شما در حال خواندن درس مبانی عصبشناختی تصمیمگیری: مغز چگونه انتخاب میکند؟ از مجموعه روانشناسی تصمیمگیری هستید.
تصمیمگیری شامل مجموعهای از فعالیتهای ذهنی است که در بستر مغز انجام میشوند؛ در واقع تصمیمها محصول دو سیستم هستند: مغز و ذهن. این دو واژه اغلب جای یکدیگر به کار میروند، اما تفاوتهای مهمی دارند.
مغز یک ساختار فیزیکی است که میتوان آن را دید و لمس کرد، در حالی که ذهن مجموعهای از ساز و کارهای غیرمادی مانند افکار، احساسات، خاطرات و آگاهی است که به طور مستقیم قابل مشاهده نیستند.
در روانشناسی تصمیمگیری بیشتر با جنبههای ذهنی تصمیمگیری سر و کار داریم، اما درک ساختار فیزیکی مغز برای درک فرایندهای ذهنی ضروری است.
لذا در این درس، به عنوان بخشی از مجموعه روانشناسی تصمیمگیری، به بررسی ساختار مغز و پایههای عصبی تصمیمگیری خواهیم پرداخت. اگر چه موضوع از پیچیدگیهای زیادی برخوردار است، تلاش کردهایم با حفظ دقت علمی، مفاهیم کلیدی را به شکل قابل درک و کاربردی ارائه دهیم.
- ساختار مغز و عملکرد بخشهای آن در تصمیمگیری
- نقش پیامرسانهای عصبی در تصمیمگیری
- مدارهای عصبی در تصمیمگیری
- (توصیههایی برای سلامت و تقویت سیستم عصبی مغز)
- (1- تنظیم الگوی خواب برای تقویت قشر پیشپیشانی)
- (2- مصرف غذاهای تقویتکننده نوروترنسمیترها)
- (3- ورزش منظم برای تقویت ساختار مغز و تولید نوروترنسمیترها)
- (4- تمرینهای توجه آگاهی برای تقویت مدار سینگولوفرونتال)
- (5- یادگیری مداوم برای تقویت مدار هیپوکامپوفرونتال)
- (6- کاهش مصرف مواد مضر برای حفاظت از سیستم عصبی)
ساختار مغز و عملکرد بخشهای آن در تصمیمگیری
مغز انسان شامل نواحی مختلفی است که هر کدام نقش خاصی در فرآیند تصمیمگیری بر عهده دارند. این بخشها در کنار یکدیگر عمل میکنند و انتخابهای ما را شکل میدهند. در ادامه، مهمترین نواحی مغز که در تصمیمگیری دخیل هستند را بررسی میکنیم.
الف- قشر مخ و نواحی پیشپیشانی
قشر مخ (Cerebral Cortex) بیرونیترین لایه مغز است و مسئولیت انجام فعالیتهای پیچیده ذهنی را بر عهده دارد. در میان بخشهای مختلف قشر مخ، قشر پیشپیشانی (Prefrontal Cortex) که در قسمت جلوی مغز و پشت استخوان پیشانی قرار گرفته، مهمترین مرکز تصمیمگیری است. این منطقه از چند بخش تخصصی تشکیل شده که هر کدام وظیفه خاصی در فرآیند تصمیمگیری دارند.
قشر پیشپیشانی شکمی-میانی (Ventromedial Prefrontal Cortex) وظیفه تعیین ارزش و اهمیت گزینههای مختلف را بر عهده دارد و به ما کمک میکند تشخیص دهیم کدام انتخاب سودمندتر است. هنگامی که بین خرید دو محصول مردد هستیم، این بخش ارزش هر انتخاب را محاسبه میکند و به ما امکان مقایسه میدهد.
قشر پیشپیشانی جانبی (Lateral Prefrontal Cortex) در برنامهریزی و تفکر منطقی نقش اساسی دارد و امکان بررسی پیامدهای هر گزینه را قبل از تصمیمگیری فراهم میکند. برای نمونه، هنگام بررسی یک پیشنهاد شغلی، این بخش کمک میکند جنبههای مثبت و منفی آن را لحاظ کنیم.
قشر پیشپیشانی پشتی-جانبی (Dorsolateral Prefrontal Cortex) مسئول مدیریت اطلاعات و حافظه کاری است. این ناحیه اطلاعات مرتبط با تصمیم را در ذهن نگه میدارد و در زمان مناسب آنها را در اختیار سایر بخشها قرار میدهد.
قشر اوربیتوفرونتال (Orbitofrontal Cortex) که در پشت چشمها واقع شده، در ارزیابی پاداش و تنظیم استراتژی تصمیمگیری بر اساس بازخورد نقش دارد. اگر نتایج یک تصمیم با انتظارات ما همخوانی نداشته باشد، این بخش سیگنال میدهد تا رویکرد خود را تغییر دهیم.
قشر سینگولیت قدامی (Anterior Cingulate Cortex) وظیفه تشخیص تعارض بین گزینهها و شناسایی خطا را بر عهده دارد. هنگامی که باید بین دو گزینه مطلوب اما متضاد انتخاب کنیم، این بخش فعال میشود و فرآیند حل تعارض را آغاز میکند.
ب- ساختارهای عمقی مغز
در اعماق مغز، ساختارهای متعددی وجود دارند که در فرآیند تصمیمگیری نقش حیاتی ایفا میکنند. در ادامه، مهمترین این بخشها را بررسی خواهیم کرد.
۱- بخشهای مرتبط با سیستم لیمبیک
سیستم لیمبیک (Limbic System) مجموعهای از ساختارهای مغزی است که در پردازش احساسات، حافظه و انگیزش نقش اساسی دارند. مهمترین اجزای این سیستم عبارتند از:
آمیگدال (Amygdala) ساختاری بادامیشکل است که نقش کلیدی در پردازش هیجانات قوی مانند ترس و خشم دارد. این بخش محرکهای محیطی را به سرعت ارزیابی کرده و واکنش هیجانی مناسب را برمیانگیزد. هنگام مواجهه با موقعیت تهدیدآمیز، آمیگدال هشدار میدهد و ما را برای واکنش سریع آماده میکند. در تصمیمگیری، این ساختار کمک میکند تا بار عاطفی گزینههای مختلف را ارزیابی کنیم.
هیپوکامپ (Hippocampus) در شکلگیری حافظه بلندمدت نقش دارد. بدون این ساختار نمیتوانیم از تجربیات گذشته درس بگیریم. هیپوکامپ خاطرات را ذخیره و بازیابی میکند تا بتوانیم از آنها در تصمیمهای آینده بهره ببریم.
اینسولا (Insula) اگرچه معمولاً به عنوان بخشی از قشر مخ طبقهبندی میشود، اما از نظر عملکردی با سیستم لیمبیک در ارتباط است. اینسولا در درک احساسات بدنی و تجربه احساساتی مانند نفرت، همدلی و انصاف نقش دارد. این بخش کمک میکند احساسات درونیمان را در تصمیمگیری لحاظ کنیم.
۲- هیپوتالاموس
هیپوتالاموس (Hypothalamus) مرکز کنترل بسیاری از فعالیتهای خودکار بدن است و گرچه با سیستم لیمبیک در ارتباط است، عملکردهای متفاوتی دارد. این بخش دما، گرسنگی، تشنگی و تعادل هورمونی را تنظیم میکند و نیازهای اساسی بدن را تشخیص میدهد. هیپوتالاموس با ایجاد انگیزههای اولیه مانند گرسنگی یا تشنگی، تصمیمهای مرتبط با بقا را تحت تأثیر قرار میدهد.
۳- تالاموس
تالاموس (Thalamus) ایستگاه مرکزی انتقال اطلاعات حسی است و دادههای دریافتی از چشمها، گوشها و سایر اندامهای حسی را فیلتر کرده و به بخشهای مناسب مغز ارسال میکند. تالاموس اگرچه جزء سیستم لیمبیک نیست، اما با فراهم کردن اطلاعات حسی لازم برای تصمیمگیری، نقش مهمی در این فرآیند ایفا میکند.
۴- هستههای قاعدهای
هستههای قاعدهای (Basal Ganglia) مجموعهای از ساختارهای مغزی هستند که در کنترل حرکات ارادی، شکلگیری عادتها و پردازش پاداش نقش دارند. این ساختارها شامل موارد زیر هستند:
استریاتوم (Striatum) از هستههای کودیت و پوتامن تشکیل شده و نقش مهمی در یادگیری مبتنی بر پاداش و شکلگیری عادتها دارد. این بخش کمک میکند کارهای تکراری را بدون نیاز به تمرکز آگاهانه انجام دهیم. به کمک استریاتوم است که میتوانیم همزمان با رانندگی به موسیقی گوش دهیم یا با دوستمان صحبت کنیم.
هسته اکومبنس (Nucleus Accumbens) که بخشی از استریاتوم شکمی است، در سیستم پاداش مغز نقش دارد. این ساختار با ترشح دوپامین، احساس لذت و رضایت ایجاد میکند و تمایل به تکرار رفتارهای خوشایند را افزایش میدهد.
پالیدوم (Pallidum/Globus Pallidus) در تنظیم حرکات ارادی و یادگیری عادتها نقش دارد و کمک میکند تصمیمهای ما به اقدامات هماهنگ تبدیل شوند.
هستههای جسم سیاه (Substantia Nigra) در تولید دوپامین نقش دارند که برای احساس پاداش و انگیزش ضروری است. اختلال در این بخش با بیماریهایی مانند پارکینسون مرتبط است که هم بر حرکت و هم بر تصمیمگیری تأثیر میگذارد.
(تحلیل ایده مغز حیوانی: واقعیت یا سادهانگاری؟)
مغز انسان دارای ساختارهایی است که شباهت زیادی به مغز سایر مهرهداران، به ویژه پستانداران، دارد. این شباهت نشاندهنده یک پدیده مهم در علم زیستشناسی است: وجود یک نیای مشترک در گذشته دور و حفظ ساختارهای بنیادین در طول میلیونها سال تکامل. دانشمندان این ساختارهای مشابه را «ساختارهای همولوگ» مینامند.
در پایهایترین سطح مغز، ساقه مغز قرار گرفته که وظیفه کنترل عملکردهای حیاتی بدن را بر عهده دارد. این بخش مسئول تنظیم تنفس، ضربان قلب و فشار خون است. ساقه مغز در تمام مهرهداران وجود دارد و عملکردهای آن از خزندگان تا انسان قابل مشاهده است. در سطح بالاتر، سیستم لیمبیک شامل بخشهایی مانند آمیگدال، هیپوکامپ و هیپوتالاموس قرار دارد که مشابه آن علاوه بر انسان، در سایر پستانداران نیز مشاهده شده است.
بر پایه همین مشاهدات، یک نظریه رایج شکل گرفته است که اغلب برای توضیح رفتار انسان به کار گرفته میشود. این نظریه که ریشه در مدل «مغز سهگانه» دارد، در دهه ۱۹۶۰ توسط پاول مکلین ارائه شد. بر اساس این مدل، مغز انسان از سه لایه مجزا و مستقل تکامل یافته است.
مکلین معتقد بود که درونیترین لایه، «مغز خزنده» نام دارد که همان ساقه مغز است و غرایز خام و تلاش برای بقا را کنترل میکند. لایه میانی «مغز پستانداران اولیه» است که همان سیستم لیمبیک بوده و مسئول هیجانات و عواطف است. لایه بیرونی نیز «نوقشر» نام دارد که جایگاه تفکر منطقی و عقلانیت انسانی محسوب میشود.
طرفداران این دیدگاه معتقدند که بسیاری از تصمیمها و رفتارهای تکانشی ما، نتیجه غلبه دو لایه درونیتر، یعنی «مغز حیوانی» بر «لایه منطقی» است. برای نمونه زمانی که علیرغم آگاهی از مضرات یک ماده غذایی، در مصرف آن زیادهروی میکنیم، یا در هنگام عصبانیت واکنشی پرخاشگرانه نشان میدهیم، این مدل توضیح میدهد که مغز منطقی موقتاً توسط سیگنالهای مغز هیجانی یا غریزی کنار میرود.
جذابیت این ایده در سادگی آن و تواناییاش برای ارائه یک توضیح قابل فهم برای کشمکشهای درونی انسان است. این مدل به نظر میرسد که پاسخ روشنی برای این سؤال ارائه میدهد که چرا گاهی اوقات برخلاف منطق رفتار میکنیم.
اما علیرغم این جذابیت، مدل مغز سهگانه و ایده وجود یک «مغز حیوانی» در تقابل با «مغز انسانی»، از دیدگاه عصبشناسی مدرن یک سادهانگاری شدید و تا حد زیادی نادرست است. شواهد علمی کنونی این مدل را از دو جنبه اساسی رد میکند.
نخست، از منظر تکاملی، مغز با اضافه شدن لایههای جدید بر روی لایههای قدیمی تکامل نیافته است. در واقع، تمام بخشهای مغز پستانداران به صورت هماهنگ و در ارتباط با یکدیگر تکامل یافتهاند. برای مثال، نوقشر یک ساختار کاملاً جدید نیست، بلکه پیشسازهای آن در گونههای غیرپستاندار نیز یافت میشود. این بخش در طول تکامل پستانداران، به موازات سایر ساختارها، پیچیدهتر شده است.
دوم و مهمتر از آن، از منظر عملکردی، این بخشها به صورت مستقل و در رقابت با یکدیگر عمل نمیکنند. تصمیمگیری در مغز انسان محصول فعالیت شبکههای عصبی توزیعشده و بسیار یکپارچهای است که تمام این مناطق را در بر میگیرد.
بنابراین عملکرد مغز انسان پیچیدهتر از یک تقابل ساده میان منطق و غریزه است. برای درک بهتر این موضوع انتخاب یک مسیر برای رانندگی را تصور کنید. این تصمیمگیری به ظاهر ساده، شامل تعاملات پیچیده میان چندین ناحیه مغز است.
سیستم لیمبیک ممکن است بر اساس تجربیات گذشته، حس اضطراب یا آرامش را نسبت به یک مسیر خاص فعال کند. این احساس ممکن است به دلیل خاطره یک تصادف یا یک منظره زیبا باشد. در همین حال، قشر پیشپیشانی که بخشی از نوقشر و مرکز عملکردهای اجرایی است، این سیگنالهای هیجانی را در کنار اطلاعات منطقی دیگر مانند مسافت، ترافیک و زمان ارزیابی میکند. سپس تمام این اطلاعات را یکپارچه میکند تا به انتخاب بهینه دست یابد.
بنابراین، هیجانات نه به عنوان یک نیروی مخالف، بلکه به عنوان یک منبع داده برای فرآیند تصمیمگیری عمل میکنند. تفکیک میان «مغز حیوانی» و «مغز انسانی» استعارهای گمراهکننده است که مانع از درک صحیح ماهیت یکپارچه و شبکهای مغز میشود.
نقش پیامرسانهای عصبی در تصمیمگیری
تصور کنید مغز یک شهر بزرگ و پرجمعیت است. ساکنان این شهر، سلولهایی به نام نورون یا سلول عصبی هستند. برای اینکه این شهر درست عمل کند و کارهایی مانند فکر کردن، احساس کردن یا حرکت دادن اعضای بدن را انجام دهد، ساکنان آن باید دائماً در ارتباط باشند. هر تصمیمی که میگیریم، نتیجه ارتباط میان نورونهاست. اما این نورونها چگونه ارتباط برقرار میکنند؟ بین هر دو نورون، یک فضای خالی کوچک وجود دارد که به آن «شکاف سیناپسی» میگویند. به دلیل وجود همین شکاف، ارتباط بین نورونها نمیتواند یک مرحلهای و مستقیم باشد. در عوض، این ارتباط در دو مرحلهی متفاوت انجام میشود: یک مرحله الکتریکی و یک مرحله شیمیایی.
پیام در گام اول به شکل یک سیگنال سریع الکتریکی در طول نورون حرکت میکند. این انتقال را میتوانید مانند دویدن یک نامهرسان از یک سر خیابان به سر دیگر آن خیابان (داخل یک نورون) در نظر بگیرید. این انتقال بسیار سریع است و پیام را درون یک سلول واحد جابجا میکند. اما چالش اصلی زمانی است که پیام به انتهای نورون میرسد و باید به نورون بعدی منتقل شود، حال آن که سیگنال الکتریکی نمیتواند از روی آن شکاف عبور کند. اینجا مرحله شیمیایی شروع میشود و نورون فرستنده برای انتقال پیام، مولکولهایی را در فضای خالی شکاف آزاد میکند. این مولکولها پیامرسانهای عصبی (نوروترنسمیترها) نام دارند.
بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت: نوروترنسمیترها مواد شیمیایی هستند که ارتباط بین سلولهای عصبی را امکانپذیر میکنند. این پیامرسانها نقش مهمی در شکلدهی به رفتار، تنظیم احساسات و هدایت فرایندهای شناختی ما دارند. هر تصمیمی که میگیریم، تحت تأثیر این مواد شیمیایی است. در ادامه، به بررسی نقش پنج نوروترنسمیتر اصلی در تصمیمگیری خواهیم پرداخت.
۱- دوپامین (Dopamine): این پیامرسان به عنوان مولکول «انگیزه و پاداش» شناخته میشود. وقتی کاری لذتبخش یا مفید انجام میدهیم، مغز با آزاد کردن دوپامین به ما پاداش میدهد و احساس خوبی پیدا میکنیم. این کار باعث میشود که بخواهیم آن رفتار را دوباره تکرار کنیم. در تصمیمگیری، دوپامین ما را به سمت گزینههایی سوق میدهد که انتظار داریم نتیجهی خوبی داشته باشند.
۲- سروتونین (Serotonin): این پیامرسان، نقش «تثبیتکننده خلقوخو» را دارد. سروتونین به ما کمک میکند تا احساس آرامش و صبر داشته باشیم و بتوانیم هیجانات خود را کنترل کنیم. وقتی سطح سروتونین متعادل باشد، ما کمتر به صورت ناگهانی و از روی تکانه تصمیم میگیریم. این پیامرسان به ما کمک میکند تا برای رسیدن به یک نتیجه بهتر در آینده، لذتهای آنی و کوچک را به تعویق بیندازیم و با فکر بیشتری انتخاب کنیم.
۳- نوراپی نفرین (Norepinephrine): این پیامرسان مولکول «هوشیاری و تمرکز» است. در شرایطی که نیاز به توجه و واکنش سریع داریم، مثلاً هنگام مواجهه با یک خطر یا یک چالش مهم، مغز نوراپینفرین آزاد میکند. این کار باعث میشود حواس ما کاملاً جمع شود و بتوانیم روی مسئلهی اصلی تمرکز کنیم. در تصمیمگیری، نوراپینفرین به ما کمک میکند تا در شرایط اضطراری، سریع و کارآمد عمل کنیم.
۴- گابا (GABA) یا گاما-آمینوبوتیریک اسید:گابا اصلیترین پیامرسان «آرامبخش و مهاری» مغز است. وظیفه آن کم کردن فعالیت اضافی سلولهای عصبی و ایجاد آرامش است. گابا مانند یک ترمز برای سیستم عصبی عمل میکند و از فعالیت بیش از حد آن که میتواند منجر به اضطراب شود، جلوگیری میکند. در هنگام تصمیمگیری، گابا با کاهش استرس و افکار مزاحم، به ذهن ما وضوح میبخشد و کمک میکند تا با آرامش و منطق بیشتری گزینهها را تحلیل کنیم.
۵- گلوتامات (Glutamate):در مقابل گابا، گلوتامات اصلیترین پیامرسان «تحریکی» مغز است و در فرایندهای «یادگیری و حافظه» نقشی کلیدی دارد. هر بار که چیز جدیدی یاد میگیریم یا چیزی را به ذهن میسپاریم، گلوتامات به تقویت ارتباط نورونها کمک میکند. در تصمیمگیری، گلوتامات امکان میدهد که از تجربیات گذشته درس بگیریم و اطلاعات جدید را به سرعت پردازش کنیم تا انتخابهای هوشمندانهتری داشته باشیم.
مدارهای عصبی در تصمیمگیری
در بخش قبل آموختیم که سلولهای عصبی یا نورونها، از طریق مواد شیمیایی به نام پیامرسانهای عصبی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. این پیامرسانها مانند نامههایی هستند که بین دو نورون همسایه رد و بدل میشوند. اما برای انجام کارهای پیچیدهای مانند تصمیمگیری، مغز به چیزی فراتر از ارتباط دو سلول منفرد نیاز دارد. برای چنین وظایفی، لازم است که بخشهای کاملاً متفاوتی از مغز، که هر کدام مسئولیت خاصی دارند (مانند بخش حافظه، بخش احساسات و بخش تفکر منطقی)، با یکدیگر به صورت هماهنگ در ارتباط باشند.
اینجاست که مفهوم «مدارهای عصبی» اهمیت پیدا میکند. مدارهای عصبی را میتوان به عنوان شاهراهها یا مسیرهای ارتباطی اصلی در مغز تصور کرد. این مدارها از میلیونها نورون تشکیل شدهاند که یک مسیر اختصاصی بین مناطق مختلف مغز ایجاد میکنند. پیامرسانهای عصبی (مانند دوپامین یا سروتونین) و سیگنالهای الکتریکی، در واقع در طول همین شاهراهها جریان مییابند تا پیامها را در مقیاسی بزرگ و بین بخشهای دور از هم منتقل کنند. بنابراین، مدار عصبی زیرساخت و جاده است و پیامرسان عصبی، وسیله نقلیه یا پیامی است که در آن جاده حرکت میکند. در ادامه، با چند مورد از مهمترینِ این مدارهای درگیر در تصمیمگیری آشنا میشویم.
۱- مدار پاداش مزولیمبیک (Mesolimbic Reward Pathway): این مدار، مسئول اصلی ارزیابی پاداش و ایجاد انگیزه در ماست. هنگامی که با یک انتخاب لذتبخش، مانند خوردن یک دسر شیرین، مواجه میشویم، این مدار فعال میشود. این مسیر، ناحیهای به نام هسته اکومبنس را که به عنوان مرکز پردازش لذت شناخته میشود، به قشرپیشپیشانی که مرکز تفکر سطح بالا است، متصل میکند. پیامرسان عصبی اصلی که در این شاهراه حرکت میکند، دوپامین است. آزادسازی دوپامین در این مدار، به مغز این پیام را میدهد که رفتار انجام شده (خوردن دسر) ارزشمند بوده و باید برای تکرار آن در آینده انگیزه ایجاد شود. این مدار ما را به سمت گزینههایی سوق میدهد که انتظار داریم نتیجهای رضایتبخش داشته باشند.
۲- مدار کورتیکولیمبیک (Corticollimbic Pathway): تصمیمگیری صرفاً برای پاسخ به لذتهای آنی نیست و این مدار نقشی حیاتی در ایجاد تعادل ایفا میکند. این مدار، شاهراهی است که بین قشر پیشپیشانی (مرکز منطق و برنامهریزی) و سیستم لیمبیک (مرکز پردازش هیجانات) ارتباط برقرار میکند و اجازه میدهد تا بر پاسخهای هیجانی خود کنترل داشته باشیم. برای مثال، زمانی که عصبانی هستیم، این مدار به ما کمک میکند تا به جای یک واکنش تکانشی، یک تصمیم منطقی و سنجیده بگیریم. در واقع، این مدار به عنوان یک سازوکار تنظیمی عمل میکند که بین خواستههای هیجانی و ملاحظات منطقی تعادل ایجاد کرده و به تصمیمگیری آگاهانه کمک مینماید.
۳- مدار فرونتواستریاتال (Frontostriatal Pathway): رفتارهای ما تنها شامل تصمیمهای یکباره نیستند، بلکه بسیاری از آنها به صورت عادتهای روزمره درآمدهاند. مدار فرونتواستریاتال در شکلگیری و اجرای این عادتها نقش دارد. این مسیر، قشرپیشپیشانی را به ساختارهایی به نام هستههای قاعدهای متصل میکند که در کنترل حرکات و یادگیری رویهها نقش کلیدی دارند. وقتی یک رفتار را به قدری تکرار میکنیم که به عادت تبدیل میشود، مانند رانندگی در یک مسیر همیشگی، این مدار به ما اجازه میدهد تا آن کار را به صورت خودکار و بدون نیاز به تمرکز ذهنی زیاد انجام دهیم. این فرایند، ظرفیت شناختی مغز را برای تمرکز بر روی مسائل جدیدتر و مهمتر آزاد میکند.
۴- مدار سینگولوفرونتال (Cingulo-frontal Pathway): هنگام مواجهه با انتخابهای دشوار و متناقض، مدار سینگولوفرونتال وارد عمل میشود. این مدار، قشر سینگولیت قدامی که به عنوان سیستم نظارت بر خطا و تعارض در مغز عمل میکند، را به قشر پیشپیشانی متصل مینماید. وظیفه این مدار، شناسایی تعارضات در اطلاعات و نظارت بر عملکرد ماست. برای مثال، اگر بین دو شغل با مزایا و معایب متفاوت مردد باشیم، این مدار فعال شده و به ما کمک میکند تا تضادها را تحلیل کرده و توجه خود را برای یافتن بهترین راهحل متمرکز کنیم.
۵- مدار هیپوکامپوفرونتال (Hippocampo-Frontal Circuit):این مدار، هیپوکامپ که مرکز اصلی حافظه و یادگیری است، را به قشر پیشپیشانی متصل میکند. به کمک این مدار، زمانی که با یک موقعیت جدید روبرو میشویم، مغز میتواند به سرعت به بایگانی خاطرات دسترسی پیدا کرده و از تجربیات و آموختههای گذشته برای راهنمایی تصمیم فعلی استفاده کند. این فرایند به ما امکان میدهد تا از اشتباهات گذشته درس بگیریم و انتخابهای هوشمندانهتری انجام دهیم.
در این بخش، چند توصیه کلیدی مبتنی بر یافتههای علمی ارائه میکنیم که میتواند به حفظ سلامت و تقویت سیستم عصبی مغز کمک کند. با پیروی منظم از این توصیهها، میتوانیم به تدریج ظرفیتهای مغزی خود را ارتقا داده و کیفیت تصمیمگیری و عملکرد شناختی خود را بهبود بخشیم. خواب با کیفیت، نقش مهمی در سلامت سیستم عصبی و مغز دارد. مغز در طول خواب فرآیندهای بازسازی و ترمیم را انجام میدهد که برای عملکرد بهینه در روز بعد ضروری هستند. کمبود خواب یا اختلال در آن میتواند به طور مستقیم روی قشر پیشپیشانی تأثیر بگذارد و توانایی ما در قضاوت، برنامهریزی و کنترل تکانهها را تضعیف کند. برای بهبود کیفیت خواب و تقویت سیستم عصبی، توجه به ریتم شبانهروزی بدن (ساعت بیولوژیک) ضروری است. ساعت بیولوژیک تحت تأثیر نور طبیعی قرار دارد و ترشح هورمونهای مختلف از جمله ملاتونین و کورتیزول را تنظیم میکند. ملاتونین هورمونی است که به القای خواب کمک میکند و معمولاً با تاریک شدن هوا ترشح میشود، در حالی که کورتیزول با روشنایی صبح افزایش مییابد و به هوشیاری کمک میکند. قرار گرفتن در معرض نور طبیعی در طول روز، به ویژه در صبح، به تنظیم ساعت بیولوژیک کمک میکند. صبحها حداقل ۲۰ دقیقه در فضای باز بودن یا نشستن کنار پنجرهای با نور طبیعی میتواند به تنظیم ریتم شبانهروزی کمک کند. در مقابل قرار گرفتن در معرض نور آبی ناشی از صفحات دیجیتال (تلفنهای هوشمند، تبلتها، کامپیوترها و تلویزیونها) در ساعات عصر و شب میتواند تولید ملاتونین را سرکوب کند و به روند طبیعی خواب آسیب برساند. این نور با طول موج کوتاه، به مغز پیام میدهد که هنوز روز است و باید هوشیار بماند. لذا توصیه میشود که استفاده از این دستگاهها حداقل ۲ ساعت قبل از خواب متوقف شود. ایجاد یک روتین منظم خواب نیز اهمیت زیادی دارد. به خواب رفتن و بیدار شدن در ساعات مشخص، حتی در روزهای تعطیل، به تنظیم ساعت داخلی بدن کمک میکند. بهتر است هر شب ۳۰-۶۰ دقیقه قبل از خواب، روتینی آرامشبخش داشته باشیم که میتواند شامل دوش آب گرم، مطالعه کتاب، گوش دادن به موسیقی آرام یا تمرینات تنفس عمیق باشد. محیط خواب نیز نقش مهمی در کیفیت خواب دارد. اتاق خواب باید خنک (حدود ۱۸-۲۰ درجه سانتیگراد)، تاریک و آرام باشد. استفاده از پردههای ضخیم، چشمبند یا گوشبند میتواند به کاهش محرکهای محیطی کمک کند. همچنین، تشک و بالش راحت و مناسب برای خواب با کیفیت ضروری هستند. مصرف برخی مواد نیز کیفیت خواب را تحت تأثیر قرار میدهد. کافئین موجود در قهوه، چای، نوشابههای انرژیزا و حتی شکلات تلخ میتواند ۶ الی ۸ ساعت در بدن باقی بماند و روند خواب را مختل کند. نیکوتین موجود در سیگار نیز محرک است و میتواند خواب را به تأخیر بیندازد. همچنین وعدههای غذایی سنگین قبل از خواب میتوانند با ایجاد ناراحتی گوارشی، کیفیت خواب را کاهش دهند. تغذیه مناسب از مهمترین عوامل در تنظیم و تعادل نوروترنسمیترها است. مغز برای تولید این مواد به پیشسازهای خاصی نیاز دارد که اغلب از طریق مواد غذایی تأمین میشوند. در ادامه به بررسی انواع غذاهای مؤثر بر نوروترنسمیترها میپردازیم. برای افزایش سطح دوپامین، مصرف منظم غذاهای سرشار از تیروزین ضروری است. این غذاها شامل موز (بهخصوص موزهای رسیده که حاوی تیروزین بیشتری هستند)، آووکادو، تخم مرغ (بهویژه زرده آن)، گوشتهای بدون چربی مانند مرغ و بوقلمون، ماهی، محصولات لبنی کمچرب مانند پنیر و ماست، بادام، کدو تنبل و لوبیاها هستند. همچنین ویتامینهای گروه B، بهخصوص ویتامین B6، در فرایند تبدیل تیروزین به دوپامین نقش دارند؛ این ویتامینها در غلات کامل، سبزیجات برگ سبز و مخمر غذایی یافت میشوند. سروتونین نوروترنسمیتری است که نقش کلیدی در تنظیم خلق و خو، اشتها، خواب و احساس آرامش دارد. تریپتوفان، یک اسید آمینه ضروری، پیشساز اصلی سروتونین است که باید از طریق رژیم غذایی تأمین شود. غذاهای سرشار از تریپتوفان شامل مرغ، بوقلمون، ماهی، جو دوسر، شیر، پنیر، توفو، تخم کتان، آجیل (بهخصوص بادام و گردو) و دانههای کدو هستند. نکته مهم این است که مصرف کربوهیدراتهای پیچیده همراه با این غذاها میتواند به افزایش جذب تریپتوفان در مغز کمک کند. این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که مصرف کربوهیدرات باعث ترشح انسولین میشود که اسیدهای آمینه رقیب تریپتوفان را از خون حذف میکند و به تریپتوفان اجازه میدهد راحتتر به مغز برسد. منابع خوب کربوهیدراتهای پیچیده شامل برنج قهوهای، نان سبوسدار، سیبزمینی شیرین و حبوبات هستند. همچنین، ویتامین D، ویتامین B6، منیزیم و روی نیز در تولید سروتونین نقش دارند که در تخم مرغ، ماهیهای چرب، مغزها و دانهها، موز و سبزیجات برگ تیره یافت میشوند. گابا (اسید گاما-آمینوبوتیریک) نقش مهمی در ایجاد آرامش، کاهش اضطراب و بهبود کیفیت خواب دارد. گابا به طور مستقیم از طریق مواد غذایی جذب نمیشود (زیرا نمیتواند از سد خونی-مغزی عبور کند)، اما مصرف برخی مواد مغذی به تولید و افزایش فعالیت آن کمک میکند. منیزیم یکی از مواد معدنی مفید برای بهبود گابا است که در سبزیجات برگ سبز تیره مانند اسفناج و کلم پیچ، آجیل و دانهها (بهویژه بادام، کنجد و دانههای کدو)، حبوبات، آووکادو، موز و شکلات تلخ یافت میشود. همچنین، مصرف غذاهای تخمیری مانند کیمچی، کفیر، کامبوجا و ماست که حاوی پروبیوتیکها هستند، میتواند به افزایش سطح گابا کمک کند. برخی مطالعات نشان دادهاند که پروبیوتیکها از طریق محور روده-مغز میتوانند بر تولید نوروترنسمیترها تأثیر بگذارند. چای سبز حاوی تیانین است که میتواند سطح گابا را افزایش دهد و به کاهش اضطراب کمک کند. گیاهان دارویی مانند بابونه، اسطوخودوس و والرین نیز اثرات مشابهی دارند و میتوانند به افزایش فعالیت گابا کمک کنند. گلوتامات مهمترین نوروترنسمیتر تحریککننده در مغز است که در یادگیری، حافظه و شناخت نقش اساسی دارد. با این حال، سطح بیش از حد گلوتامات میتواند به سمیت عصبی و آسیب به نورونها منجر شود. برای تنظیم سطح گلوتامات، مصرف غذاهای سرشار از اسیدهای چرب امگا-۳ مانند ماهیهای چرب (سالمون، ساردین، ماهی تن، قزلآلا)، روغن ماهی، گردو، تخم کتان و چیا مفید است. امگا-۳ به کاهش التهاب مغزی و تعادل سطح گلوتامات کمک میکند. کورکومین موجود در زردچوبه نیز خواص ضدالتهابی قوی دارد و میتواند به محافظت از نورونها در برابر آسیب ناشی از سطح بالای گلوتامات کمک کند. مصرف منیزیم که در غذاهایی مانند سبزیجات برگ سبز، دانهها و آجیل یافت میشود، نیز در تنظیم فعالیت گیرندههای گلوتامات نقش دارد. استیلکولین در یادگیری، حافظه و تمرکز نقش دارد. برای افزایش سطح استیلکولین، مصرف غذاهای سرشار از کولین مانند زرده تخممرغ، جگر، گوشت، ماهی، سویا، کلم بروکلی و گل کلم توصیه میشود. همچنین، ویتامینهای گروه B بهویژه B1، B5 و B12 در تولید استیلکولین نقش دارند که در گوشت، غلات کامل، حبوبات و سبزیجات برگ سبز یافت میشوند. هیدراتاسیون مناسب نیز برای عملکرد بهینه مغز و تعادل نوروترنسمیترها ضروری است. کمآبی حتی در سطوح خفیف میتواند بر عملکرد شناختی، تمرکز و خلق و خو تأثیر منفی بگذارد. توصیه میشود روزانه حداقل ۸ لیوان آب مصرف شود. همچنین، نوشیدنیهای حاوی کافئین مانند قهوه و چای سیاه با اعتدال مصرف شوند، زیرا مصرف بیش از حد کافئین میتواند باعث اختلال در تعادل نوروترنسمیترها شود. فعالیت فیزیکی منظم از مؤثرترین روشها برای بهبود عملکرد مغز و تقویت سیستم عصبی است. ورزش هوازی منظم که شامل فعالیتهایی مانند پیادهروی سریع، دویدن، شنا، دوچرخهسواری یا ایروبیک میشود، یکی از بهترین انواع فعالیتها برای تقویت مغز است. متخصصان توصیه میکنند حداقل ۳۰ دقیقه ورزش هوازی با شدت متوسط، ۵ روز در هفته انجام شود. یکی از مهمترین اثرات ورزش بر مغز، افزایش تولید فاکتور نوروتروفیک مشتق از مغز (BDNF) است. BDNF پروتئینی است که در نورونها تولید میشود و اغلب به عنوان کود مغز شناخته میشود، زیرا نقش حیاتی در رشد، حفظ و ترمیم نورونها دارد. این پروتئین، رشد نورونهای جدید (نوروژنز) را در هیپوکامپ، مرکز مهم حافظه و یادگیری در مغز، تحریک میکند. مطالعات نشان دادهاند حتی یک جلسه ورزش هوازی میتواند سطح BDNF را به طور موقت افزایش دهد، در حالی که ورزش منظم در طولانی مدت باعث افزایش پایدار این فاکتور رشد عصبی میشود. افزایش سطح BDNF با بهبود حافظه، یادگیری سریعتر و انعطافپذیری مغز مرتبط است. ورزش منظم همچنین تأثیر قابل توجهی بر ساختار آناتومیک مغز دارد. تصویربرداریهای مغزی نشان دادهاند افرادی که به طور منظم ورزش میکنند، دارای حجم بیشتری از ماده خاکستری (بخش حاوی جسم سلولی نورونها) در مناطق مختلف مغز، بهویژه در قشر پیشپیشانی هستند. ورزش همچنین جریان خون مغزی را افزایش میدهد، که نه تنها اکسیژن و مواد مغذی بیشتری را به نورونها میرساند، بلکه به دفع مؤثرتر مواد زائد و سموم نیز کمک میکند. این افزایش جریان خون میتواند اثر فوری بر عملکرد شناختی داشته باشد. مطالعات نشان دادهاند حتی ۱۰ دقیقه پیادهروی سریع میتواند جریان خون به قشر پیشپیشانی را به طور موقت افزایش دهد و عملکرد شناختی را بهبود بخشد. بنابراین، برای تصمیمگیریهای مهم، یک پیادهروی کوتاه یا انجام چند حرکت کششی قبل از جلسات تصمیمگیری میتواند به افزایش کارایی مغز کمک کند. تمرینات ذهنی-جسمی مانند یوگا، تای چی و پیلاتس نیز فواید منحصر به فردی برای مغز دارند و باعث کاهش استرس، بهبود تمرکز و افزایش آگاهی ذهنی میشوند. مطالعات نشان دادهاند که این تمرینات میتوانند امواج مغزی را تنظیم کنند و باعث افزایش امواج آلفا شوند که با آرامش هوشیارانه مرتبط هستند. این حالت ذهنی میتواند به تفکر خلاقانه و یافتن راهحلهای جدید برای مشکلات کمک کند. تمرینهای توجهآگاهی یکی از روشهای مؤثر برای تقویت مدار سینگولوفرونتال مغز هستند. این مدار که قشر سینگولیت قدامی و قشر پیشپیشانی را به هم پیوند میدهد، نقش مهمی در شناسایی تعارضها، خطاها و ناهماهنگیها در فرایند تصمیمگیری ایفا میکند. تقویت این مسیر عصبی میتواند به بهبود قابل توجه در کیفیت تصمیمگیریها منجر شود. انجام منظم این تمرینها به مدت ۱۵ الی ۲۰ دقیقه در روز میتواند تغییرات قابل اندازهگیری در ساختار و عملکرد مغز ایجاد کند. تصویربرداریهای مغزی نشان دادهاند که تنها ۸ هفته تمرین مداوم توجهآگاهی میتواند ضخامت قشر پیشپیشانی (مرکز اصلی تفکر منطقی و تصمیمگیری آگاهانه) را افزایش