ریسک، مدیریت هیجانات و نوع مواجهه با دوراهی‌های انتخاب تاثیر بگذارند. در ادامه تلاش می‌کنیم که با چند تمرین، از مطالب درس برای بررسی دقیق‌تر شخصیت‌مان استفاده کنیم.

(تمرین ۱- ترسیم پروفایل شخصیتی بر اساس مدل پنج عاملی)

در درس با مدل پنج عاملی آشنا شدیم که شخصیت را در پنج بُعد اصلی توصیف می‌کند: گشودگی به تجربه، وظیفه‌شناسی، برون‌گرایی، توافق‌پذیری و روان‌رنجوری. این تمرین به شما کمک می‌کند تا پروفایل شخصیتی خود را بر اساس این مدل ترسیم کنیم.

۱- در یک دفترچه یا فایل دیجیتال، هر کدام از پنج عامل اصلی شخصیت را یادداشت کنید. شرح مختصر هر عامل را مرور کنید. برای مثال:

گشودگی: کنجکاوی، خلاقیت، استقبال از تازگی.

وظیفه‌شناسی: نظم، پشتکار، قابل اتکا بودن.

برون‌گرایی: اجتماعی بودن، قاطعیت، پرانرژی بودن.

توافق‌پذیری: همدلی، همکاری، خوش‌قلبی.

روان‌رنجوری: اضطراب، نوسان خلق، واکنش‌پذیری هیجانی.

۲- جایگاه خود را برای هر عامل در طیفی از «بسیار کم» تا «بسیار زیاد» ارزیابی کنید. این ارزیابی نیازی به دقت آزمون‌های استاندارد ندارد و هدف، یک برآورد کلی بر اساس تامل شخصی است. از خود بپرسید: «ویژگی‌های این بُعد تا چه حد در من برجسته است؟». برای مثال، اگر فردی کنجکاو و علاقه‌مند به ایده‌های نو هستید، احتمالاً در گشودگی نمره بالایی دارید. اگر معمولاً آرام هستید و کمتر دچار استرس می‌شوید، در روان‌رنجوری نمره پایینی خواهید داشت.

۳- پس از ارزیابی، نتایج را یادداشت کنید و به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

کدام ویژگی‌ها در شما برجسته‌تر (بالاتر) و کدام کمرنگ‌تر (پایین‌تر) به نظر می‌رسند؟

آیا این ارزیابی با تصویری که عموماً از خود دارید، همخوانی دارد؟

آیا موقعیت‌هایی را به یاد می‌آورید که این ویژگی‌های برجسته یا کمرنگ، در رفتارها یا واکنش‌های شما به وضوح دیده شده‌اند؟

این نیم‌رخ، نقطه شروعی برای درک رابطه شخصیت و تصمیم‌گیری است. در تمرین‌های بعدی، از این شناخت اولیه برای تحلیل دقیق‌تر الگوهای تصمیم‌گیری خود استفاده می‌کنیم. همچنین توصیه می‌شود در صورت امکان، از آزمون‌های معتبر شخصیت‌شناسی مبتنی بر این مدل نیز استفاده کنید.

(تمرین ۲- تحلیل آثار شخصیت در تصمیم‌های گذشته)

شخصیت بر نگرش ما به جهان و انتخاب‌هایمان تأثیر می‌گذارد و تصمیم‌های گذشته، سرنخ‌های خوبی از این تأثیر ارائه می‌دهند. در این تمرین، یکی از تصمیمات مهم گذشته خود را تحلیل می‌کنیم تا نقش ویژگی‌های شخصیتی‌مان را در آن شناسایی کنیم.

یک تصمیم مهم گذشته (مانند انتخاب رشته، شغل یا مسائل مالی) را که جزئیات آن را به خاطر دارید، انتخاب کنید. سپس با استفاده از نیم‌رخ شخصیتی خود (تمرین ۱)، به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

توصیف تصمیم: موقعیت چه بود؟ چه گزینه‌هایی داشتید؟ در نهایت کدام را انتخاب کردید؟

تأثیر بر تعیین هدف و انگیزه: یژگی‌های شخصیتی برجسته شما (برای مثال، وظیفه‌شناسی بالا یا گشودگی به تجربه) چگونه بر اهداف و انگیزه‌هایتان در آن موقعیت تأثیر گذاشت؟ آیا انتخاب نهایی شما با اهداف رایج در نیم‌رخ شخصیتی‌تان همخوانی دارد؟

تأثیر بر جمع‌آوری و پردازش اطلاعات: ویژگی‌های شخصیتی شما چگونه بر نحوه جستجو و ارزیابی اطلاعات تأثیر گذاشت؟ آیا به جنبه‌های خاصی (مانند ریسک‌ها، فرصت‌ها یا نظرات دیگران) بیش از حد توجه کردید یا از آن‌ها غافل شدید؟ برای مثال، آیا روان‌رنجوری بالا باعث تمرکز بیش از حد بر جنبه‌های منفی شد یا برون‌گرایی بالا منجر به تصمیم‌گیری سریع با اطلاعات کمتر شد؟

تأثیر بر ارزیابی ریسک: ویژگی‌های شخصیتی شما (مانند روان‌رنجوری، برون‌گرایی یا وظیفه‌شناسی) چگونه بر میزان ریسک‌پذیری شما یا نحوه ارزیابی خطرات و منافع احتمالی هر گزینه اثر گذاشت؟

تأثیر بر مدیریت هیجانات: در طول فرایند تصمیم‌گیری چه هیجاناتی را تجربه کردید؟ ویژگی‌های شخصیتی شما، به‌ویژه روان‌رنجوری و برون‌گرایی، چگونه بر شدت این هیجانات و نحوه مدیریت آن‌ها تأثیر داشت؟ آیا هیجانات به تصمیم‌گیری عجولانه یا تعلل منجر شد؟

درس‌های آموخته شده: با آگاهی امروز از نقش شخصیت، آیا فرایند آن تصمیم‌گیری را متفاوت می‌بینید؟ چه درسی می‌توانید از این تحلیل برای تصمیم‌های آینده خود بگیرید؟

این تحلیل به ما کمک می‌کند تا الگوهای تکرارشونده‌ای را که شخصیت در تصمیم‌گیری‌هایمان ایجاد می‌کند، شناسایی کرده و در آینده آگاهانه‌تر عمل کنیم.