دهد و ارتباط آن با قشر سینگولیت قدامی را تقویت کند. قشر سینگولیت قدامی به عنوان یک سیستم نظارتی عمل میکند که تعارضها بین اهداف و رفتارها را شناسایی میکند. تمرینهای توجهآگاهی این ارتباط حیاتی را تقویت میکنند و باعث بهبود توانایی مغز در شناسایی و اصلاح خطاهای تصمیمگیری میشوند. این فرایند به ویژه در مواقعی که با انبوهی از اطلاعات مواجه هستیم یا باید در شرایط پرفشار تصمیم بگیریم، بسیار ارزشمند است. یکی از سادهترین و مؤثرترین تمرینهای توجه آگاهی، تمرکز بر تنفس است. برای انجام این تمرین، میتوانیم در وضعیتی راحت و با ستون فقرات صاف بنشینیم و توجه خود را به احساس دم و بازدم معطوف کنیم. میتوانیم به احساس جریان هوا در بینی، بالا و پایین رفتن قفسه سینه یا شکم توجه کنیم. هنگامی که متوجه میشویم ذهن سرگردان شده و به افکار، خاطرات یا برنامهریزیهای آینده پرداخته است، بدون سرزنش یا قضاوت، به آرامی توجه خود را به تنفس برمیگردانیم. آنچه در این تمرین اتفاق میافتد، دقیقاً همان چیزی است که در مدار سینگولوفرونتال رخ میدهد: شناسایی انحراف (توسط قشر سینگولیت قدامی) و بازگرداندن توجه (توسط قشر پیشپیشانی). همین تمرین به ظاهر ساده، در واقع یک ورزش عصبی قدرتمند است که باعث تقویت توانایی بازشناسی افکار و کنترل توجه میشود. تمرینهای توجهآگاهی همچنین تأثیر قابل توجهی بر سیستم لیمبیک (مرکز احساسات در مغز) دارند. این تمرینها باعث کاهش فعالیت آمیگدال (مرکز ترس و خشم) و تقویت ارتباط آن با قشر پیشپیشانی میشوند. تقویت این ارتباط به کنترل بهتر واکنشهای هیجانی و کاهش تصمیمگیریهای تکانشی کمک میکند. به بیان سادهتر، تمرینهای توجهآگاهی فاصله بین محرک و پاسخ را افزایش میدهند و به ما فرصت بیشتری برای انتخاب واکنش مناسب میدهند. از دیگر فواید این تمرینها، کاهش سطح کورتیزول (هورمون استرس) و افزایش فعالیت پاراسمپاتیک (سیستم آرامشبخش بدن) است. کاهش استرس و اضطراب میتواند عملکرد قشر پیشپیشانی را بهبود بخشد. مطالعات نشان دادهاند که استرس مزمن میتواند به آتروفی (کوچک شدن) قشر پیشپیشانی منجر شود، در حالی که تمرینهای توجه آگاهی میتوانند این روند را معکوس کنند و حتی باعث رشد این ناحیه مغز شوند. فراتر از تمرینهای اختصاصی، میتوانیم توجهآگاهی را در فعالیتهای روزمره نیز تمرین کنیم. این روش که به توجه آگاهی غیررسمی یا توجه آگاهی در زندگی روزمره معروف است، شامل آوردن توجه کامل به فعالیتهای معمولی است. برای مثال هنگام غذا خوردن، میتوانیم با تمام حواس به طعم، بو، بافت و ظاهر غذا توجه کنیم و از تجربه لذت ببریم (خوردن آگاهانه). هنگام پیادهروی میتوانیم به تمام حسهای بدنی مانند تماس پاها با زمین، حرکت عضلات، و همچنین به محیط اطراف مانند صداها، مناظر و بوها دقت کنیم (پیادهروی آگاهانه). برای افرادی که تازه شروع به تمرین توجهآگاهی میکنند، توصیه میشود با جلسات کوتاه ۵ دقیقهای شروع کنند و به تدریج مدت زمان را افزایش دهند. باید در نظر داشته باشیم که تداوم و ثبات در تمرین، مهمتر از مدت زمان طولانی تمرین در هر جلسه است. یادگیری مداوم و به چالش کشیدن ذهن با اطلاعات و مهارتهای جدید یکی از مؤثرترین روشها برای تقویت مدار هیپوکامپوفرونتال است. این مدار عصبی پیچیده، ارتباط حیاتی بین هیپوکامپ (مرکز اصلی پردازش حافظه) و قشر پیشپیشانی (مرکز تصمیمگیری و تفکر منطقی) را برقرار میکند. کارکرد سالم این مدار برای استفاده مؤثر از تجربیات گذشته در تصمیمگیریهای کنونی ضروری است و نقش اساسی در یادگیری از اشتباهات، پیشبینی نتایج و ارزیابی گزینهها ایفا میکند. پرداختن به فعالیتهای یادگیری جدید و چالشبرانگیز مانند یادگیری زبان خارجی، نواختن یک ساز موسیقی، یادگیری یک مهارت هنری، آموختن یک رشته ورزشی جدید، یا حتی تغییر مسیر روزانه رفت و آمد، باعث ایجاد مسیرهای عصبی جدید و تقویت ارتباطات سیناپسی در مغز میشود. این فرایند که نوروپلاستیسیتی (انعطافپذیری عصبی) نامیده میشود، توانایی مغز برای سازگاری با چالشهای جدید را افزایش میدهد و به بهبود عملکرد شناختی و تصمیمگیری کمک میکند. همچنین حل مسائل چالشبرانگیز فکری مانند جدول کلمات متقاطع، سودوکو، معماهای منطقی، و پازلهای فضایی نیز به طور مؤثری مدار هیپوکامپوفرونتال را تقویت میکند. این فعالیتها نیازمند استفاده همزمان از حافظه، استدلال منطقی، و مهارتهای حل مساله هستند که همگی بر مدار هیپوکامپوفرونتال اتکا دارند. هنگام حل این نوع مسائل، مغز مجبور است اطلاعات موجود در حافظه را بازیابی کند، الگوها را تشخیص دهد، و از استراتژیهای حل مساله استفاده کند؛ که تمام این فرایندها به تقویت ارتباط بین هیپوکامپ و قشر پیشپیشانی کمک میکنند. یک تمرین مؤثر برای تقویت این مدار، مرور روزانه است. اختصاص ۵ الی ۱۰ دقیقه زمان قبل از خواب به مرور وقایع روز، تصمیمهای اتخاذ شده، و درسهای آموخته شده میتواند به تقویت حافظه و تحکیم یادگیری کمک کند. این تمرین که بازنگری روزانه نامیده میشود، به تقویت مسیرهای عصبی بین هیپوکامپ و قشر پیشپیشانی کمک میکند و توانایی استفاده از تجربیات گذشته در تصمیمهای آینده را بهبود میبخشد. تنوع در یادگیری نیز مهم است. مطالعات نشان دادهاند که یادگیری در زمینههای مختلف (مثلاً ترکیبی از فعالیتهای فیزیکی، هنری، زبانی و منطقی) مؤثرتر از تمرکز بر یک نوع فعالیت است. این تنوع باعث درگیر شدن شبکههای عصبی گستردهتری میشود و به ایجاد ارتباطات جانبی بین نواحی مغز کمک میکند. توصیه میشود هر روز حداقل ۳۰ دقیقه به یادگیری فعال و چالشبرانگیز اختصاص دهیم. این میتواند شامل مطالعه در زمینهای جدید، تمرین یک مهارت، حل معماهای فکری، یا شرکت در بحثهای عمیق و تحلیلی باشد. نکته مهم این است که فعالیت انتخاب شده باید فراتر از منطقه راحتی شناختی ما باشد و نیازمند تلاش ذهنی باشد. یادگیریهای بسیار ساده که چالشی ایجاد نمیکنند، تأثیر کمتری بر تقویت مدار هیپوکامپوفرونتال دارند. پژوهشهای علوم اعصاب نشان دادهاند که بسیاری از مواد که به طور روزمره مصرف میشوند، میتوانند آسیبهای جدی به ساختار و عملکرد نورونها وارد کنند و مسیرهای عصبی مرتبط با تصمیمگیری را مختل سازند. الکل یکی از شناختهشدهترین مواد آسیبرسان به سیستم عصبی است. این ماده به طور مستقیم بر عملکرد قشر پیشپیشانی تأثیر میگذارد و حتی مصرف متوسط آن میتواند توانایی تصمیمگیری و قضاوت را به شکل قابل توجهی مختل کند. مطالعات نشان دادهاند که مصرف مزمن الکل میتواند به کاهش حجم ماده خاکستری در قشر پیشپیشانی منجر شود. این تغییر ساختاری مغز بسیار نگرانکننده است، زیرا قشر پیشپیشانی ناحیهای از مغز است که برای تصمیمگیری منطقی، کنترل تکانهها، برنامهریزی و ارزیابی پیامدهای رفتار ضروری است. کافئین، مادهای که در قهوه، چای، نوشابههای انرژیزا و برخی داروها یافت میشود، در مقادیر زیاد میتواند آثار مخربی بر عملکرد مغز داشته باشد. اگرچه مصرف کم تا متوسط کافئین میتواند اثرات مثبتی مانند افزایش هوشیاری و تمرکز ایجاد کند، اما مصرف بیش از حد آن میتواند باعث اضطراب، بیخوابی، تپش قلب و افزایش فشار خون شود. به همین علت توصیه شده است که مصرف کافئین را به کمتر از ۴۰۰ میلیگرم در روز (حدود ۴ فنجان) محدود کرده و از مصرف آن حداقل ۶ ساعت قبل از خواب خودداری کنیم تا اختلالی در چرخه خواب ایجاد نشود. قند و کربوهیدراتهای تصفیه شده از دیگر مواد آسیبرسان هستند. مصرف مداوم و بیش از حد این مواد میتواند باعث التهاب مغزی و مقاومت به انسولین شود که هر دو با اختلال در عملکرد شناختی مرتبط هستند. همچنین نوسانات قند خون ناشی از مصرف کربوهیدراتهای تصفیه شده میتواند منجر به تغییرات خلقی و شناختی شود که بر فرایند تصمیمگیری تأثیر منفی میگذارد. لذا جایگزین کردن قندهای ساده با کربوهیدراتهای پیچیده و فیبر که در سبزیجات، میوهها و غلات کامل یافت میشوند، میتواند به حفظ سلامت مغز کمک کند. چربیهای ترانس و اشباع که عمدتاً در غذاهای فرآوری شده، فستفودها، روغنهای هیدروژنه و محصولات حیوانی پرچرب یافت میشوند، نیز میتوانند به التهاب مغزی و آسیب عروقی منجر شوند. مطالعات اپیدمیولوژیک نشان دادهاند مصرف مداوم این نوع چربیها با افزایش خطر بیماریهای عروقی مغز، زوال شناختی و بیماری آلزایمر مرتبط است. افزودنیهای غذایی مصنوعی شامل رنگها، طعمدهندهها، شیرینکنندهها و نگهدارندهها نیز از دیگر مواد مضر برای سیستم عصبی محسوب میشوند. بسیاری از این مواد میتوانند از سد خونی-مغزی عبور کرده و به نورونها آسیب برسانند یا در عملکرد انتقالدهندههای عصبی اختلال ایجاد کنند. برخی مطالعات ارتباط بین مصرف رنگهای مصنوعی و بروز علائم بیشفعالی و نقص توجه در کودکان را نشان دادهاند. آلایندههای محیطی مانند آفتکشها، فلزات سنگین (مانند جیوه، سرب و آرسنیک) و مواد شیمیایی صنعتی نیز تهدیدی جدی برای سلامت سیستم عصبی هستند. این مواد میتوانند به سد خونی-مغزی آسیب برسانند، باعث استرس اکسیداتیو شوند و به تدریج عملکرد نورونها را مختل کنند. قرار گرفتن مداوم در معرض این آلایندهها با افزایش خطر ابتلا به بیماریهای تخریبکننده عصبی مانند پارکینسون، آلزایمر و ALS مرتبط است. برای کاهش مواجهه با این مواد سمی، مهم است تا حد امکان از محصولات ارگانیک استفاده کنیم، آب آشامیدنی را تصفیه کنیم، از ظروف پلاستیکی کمتر استفاده کنیم و از قرار گرفتن در معرض آلودگی هوا خودداری کنیم. همچنین سیگار و سایر محصولات دخانی، حاوی نیکوتین و هزاران ماده شیمیایی سمی هستند که میتوانند به سیستم عصبی آسیب برسانند. نیکوتین موجود در این محصولات علاوه بر ایجاد وابستگی، میتواند عملکرد گیرندههای استیلکولین را مختل کند؛ گیرندههایی که نقش مهمی در یادگیری و حافظه دارند. همچنین، مواد سمی موجود در دود سیگار میتوانند باعث التهاب، استرس اکسیداتیو و آسیب به عروق مغزی شوند.(توصیههایی برای سلامت و تقویت سیستم عصبی مغز)
(۱- تنظیم الگوی خواب برای تقویت قشر پیشپیشانی)
(۲- مصرف غذاهای تقویتکننده نوروترنسمیترها)
(۳- ورزش منظم برای تقویت ساختار مغز و تولید نوروترنسمیترها)
(۴- تمرینهای توجه آگاهی برای تقویت مدار سینگولوفرونتال)
(۵- یادگیری مداوم برای تقویت مدار هیپوکامپوفرونتال)
(۶- کاهش مصرف مواد مضر برای حفاظت از سیستم عصبی)
شما درس 2 از مجموعه روانشناسی تصمیمگیری را مطالعه کردهاید. درسهای این مجموعه به ترتیب عبارتند از:
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.