(تمرین ۳- شناسایی تله‌های شناختی مرتبط با شخصیت)

ویژگی‌های شخصیتی می‌توانند ما را نسبت به برخی سوگیری‌ها یا خطاهای شناختی آسیب‌پذیرتر کنند. آگاهی از این ارتباط به ما کمک می‌کند تا این «تله‌های فکری» را در خود شناسایی کرده و تأثیر آن‌ها را کاهش دهیم. در این تمرین، با توجه به نیم‌رخ شخصیتی خود، سوگیری‌های شناختی محتمل را شناسایی می‌کنیم.

به نیم‌رخ شخصیتی خود (تمرین ۱) و مطالب فصل درباره ارتباط شخصیت و سوگیری‌های شناختی بازگردید. سپس برای هر یک از ویژگی‌های شخصیتی برجسته خود، به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

سوگیری‌های محتمل: بر اساس مطالب این درس، هر ویژگی شخصیتی برجسته‌تان (برای مثال، توافق‌پذیری بالا)، شما را مستعد کدام سوگیری‌های شناختی می‌کند؟ فهرستی از این سوگیری‌های محتمل تهیه کنید.

تجربیات گذشته: آیا می‌توانید موقعیت‌های مشخصی را به یاد بیاورید که یکی از این سوگیری‌ها در آن نقش داشته است؟ موقعیت را شرح دهید و توضیح دهید آن سوگیری چگونه بر قضاوت شما تأثیر گذاشت.

نشانه‌های هشدار دهنده: چه افکار، احساسات یا رفتارهایی به شما هشدار می‌دهد که در دام یکی از این سوگیری‌ها افتاده‌اید؟

راهبردهای مقابله‌ای اولیه: برای مقابله آگاهانه با این تمایلات، چه اقدام کوچکی می‌توانید در تصمیم‌گیری‌های آینده انجام دهید؟

هدف از این تمرین، ایجاد یک سیستم هشدار درونی برای مدیریت آگاهانه‌تر تله‌های فکری مرتبط با شخصیت در فرایند تصمیم‌گیری است.

(تمرین ۴- کاوش در تصمیم‌گیری از دریچه جنبه‌های تاریک شخصیت)

علاوه بر ابعاد رایج شخصیت، ویژگی‌های سه‌گانه تاریک (ماکیاولیسم، خودشیفتگی و سایکوپاتی غیربالینی) نیز بر تصمیم‌گیری‌ها تأثیر می‌گذارند. این ویژگی‌ها ممکن است در سطح پایین در بسیاری از افراد وجود داشته باشند. آگاهی از نحوه تأثیر آن‌ها بر انتخاب‌ها (در خود و دیگران) بسیار مهم است. این تمرین به ما کمک می‌کند تا الگوهای رفتاری مرتبط با این جنبه‌ها را بدون قضاوت تحلیل کنیم.

با دقت و بدون قضاوت، موقعیت‌های تصمیم‌گیری (در محیط کار، روابط یا اجتماع) را که در آن‌ها حضور داشته‌اید یا شاهدشان بوده‌اید، تحلیل کنید و به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

شناسایی الگوهای رفتاری: آیا نمونه‌های مشخصی از رفتارهای تصمیم‌گیری را به یاد می‌آورید که با الگوهای ماکیاولیستی، خودشیفته‌وار یا سایکوپاتیک‌گونه همخوانی داشته باشد؟ این رفتارها توسط چه کسی و در چه موقعیتی رخ داد؟

تحلیل پیامدها: این الگوهای رفتاری چه پیامدهایی برای فرد تصمیم‌گیرنده و دیگران (مانند تیم کاری یا خانواده) داشت؟ آیا پیامدهای کوتاه‌مدت و بلندمدت متفاوت بودند؟

جذابیت فریبنده (اختیاری): آیا برخی از این الگوهای رفتاری، به‌ویژه در کوتاه‌مدت، به اشتباه جذاب یا قاطعانه به نظر رسیده‌اند؟ چرا؟

درس‌هایی برای تعامل و تصمیم‌گیری: شناخت این الگوهای رفتاری چگونه به شما کمک می‌کند تا: الف) در تصمیم‌گیری‌های خود آگاهانه‌تر عمل کنید و از این الگوهای مخرب بپرهیزید؟ ب) در تعامل با دیگران، این الگوها را بهتر تشخیص داده و واکنش مناسب‌تری (مانند تعیین حد و مرز یا ارزیابی دقیق‌تر ادعاها) نشان دهید؟

این تمرین به ما کمک می‌کند تا با دیدی واقع‌بینانه‌تر به جنبه‌های نامطلوب طبیعت انسان در تصمیم‌گیری نگاه کنیم و ابزارهایی برای تشخیص و مدیریت آن‌ها به دست آوریم.

شما درس 9 از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری را مطالعه کرده‌اید. درس‌های این مجموعه به ترتیب عبارتند از:

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید