شما در حال خواندن درس سوگیری شناختی: انواع، سازوکار و تکنیک‌های مقابله از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری هستید.

سوگیری شناختی (Cognitive Bias) چیست، چه انواعی دارد و چگونه بر رفتارها، طرز فکر و تصمیم تاثیرگذار است؟

آیا تاکنون پیش آمده که با وجود عدم علاقه به یک سریال تلویزیونی، تنها به این دلیل که قسمت‌های زیادی از آن را تماشا کرده‌اید، به دیدن ادامه دهید؟ یا پس از خرید بلیطی گران‌قیمت برای یک کنسرت، حتی با وجود بیماری یا خستگی، خود را ملزم به حضور در آن احساس کرده باشید؟ شاید هم در یک بحث، صرفاً به این دلیل که نمی‌خواهید نظر اولیه‌تان نادرست به نظر برسد، بر موضع خود پافشاری کرده باشید، هرچند که شواهد خلاف آن را نشان می‌دادند.

این رفتارها بازتابی از خطاهای پنهان و سیستماتیک ذهن هستند. ذهن پیوسته در معرض اشتباهاتی است که در روان‌شناسی به آن‌ها سوگیری‌های شناختی می‌گویند. این سوگیری‌ها به شکلی ناخودآگاه و غیرارادی بر نحوه پردازش اطلاعات، قضاوت‌ها و انتخاب‌های ما تأثیر می‌گذارند و اغلب ما را از تفکر منطقی و عقلانی دور می‌کنند.

هرچند حذف کامل سوگیری‌ها امکان‌پذیر نیست و بخشی جدایی‌ناپذیر از عملکرد طبیعی ذهن هستند، اما آگاهی از وجود آن‌ها و چگونگی عملکردشان می‌تواند به ما کمک کند تا از تأثیر مخرب آن‌ها بکاهیم. در این بررسی، ابتدا به معرفی و تحلیل برخی از شناخته‌شده‌ترین و رایج‌ترین سوگیری‌های شناختی خواهیم پرداخت تا درک عمیق و روشنی از چگونگی اثرگذاری آن‌ها بر فرآیندهای ذهنی و الگوهای رفتاری به دست آوریم. در مرحله بعد، تمرین‌ها و راهکارهای علمی و عملی ارائه خواهیم کرد که می‌توانند به کاهش قابل توجه تأثیر این سوگیری‌ها کمک کنند و کیفیت انتخاب‌های ما را بهبود بخشند.

فهرست مطالب
فهرست مطالب

سوگیری شناختی چیست؟

ذهن انسان همیشه بر پایه منطق و واقعیت عمل نمی‌کند. در بسیاری از موقعیت‌ها، فرایندهای شناختی ما تحت تأثیر الگوهای منظم و تکرارشونده‌ای قرار می‌گیرند که ما را از تصمیم‌گیری‌های عقلانی و بهینه دور می‌سازند. این الگوهای ذهنی که به‌صورت سیستماتیک باعث انحراف از معیارهای منطقی می‌شوند، در حوزه روان‌شناسی و علوم شناختی با عنوان سوگیری شناختی (Cognitive Bias) شناخته می‌شوند.

سوگیری شناختی (Cognitive Bias) چیست و چه تفاوتی با میان‌بر ذهنی یا هیوریستیک (Heuristic) دارد؟

برای درک مفهوم سوگیری شناختی، مناسب است ابتدا تفاوت آن با خطای معمولی را روشن کنیم. خطای معمولی معمولاً به‌صورت تصادفی و غیرمنظم رخ می‌دهد و اغلب نتیجه عواملی مانند بی‌دقتی، خستگی، کمبود اطلاعات یا ناکافی بودن دانش است. به‌عنوان مثال، اگر فردی در حل یک مساله ریاضی به دلیل اشتباه در محاسبه یک عدد به پاسخ نادرست برسد، این یک خطای ساده و غیرسیستماتیک است. چنین خطایی الگوی تکراری و قابل پیش‌بینی ندارد و ممکن است همان فرد در تلاش بعدی به پاسخ درست دست یابد. اما سوگیری شناختی متفاوت است. این انحراف، منظم و قابل پیش‌بینی است و ریشه در ساختار ذاتی پردازش اطلاعات در ذهن انسان دارد. به این معنا که در شرایط مشابه، این خطا به‌صورت مکرر و به شکلی یکسان تکرار خواهد شد.

بررسی تمایز میان سوگیری و مفهوم دیگری به نام هیوریستیک یا میان‌بر ذهنی نیز مفید خواهد بود. هیوریستیک‌ها در واقع استراتژی‌ها یا قواعد ساده‌ای هستند که ذهن از آن‌ها برای حل مسائل پیچیده و تصمیم‌گیری سریع استفاده می‌کند. از آن جا که ما در زندگی روزمره با حجم گسترده‌ای از اطلاعات روبه‌رو هستیم و زمان محدودی برای تحلیل کامل همه جوانب یک مساله داریم، بررسی دقیق و همه‌جانبه هر موضوع عملاً غیرممکن است. در چنین شرایطی، هیوریستیک‌ها به ما کمک می‌کنند تا با صرف زمان و انرژی کمتر به راه‌حل‌هایی دست یابیم که اگرچه ممکن است کاملاً دقیق نباشند، اما به‌اندازه کافی خوب و کاربردی هستند. برای نمونه، هنگام ارزیابی کیفیت یک محصول، ممکن است از این قاعده استفاده کنیم که «محصول گران‌تر معمولاً کیفیت بهتری دارد». این میان‌بر ذهنی در بسیاری از موارد درست عمل می‌کند و ما را از تحقیقات زمان‌بر و گسترده بی‌نیاز می‌سازد.

شباهت اصلی هیوریستیک‌ها و سوگیری‌ها در این است که هر دو خودکار و ناخودآگاه هستند و به کاهش بار شناختی کمک می‌کنند. هیوریستیک به خودی خود یک ابزار ذهنی هستند؛ می‌توانند مفید و کارآمد باشند و به تصمیم‌های سریع و منطقی منتهی شوند. با این حال، همین میان‌برهای ذهنی، زمانی که در موقعیت‌های نامناسب به کار گرفته شوند یا بیش از حد بر آن‌ها تکیه شود، به منشأ سوگیری‌های شناختی تبدیل می‌شوند.

نکته‌ای که باید توجه داشت این است که سوگیری‌های شناختی عمیقاً در فرآیندهای فکری ما ریشه دارند و به‌صورت ناخودآگاه عمل می‌کنند. به همین دلیل، حذف کامل آن‌ها تقریباً غیرممکن است. با این وجود، غیرقابل حذف بودن این سوگیری‌ها به معنای پذیرش بی‌چون‌وچرا و تسلیم شدن در برابر آن‌ها نیست. اولین و مهم‌ترین گام برای مقابله با این انحرافات ذهنی، آگاهی از وجود آن‌ها و شناخت انواع‌شان است. هنگامی که با سوگیری‌های شناختی آشنا شویم، می‌توانیم فرآیندهای فکری خود را مورد بازبینی و پرسش قرار دهیم. همچنین می‌توانیم به‌صورت آگاهانه به دنبال شواهد و اطلاعاتی باشیم که فرضیات اولیه ما را به چالش می‌کشند و از این طریق، تأثیر سوگیری‌ها را تا حد ممکن کاهش دهیم.

۱- سوگیری تأییدی

گرایش به تایید یا سوگیری تأییدی (Confirmation Bias)، یکی از قدرتمندترین و رایج‌ترین خطاهای شناختی است. این سوگیری، تمایل ناخودآگاه ذهن به جستجو، تفسیر، اولویت‌بندی و یادآوری اطلاعاتی است که باورها، فرضیه‌ها یا ارزش‌های پیشین ما را تأیید یا پشتیبانی می‌کنند. در عین حال، ذهن تمایل دارد اطلاعاتی را که با باورهای ما در تضاد است نادیده بگیرد، کم‌اهمیت جلوه دهد یا با دیده‌ی تردید به آن بنگرد.

سوگیری تاییدی

تصور کنید در حال تماشای یک مسابقه فوتبال حساس هستید. تیم محبوب شما در زمین مسابقه حضور دارد و داور در یک لحظه‌ی کلیدی، خطایی به نفع تیم حریف اعلام می‌کند. شما و دیگر هواداران تیم‌تان، به این نتیجه می‌رسید که تصمیم داور کاملاً اشتباه بوده است. در مقابل، هواداران تیم رقیب، با مشاهده‌ی همان صحنه، بر درستی و صحت تصمیم داور اصرار می‌ورزند. هر دو گروه یک واقعیت واحد را مشاهده کرده‌اند، اما تفسیر آن‌ها از آن واقعیت، کاملاً متفاوت است. این تفاوت ریشه در سوگیری تأییدی دارد؛ هر گروه شواهد موجود در صحنه را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که با علاقه و باور قبلی‌اش (یعنی حمایت از تیم خود) همسو باشد.

این گرایش تنها به علایق روزمره محدود نمی‌شود و در محیط‌های علمی و آکادمیک نیز می‌تواند تأثیرگذار باشد. برای مثال، یک محقق ممکن است مقالاتی را که با نظریاتش همخوانی دارد، با دقت و اشتیاق بیشتری مطالعه کند، نقاط قوت آن‌ها را برجسته‌تر ببیند و به طور ناخواسته، مقالات و داده‌هایی که نظریه‌ی او را به چالش می‌کشند، با نگاهی انتقادی‌تر و سخت‌گیرانه‌تر بررسی کند.

سوگیری تأییدی حتی در نحوه عملکرد حافظه نیز مؤثر است. حافظه مانند یک دستگاه ضبط دقیق نیست که همه چیز را به همان شکل که هست ذخیره کند، بلکه خیلی اوقات خاطرات گذشته را بر اساس احساسات و باورهای کنونی ما بازسازی و تدوین می‌کند. فرض کنید فردی پس از سال‌ها کار در یک شرکت، به دلیل نارضایتی استعفا می‌دهد. پس از مدتی، وقتی به گذشته می‌نگرد، ممکن است ذهن او به طور انتخابی خاطرات منفی را برجسته کرده و خاطرات مثبت را کم‌رنگ یا حتی تحریف کند. در نتیجه، او تمام دوران کاری خود را تجربه‌ای کاملاً منفی و طاقت‌فرسا به یاد می‌آورد، در حالی که واقعیت ترکیبی از لحظات خوب و بد بوده است.

اگرچه عبارت «سوگیری تأییدی» مفهومی مدرن به نظر می‌رسد، اما ریشه‌های شناسایی آن به دوران باستان بازمی‌گردد. توسیدید، تاریخ‌نگار یونانی، در حدود سال ۴۲۴ پیش از میلاد در کتاب «تاریخ جنگ پلوپونزی» به این تمایل انسانی اشاره کرده و نوشته: «این یک عادت بشر است که آن چه را می‌خواهد باور کند، به امیدی بی‌مبالات وامی‌گذارد و آنچه را دوست ندارد، با منطقی قاطع کنار می‌زند».

در نهایت، باید پذیرفت که سوگیری تأییدی بخشی جدایی‌ناپذیر از ساختار شناختی ماست و ریشه‌کن کردن کامل آن تقریباً غیرممکن است. اما آگاهی از وجود آن، اولین و مهم‌ترین گام برای مدیریت آن است. تقویت مهارت‌هایی مانند تفکر انتقادی، تلاش فعالانه برای یافتن شواهد متناقض و مشورت با افرادی که دیدگاه‌های متفاوتی دارند، می‌تواند به ما کمک کند تا از حصار باورهای خود فراتر رویم و تصمیمات منطقی‌تر و منصفانه‌تری بگیریم.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از سوگیری تأییدی در باورهای پزشکی و سلامتی)

یکی از زمینه‌هایی که سوگیری تأییدی می‌تواند پیامدهای جدی برای سلامت افراد داشته باشد، حوزه‌ی پزشکی و باورهای مرتبط با درمان‌های جایگزین یا رژیم‌های غذایی خاص است. فرض کنید فردی به این باور رسیده است که یک رژیم غذایی بسیار محدود و غیرمتعارف، کلید درمان بیماری مزمن اوست. این باور ممکن است از طریق توصیه‌ی یک دوست، یک وب‌سایت اینترنتی یا یک کتاب پرفروش شکل گرفته باشد.

از این نقطه به بعد، سوگیری تأییدی به شدت می‌تواند روی رفتارهای شخص تأثیرگذار باشد. این فرد به طور فعال در اینترنت به دنبال داستان‌ها، مقالات و اظهار نظرهایی جستجو می‌کند که موفقیت این رژیم غذایی را تأیید می‌کنند. او هر داستان موفقی را به عنوان مدرکی قطعی برای درستی باور خود تلقی می‌کند. همزمان، ممکن است با مقالات علمی و معتبری مواجه شود که توسط متخصصان تغذیه و پزشکان نوشته شده و به خطرات بالقوه یا عدم کارایی آن رژیم غذایی اشاره می‌کنند. ذهن او، تحت تأثیر سوگیری تأییدی، این شواهد علمی را نادیده می‌گیرد، آن‌ها را به عنوان تبلیغات صنعت داروسازی رد می‌کند، یا نویسندگانشان را به عدم درک «حقیقت» متهم می‌سازد.

علاوه بر این، اگر فرد پس از شروع رژیم، بهبودی جزئی یا موقتی را تجربه کند (که ممکن است ناشی از اثر دارونما یا تغییرات دیگر در سبک زندگی باشد)، این تجربه را به عنوان یک مهر تأیید قاطع بر باور خود تفسیر می‌کند. در مقابل، اگر علائم منفی مانند ضعف، سرگیجه یا کمبود مواد مغذی را تجربه کند، به جای آن که تجربه جدید خود را به رژیم غذایی نامناسب خود مرتبط بداند، ممکن است آن را به عنوان «فرآیند سم‌زدایی بدن» یا «مرحله‌ای ضروری برای بهبودی» توجیه کند.

در این سناریو، فرد در یک حباب اطلاعاتی گرفتار شده است که تنها اطلاعات همسو با باورش را به او می‌رساند. او به جای ارزیابی بی‌طرفانه‌ی تمام شواهد موجود، تنها به دنبال تأیید باور اولیه‌ی خود است. این فرایند می‌تواند خطرناک باشد، زیرا ممکن است فرد را از پیگیری درمان‌های پزشکی اثبات‌شده و مؤثر باز دارد و سلامت او را به طور جدی به خطر اندازد.

۲- لنگر انداختن

اثر لنگر انداختن یا سوگیری لنگر (Anchoring Bias)، یکی دیگر از خطاهای شناختی قدرتمند است. این سوگیری به تمایل ذهن انسان برای اتکای بیش از حد به اولین قطعه اطلاعاتی که دریافت می‌کند (یعنی لنگر) اشاره دارد. پس از این که لنگر در ذهن مستقر شد، تمام قضاوت‌ها، تخمین‌ها و تصمیم‌های بعدی به سمت آن گرایش پیدا می‌کنند و به طور ناخودآگاه حول آن نقطه مرجع تنظیم می‌شوند. حتی اگر آن اطلاعات اولیه کاملاً تصادفی یا نامرتبط باشد، باز هم می‌تواند تأثیر عمیقی بر نتیجه‌گیری نهایی ما بگذارند.

برای درک این پدیده، تصور کنید برای خرید یک کت به فروشگاهی وارد می‌شوید. اولین کتی که توجه شما را جلب می‌کند، یک کت چرمی با طراحی خاص و قیمت ۱۰ میلیون تومان است. شما آن را گران می‌دانید و به جستجو ادامه می‌دهید. کمی آن‌طرف‌تر، کت دیگری با کیفیت و طراحی قابل قبول را می‌بینید که قیمت آن ۴ میلیون تومان است. در این حالت، به احتمال زیاد قیمت ۴ میلیون تومانی به نظر شما «بسیار مناسب» یا حتی «ارزان» خواهد آمد، زیرا ذهن شما قیمت ۱۰ میلیون تومانی را به عنوان لنگر اولیه پذیرفته و تمام قیمت‌های بعدی را در مقایسه با آن می‌سنجد. حال اگر در بدو ورود، اولین کتی که می‌دیدید ۲ میلیون تومان قیمت داشت، احتمالاً همان کت ۴ میلیون تومانی به نظرتان «گران» جلوه می‌کرد.

سوگیری اثر لنگر انداختن یا انکورینگ

این سوگیری در ارزیابی‌های فنی و تخصصی نیز حضوری پررنگ دارد. برای مثال، بسیاری از کاربران ممکن است اولین تجربه‌ی خود با یک برند خاص تلفن همراه را به عنوان معیار اصلی کیفیت آن برند در نظر بگیرند. اگر اولین گوشی هوشمند آن‌ها از آن برند، تجربه‌ای روان و ایمن بوده باشد، این برداشت اولیه به یک لنگر قدرتمند تبدیل می‌شود. سال‌ها بعد، حتی اگر گزارش‌های متعدد از افت کیفیت یا مشکلات امنیتی در مدل‌های جدید آن برند منتشر شود، این افراد ممکن است با تکیه بر همان لنگر ذهنی اولیه، این گزارش‌ها را کم‌اهمیت جلوه داده و همچنان به آن برند وفادار بمانند.

این پدیده اولین بار به صورت نظام‌مند توسط دو تن از پیشگامان روان‌شناسی شناختی، آموس تورسکی و دانیل کانمن، در دهه ۱۹۷۰ مطالعه شد. آن‌ها با طراحی آزمایش‌های هوشمندانه، نشان دادند که چگونه اعداد تصادفی می‌توانند قضاوت افراد را تحت تأثیر قرار دهند. در یکی از مشهورترین آزمایش‌های ایشان، از شرکت‌کنندگان خواسته شد تا یک گردونه شانس را که اعداد آن از ۰ تا ۱۰۰ درجه‌بندی شده بود، بچرخانند. این گردونه طوری دستکاری شده بود که فقط روی دو عدد ۱۰ یا ۶۵ متوقف می‌شد. پس از چرخش گردونه، دو سؤال از شرکت‌کنندگان پرسیده می‌شد: اول، آیا درصد کشورهای آفریقایی در سازمان ملل، از عددی که گردونه نشان داده بیشتر است یا کمتر؟ و دوم، تخمین دقیق شما از این درصد چقدر است؟

 گروهی که گردونه برای آن‌ها روی عدد ۱۰ ایستاده بود، به طور متوسط تخمین زدند که ۲۵ درصد کشورهای آفریقایی عضو سازمان ملل هستند. در مقابل، گروهی که عدد ۶۵ را به عنوان لنگر دیده بودند، میانگین تخمین‌شان ۴۵ درصد بود. عدد گردونه کاملاً تصادفی و بی‌ارتباط با سؤال بود، اما به وضوح به عنوان یک لنگر ذهنی عمل می‌کرد و تخمین‌های افراد را به سمت خود می‌کشاند.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از اثر لنگر انداختن در مذاکرات و محیط‌های حرفه‌ای)

یکی از تأثیرگذارترین عرصه‌هایی که اثر لنگر انداختن در آن خود را نشان می‌دهد، فرایند مذاکرات، به ویژه مذاکرات حقوق و دستمزد است. تصور کنید یک متخصص ماهر برای یک موقعیت شغلی جدید مصاحبه می‌کند. پس از گذراندن مراحل فنی، نوبت به مذاکره بر سر حقوق می‌رسد. مدیر استخدام از او می‌پرسد: «حقوق درخواستی شما چقدر است؟». پاسخ کارجو به این سؤال، «لنگر» کل مذاکره را تعیین می‌کند.

اگر کارجو با تردید یا بدون تحقیق کافی، مبلغی پایین‌تر از ارزش واقعی خود در بازار کار پیشنهاد دهد، این عدد به نقطه مرجع اصلی در ذهن مدیر استخدام تبدیل می‌شود. از این پس، تمام چانه‌زنی‌های بعدی حول محور همین عدد خواهد چرخید. مدیر استخدام احتمالاً مبلغی کمی پایین‌تر را پیشنهاد می‌دهد و توافق نهایی جایی در نزدیکی همان لنگر اولیه حاصل خواهد شد، حتی اگر شرکت بودجه‌ی بسیار بیشتری برای آن موقعیت شغلی در نظر گرفته بوده باشد.

اما سناریوی معکوس را در نظر بگیرید. اگر کارجو با تحقیق قبلی و با اعتماد به نفس، مبلغی منطقی اما بالا را به عنوان حقوق درخواستی اولیه مطرح کند، این عدد به لنگر جدید مذاکره تبدیل می‌شود. اکنون، نقطه مرجع ذهنی مدیر استخدام به سمت بالا کشیده شده است. حتی اگر او تلاش کند مبلغ را کاهش دهد، مذاکرات حول محور عدد بالاتر ادامه می‌یابد و نتیجه نهایی به احتمال زیاد بیشتر از سناریوی اول خواهد بود.

این پدیده به اندازه‌ای قدرتمند است که حتی متخصصان و مدیران باتجربه را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اولین پیشنهاد قیمتی در هر نوع مذاکره تجاری، از خرید و فروش املاک گرفته تا قراردادهای بزرگ شرکتی، می‌تواند تأثیر قابل توجهی بر نتیجه نهایی داشته باشد. طرفی که اولین پیشنهاد را مطرح می‌کند، در واقع چارچوب روان‌شناختی بحث را تعیین می‌کند و طرف مقابل وادار می‌شود تا استدلال‌های خود را در مقایسه با آن تنظیم کند. این مثال نشان می‌دهد که چگونه یک قطعه اطلاعات اولیه می‌تواند مسیر یک تصمیم‌گیری مالی مهم را به کلی تغییر دهد و آگاهی از این سوگیری، یک مزیت استراتژیک در محیط‌های حرفه‌ای است.

۳- آپوفنیا

آیا تا به حال در یک شب آرام و تاریک به آسمان پرستاره خیره شده‌اید؟ در میان انبوه نقاط درخشان و پراکنده، گاهی به نظر می‌رسد که الگوهایی معنادار شکل می‌گیرند؛ مانند صورت فلکی خرس بزرگ، شکارچی با کمان در دست، یا عقربی آماده برای نیش زدن. اما آیا این اشکال واقعاً در پهنه کیهان وجود دارند یا ذهن ما، با اتصال نقاط تصادفی، تصاویری آشنا و معنادار خلق می‌کند؟ این ویژگی ذهنی که تمایل دارد در داده‌های بی‌ربط و تصادفی، الگو، ارتباط و معنا بیابد، در روان‌شناسی آپوفنیا (Apophenia) یا ارتباط‌پنداری نامیده می‌شود.

آپوفنیا، قابلیتی که به آن نیاز داریم، اما گاهی ما را به اشتباه می‌اندازد.

اصطلاح آپوفنیا برای اولین بار در سال ۱۹۵۸ توسط کلاوس کنراد، عصب‌شناس و روان‌پزشک آلمانی، معرفی شد. او این واژه را برای توصیف حالتی به کار برد که در آن بیماران در مراحل اولیه اسکیزوفرنی، در رویدادهای بی‌اهمیت و تصادفی اطراف خود، معانی و ارتباطات عمیق می‌دیدند. با این حال، با گذشت زمان مشخص شد که آپوفنیا تنها مختص افراد مبتلا به بیماری‌های روانی نیست، بلکه یک ویژگی عمومی در شناخت انسانی است که در افراد سالم نیز مشاهده می‌شود. این پدیده نشان‌دهنده گرایش طبیعی ذهن به یافتن نظم و ساختار در جهانی است که اغلب آشوب‌ناک و غیرقابل پیش‌بینی به نظر می‌رسد.

آپوفنیا به شکل‌های گوناگون و گاهی شگفت‌انگیز خود را نشان می‌دهد. برای نمونه، فردی ممکن است پس از چند بار پیروزی در یک بازی، تصور کند که الگویی از خوش‌شانسی کشف کرده است، در حالی که نتایج بازی کاملاً تصادفی و مستقل از یکدیگر هستند. یا یک ورزشکار ممکن است باور کند که پوشیدن جوراب خاصی یا انجام آیینی ویژه پیش از مسابقه، عامل موفقیت او بوده است. همچنین، فرض کنید یک کارآفرین که کسب‌وکار نوپای او با شکست مواجه شده، به جای بررسی دقیق عواملی مانند ضعف در مدل کسب‌وکار، تحلیل نادرست بازار یا مشکلات مدیریتی، شکست خود را به دلایلی غیرواقعی مانند «بدشانسی» یا «چشم زخم» نسبت دهد. این نمونه‌ها نشان می‌دهند که آپوفنیا چگونه می‌تواند بر قضاوت و تصمیم‌گیری ما اثر بگذارد.

تحقیقات در حوزه روان‌شناسی نشان می‌دهند که در شرایط عدم قطعیت، اضطراب یا استرس، تمایل به آپوفنیا به‌طور چشمگیری افزایش می‌یابد. هنگامی که احساس می‌کنیم کنترلی بر اوضاع نداریم، ذهن ما به‌سختی تلاش می‌کند تا با یافتن الگوهایی هرچند خیالی، حس نظم و پیش‌بینی‌پذیری را بازگرداند. این یافته توضیح می‌دهد که چرا در زمان بحران‌های اجتماعی، اقتصادی یا بلایای طبیعی، خرافات، شایعات و نظریه‌های توطئه رواج بیشتری پیدا می‌کنند. در چنین موقعیت‌هایی، نیاز به معنا و توضیح، حتی اگر غیرواقعی باشد، به افراد کمک می‌کند تا با احساس ناتوانی و ترس مقابله کنند.

بیشتر بدانید

(نمونه‌ای از آپوفنیا در تحلیل بازارهای مالی)

یکی از پرهزینه‌ترین نمودهای آپوفنیا در دنیای امروز، در حوزه تحلیل تکنیکال بازارهای مالی و سهام است. معامله‌گران در این بازارها با نمودارهایی روبه‌رو هستند که نوسانات قیمت را در طول زمان نشان می‌دهند. این نمودارها در حقیقت مجموعه‌ای پیچیده از داده‌های تصادفی هستند که تحت تأثیر میلیون‌ها تصمیم فردی، اخبار جهانی و رویدادهای غیرقابل پیش‌بینی شکل می‌گیرند. با این وجود، بسیاری از معامله‌گران با نگاه به این نمودارها، الگوهای بصری خاصی را شناسایی می‌کنند و نام‌هایی مانند «سر و شانه‌ها»، «فنجان و دسته» یا «پرچم سه‌گوش» بر آن‌ها می‌گذارند. آن‌ها باور دارند که ظهور این الگوها نشانه‌ای قطعی برای پیش‌بینی حرکت آتی قیمت است؛ برای مثال، الگوی «سر و شانه‌ها» را نشانه‌ای از سقوط قریب‌الوقوع قیمت می‌دانند.

اما مشکل اینجاست که ذهن انسان در یافتن الگوها چنان مهارت دارد که می‌تواند این اشکال را حتی در مجموعه‌ای از داده‌های کاملاً تصادفی تشخیص دهد. مطالعات آماری و دانشگاهی متعددی که توسط اقتصاددانان و متخصصان مالی انجام شده‌اند، نشان می‌دهند که قدرت پیش‌بینی بسیاری از این الگوهای تکنیکال تفاوت چندانی با نتیجه شیر یا خط کردن یک سکه ندارد. به بیان دیگر، این الگوها اغلب چیزی جز آپوفنیای بصری نیستند؛ یعنی ذهن معامله‌گر در میان نویز و حرکات تصادفی بازار، ارتباطی معنادار اما خیالی خلق کرده است.

با این حال، روزانه میلیون‌ها دلار سرمایه بر اساس همین الگوهای بصری جابه‌جا می‌شود. دلیل این امر چیست؟ کشف یک الگو، حتی اگر غیرواقعی باشد، به معامله‌گر حس کنترل، دانش و بینش ویژه‌ای می‌بخشد. این احساس رضایت‌بخش که فرد توانسته «نظم را در دل آشوب» بیابد، آن‌قدر قوی است که می‌تواند شواهد آماری مخالف را نادیده بگیرد. این نمونه به‌روشنی نشان می‌دهد که آپوفنیا چگونه می‌تواند حتی افراد هوشمند و تحصیل‌کرده را به سوی تصمیم‌گیری‌های مالی پرخطر سوق دهد؛ تصمیم‌هایی که نه بر پایه تحلیل منطقی داده‌ها، بلکه بر اساس یافتن الگوهای خیالی در اطلاعات تصادفی استوار هستند. این پدیده قدرت فریبنده ذهن انسان را در خلق معنا از هیچ به‌خوبی به تصویر می‌کشد.

۴- سوگیری خودمحوری

تصور کنید در یک پروژه‌ی گروهی بسیار موفق شرکت کرده‌اید و تیم شما به خاطر دستاوردهایش مورد تحسین قرار گرفته است. اکنون اگر از هر یک از اعضای تیم به صورت جداگانه بپرسیم که چه کسی بیشترین نقش را در این موفقیت ایفا کرده، به احتمال زیاد، هر فرد سهم خود را برجسته‌تر و کلیدی‌تر از سهم دیگران ارزیابی می‌کند. این تمایل ذاتی و فراگیر ذهن انسان به قرار دادن خود در مرکز روایت‌ها، اغراق در اهمیت نقش خود و ارزیابی رویدادها از دریچه‌ی نگاه شخصی، در روان‌شناسی سوگیری خودمحوری (Egocentric Bias) نامیده می‌شود.

سوگیری خود محوری یا Egocentric Bias

سوگیری خودمحوری از یک حقیقت ساده در پردازش اطلاعات نشأت می‌گیرد: ما به اطلاعات مربوط به خودمان دسترسی مستقیم، فوری و بسیار غنی‌تری داریم. ما از تمام افکار، نیت‌ها، تلاش‌ها و چالش‌هایی که با آن‌ها روبرو بوده‌ایم، آگاهیم، در حالی که دانش ما از تجربیات درونی دیگران، غیرمستقیم، محدود و اغلب مبتنی بر حدس و گمان است. این «عدم تقارن اطلاعاتی» باعث می‌شود که ذهن، وزن بیشتری برای داده‌های مربوط به خودمان قائل شود.

این خطای شناختی در محیط کار می‌تواند نمودهای پیچیده‌تری هم داشته باشد. مدیری را تصور کنید که پس از شکست یک پروژه‌ی مهم، تمام گزارش‌های عملکرد، ایمیل‌ها و صورت‌جلسات را با دقت بررسی می‌کند. سوگیری خودمحوری ممکن است باعث شود که او به طور ناخودآگاه، تنها به دنبال شواهدی بگردد که ضعف عملکرد تیم یا کوتاهی اعضا را نشان می‌دهند و همزمان، نشانه‌هایی که به تصمیم‌گیری‌های نادرست یا سوءمدیریت خود او اشاره دارند را نادیده بگیرد یا کم‌اهمیت جلوه دهد. این یک فریبکاری آگاهانه نیست؛ بلکه فرآیندی است که در آن ذهن به طور خودکار اطلاعاتی را که با تصویر مطلوب ما از خودمان به عنوان یک مدیر لایق و کاردان در تضاد است، فیلتر می‌کند.

این سوگیری می‌تواند به شکل‌گیری یک چرخه‌ی معیوب و خطرناک منجر شود. هر چه فرد به دلیل سوگیری خودمحوری کمتر انتقادپذیر باشد، از اشتباهات خود کمتر درس می‌گیرد. هرچه کمتر بیاموزد، احتمال تکرار خطاها بیشتر می‌شود و برای حفظ تصویر مثبت از خود، بیشتر به توجیه رفتارها و سرزنش دیگران متوسل می‌شود. شکستن این چرخه نیازمند تمرین مداوم خودآگاهی، فروتنی فکری و جستجوی فعالانه برای دریافت بازخوردهای صادقانه و نقدهای سازنده است.

بیشتر بدانید

(پژوهش کلاسیک روس و سیکولی: نگاهی به خودمرکزبینی در روابط)

یکی از مطالعات کلاسیک و بنیادین که ابعاد سوگیری خودمحوری را شفاف‌تر کرد، پژوهشی است که در سال ۱۹۷۹ توسط مایکل روس و فیوره سیکولی در مجله‌ معتبر «شخصیت و روان‌شناسی اجتماعی» منتشر شد. این مطالعه که به اثر نقش شریک زندگی مشهور است، به طرزی هوشمندانه نشان می‌دهد که چگونه انسان‌ها ناخودآگاه خود را در مرکز روایت‌های مثبت و در حاشیه‌ی روایت‌های منفی قرار می‌دهند.

در این پژوهش، از ۳۷ زوج متأهل خواسته شد تا به صورت جداگانه و محرمانه، به پرسش‌نامه‌ای پاسخ دهند. آن‌ها باید میزان مسئولیت‌پذیری خود را در ۲۰ فعالیت مشترک خانگی، از تصمیم‌گیری‌های مهم گرفته تا نظافت خانه، روی یک مقیاس درصدی ارزیابی می‌کردند. نتایج، فرضیه‌ی سوگیری خودمحوری را به شدت تأیید کرد: در ۱۶ مورد از ۲۰ فعالیت، مجموع درصد‌های اعلام شده توسط زوج‌ها به طور معناداری از ۱۰۰ درصد بیشتر بود. به عبارت دیگر، هر یک از همسران به طور نظام‌مند سهم خود را در مشارکت‌های مثبت، بیش از واقعیت برآورد می‌کرد.

در قدم بعدی محققان از زوج‌ها خواستند تا مشارکت خود را در ایجاد مشکلات و آغاز دعواها و اختلافات زناشویی نیز ارزیابی کنند. در این مورد، نتایج کاملاً معکوس بود. هر یک از طرفین تمایل داشت مسئولیت کمتری برای جنبه‌های منفی رابطه بر عهده بگیرد، به طوری که مجموع درصدهای اعلام شده برای مسئولیت در دعواها به طور میانگین به عددی کمتر از ۱۰۰ درصد می‌رسید.

این پژوهش در سال‌های بعد در محیط‌های کاری و تیم‌های حرفه‌ای نیز تکرار شد. در مطالعه‌ای که در شرکت‌های بزرگ فناوری انجام گرفت، از اعضای تیم‌های نرم‌افزاری خواسته شد میزان مشارکت خود را در موفقیت‌ها و شکست‌های پروژه‌ها ارزیابی کنند. نتایج کاملاً مشابه بود: مجموع درصد‌های اعلام شده برای مشارکت در موفقیت‌ها معمولاً بسیار بالاتر از ۱۰۰ درصد (گاهی تا ۱۵۰ درصد) بود، در حالی که مجموع درصد‌های مسئولیت‌پذیری در قبال شکست‌ها و باگ‌ها به ندرت از ۷۰ یا ۸۰ درصد فراتر می‌رفت.

این یافته‌ها نشان می‌دهند که سوگیری خودمحوری می‌تواند پیامدهای عمیقی بر روابط بین فردی، پویایی تیم‌ها و فرهنگ سازمانی داشته باشد. این سوگیری حتی در میان افراد بسیار باهوش، تحصیل‌کرده و باتجربه نیز با قدرت عمل می‌کند. همان‌طور که دانیل کانمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد و از پیشگامان روان‌شناسی شناختی می‌گوید: «برای ذهن بسیار دشوار است که بپذیرد دیدگاه ما نسبت به واقعیت، تنها یک نسخه‌ی شخصی‌سازی شده از آن است».

آگاهی از این سوگیری، گام نخست برای توسعه‌ی فردی و بهبود روابط است. شاید بتوان گفت اولین قدم برای غلبه بر سوگیری خودمحوری، پذیرش این حقیقت ساده است: سهم ما در موفقیت‌ها احتمالاً کمتر و نقش ما در شکست‌ها احتمالاً بیشتر از آن چیزی است که ذهن خودمحور ما تمایل دارد بگوید.

۵- سوگیری ناشی از اثر باند واگن

تصور کنید در خیابانی شلوغ در حال قدم زدن هستید و ناگهان متوجه می‌شوید که گروهی از مردم متوقف شده و همگی به نقطه‌ای نامشخص در آسمان خیره شده‌اند. واکنش غریزی و تقریباً ناخودآگاه اکثر ما چیست؟ما نیز می‌ایستیم و نگاه‌مان را به همان سو می‌دوزیم، مبادا از رویدادی مهم غافل بمانیم. این واکنش نمونه‌ای از یک سوگیری شناختی به نام اثر باند واگن (Bandwagon Effect) است. این اثر به تمایل انسان‌ها برای پذیرش باورها، اتخاذ رفتارها و پیروی از روندهایی اشاره دارد که تصور می‌کنند توسط اکثریت جامعه پذیرفته شده یا در حال محبوب شدن هستند. در این پدیده، جذابیت یک ایده یا رفتار نه از ارزش ذاتی یا درستی آن، بلکه از تعداد افرادی ناشی می‌شود که از آن حمایت می‌کنند یا به آن می‌پیوندند.

تحت تاثیر این سوگیری، هنگامی که یک پست یا ویدیو هزاران لایک و بازنشر دریافت می‌کند، احتمال این که آن را معتبر، مهم یا صحیح بدانیم شدیداً افزایش می‌یابد، حتی اگر محتوای آن را با دقت بررسی نکرده باشیم. یا ممکن است مدیران یک سازمان استراتژی خاصی را انتخاب کنند، صرفاً به این دلیل که در صنعت‌شان به عنوان روند غالب شناخته شده است، بدون آن که شواهد کافی برای اثربخشی آن بررسی شده باشد. یا در زندگی روزمره، ممکن است فردی به محصولی خاص روی بیاورد، تنها به این دلیل که دوستان یا آشنایانش آن را تأیید کرده‌اند، حتی اگر واقعاً به آن نیاز نداشته باشد.

اصطلاح باندواگن به تاریخ سیاسی ایالات متحده در قرن نوزدهم بازمی‌گردد. در آن دوران، «باندواگن» به معنای واگنی بود که نوازندگان روی آن می‌نشستند و در رژه‌ها، کارناوال‌ها یا کمپین‌های سیاسی با اجرای موسیقی‌های پرهیجان، توجه مردم را جلب می‌کردند. این واگن‌ها به سرعت تبدیل به یکی از جاذبه اصلی رویدادها شدند و جمعیت زیادی را به دنبال خود می‌کشاندند. در حدود سال ۱۸۴۸، دَن رایس، یک دلقک و سیرک‌دار معروف آمریکایی، از این واگن‌ها در کمپین‌های انتخاباتی استفاده کرد. او برای حمایت از زکری تیلور، نامزد ریاست‌جمهوری، مردم را با شعار «بپرید روی باندواگن!» تشویق می‌کرد تا به جریانی که در حال پیروزی است، ملحق شوند. این عبارت در فرهنگ سیاسی آمریکا جا افتاد و سیاستمداران دیگر نیز از آن برای نشان‌دادن محبوبیت کمپین‌های خود استفاده کردند. پیوستن به باندواگن به معنای همراه‌شدن با جریانی بود که ظاهراً مقبولیت گسترده‌ای داشت و هیچ‌کس نمی‌خواست از آن عقب بماند.

اثر باند واگن یا تمایل به پیروی از رفتارها و نظرات دیگران

با گذر زمان، این اصطلاح از عرصه‌ی سیاست فراتر رفت و وارد حوزه‌ی علوم اجتماعی شد. در دهه‌ی ۱۹۵۰، روان‌شناسان اجتماعی مانند سالومون اَش و مظفر شریف با انجام آزمایش‌های کلاسیک خود در زمینه‌ی همرنگی و نفوذ اجتماعی، مبانی علمی این پدیده را روشن‌تر ساختند. آزمایش‌های اَش به طور مشخص نشان داد که چگونه افراد حاضرند قضاوت کاملاً واضح و صحیح خود را کنار بگذارند و پاسخی غلط را انتخاب کنند، تنها به این دلیل که اکثریت افراد حاضر در گروه، آن پاسخ غلط را ارائه داده‌اند. این پژوهش‌ها ثابت کردند که فشار روانی برای تعلق به گروه و ترس از منزوی شدن، می‌تواند بر منطق و ادراک فردی غلبه کند.

بررسی یک نمونه

( نمونه‌ای از اثر باند واگن: آزمایش کلاسیک اَش)

یکی از  آزمایش‌های مشهور در مورد اثر باندواگن، آزمایش همرنگی سالومون اَش در دهه ۱۹۵۰ است. اَش طراحی ساده‌ای برای آزمایش خود انتخاب کرد. او به شرکت‌کنندگان دو کارت نشان می‌داد: کارت اول حاوی یک خط مرجع بود، و کارت دوم شامل سه خط با طول‌های متفاوت که یکی از آن‌ها دقیقاً با خط مرجع هم‌اندازه بود. وظیفه شرکت‌کنندگان این بود که مشخص کنند کدام یک از سه خط با خط مرجع برابر است. تفاوت طول خطوط به قدری واضح بود که در شرایط عادی، تقریباً هیچ‌کس دچار اشتباه نمی‌شد.

اما نکته این بود که از هر هشت شرکت‌کننده، تنها یک نفر واقعی بود و هفت نفر دیگر همکاران اَش بودند. در برخی دورها، این همکاران عمداً پاسخ غلط می‌دادند. شرکت‌کننده واقعی که معمولاً در انتهای صف قرار داشت، پس از شنیدن پاسخ‌های غلط اکثریت، باید نظر خود را اعلام می‌کرد.

نتایج آزمایش، تایید اثر باند واگن بود. در حالی که شرکت‌کنندگان در شرایط عادی کمتر از یک درصد اشتباه می‌کردند، وقتی با فشار گروهی مواجه شدند، ۷۵ درصد آن‌ها حداقل یک بار با اکثریت همراهی کردند و پاسخ غلط دادند. در مجموع ۳۷ درصد پاسخ‌های ارائه‌شده در شرایط فشار گروهی، غلط بود.

پس از آزمایش، اَش با شرکت‌کنندگان مصاحبه می‌کرد تا علت انتخاب‌شان را بداند. برخی اعتراف کردند که واقعاً شک کرده‌اند و فکر می‌کردند ممکن است اشتباه کنند. عده‌ای گفتند که اگرچه مطمئن بودند پاسخ‌شان درست است، اما نمی‌خواستند متفاوت به نظر برسند. گروهی نیز اظهار داشتند که واقعاً تصور می‌کردند دیگران درست می‌گویند و خودشان در اشتباهند.

اَش متغیرهای مختلفی را آزمایش کرد. او دریافت که وقتی حتی یک نفر از همکاران، پاسخ درست می‌داد، میزان همرنگی شرکت‌کننده واقعی به شدت کاهش می‌یافت. این نشان می‌داد که داشتن حتی یک حامی، می‌تواند قدرت فشار اجتماعی را تا حد زیادی کاهش دهد. از سوی دیگر، افزایش تعداد افراد مخالف تا سه نفر، تأثیر چشم‌گیری داشت، اما افزایش بیشتر، تغییر قابل‌توجهی ایجاد نمی‌کرد.

این آزمایش نشان داد که اثر باندواگن نه تنها در مسائل پیچیده و مبهم، بلکه حتی در ساده‌ترین و واضح‌ترین قضاوت‌ها نیز می‌تواند تأثیرگذار باشد. نتایج این آزمایش‌ها کمک قابل توجهی به درک رفتار انسان در شبکه‌های اجتماعی، تصمیم‌گیری‌های گروهی، و حتی انتخابات سیاسی می‌کند. همچنین این پژوهش اهمیت تفکر انتقادی و استقلال فکری را در برابر فشار اجتماعی برجسته می‌سازد.

۶- سوگیری ناشی از اثر دانینگ کراگر

اثر دانینگ-کروگر (Dunning-Kruger Effect) یک سوگیری شناختی است که باعث می‌شود افراد با دانش یا مهارت محدود در یک حوزه، توانایی‌های خود را بیش از حد واقعی ارزیابی کنند و به اعتماد به نفس غیرمنطقی برسند. این پدیده زمانی رخ می‌دهد که فرد به دلیل نداشتن آگاهی کافی، نه تنها عملکرد ضعیفی دارد، بلکه نمی‌تواند ضعف خود را تشخیص دهد. این سوگیری از آن جهت خطرناک است که می‌تواند به تصمیم‌گیری‌های نادرست، ریسک‌های غیرضروری و حتی فجایع بزرگ منجر شود. در مقابل، افرادی که در یک زمینه بسیار ماهر هستند، اغلب توانایی‌های خود را دست‌کم می‌گیرند، زیرا تصور می‌کنند آنچه برایشان آسان است، برای دیگران نیز ساده است.

اثر دادنینگ کراگر، سوگیری  شناختی که باعث می‌شود افراد تازه کار اعتماد به نفس بیشتری داشته باشند

این پدیده ابتدا در سال ۱۹۹۹ در پژوهشی توسط دانینگ و کروگر به‌صورت علمی بررسی شد. آن‌ها در آزمایش‌هایی از شرکت‌کنندگان خواستند توانایی خود را در زمینه‌هایی مانند استدلال منطقی، دانش گرامری یا حتی درک طنز ارزیابی کنند و سپس این خودارزیابی‌ها را با عملکرد واقعی آن‌ها مقایسه کردند. نتایج شگفت‌انگیز بود: افرادی که کمترین مهارت را داشتند، به‌طور مداوم توانایی‌های خود را بیش از حد واقعی برآورد می‌کردند. برای مثال، شرکت‌کنندگانی که در آزمون‌ها نمرات پایینی کسب کرده بودند، معتقد بودند عملکردشان بسیار بهتر از واقعیت است. دلیل این رفتار در یک نقص دوگانه نهفته است: افرادی که دانش کمی دارند، نه تنها به دلیل کمبود مهارت مرتکب اشتباه می‌شوند، بلکه همین کمبود دانش مانع از آن می‌شود که بتوانند اشتباهات خود را تشخیص دهند. به عبارت ساده، برای فهمیدن اینکه چقدر نمی‌دانیم، به مقداری دانش نیاز داریم که افراد کم‌مهارت از آن بی‌بهره‌اند.

در مقابل، افراد بسیار ماهر معمولاً توانایی‌های خود را کمتر از حد واقعی ارزیابی می‌کنند. این رفتار به دلیل پدیده‌ای به نام اثر اجماع کاذب رخ می‌دهد. متخصصان چون مسائل پیچیده را به‌راحتی حل می‌کنند، گمان می‌برند این توانایی در دیگران نیز وجود دارد و در نتیجه، مهارت خود را امری عادی می‌پندارند. این فروتنی کاذب باعث می‌شود که آن‌ها ارزش واقعی تخصص خود را نادیده بگیرند. این تضاد بین افراد کم‌مهارت و متخصصان نشان می‌دهد که اثر دانینگ-کروگر نه تنها در اعتماد به نفس کاذب، بلکه در فروتنی غیرواقعی نیز خود را نشان می‌دهد.

این سوگیری در زندگی روزمره به شکل‌های مختلفی ظاهر می‌شود. برای مثال، تصور کنید دانشجویی که تنها چند مقاله در مورد یک موضوع علمی خوانده، با اطمینان کامل در بحث‌های تخصصی شرکت می‌کند و نظراتش را قاطعانه بیان می‌کند، بدون اینکه متوجه باشد درک او از موضوع بسیار سطحی است. یا راننده‌ای را در نظر بگیرید که پس از چند ماه رانندگی، خود را یک راننده حرفه‌ای می‌داند و با سرعت بالا یا در شرایط خطرناک رانندگی می‌کند، بدون آگاهی از محدودیت‌های مهارتش. این رفتارها نمونه‌های ساده‌ای از اثر دانینگ-کروگر هستند که نشان می‌دهند چگونه ناآگاهی از محدودیت‌های خود می‌تواند به تصمیم‌های نادرست منجر شود.

در محیط‌های حرفه‌ای، این سوگیری می‌تواند پیامدهای جدی‌تری داشته باشد. فرض کنید یک کارمند تازه‌کار در یک شرکت فناوری، پس از یادگیری چند تکنیک پایه برنامه‌نویسی، ادعا می‌کند که می‌تواند پروژه‌های پیچیده‌ای را به‌تنهایی مدیریت کند. این اعتماد به نفس بیش از حد ممکن است باعث شود او مسئولیت‌هایی را بپذیرد که برایش بیش از حد دشوار است، و در نتیجه پروژه با شکست مواجه شود. در چنین مواردی، ناتوانی در ارزیابی دقیق توانایی‌ها نه تنها به ضرر فرد، بلکه به زیان کل تیم یا سازمان تمام می‌شود.

برای مقابله با اثر دانینگ-کروگر، آگاهی و خوداندیشی کلید اصلی است. یکی از راهکارهای موثر این است که از خود بپرسیم: «آیا واقعاً دانش و مهارت کافی برای انجام این کار دارم؟» مشورت با افراد متخصص یا دریافت بازخورد از دیگران نیز می‌تواند به ما کمک کند تا تصویر دقیق‌تری از توانایی‌های خود داشته باشیم. علاوه بر این، یادگیری مستمر و پذیرش این واقعیت که همیشه چیزهای بیشتری برای آموختن وجود دارد، می‌تواند ما را از قله اعتماد به نفس کاذب دور نگه دارد. برای متخصصان نیز مهم است که به ارزش مهارت‌های خود احترام بگذارند و از فروتنی بیش از حد که ممکن است به نادیده گرفتن تخصصشان منجر شود، پرهیز کنند.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از سوگیری دانینگ-کروگر در فاجعه‌ی مالی ۲۰۰۸)

یکی از نمونه‌های اثر دانینگ-کروگر در تاریخ معاصر، بحران مالی جهانی سال ۲۰۰۸ است. این بحران که بزرگ‌ترین رکود اقتصادی جهان پس از رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ به شمار می‌رود، ریشه‌های عمیقی در این سوگیری شناختی داشت که در بالاترین سطوح مدیریتی نظام مالی جهان رسوخ کرده بود.

بحران مالی سال 2008

مطالعات گسترده‌ای که پس از بحران توسط نهادهایی مانند کمیسیون تحقیق بحران مالی ایالات متحده (FCIC) انجام شد، به وضوح نشان داد که مدیران ارشد بسیاری از مؤسسات مالی معظم وال‌استریت، با وجود فقدان درک کافی از ابزارهای مالی جدید و فوق‌العاده پیچیده‌ای که با آن‌ها کار می‌کردند، اطمینان و اعتماد به نفس خارق‌العاده‌ای نسبت به سلامت انتخاب‌های خود داشتند. آن‌ها محصولاتی مانند اوراق بهادار با پشتوانه وام‌های رهنی (MBS) و تعهدات بدهی وثیقه‌دار (CDO) را در مقیاس‌های تریلیون دلاری خلق کرده و می‌فروختند، در حالی که بسیاری از آن‌ها از درک کامل ریسک‌های سیستماتیکی که در این محصولات پنهان بود، عاجز بودند.

به عنوان نمونه، جوزف کَسانو، رئیس بخش محصولات مالی شرکت بیمه‌ی AIG (که دولت آمریکا برای جلوگیری از ورشکستگی آن مجبور به تزریق ۱۸۲ میلیارد دلار پول شد)، بعدها در جلسات استماع کنگره اعتراف کرد: «ما محصولاتی را بیمه می‌کردیم که درک کاملی از آن‌ها نداشتیم. مدل‌های ما نشان می‌داد که احتمال وقوع یک فاجعه نزدیک به صفر است، اما در واقع، آن مدل‌ها پیچیدگی‌های واقعی بازار را نادیده گرفته بودند.» این اعتراف، چکیده‌ی اثر دانینگ-کروگر است: آن‌ها نمی‌دانستند که چقدر نمی‌دانند و به همین دلیل با اطمینان کامل، ریسک‌هایی را پذیرفتند که در نهایت کل اقتصاد جهانی را به ورطه‌ی سقوط کشاند.

نکته‌ی قابل تأمل اینجاست که در همان سال‌ها، متخصصان و اقتصاددانان محتاط‌تری مانند نسیم نیکلاس طالب و رابرت شیلر (که بعدها به دلیل پیش‌بینی بحران، جایزه نوبل اقتصاد را دریافت کرد)، بارها نسبت به خطرات این حباب مالی هشدار داده بودند. اما آن‌ها، به دلیل اذعان به پیچیدگی‌ها و ندانسته‌های خود، اغلب به عنوان افرادی بدبین و ترسو نادیده گرفته می‌شدند. در مقابل، مدیران و تحلیلگرانی که با اطمینان کامل و بدون هیچ تردیدی از ادامه‌ی رونق بازار و سودآوری بی‌پایان این ابزارهای مالی سخن می‌گفتند، توجه رسانه‌ها و سرمایه‌گذاران را به خود جلب می‌کردند. گزارش نهایی کمیسیون تحقیق بحران مالی به صراحت بیان می‌کند که «فرهنگ اعتماد به نفس بیش از حد و نادیده گرفتن کورکورانه‌ی ریسک» در مؤسسات مالی، یکی از عوامل اصلی وقوع این فاجعه‌ی اقتصادی بوده است.

۷- سوگیری نتیجه‌نگری

سوگیری نتیجه‌نگری (Outcome Bias) از خطاهای شناختی رایج است که در آن افراد کیفیت یک تصمیم را نه بر اساس منطق، اطلاعات موجود در زمان تصمیم‌گیری یا فرآیند اتخاذ آن، بلکه صرفاً بر پایه نتیجه نهایی آن قضاوت می‌کنند. این سوگیری می‌تواند تأثیرات عمیقی بر تصمیم‌گیری‌های فردی، سازمانی و حتی اجتماعی داشته باشد و به برداشت‌های نادرست از موفقیت یا شکست منجر شود.

سوگیری نتیجه‌نگری (Outcome Bias)

برای درک بهتر این سوگیری، فرض کنید یک پزشک با بیماری مواجه است که برای نجات جان او باید یک جراحی پیچیده با احتمال موفقیت تنها ۲۰ درصد انجام دهد. بدون این جراحی، بیمار به احتمال زیاد جان خود را از دست خواهد داد. پزشک پس از بررسی دقیق شرایط، با آگاهی از خطرات، تصمیم به انجام عمل می‌گیرد. اگر بیمار پس از جراحی بهبود یابد، پزشک به عنوان فردی شجاع و ماهر مورد ستایش قرار می‌گیرد. اما اگر بیمار فوت کند، ممکن است تصمیم پزشک از سوی خانواده بیمار یا حتی همکارانش به عنوان یک انتخاب غیرمسئولانه یا نادرست مورد انتقاد قرار گیرد. در هر دو سناریو، فرایند تصمیم‌گیری پزشک یکسان بوده و بر اساس اطلاعات موجود و منطق حرفه‌ای شکل گرفته است. با این حال، نتیجه نهایی به طور کامل بر قضاوت دیگران درباره کیفیت تصمیم تأثیرگذار است.

این سوگیری برای اولین بار به صورت نظام‌مند توسط جاناتان بارون و جان هرشی در سال ۱۹۸۸ مورد مطالعه قرار گرفت. پژوهش‌های آن‌ها نشان داد که افراد جای تمرکز بر کیفیت فرایند تصمیم‌گیری، به نتایج آن توجه می‌کنند. این در حالی است که تصمیم‌های منطقی و مبتنی بر تحلیل دقیق ممکن است به دلیل وقوع رخدادهای غیرمنتظره یا عوامل خارج از کنترل به نتایج نامطلوب منجر شوند. برعکس، تصمیم‌های غیرمنطقی یا شتاب‌زده ممکن است به دلیل شانس یا شرایط مساعد به نتایج مثبت ختم شوند. این خطای شناختی باعث می‌شود که افراد به اشتباه، موفقیت یا شکست یک تصمیم را به توانایی‌ها یا شایستگی‌های تصمیم‌گیرنده نسبت دهند، در حالی که عوامل تصادفی نقش مهمی در نتیجه ایفا کرده‌اند.

برای روشن‌تر شدن این موضوع، به حوزه سرمایه‌گذاری نگاه کنیم. فرض کنید یک سرمایه‌گذار حرفه‌ای پس از ماه‌ها تحلیل دقیق داده‌های مالی، بررسی گزارش‌های سالانه شرکت‌ها و ارزیابی روندهای بازار، تصمیم به خرید سهام یک شرکت معتبر می‌گیرد. او تمام جوانب را سنجیده و استراتژی خود را بر اساس اصول بنیادی و منطقی تنظیم کرده است. اما ناگهان، یک بحران غیرمنتظره، مانند یک تنش ژئوپلیتیکی یا یک فاجعه طبیعی، بازار را تحت تأثیر قرار می‌دهد و ارزش سهام این شرکت به شدت کاهش می‌یابد. در مقابل، فردی دیگر بدون هیچ دانش یا تحلیل خاصی، صرفاً بر اساس یک توصیه غیرمعتبر در شبکه‌های اجتماعی، یک رمزارز ناشناخته خریداری می‌کند. به دلیل یک موج ناگهانی در بازار، ارزش این رمزارز به طور چشمگیری افزایش می‌یابد و او سود کلانی کسب می‌کند. سوگیری نتیجه‌نگری ممکن است ما را به این باور برساند که سرمایه‌گذار دوم تصمیم هوشمندانه‌تری گرفته، در حالی که تصمیم او کاملاً تصادفی بوده است.

سوگیری نتیجه‌نگری حتی در قضاوت‌های اخلاقی ما نیز نفوذ می‌کند. افراد تمایل دارند رفتارهای غیراخلاقی را که به نتایج مثبت منجر شده‌اند، با شدت کمتری سرزنش کنند. برای مثال، اگر یک مدیر با پنهان کردن اطلاعات منفی درباره یک محصول، فروش بالایی کسب کند، ممکن است این رفتار غیراخلاقی به دلیل نتیجه مثبت آن مورد اغماض قرار گیرد. در مقابل، اگر همان رفتار به نتیجه منفی منجر شود، احتمالاً با انتقاد شدیدتری مواجه خواهد شد.

برای کاهش تأثیر این سوگیری، لازم است که افراد و سازمان‌ها تمرکز خود را از نتایج صرف به فرآیندهای تصمیم‌گیری معطوف کنند. این امر مستلزم ارزیابی تصمیم‌ها بر اساس اطلاعاتی است که در زمان اتخاذ تصمیم در دسترس بوده‌اند، نه نتایجی که بعداً حاصل شده‌اند. برای مثال، در محیط‌های سازمانی، مدیران می‌توانند معیارهای ارزیابی عملکرد را بر اساس پایبندی به فرآیندهای صحیح و اصول اخلاقی تنظیم کنند، نه صرفاً دستیابی به اهداف کوتاه‌مدت. همچنین، آموزش افراد در مورد این سوگیری و تشویق آن‌ها به تفکر انتقادی می‌تواند به کاهش تأثیر آن کمک کند. در نهایت، آگاهی از این خطای شناختی می‌تواند به ما کمک کند تا قضاوت‌های عادلانه‌تر و منطقی‌تری داشته باشیم و از تصمیم‌گیری‌های شتاب‌زده یا غیرمنطقی پرهیز کنیم.

بیشتر بدانید

(ارتباط سوگیری نتیجه‌نگری با سوگیری بازنگری)

سوگیری نتیجه‌نگری ارتباط بسیار نزدیکی با یک خطای شناختی دیگر به نام سوگیری بازنگری (Hindsight Bias) دارد. این دو سوگیری معمولاً با هم رخ می‌دهند و قضاوت‌های ما را به شدت تحریف می‌کنند. برای درک بهتر این ارتباط، می‌توانیم آن‌ها را به عنوان دو مرحله از یک فرایند فکری اشتباه در نظر بگیریم.

مرحله اول با سوگیری نتیجه‌نگری آغاز می‌شود. وقتی نتیجه یک تصمیم مشخص می‌شود، ما کیفیت آن تصمیم را فقط بر اساس همان نتیجه قضاوت می‌کنیم. اگر نتیجه خوب باشد، تصمیم را هوشمندانه می‌دانیم و اگر بد باشد، آن را اشتباه تلقی می‌کنیم. در این مرحله، ما به طور کامل فرایند تصمیم‌گیری و اطلاعاتی را که در آن زمان در دسترس بود، نادیده می‌گیریم.

بلافاصله پس از آن، مرحله دوم یعنی سوگیری بازنگری وارد عمل می‌شود. این سوگیری که به آن پدیده «می‌دانستم!» هم می‌گویند، باعث می‌شود ما به اشتباه باور کنیم که آن نتیجه از همان ابتدا قابل پیش‌بینی بود. اگر یک سرمایه‌گذاری شکست بخورد، سوگیری بازنگری به ما می‌گوید: «معلوم بود که این اتفاق می‌افتد». اگر یک تصمیم پرریسک به موفقیت برسد، می‌گوییم: «می‌دانستم که موفق می‌شود».

ترکیب این دو سوگیری بسیار خطرناک است. سوگیری نتیجه‌نگری ما را وادار می‌کند تا یک تصمیم را صرفاً به خاطر نتیجه‌اش بد یا خوب بدانیم و سوگیری بازنگری این قضاوت اشتباه را با ایجاد این تصور غلط که «نتیجه از قبل مشخص بود» تقویت می‌کند. این فرآیند دو مرحله‌ای مانع یادگیری واقعی ما از تجربیات می‌شود. به جای آنکه فرآیند تصمیم‌گیری خود را به صورت منصفانه تحلیل کنیم و نقش شانس و عدم قطعیت را بپذیریم، به سادگی خود یا دیگران را برای نتیجه‌ای که به گمانمان «قابل پیش‌بینی» بوده است، سرزنش یا ستایش می‌کنیم.

۸- سوگیری هزینه‌های غیر قابل بازگشت

سوگیری هزینه‌های غیرقابل بازگشت یا سوگیری هزینه هدررفته (Sunk Cost Fallacy) باعث می‌شود افراد یا سازمان‌ها به ادامه دادن مسیری اصرار کنند که دیگر منطقی یا سودمند نیست، تنها به این دلیل که در گذشته زمان، پول یا تلاش زیادی صرف آن کرده‌اند.

سوگیری هزینه‌های غیرقابل بازگشت یا سوگیری هزینه هدررفته (Sunk Cost Fallacy) باعث می‌شود افراد یا سازمان‌ها به ادامه دادن مسیری اصرار کنند که دیگر منطقی یا سودمند نیست، تنها به این دلیل که در گذشته زمان، پول یا تلاش زیادی صرف آن کرده‌اند.

این مفهوم برای اولین بار به‌صورت علمی توسط ریچارد تالر، اقتصاددان برجسته و برنده جایزه نوبل، در دهه ۱۹۸۰ بررسی شد. تالر نشان داد که انسان‌ها برخلاف منطق اقتصادی، که تنها به هزینه‌ها و فواید آینده توجه دارد، اغلب تحت تأثیر هزینه‌های گذشته‌ای قرار می‌گیرند که دیگر قابل بازگشت نیستند. این رفتار به ویژگی روانشناختی به نام گریز از زیان بازمی‌گردد. پژوهش‌های دانیل کانمن و آموس تورسکی، دو روانشناس برجسته، نشان داده‌اند که انسان‌ها از نظر روانی، درد ناشی از از دست دادن چیزی را بسیار شدیدتر از لذت به دست آوردن همان چیز احساس می‌کنند. به همین دلیل، وقتی منابع زیادی در یک مسیر صرف شده باشد، کنار گذاشتن آن مانند پذیرش یک شکست بزرگ به نظر می‌رسد. این احساس ما را وادار می‌کند که به جای توقف، به سرمایه‌گذاری بیشتر ادامه دهیم، حتی اگر شواهد نشان دهند که این تصمیم به زیان بیشتر منجر خواهد شد.

این سوگیری در زندگی روزمره ما به شکل‌های مختلفی ظاهر می‌شود. برای مثال، تصور کنید فردی بلیط گران‌قیمتی برای یک فیلم سینمایی خریده است، اما در روز نمایش احساس بیماری می‌کند و می‌داند که تماشای فیلم در این شرایط برایش لذت‌بخش نخواهد بود. با این حال، به دلیل پولی که برای بلیط پرداخته، خود را مجبور به رفتن به سینما می‌کند. در این موقعیت، پول بلیط یک هزینه غیرقابل بازگشت است؛ چه به سینما برود و چه نرود، آن پول بازنمی‌گردد. تصمیم منطقی این است که در خانه بماند و استراحت کند، اما سوگیری هزینه هدررفته او را به سمت انتخابی غیرمنطقی سوق می‌دهد که ممکن است حالش را بدتر کند. این مثال ساده نشان می‌دهد که چگونه یک خطای ذهنی می‌تواند تصمیم‌های روزمره ما را تحت تأثیر قرار دهد.

در دنیای کسب‌وکار نیز این سوگیری می‌تواند پیامدهای جدی‌تری داشته باشد. فرض کنید یک شرکت سال‌ها روی توسعه محصولی سرمایه‌گذاری کرده، اما در میانه راه مشخص می‌شود که این محصول نمی‌تواند با رقبا رقابت کند یا تقاضای کافی در بازار ندارد. مدیران ممکن است به دلیل منابع هنگفتی که قبلاً صرف شده‌اند، از توقف پروژه خودداری کنند و به تزریق پول و زمان بیشتر ادامه دهند، با این امید که شاید وضعیت بهبود یابد. این رفتار گاهی به «پروژه‌های زامبی» منجر می‌شود؛ پروژه‌هایی که از نظر اقتصادی و فنی شکست‌خورده‌اند، اما به دلیل سوگیری هزینه هدررفته همچنان ادامه می‌یابند و منابع سازمان را هدر می‌دهند.

برای مقابله با این سوگیری، لازم است که آگاهانه تصمیم‌گیری‌های خود را بازنگری کنیم. یک راهکار ساده این است که از خود بپرسیم: «اگر امروز برای اولین بار با این موقعیت مواجه می‌شدم و هیچ هزینه‌ای از قبل صرف نکرده بودم، آیا همین تصمیم را می‌گرفتم؟» این سوال به ما کمک می‌کند تا تمرکز خود را از گذشته به آینده منتقل کنیم. همچنین، مشورت با افراد بی‌طرف که تحت تأثیر هزینه‌های گذشته نیستند، می‌تواند دیدگاه روشن‌تری به ما بدهد. در نهایت، پذیرش این واقعیت که برخی هزینه‌ها غیرقابل بازگشت هستند و نباید تصمیم‌های آینده ما را تحت تأثیر قرار دهند، کلید رهایی از این دام ذهنی است.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای کلاسیک از سوگیری هزینه هدر رفته: ماجرای کنکورد)

شاید هیچ مثالی به اندازه‌ی پروژه‌ی هواپیمای مسافربری مافوق صوت «کنکورد» نتواند ابعاد فاجعه‌بار سوگیری هزینه هدررفته را در مقیاس ملی و بین‌المللی به تصویر بکشد. این پروژه که در سال ۱۹۶۲ با همکاری دولت‌های بریتانیا و فرانسه آغاز شد، قرار بود نمادی از اوج پیشرفت فناوری غرب و پاسخی به دستاوردهای فضایی اتحاد جماهیر شوروی باشد. هدف، ساخت هواپیمایی بود که می‌توانست مسافت بین اروپا و آمریکا را در کمتر از نصف زمان معمول طی کند.

از همان ابتدا، سرمایه‌گذاری عظیمی برای تحقیق و توسعه‌ی این هواپیمای انقلابی صورت گرفت. با این حال، با گذشت زمان، نشانه‌های نگران‌کننده‌ی شکست پروژه یکی پس از دیگری آشکار شدند. هزینه‌های توسعه چندین برابر برآوردهای اولیه شد و به میلیاردها دلار رسید. مطالعات اقتصادی به وضوح نشان می‌دادند که این پروژه هرگز نمی‌تواند از نظر مالی سودآور باشد؛ مصرف سوخت کنکورد به طرز فاجعه‌باری بالا بود، ظرفیت حمل مسافر آن بسیار محدود بود و هزینه‌های عملیاتی و نگهداری آن سر به فلک می‌کشید. این عوامل باعث می‌شد قیمت بلیط آن به قدری گران باشد که تنها قشر بسیار کوچکی از ثروتمندان توانایی خرید آن را داشته باشند و این یعنی بازار بالقوه‌ی آن بسیار کوچک بود.

با وجود این شواهد روشن و تحلیل‌های اقتصادی که همگی بر عدم توجیه پروژه تأکید داشتند، هر دو دولت به تزریق پول به این طرح ادامه دادند. آن‌ها در دام سوگیری هزینه هدررفته گرفتار شده بودند. منطق حاکم بر تصمیم‌گیران این بود: «ما تا اینجا میلیاردها دلار هزینه کرده‌ایم، نمی‌توانیم پروژه را متوقف کنیم و بپذیریم که تمام این سرمایه‌ها از دست رفته است.» علاوه بر این، عواملی مانند غرور ملی، حفظ اعتبار بین‌المللی و ترس از بیکاری هزاران مهندس و کارگر، این سوگیری شناختی را تقویت می‌کرد.

در نهایت، پس از سال‌ها زیان‌دهی مستمر و با وجود آنکه تنها شرکت‌های هواپیمایی دولتی خودشان (بریتیش ایرویز و ایرفرانس) حاضر به استفاده از آن شدند، پروازهای کنکورد در سال ۲۰۰۳ برای همیشه متوقف شد. این پروژه که با رویای سرعت و پیشرفت آغاز شده بود، به یکی از مشهورترین مطالعات موردی در کتاب‌های درسی مدیریت و اقتصاد رفتاری تبدیل شد؛ نمونه‌ای تمام‌عیار از اینکه چگونه تعهد به هزینه‌های غیرقابل بازگشت می‌تواند دولت‌ها و سازمان‌های بزرگ را وادار به ادامه‌ی مسیری کند که آشکارا به سوی شکست مالی و استراتژیک پیش می‌رود. ماجرای کنکورد هشداری ابدی است که به ما یادآوری می‌کند تصمیمات بزرگ باید بر اساس چشم‌انداز آینده گرفته شوند، نه حسرت سرمایه‌های از دست رفته در گذشته.

۹- سوگیری هاله‌ای

سوگیری هاله‌ای (Halo Effect) یک خطای شناختی است که در آن یک ویژگی برجسته یا اولین برداشت از یک فرد، شیء یا موقعیت، قضاوت ما را درباره سایر جنبه‌های آن تحت تأثیر قرار می‌دهد. این ویژگی، مانند هاله‌ای، کل دیدگاه ما را شکل می‌دهد و مانع از ارزیابی دقیق و مستقل دیگر خصوصیات می‌شود. زمانی که بدون بررسی دقیق، صرفاً به دلیل خوش‌نامی یک برند، تمام محصولات آن را باکیفیت می‌پنداریم، یا در یک مصاحبه شغلی، ظاهر آراسته و اعتماد به نفس بالای یک فرد را به شایستگی شغلی او تعمیم می‌دهیم، در حقیقت به دام این سوگیری افتاده‌ایم.

سوگیری هاله‌ای (Halo Effect) یک خطای شناختی است که در آن یک ویژگی برجسته یا اولین برداشت از یک فرد، شیء یا موقعیت، قضاوت ما را درباره سایر جنبه‌های آن تحت تأثیر قرار می‌دهد

این پدیده توسط روان‌شناس برجسته، ادوارد ثورندایک، در سال ۱۹۲۰ شناسایی شد. او در مطالعه‌ای روی افسران ارتش متوجه شد که آن‌ها به سربازانی که از نظر ظاهری جذاب بودند، به‌طور خودکار ویژگی‌های مثبتی مانند هوش، شجاعت یا مهارت‌های رهبری نسبت می‌دادند، بدون این که شواهد مستقیمی داشته باشند.

سوگیری هاله‌ای در موقعیت‌های روزمره به شکل‌های مختلفی ظاهر می‌شود. برای مثال، فرض کنید در یک کلاس درس، دانش‌آموزی همیشه مرتب و با ادب است. معلم ممکن است ناخودآگاه تصور کند که این دانش‌آموز از نظر تحصیلی نیز بسیار موفق است و به او نمرات بهتری بدهد، حتی اگر عملکرد واقعی او متوسط باشد. این هاله مثبت ناشی از ظاهر و رفتار، قضاوت معلم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و ممکن است به تبعیض ناخواسته نسبت به دیگر دانش‌آموزان منجر شود. به طور مشابه، در یک فروشگاه، اگر محصولی بسته‌بندی جذابی داشته باشد، ممکن است فرض کنیم کیفیت آن نیز بالاست، حتی اگر تجربه‌ای از استفاده آن نداشته باشیم. این سوگیری نشان می‌دهد که مغز ما اغلب به جای تحلیل دقیق، به اولین برداشت‌ها وابسته است.

سوگیری هاله‌ای حتی در تصمیم‌گیری‌های شخصی مانند انتخاب دوستان یا شریک زندگی نیز نقش دارد. برای مثال، ممکن است فردی به دلیل جذابیت ظاهری یا رفتار گرم و صمیمی، به‌عنوان شخصی صادق یا باهوش تلقی شود، حتی اگر شواهد کافی برای این قضاوت وجود نداشته باشد. در سیستم قضایی نیز این سوگیری تأثیرات نگران‌کننده‌ای دارد. مطالعات متعدد نشان داده‌اند که متهمان با ظاهر جذاب‌تر، در شرایط برابر، معمولاً احکام سبک‌تری دریافت می‌کنند یا احتمال تبرئه آن‌ها بیشتر است. این اثر نشان می‌دهد که سوگیری هاله‌ای تا چه حد می‌تواند در حوزه‌های حساس نفوذ کند.

بیشتر بدانید

(نگاهی به تاثیر سوگیری هاله‌ای در سیاست‌گذاری عمومی)

سوگیری هاله‌ای تأثیرات گسترده‌ای در حوزه سیاست‌گذاری عمومی و تصمیم‌گیری‌های کلان جامعه دارد که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. براساس مطالعات انجام شده در دانشگاه هاروارد و مؤسسه بروکینگز، این سوگیری می‌تواند منجر به تخصیص نامتوازن منابع ملی و بین‌المللی شود.

تحقیقات نشان می‌دهد سیاست‌مداران و تصمیم‌گیرندگان اغلب تحت تأثیر “اعتبار منبع” قرار می‌گیرند، به طوری که یک گزارش یا پیشنهاد سیاستی یکسان، زمانی که از سوی یک مؤسسه معتبر و شناخته‌شده ارائه می‌شود، با احتمال بیشتری مورد پذیرش قرار می‌گیرد تا زمانی که همان محتوا توسط منبعی کمتر شناخته‌شده ارائه گردد. مطالعه‌ای که در سال ۲۰۱۸ در مجله Science منتشر شد، نشان داد که حتی متخصصان برجسته علوم سیاسی نیز در ارزیابی کیفیت پژوهش‌ها، تحت تأثیر نام دانشگاه یا مؤسسه انجام‌دهنده آن قرار می‌گیرند.

نمونه قابل توجه دیگر در زمینه کمک‌های بین‌المللی مشاهده می‌شود. پژوهشی که توسط بانک جهانی انجام شده، نشان می‌دهد کشورهایی که رهبران کاریزماتیک و سخنرانان توانمندی دارند، حتی با وجود مشکلات ساختاری جدی در برنامه‌های توسعه‌ای خود، به طور میانگین ۲۷ درصد کمک بیشتری نسبت به کشورهایی با برنامه‌های بهتر اما رهبری کمتر جذاب دریافت می‌کنند.

پیامدهای این سوگیری در بحران‌های انسانی نیز چشمگیر است. مطالعه جامعی که در سال ۲۰۲۰ توسط سازمان ملل متحد انجام شد، نشان داد بحران‌هایی که پوشش رسانه‌ای بیشتری دارند، صرف‌نظر از شدت واقعی آنها، تا ۳.۵ برابر کمک‌های بشردوستانه بیشتری جذب می‌کنند. این به معنای آن است که برخی بحران‌های انسانی شدید اما کمتر مشهود، قربانی سوگیری هاله‌ای می‌شوند.

متخصصان اقتصاد رفتاری پیشنهاد می‌کنند که برای کاهش اثرات منفی این سوگیری در سیاست‌گذاری عمومی، فرآیندهای ارزیابی “کورسازی شده” به کار گرفته شود؛ به این معنا که در مراحل اولیه بررسی پیشنهادها و طرح‌ها، اطلاعات مربوط به منبع یا ارائه‌دهنده آن حذف شود تا ارزیابی صرفاً بر اساس محتوا صورت گیرد. همچنین، استفاده از معیارهای عینی و کمّی‌سازی شده و تصمیم‌گیری جمعی به جای فردی می‌تواند تأثیر این سوگیری را کاهش دهد.

۱۰- سوگیری در دسترس‌پذیری

سوگیری دسترس‌پذیری (Availability Bias) یکی از خطاهای شناختی رایج است که بر نحوه قضاوت و تصمیم‌گیری انسان تأثیر می‌گذارد. این سوگیری از میان‌بر ذهنی‌ای به نام هیوریستیک دسترس‌پذیری (Availability Heuristic) ناشی می‌شود. هیوریستیک دسترس‌پذیری فرایندی ناخودآگاه در ذهن است که افراد را وادار می‌کند احتمال وقوع یا فراوانی یک رویداد را بر اساس سهولت یادآوری نمونه‌های مرتبط با آن تخمین بزنند. به عبارت دیگر، هرچه خاطره‌ای سریع‌تر و راحت‌تر به ذهن بیاید، فرد آن را محتمل‌تر یا مهم‌تر فرض می‌کند. این میان‌بر ذهنی در بسیاری از موقعیت‌های روزمره مفید است، اما استفاده نادرست از آن می‌تواند به خطاهای نظام‌مند در قضاوت منجر شود.

سوگیری دسترس‌پذیری (Availability Bias) یکی از خطاهای شناختی رایج است که بر نحوه قضاوت و تصمیم‌گیری انسان تأثیر می‌گذارد. این سوگیری از میان‌بر ذهنی‌ای به نام هیوریستیک دسترس‌پذیری (Availability Heuristic) ناشی می‌شود.

این مفهوم برای اولین بار در دهه ۱۹۷۰ توسط روان‌شناسان برجسته، آموس تورسکی و دانیل کانمن، مورد مطالعه قرار گرفت. آن‌ها نشان دادند که ذهن انسان به جای تحلیل دقیق آماری، اغلب به اطلاعاتی تکیه می‌کند که به سرعت در دسترس حافظه قرار می‌گیرند. برای مثال، اگر فردی به‌راحتی خاطرات مربوط به تأخیرهای مکرر در یک مسیر خاص را به یاد آورد، ممکن است نتیجه بگیرد که همیشه باید از آن مسیر اجتناب کند. در این مورد، هیوریستیک دسترس‌پذیری به تصمیم‌گیری سریع و کاربردی کمک می‌کند، زیرا تجربه‌های گذشته به‌درستی راهنمای او هستند.

بااین‌حال، زمانی که عوامل احساسی، پوشش رسانه‌ای یا تازگی یک رویداد بر دسترسی ذهنی اطلاعات تأثیر می‌گذارند، این میان‌بر می‌تواند به سوگیری دسترس‌پذیری منجر شود. در این حالت، قضاوت فرد از واقعیت فاصله می‌گیرد، زیرا ذهن او به‌جای داده‌های عینی، به اطلاعاتی که برجسته‌تر یا به‌یادماندنی‌تر هستند، تکیه می‌کند. برای مثال، اخبار گسترده و پراحساس درباره یک سانحه هوایی می‌تواند آن رویداد را در ذهن بسیار زنده نگه دارد. در نتیجه، فرد ممکن است خطر پرواز را بسیار بیشتر از آنچه آمار نشان می‌دهد، ارزیابی کند، در حالی که خطرات روزمره مانند تصادفات رانندگی، که کمتر در رسانه‌ها برجسته می‌شوند، از نظر او کم‌اهمیت جلوه می‌کنند.

سوگیری دسترس‌پذیری در زندگی روزمره نیز به‌وفور دیده می‌شود. برای مثال، پس از شنیدن اخبار مکرر درباره سرقت در یک محله، فرد ممکن است خطر جرم را در آن منطقه بیش از حد واقعی تصور کند و از رفتن به آنجا اجتناب کند، حتی اگر آمار جرم در آن محله پایین باشد. یا کسی که به‌تازگی فیلمی ترسناک درباره حملات کوسه دیده است، ممکن است هنگام شنا کردن در دریا احساس خطر بیشتری کند، در حالی که احتمال چنین حمله‌ای بسیار ناچیز است. این نمونه‌ها نشان می‌دهند که احساسات و تصاویر زنده در حافظه، قضاوت ما را به‌سمت سوگیری سوق می‌دهند.

در محیط کار نیز سوگیری دسترس‌پذیری می‌تواند پیامدهای مهمی داشته باشد. برای مثال، هنگام ارزیابی عملکرد یک کارمند، مدیر ممکن است بیش از حد تحت تأثیر یک موفقیت یا اشتباه اخیر قرار گیرد، زیرا این رویدادها تازه‌تر و در دسترس‌تر در حافظه او هستند. این پدیده، که به اثر تازگی (Recency Effect) معروف است، می‌تواند به ارزیابی‌های ناعادلانه منجر شود و دستاوردهای بلندمدت یا الگوهای پایدار عملکرد را نادیده بگیرد. برای نمونه، اگر کارمندی در ماه گذشته خطایی مرتکب شده باشد، مدیر ممکن است به‌اشتباه کل عملکرد او را منفی ارزیابی کند.

بیشتر بدانید

(ارتباط سوگیری در دسترس‌پذیری با هیوریستیک وانمایی)

برای درک عمیق‌تر سوگیری دسترس‌پذیری، بسیار مفید است که با یک مفهوم روان‌شناختی نزدیک و مکمل آن آشنا شویم: هیوریستیک وانمایی (Simulation Heuristic). این میان‌بر ذهنی که آن نیز توسط دانیل کانمن و آموس تورسکی معرفی شد، توضیح می‌دهد که ما چگونه احتمال وقوع یک رویداد را بر اساس سهولتی که می‌توانیم آن را در ذهن خود «شبیه‌سازی» یا «تصور» کنیم، ارزیابی می‌کنیم. به بیان ساده‌تر، اگر سناریویی به‌راحتی و با جزئیات واضح در ذهن ما قابل تصویرسازی باشد، ما آن را محتمل‌تر از سناریویی می‌دانیم که تصور آن برایمان دشوار است.

ارتباط این دو هیوریستیک در این است که آن‌ها اغلب دست در دست هم عمل می‌کنند تا قضاوت ما را شکل دهند. سوگیری دسترس‌پذیری به سهولت یادآوری یک خاطره یا اطلاعات مربوط می‌شود، در حالی که هیوریستیک وانمایی به سهولت ساختن یک سناریوی ذهنی می‌پردازد. رویدادهایی که به‌تازگی رخ داده‌اند، پوشش رسانه‌ای گسترده داشته‌اند یا بار احساسی شدیدی دارند، نه‌تنها راحت‌تر به حافظه ما فراخوانده می‌شوند (دسترس‌پذیری)، بلکه تصور کردن وقوع مجدد آن‌ها نیز برای ما بسیار آسان‌تر می‌شود (وانمایی).

برای مثال، فرض کنید شما به‌تازگی مستندی هیجان‌انگیز درباره یک عملیات سرقت پیچیده از یک بانک تماشا کرده‌اید. این مستند، تصاویر و جزئیات واضحی را در حافظه شما ثبت کرده است. اکنون، این اطلاعات به دلیل تازگی و جذابیت، به‌شدت در دسترس هستند. روز بعد، هنگامی که وارد یک بانک می‌شوید، ذهن شما به دلیل همین آمادگی، بسیار راحت‌تر می‌تواند سناریوی یک سرقت مشابه را «شبیه‌سازی» کند. شما می‌توانید سارقان را با ماسک، صدای فریادها و هرج‌ومرج را به‌وضوح در ذهن خود تصور کنید. چون این وانمایی ذهنی بسیار روان و آسان اتفاق می‌افتد، شما ناخودآگاه احتمال وقوع آن را بیشتر از واقعیت ارزیابی می‌کنید و ممکن است احساس اضطراب یا ناامنی کنید، حتی اگر آمار سرقت از بانک بسیار پایین باشد.

این پدیده در تصمیم‌گیری‌های ما نیز نقش دارد. برای نمونه، تصور کنید دو نفر در یک آزمون استخدامی مهم شرکت کرده و هر دو با اختلاف بسیار کمی آن را از دست داده‌اند. نفر اول به دلیل گیر افتادن در ترافیک غیرمنتظره، ۳۰ دقیقه دیر به جلسه آزمون رسیده و نتوانسته به تمام سوالات پاسخ دهد. نفر دوم طبق برنامه به جلسه رسیده اما بر سر چند سوال کلیدی دچار تردید شده است. وقتی از آن‌ها درباره میزان پشیمانی‌شان سوال شود، به احتمال زیاد نفر اول پشیمانی بسیار بیشتری را ابراز خواهد کرد. چرا؟ زیرا برای او، شبیه‌سازی یک سناریوی جایگزین که در آن موفق می‌شود، بسیار آسان است: «کافی بود فقط از مسیر دیگری می‌آمدم» یا «اگر فقط پنج دقیقه زودتر راه افتاده بودم». اما برای نفر دوم، تصور یک نتیجه متفاوت دشوارتر است، زیرا مستلزم داشتن دانش بیشتر یا هوش متفاوت است. هیوریستیک وانمایی توضیح می‌دهد که سهولت تصور یک نتیجه بهتر، احساس پشیمانی ما را تشدید می‌کند.

بنابراین، هیوریستیک وانمایی مکملی قدرتمند برای درک سوگیری دسترس‌پذیری است. این دو با هم نشان می‌دهند که ذهن ما نه تنها به اطلاعاتی که راحت‌تر به یاد می‌آورد وزن بیشتری می‌دهد، بلکه به سناریوهایی که راحت‌تر تصور می‌کند نیز احتمال بیشتری نسبت می‌دهد و این دو فرآیند در کنار هم، می‌توانند قضاوت ما را از واقعیت‌های آماری و منطقی دور کنند.

 ۱۱- سوگیری وضع موجود

سوگیری وضع موجود (Status Quo Bias)  باعث می‌شود افراد به حفظ شرایط کنونی تمایل نشان دهند، حتی زمانی که شواهد روشنی وجود دارد که تغییر می‌تواند به نتایج بهتری منجر شود.  برای مثال، فردی ممکن است سال‌ها از یک اپلیکیشن قدیمی استفاده کند، حتی اگر نسخه‌های جدیدتر کارایی بهتری داشته باشند، تنها به این دلیل که به آن عادت کرده است. این سوگیری ریشه در تمایل مغز برای کاهش اضطراب و صرفه‌جویی در انرژی شناختی دارد.

سوگیری وضع موجود (Status Quo Bias) باعث می‌شود افراد به حفظ شرایط کنونی تمایل نشان دهند، حتی زمانی که شواهد روشنی وجود دارد که تغییر می‌تواند به نتایج بهتری منجر شود.

این پدیده برای اولین بار در اواخر دهه ۱۹۸۰ توسط اقتصاددانان برجسته، ریچارد تیلر، دانیل کانمن و جک کنش، به‌صورت رسمی شناسایی شد. آن‌ها در پژوهش‌های خود نشان دادند که افراد در تصمیم‌گیری‌هایشان به‌طور غیرعقلانی به گزینه‌ای که به‌عنوان «وضع موجود» تعریف شده است، اولویت می‌دهند. این رفتار با ساختار زیستی و عصبی مغز مرتبط است. مغز انسان برای کاهش مصرف انرژی شناختی، به مسیرهای عصبی آشنا و تثبیت‌شده وابسته است. ایجاد مسیرهای جدید، مانند تغییر عادت‌ها یا پذیرش شرایط ناشناخته، نیازمند تلاش ذهنی قابل توجهی است که مغز به‌طور طبیعی از آن اجتناب می‌کند.

سوگیری وضع موجود در زندگی روزمره به شکل‌های مختلفی ظاهر می‌شود. برای مثال، ممکن است فردی سال‌ها از یک بانک خاص استفاده کند، حتی اگر بانک دیگری خدمات بهتری با هزینه کمتر ارائه دهد. دلیل این تصمیم، راحتی ادامه دادن با بانک آشنا و ترس از فرآیند پیچیده تغییر حساب است. در خانه، ممکن است کسی سال‌ها از یک مدل قدیمی یخچال استفاده کند و با وجود مصرف بالای برق آن، به دلیل عادت یا نگرانی از هزینه‌های خرید دستگاه جدید، آن را عوض نکند. این تمایل به حفظ شرایط موجود حتی زمانی که گزینه‌های بهتری وجود دارد، نشان‌دهنده قدرت این سوگیری است.

به عنوان مثالی دیگر، کارمندی که از شغل خود ناراضی است، ممکن است به دلیل ترس از ناشناخته‌ها، مانند مصاحبه‌های جدید یا محیط کاری متفاوت، از جستجوی شغل بهتر خودداری کند. به طور مشابه، یک شرکت ممکن است از نرم‌افزارهای قدیمی استفاده کند، حتی اگر فناوری‌های جدید بهره‌وری را افزایش دهند، تنها به این دلیل که کارکنان به سیستم فعلی عادت کرده‌اند و تغییر آن زمان‌بر به نظر می‌رسد.

سوگیری وضع موجود همیشه منفی نیست. در مواردی که اطلاعات کافی در دسترس نیست یا تغییر ریسک بالایی دارد، حفظ شرایط موجود می‌تواند تصمیم عاقلانه‌ای باشد. برای مثال، اگر فردی در یک شغل ثابت با درآمد مناسب مشغول است، تغییر به یک شغل جدید با آینده نامعلوم ممکن است منطقی نباشد. اما زمانی که این سوگیری به یک عادت خودکار تبدیل شود، می‌تواند مانع از بهبود و رشد شود. برای مثال، فردی که به دلیل ترس از تغییر، فرصت یادگیری یک مهارت جدید را از دست می‌دهد، ممکن است در بلندمدت از رقبا عقب بماند.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از سوگیری وضیع موجود: مقاومت در برابر سیستم متریک)

در دنیایی که تقریباً تمام کشورها برای سادگی و هماهنگی در علم، تجارت و صنعت از سیستم متریک (متر، کیلوگرم، لیتر) استفاده می‌کنند، ایالات متحده به همراه دو کشور دیگر (لیبریا و میانمار)، همچنان به طور سرسختانه‌ای به سیستم سنتی خود، یعنی واحدهای اندازه‌گیری امپریال (اینچ، فوت، پوند، گالن)، پایبند مانده است. این مقاومت یک نمونه کلاسیک و در مقیاس بزرگ از سوگیری وضع موجود است که نشان می‌دهد چگونه عادت و هزینه‌های روانی تغییر می‌توانند بر مزایای آشکار منطقی و اقتصادی غلبه کنند.

از نظر تاریخی، تلاش‌ها برای متریک‌سازی آمریکا به قرن هجدهم و زمان توماس جفرسون بازمی‌گردد. او سیستم متریک را به دلیل سادگی و پایه‌ی ده‌دهی آن تحسین می‌کرد. در طول دو قرن بعدی، بارها و بارها تلاش‌هایی برای ترویج و اجباری کردن این سیستم صورت گرفت. مهم‌ترین آن‌ها در سال ۱۹۷۵ با تصویب «قانون تبدیل متریک» بود که هدف آن هماهنگ‌سازی داوطلبانه ایالات متحده با سیستم بین‌المللی بود. با وجود این، این تلاش‌ها عمدتاً با شکست مواجه شدند.

اما چرا؟ پاسخ عمیقاً در سوگیری وضع موجود ریشه دارد. برای یک شهروند عادی آمریکایی، سیستم امپریال «وضع موجود» است. تمام جنبه‌های زندگی روزمره با آن گره خورده است: سرعت‌سنج خودروها بر حسب مایل بر ساعت، دستورهای آشپزی بر اساس فنجان و اونس، دمای هوا بر حسب فارنهایت و قد افراد بر حسب فوت و اینچ بیان می‌شود. تغییر این سیستم به معنای یک بازآموزی شناختی گسترده و فراگیر برای کل جمعیت کشور است. این تغییر مستلزم آن است که مردم ارتباط ذهنی خود را با مفاهیم آشنا قطع کنند و مفاهیم جدیدی را جایگزین نمایند. مغز انسان به طور طبیعی در برابر چنین تلاش ذهنی گسترده‌ای مقاومت می‌کند.

هزینه‌های تغییر نیز نقشی کلیدی ایفا می‌کنند، اما این هزینه‌ها فقط مالی نیستند. علاوه بر هزینه تعویض تابلوهای جاده‌ها، ابزارآلات و بسته‌بندی محصولات، یک هزینه روانی بزرگ وجود دارد. تصور کنید یک نجار که تمام عمرش با اینچ و فوت کار کرده، مجبور شود به میلی‌متر و سانتی‌متر فکر کند، یا یک آشپز که به اندازه‌گیری با فنجان عادت دارد، ناگهان با گرم و میلی‌لیتر سر و کار داشته باشد. این تغییر، فرآیندی اضطراب‌آور و مستلزم خروج از منطقه امن ذهنی است. این همان جایی است که زیان‌گریزی وارد عمل می‌شود: ترس از دست دادن راحتی و مهارت در سیستم فعلی، بسیار قوی‌تر از مزایای بالقوه هماهنگی با جهان است.

در نهایت، مقاومت آمریکا در برابر سیستم متریک نشان می‌دهد که سوگیری وضع موجود فقط یک تمایل فردی نیست، بلکه می‌تواند به یک اینرسی فرهنگی و ملی تبدیل شود. با وجود اینکه جامعه علمی، تجاری و نظامی آمریکا به طور گسترده از سیستم متریک استفاده می‌کنند، در سطح عمومی، قدرت وضع موجود آنچنان ریشه‌دار است که تغییر را تقریباً غیرممکن کرده است. این مثال به وضوح نشان می‌دهد که حتی زمانی که یک جایگزین منطقی‌تر، کارآمدتر و جهانی‌تر وجود دارد، نیروی عادت و راحتیِ شرایط کنونی می‌تواند یک ملت را از پذیرش تغییری مثبت باز دارد.

۱۲- سوگیری خوش‌بینی بیش از حد

سوگیری خوش‌بینی بیش از حد (Overoptimism Bias) باعث می‌شود افراد احتمال رخداد رویدادهای مثبت را بیش از حد و احتمال وقوع رویدادهای منفی را کمتر از واقعیت تخمین بزنند. این گرایش ذهنی، که گاهی به آن توهم فراخوش‌بینی نیز گفته می‌شود، افراد را به این باور غیرواقعی سوق می‌دهد که آن‌ها از مشکلات مصون هستند یا احتمال موفقیتشان بیشتر از حد واقعی است. برای مثال، ممکن است فردی با اطمینان برنامه‌ریزی کند که یک پروژه کاری را در مدت‌زمان کوتاه‌تری از آنچه واقع‌بینانه است به پایان برساند، زیرا تصور می‌کند همه چیز طبق برنامه پیش خواهد رفت. این سوگیری ریشه در تمایل طبیعی مغز برای تمرکز بر اطلاعات مثبت و نادیده گرفتن خطرات احتمالی دارد.

سوگیری خوش‌بینی بیش از حد (Overoptimism Bias) باعث می‌شود افراد احتمال رخداد رویدادهای مثبت را بیش از حد و احتمال وقوع رویدادهای منفی را کمتر از واقعیت تخمین بزنند. این گرایش ذهنی، که گاهی به آن توهم فراخوش‌بینی نیز گفته می‌شود، افراد را به این باور غیرواقعی سوق می‌دهد که آن‌ها از مشکلات مصون هستند یا احتمال موفقیتشان بیشتر از حد واقعی است.

این خوش‌بینی ریشه‌هایی عمیق در ساختار نورولوژیک مغز ما دارد. مطالعات تصویربرداری عصبی نشان داده‌اند که هنگام تفکر درباره رویدادهای آینده، بخشی از مغز به نام قشر سینگولیت قدامی به شدت فعال می‌شود. این ناحیه که در پردازش هیجانات و اطلاعات مرتبط با خود نقش کلیدی دارد، تمایل چشمگیری به برجسته کردن اطلاعات خوشایند و مثبت نشان می‌دهد، در حالی که به طور همزمان، اهمیت و وزن اطلاعات منفی را کمتر می‌کند. به همین دلیل است که حتی افرادی که خود را کاملاً واقع‌بین و منطقی می‌دانند نیز در برابر این سوگیری آسیب‌پذیر هستند؛ زیرا این الگوی پردازش اطلاعات در سطحی ناخودآگاه و پیش از رسیدن به مرحله‌ی آگاهی هشیار عمل می‌کند.

سوگیری خوش‌بینی بیش از حد در زندگی روزمره تأثیرات گسترده‌ای دارد. در حوزه شخصی، ممکن است کسی برنامه‌ریزی کند که در یک ماه ۱۰ کیلوگرم وزن کم کند، بدون در نظر گرفتن چالش‌هایی مانند کمبود زمان یا وسوسه‌های غذایی. این فرد ممکن است به خود بگوید: «من حتماً موفق می‌شوم»، حتی اگر تجربه‌های گذشته نشان‌دهنده سختی این هدف باشد. در تصمیم‌گیری‌های مالی، این سوگیری می‌تواند باعث شود فردی بدون بررسی کافی، تمام پس‌انداز خود را در یک سرمایه‌گذاری پرریسک قرار دهد، زیرا باور دارد که «حتماً سود خواهد کرد». در روابط، ممکن است کسی مشکلات یک رابطه ناسالم را نادیده بگیرد و به امید بهبود خودبه‌خود شرایط، تغییری ایجاد نکند.

در حوزه سلامت نیز این خوش‌بینی غیرواقعی می‌تواند پیامدهای جبران‌ناپذیری به همراه داشته باشد. مطالعات گسترده نشان داده‌اند که افراد سیگاری، علی‌رغم آگاهی کامل از مضرات سیگار، به طور متوسط احتمال ابتلای خود به سرطان ریه را به شکل معناداری کمتر از احتمال واقعی و آماری آن برای یک فرد سیگاری تخمین می‌زنند. به همین ترتیب، پژوهشگران دریافته‌اند که بخش قابل توجهی از بیمارانی که با بیماری‌های مزمن مانند دیابت یا فشار خون بالا تشخیص داده می‌شوند، به طور کامل به توصیه‌های پزشکی پایبند نمی‌مانند، زیرا در پس ذهن خود معتقدند عوارض جدی و ناتوان‌کننده‌ی این بیماری‌ها «برای دیگران» است و برای شخص آن‌ها اتفاق نخواهد افتاد.

بررسی یک نمونه

(نمونه‌ای از سوگیری خوش‌بینی بیش از حد: انفجار شاتل فضایی چلنجر)

شاید یکی از دردناک‌ترین و مستندترین نمونه‌های تاریخی از پیامدهای مرگبار سوگیری خوش‌بینی بیش از حد، فاجعه شاتل فضایی چلنجر در ۲۸ ژانویه ۱۹۸۶ باشد. این رویداد که به مرگ هفت فضانورد انجامید، هنگامی رخ داد که مدیران ارشد ناسا و شرکت سازنده قطعات، با وجود هشدارهای فنی صریح و جدی از سوی مهندسان خود، تصمیم به پرتاب شاتل در شرایط دمایی بسیار پایین و خطرناک گرفتند.

انفجار فضاپیمای چلنجر؛ مثالی از سوگیری خوش‌بینی

شب قبل از پرتاب، مهندسان شرکت مورتون تیوکول (Morton Thiokol)، سازنده موشک‌های تقویت‌کننده جامد شاتل، در یک کنفرانس تلفنی اضطراری، به شدت با پرتاب مخالفت کردند. آن‌ها داده‌های فنی و مستندی ارائه دادند که نشان می‌داد اورینگ‌ها (O-rings)، یعنی حلقه‌های لاستیکی حیاتی برای آب‌بندی مفاصل موشک‌ها، در دمای پایین‌تر از ۱۱٫۷ درجه سانتی‌گراد انعطاف‌پذیری خود را از دست می‌دهند و نمی‌توانند عملکرد صحیحی داشته باشند. این نقص می‌توانست به نشت گازهای داغ و در نهایت انفجار فضاپیما منجر شود.

با این حال، مدیران ناسا و مدیران ارشد شرکت تیوکول، که تحت فشار شدید برای پایبندی به برنامه زمانی پرتاب‌ها و سرمست از موفقیت‌های ۲۴ پرواز قبلی بودند، این هشدارهای حیاتی را نادیده گرفتند. یکی از مدیران در پاسخ به نگرانی مهندسان این جمله را به کار برد که بعدها به نمادی از این فاجعه تبدیل شد: «کی می‌خواهید پرتاب کنیم؟ تابستان سال بعد؟» این پرسش نشان‌دهنده غلبه کامل فشار زمانی بر ارزیابی منطقی ریسک بود.

راجر بویسجولی، یکی از مهندسان ارشد تیوکول که با تمام وجود برای به تعویق انداختن پرتاب تلاش می‌کرد، بعدها در خاطراتش نوشت که مدیران ارشدش به او گفتند که باید «کلاه مدیریتی» خود را بر سر بگذارد، نه «کلاه مهندسی»؛ به عبارت دیگر، ملاحظات تجاری و مدیریتی را به داده‌های فنی و علمی ترجیح دهد. این دقیقاً همان سوگیری خوش‌بینی است که در آن، استدلال بر اساس موفقیت‌های گذشته شکل می‌گیرد: «تاکنون اتفاق بدی نیفتاده است، پس این بار هم نخواهد افتاد.»

در صبح روز پرتاب، دمای هوا در پایگاه فضایی کندی به ۲٫۲ درجه سانتی‌گراد رسیده بود، بسیار سردتر از هر پرتاب قبلی و به مراتب پایین‌تر از آستانه خطر اعلام شده توسط مهندسان. با این وجود، تصمیم نهایی برای پرتاب گرفته شد. مدیران به طور غیرواقع‌بینانه‌ای باور داشتند که این بار هم مثل دفعات قبل، همه چیز خوب پیش خواهد رفت.

تنها ۷۳ ثانیه پس از بلند شدن شاتل از زمین، دقیقاً همان فاجعه‌ای که مهندسان پیش‌بینی کرده بودند، رخ داد. یکی از اورینگ‌ها در سرمای شدید سخت و شکننده شده و نتوانسته بود مفصل را به درستی آب‌بندی کند. شعله‌ای از گاز داغ از محل اتصال نشت کرد، به مخزن سوخت خارجی عظیم شاتل رسید و آن را شعله‌ور ساخت. چلنجر در برابر چشمان میلیون‌ها بیننده تلویزیونی که به صورت زنده شاهد این رویداد بودند، منفجر شد و تمام هفت سرنشین آن، از جمله کریستا مک‌اولیف که قرار بود اولین معلم در فضا باشد، جان باختند.

کمیسیون تحقیق ریاست جمهوری که برای بررسی علل این فاجعه تشکیل شد و فیزیکدان برجسته، ریچارد فاینمن، یکی از اعضای کلیدی آن بود، به وضوح نقش فرهنگ سازمانی ناسا و سوگیری‌های شناختی را در این رویداد مستند کرد. فاینمن در گزارش نهایی خود با لحنی تند نوشت: «برای یک تکنولوژی موفق، واقعیت باید بر روابط عمومی اولویت داشته باشد، زیرا طبیعت را نمی‌توان فریب داد».

او نشان داد که چگونه مدیریت ناسا با هر پرواز موفق، به تدریج برآورد ذهنی خود از خطر را کاهش می‌داد، در حالی که از نظر علمی، ریسک فنی در هر پرواز همچنان ثابت و حاضر بود. دیان وان، جامعه‌شناس، این پدیده را «عادی‌سازی انحراف» نامید؛ جایی که یک سازمان به تدریج استانداردهای ایمنی خود را کاهش می‌دهد و ریسک‌های فزاینده را به عنوان امری عادی و قابل قبول می‌پذیرد.

فاجعه چلنجر یک یادآوری تلخ و ابدی است از اینکه چگونه سوگیری خوش‌بینی بیش از حد، حتی در پیشرفته‌ترین سازمان‌های علمی جهان، می‌تواند بر منطق و شواهد غلبه کند و به تصمیماتی منجر شود که هزینه آن به قیمت جان انسان‌ها تمام می‌شود.

تمرین‌ها

(تمرین‌هایی برای مواجه کنترل شده با انواع سوگیری‌ها)

در این درس با انواع سوگیری‌های شناختی آشنا شدیم. حال زمان آن رسیده است که با استفاده از تمرین‌های عملی، مواجهه‌ای آگاهانه و کنترل شده با این سوگیری‌ها داشته باشیم. هدف از انجام این تمرین‌ها، توسعه مهارت تشخیص این سوگیری‌ها در موقعیت‌های واقعی است تا بتوانیم در آینده، با شناخت بهتر آن‌ها، تا حد امکان از تأثیرات منفی‌شان بر تصمیم‌گیری‌های خود بکاهیم.

نکته: برای آن که تمرین‌ها را به مؤثرترین شکل انجام دهید و نتایج تحت تأثیر پیش‌فرض‌های ذهنی شما قرار نگیرد، تا وقتی اقدامات مربوط به یک مرحله (مثلا اقدامات مندرج در بند ۱) را به پایان نرسانده‌اید، از خواندن دستورالعمل‌های بعدی (مثلا توضیحات بند ۲) خودداری کنید.

(تمرین ۱- بررسی سوگیری خوش‌بینی در برآوردها)

سوگیری خوش‌بینی باعث می‌شود که احتمال موفقیت خود را بیشتر از حد و احتمال شکست را کم‌تر از آن چه که واقعیت دارد، ارزیابی کنیم. این تمرین به درک اثرات سوگیری خوش‌بینی و چگونگی کاهش آن‌ها کمک می‌کند.

۱- پروژه‌ای را که در حال حاضر مشغول آن هستید یا قصد اجرای آن در آینده را دارید، انتخاب کنید. این پروژه می‌تواند در هر زمینه‌ای باشد؛ از یک مسئولیت کاری مانند «توسعه یک نرم‌افزار جدید» یا «تدوین یک طرح بازاریابی» گرفته تا یک هدف شخصی مانند «نوشتن کتاب»، «کاهش ده کیلوگرم وزن در شش ماه» یا «بازسازی آشپزخانه». نکته کلیدی این است که پروژه انتخابی برای شما معنادار باشد و به تخصیص منابعی مانند زمان، انرژی و هزینه نیاز داشته باشد.

۲- با تکیه بر دانش، تجربه و شهود فعلی خود، یک برآورد اولیه از منابع مورد نیاز تهیه کنید. این رویکرد که مبتنی بر جزئیات منحصربه‌فرد پروژه پیش رو است، در ادبیات علمی به دیدگاه درونی (Inside View) شهرت دارد. به این پرسش‌ها با جزئیات کامل پاسخ دهید:

زمان: تکمیل کل پروژه به چند ساعت یا چند روز کاری نیاز دارد؟ هر یک از مراحل اصلی پروژه (مثلاً تحقیق، طراحی، اجرا، بازبینی) چقدر زمان خواهد برد؟ یک جدول زمانی اولیه برای خود ترسیم کنید.

هزینه: هزینه‌های مالی مستقیم پروژه (مانند خرید مواد اولیه، استخدام نیرو، هزینه نرم‌افزارها) چقدر است؟ هزینه‌های غیرمستقیم یا غیرمادی (مانند انرژی ذهنی و زمانی که از سایر فعالیت‌ها گرفته می‌شود) را نیز در نظر بگیرید.

خروجی: دقیقاً انتظار دارید در پایان پروژه به چه نتیجه‌ای دست یابید؟ منافع و دستاوردهای آن را به روشنی تعریف کنید.

۳- اکنون زمان آن فرا رسیده است که از تمرکز صرف بر پروژه خود فاصله گرفته و رویکردی متفاوت را در پیش بگیرید که به آن دیدگاه بیرونی (Outside View) یا پیش‌بینی بر اساس کلاس مرجع (Reference Class Forecasting) می‌گویند. پروژه‌های مشابهی را که در گذشته انجام داده‌اید یا شاهد اجرای آن توسط دیگران بوده‌اید، به یاد آورید. اگر پروژه شما «نوشتن یک مقاله علمی» است، به مقالات قبلی خود یا همکارانتان فکر کنید. اگر پروژه «راه‌اندازی یک کمپین تبلیغاتی» است، نتایج کمپین‌های مشابه پیشین را بررسی کنید. از خود بپرسید:

زمان واقعی تکمیل آن پروژه‌ها چقدر بود؟ این زمان چه تفاوتی با برآورد اولیه داشت؟

هزینه نهایی چقدر شد؟ آیا بودجه‌بندی اولیه رعایت شد یا هزینه‌ها افزایش یافت؟

چه مشکلات و موانع پیش‌بینی‌نشده‌ای در طول مسیر رخ داد؟

اگر تجربه شخصی مستقیم ندارید، تحقیق کنید. با افرادی که تجربه مشابهی دارند، مصاحبه کنید و درباره زمان و هزینه واقعی پروژه‌هایشان بپرسید. گزارش‌های صنعتی، مطالعات موردی و داده‌های آماری منابع ارزشمندی برای اتخاذ دیدگاه بیرونی هستند. هدف در این مرحله، جمع‌آوری داده‌های واقعی از «کلاس مرجع» پروژه شماست.

۴- دو مجموعه اطلاعاتی که در دست دارید (برآورد اولیه و داده‌های واقعی‌تر بیرونی) را کنار هم قرار دهید و به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

کمی‌سازی شکاف: تفاوت عددی بین برآورد زمانی اولیه شما و زمان واقعی ثبت‌شده در داده‌ها چقدر است؟ این تفاوت را به درصد بیان کنید (مثال: برآورد زمانی من برای نوشتن پایان‌نامه ۶ ماه بود، اما داده‌های واقعی از دانشجویان دیگر نشان‌دهنده میانگین ۹ ماه است. این یعنی برآورد من ۳۳٪ خوش‌بینانه‌تر بوده است). همین تحلیل را برای هزینه‌ها نیز انجام دهید. دیدن این اعداد مشخص، اثر سوگیری را از یک مفهوم انتزاعی به یک واقعیت ملموس تبدیل می‌کند.

ریشه‌یابی روان‌شناختی: اکنون به چرایی این شکاف فکر کنید. این یک جستجوی صادقانه در الگوهای فکری خودتان است. آیا در هنگام برآورد اولیه، ناخودآگاه فقط بهترین حالت ممکن را در نظر گرفته بودم؟ آیا فرض کرده بودم که بیمار نخواهم شد، هیچ مانع فنی پیش نخواهد آمد و انگیزه من همیشه در اوج خواهد بود؟ چرا ذهنم تمایل داشت تأخیرها و مشکلات پروژه‌های قبلی را فراموش کند یا کم‌اهمیت جلوه دهد؟ آیا این فکر از ذهنم عبور کرد که «این پروژه فرق می‌کند» یا «من از دیگران دقیق‌تر/سریع‌تر/باهوش‌تر هستم و آن مشکلات برای من پیش نمی‌آید»؟ آیا بخشی از این برآورد خوش‌بینانه، برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران یا حتی متقاعد کردن خودم برای شروع کار بود؟

نوشتن پاسخ‌های این سوالات به شما کمک می‌کند تا درک کنید که این خطا یک اشتباه محاسباتی ساده نبوده، بلکه نتیجه یک الگوی فکری نظام‌مند و فراگیر بوده است.

۵- اکنون که پذیرفته‌اید ذهن شما به طور طبیعی ریسک‌ها را نادیده می‌گیرد، باید به شکلی فعال و حتی بدبینانه به دنبال آن‌ها بگردید.. یکی از تکنیک‌ها برای این کار پره‌مورتِم»(Premortem) یا کالبدشکافی پیش از مرگ است. در این تمرین ذهنی، تصور می‌کنید که در آینده قرار دارید و پروژه شما به طور کامل شکست خورده است. اکنون از آن نقطه زمانی به گذشته نگاه کرده و داستانی  درباره دلایل این شکست بنویسید. این روش به شما کمک می‌کند تا بدون ترس از انتقاد یا تفکر گروهی، به صورت خلاقانه به ریسک‌ها فکر کنید. برای اجرای این تکنیک، فهرستی از تمامی عواملی که می‌توانند پروژه را از مسیر خود خارج کنند تهیه نمایید. این فهرست باید جامع باشد و جنبه‌های مختلف را پوشش دهد:

عوامل درونی: اشتباهات فردی، کمبود مهارت‌های لازم، کاهش انگیزه، برآوردهای فنی نادرست، یا مشکلات در هماهنگی تیمی.

عوامل بیرونی: تأخیر از سوی تأمین‌کنندگان یا همکاران خارجی، تغییرات ناگهانی در قوانین و مقررات، نوسانات بازار، یا ظهور یک رقیب جدید.

عوامل غیرمنتظره (ناشناخته‌های ناشناخته): بیماری ناگهانی اعضای کلیدی تیم، بروز مشکلات فنی پیچیده و پیش‌بینی‌نشده در تجهیزات، یا وقوع بحران‌های اجتماعی و اقتصادی.

با شناسایی این ریسک‌ها، شما می‌توانید برای هر یک، یک برنامه پیشگیرانه یا یک راهکار واکنشی در نظر بگیرید. این کار به خودی خود، شکنندگی برنامه شما را کاهش می‌دهد.

۵- با کمک اطلاعات جمع‌آوری‌شده، به برآوردهای اولیه بازگردید و آن‌ها را اصلاح کنید.

(تمرین ۲- کاوش در الگوهای جستجوی اطلاعات)

این تمرین به شما کمک می‌کند تا الگوهای طبیعی ذهن‌ خود در جستجوی اطلاعات را بررسی کنید و راهی برای بهبود آن بیابید.

۱- یک موضوع بحث‌برانگیز را انتخاب کنید که درباره آن نظر قوی و عمیقی دارید. این موضوع می‌تواند از حوزه‌های متنوعی مانند سیاست‌های اقتصادی، تغییرات آب و هوایی، رژیم‌های غذایی سالم، پیشرفت‌های پزشکی یا هر مسئله چالش‌برانگیز دیگری باشد که احساسات شما را برانگیزد. نظر یا باور خود را به طور دقیق و واضح روی کاغذ بنویسید، مثلاً «من معتقدم که تغییرات آب و هوایی عمدتاً ناشی از فعالیت‌های انسانی است و نیاز به اقدامات فوری جهانی دارد».

۲- برای پانزده دقیقه، با استفاده از اینترنت به جستجوی اطلاعات مرتبط با این موضوع بپردازید. هر منبعی که بررسی می‌کنید، از جمله مقالات، وبلاگ‌ها، پست‌های شبکه‌های اجتماعی، ویدیوها یا پادکست‌ها، را به همراه عنوان یا خلاصه کوتاهی از محتوای آن یادداشت کنید. سعی کنید جستجو را به شکلی طبیعی انجام دهید، همان‌طور که معمولاً اطلاعات را جمع‌آوری می‌کنید، بدون اینکه به چیزی خاص فکر کنید. برای مثال، اگر موضوع شما تغییرات آب و هوایی است، ممکن است کلیدواژه‌هایی مانند «دلایل تغییرات آب و هوایی» یا «تأثیر انسان بر محیط زیست» را جستجو کنید و منابع مختلفی را مرور نمایید. تمام تلاش خود را بکنید تا این مرحله را بدون وقفه و به طور کامل انجام دهید.

یادآوری: لطفاً قبل از اتمام کامل این جستجوی پانزده دقیقه‌ای، بخش بعدی تمرین را نخوانید. پس از پایان جستجو، می‌توانید به مرحله سوم بروید.

۳- پس از اتمام جستجو، با نگاهی عمیق به فرآیند و نتایجی که به دست آورده‌اید، به این واقعیت توجه داشته باشید که ذهن انسان اغلب تمایل دارد اطلاعاتی را جستجو و حفظ کند که با باورهای موجود همخوانی داشته باشند (سوگیری تاییدی).  با تأمل در یادداشت‌های خود، به پرسش‌های زیر پاسخ دهید تا تأثیر این سوگیری را ارزیابی کنید:

آیا در انتخاب کلیدواژه‌ها یا منابع، بیشتر به سمت اطلاعاتی گرایش داشتید که باور اولیه شما را تقویت می‌کردند؟ برای مثال، اگر باور شما مثبت است، آیا ناخودآگاه به دنبال شواهدی بودید که آن را حمایت کند، در حالی که منابع مخالف را کمتر بررسی کردید؟ این تمایل می‌تواند نشان‌دهنده آن باشد که چگونه سوگیری تأییدی ما را به سمت اطلاعات همسو سوق می‌دهد.

از میان منابع یادداشت‌شده، چند مورد واقعاً مخالف با دیدگاه شما بودند و آیا زمان یکسانی را صرف بررسی منابع موافق و مخالف کردید؟ اگر متوجه شدید که منابع مخالف کمتر یا با عمق کمتری مرور شده‌اند، این می‌تواند نشانه‌ای از تأثیر سوگیری باشد، زیرا ما اغلب اطلاعات مخالف را نادیده می‌گیریم تا تعارض شناختی را کاهش دهیم.

هنگام مواجهه با اطلاعاتی که با باور شما همخوانی نداشتند، چه احساسی را تجربه کردید؟ آیا تمایل داشتید سریع‌تر از آن منبع عبور کنید یا نقاط ضعف آن را بیش از حد برجسته سازید؟ این واکنش‌ها، بر اساس مدل‌های روانشناختی مانند نظریه ناهماهنگی شناختی لئون فستینگر، می‌توانند بخشی از مکانیسم دفاعی ذهن برای حفظ باورهای موجود باشند.

آیا استانداردهای متفاوتی برای ارزیابی اعتبار منابع به کار بردید؟ مثلاً، آیا برای منابع موافق با دیدگاه خود، با شواهد ضعیف‌تر قانع شدید، اما برای منابع مخالف، به دنبال مدارک محکم‌تری بودید؟

(تمرین ۳- آزمایشی سوگیری لنگر انداختن)

سوگیری لنگر انداختن باعث می‌شود که به اولین اطلاعاتی که دریافت کرده‌ایم، بیش از حد تکیه کنیم. این تمرین به شما کمک می‌کند تا تأثیر قدرتمند لنگر انداختن را به صورت عملی مشاهده کنید و درک بهتری از چگونگی شکل‌گیری قضاوت‌ها و تصمیم‌گیری‌های خود داشته باشید.

۱- یک کالای نسبتاً گران‌قیمت مانند لپ‌تاپ، تلویزیون، تلفن همراه هوشمند، دوربین عکاسی حرفه‌ای یا حتی یک اتومبیل انتخاب کنید.

۲- برای این تمرین به دو همکار نیاز دارید. به صورت جداگانه با هر یک از شرکت‌کنندگان صحبت کنید تا پاسخ یکی بر دیگری تأثیر نگذارد. از فرد اول بپرسید: «آیا فکر می‌کنید این محصول بیش از ۲۰ میلیون تومان قیمت دارد؟» و از فرد دوم بپرسید: «آیا فکر می‌کنید این محصول بیش از ۵ میلیون تومان قیمت دارد؟»

۳- پس از طرح این سؤال اولیه، از هر دو نفر بخواهید تا تخمین دقیقی از قیمت واقعی محصول ارائه دهند. پاسخ‌های آن‌ها را بدون اینکه به یکدیگر اطلاع دهند، یادداشت کنید.

۴- پس از جمع‌آوری پاسخ‌ها، به دقت آن‌ها را بررسی کنید:

آیا تخمین فردی که با عدد بالاتر (۲۰ میلیون تومان) مواجه شده بود، به طور معناداری بیشتر از تخمین فرد دیگر است؟

چه میزان اختلاف بین دو تخمین وجود دارد و این اختلاف تا چه حد می‌تواند ناشی از لنگر اولیه باشد؟

آیا شرکت‌کنندگان خود متوجه تأثیر سؤال اولیه بر تخمین نهایی‌شان بودند؟

علاوه بر لنگر اولیه، چه عوامل دیگری ممکن است بر تخمین قیمت تأثیر گذاشته باشند؟ (مانند تجربه قبلی، دانش تخصصی، تبلیغات اخیر و غیره)

(تمرین ۴- تلاش برای تفکیک آپوفنیا از روابط معنادار)

گفتیم که آپوفنیا به گرایش ذهن برای کشف ارتباطات و الگوها در داده‌های تصادفی اشاره دارد. این تمرین به شما کمک می‌کند تا تمایل ذهن‌تان برای یافتن الگوها مختلف را شناسایی کنید و بکوشید میان روابط واقعی و روابط تصادفی تمایز قائل شوید. در این تمرین بر خلاف توصیه‌ای که داشتیم، قبل از شروع تمرین، ابتدا توضیحات مندرج در بندهای شماره ۱ و ۲ را بخوانید. اما خواندن توضیحات بند سوم را بعد از یک هفته و به پایان رساندن اقدامات تعیین شده، مطالعه کنید.

۱- یک دفترچه یادداشت تهیه کنید و یا از یک اپلیکیشن یادداشت‌برداری در تلفن همراه یا رایانه خود استفاده کنید. سپس یکی از موارد زیر را برای ثبت و پیگیری روزانه (به مدت یک هفته) انتخاب کنید:

دمای هوا در ساعات مشخصی از روز (مثلاً هر سه ساعت یک‌بار)

تغییرات قیمت یک سهام خاص در بازار بورس

شماره اتوبوس‌ها یا تاکسی‌هایی که در مسیر روزانه خود می‌بینید

آخرین رقم پلاک خودروهای پارک شده در محله یا خیابان محل زندگی یا کار

نتایج یک رویداد ورزشی مانند تعداد گل‌ها در مسابقات فوتبال

مدت زمان خواب شبانه خود

۲- در طول این هفته، به صورت منظم و دقیق، اطلاعات مربوط به موضوع انتخابی خود را ثبت کنید. در کنار ثبت داده‌ها، به ذهن خود اجازه دهید تا آزادانه به جستجوی الگوها و روابط در این اعداد بپردازد. هر الگو یا ارتباطی که به نظرتان می‌رسد، حتی اگر غیرمنطقی به نظر می‌آید، در دفترچه یادداشت کنید. الگوها ممکن است چنین مواردی باشند:

هر زمان که دما از ۲۴ درجه بالاتر می‌رود، روز بعد حتماً کاهش می‌یابد.

اعداد زوج بیشتر از اعداد فرد تکرار می‌شوند.

پس از هر سه روز افزایش قیمت سهام، یک روز کاهش رخ می‌دهد.

در روزهایی که خواب کمتر از ۶ ساعت دارم، مصرف انرژی‌ام بیشتر است.

۳- پس از پایان هفته، با الگوهایی که یافته‌اید، رویدادهای روز یا هفته بعد را پیش‌بینی کنید. این پیش‌بینی‌ها باید دقیق، مشخص و قابل اندازه‌گیری باشند. به عنوان مثال:

فردا بین ساعت ۲ تا ۴ بعدازظهر، دما حداقل ۳ درجه کاهش خواهد یافت.

در بازی فوتبال فردا، تعداد گل‌ها زوج خواهد بود.

قیمت سهام شرکت در روز دوشنبه حداقل ۲ درصد افزایش خواهد یافت.

۴- این پیش‌بینی‌ها را به طور دقیق یادداشت کنید و منتظر بمانید تا زمان مورد نظر فرا برسد. نتایج واقعی را ثبت کرده و با پیش‌بینی‌های خود مقایسه کنید. پس از مقایسه نتایج واقعی با پیش‌بینی‌ها، به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

چند درصد از پیش‌بینی‌ها درست بود؟ آیا این میزان از صحت، بیشتر از مقداری بود که با شانس و تصادف قابل دستیابی است؟

آیا الگوهایی که کشف کرده بودید، واقعاً قدرت پیش‌بینی‌کنندگی داشتند یا صرفاً تفسیرهای ذهنی شما از داده‌های تصادفی بودند؟

در کدام نوع داده‌ها (مثلاً دما، قیمت سهام، و غیره) تشخیص الگوهای واقعی دشوارتر بود؟ چرا؟

آیا متوجه شدید که در بعضی موارد، با وجود شکست الگو در پیش‌بینی نتایج آینده، همچنان تمایل دارید به صحت آن باور داشته باشید؟ چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟

چگونه می‌توانید بین الگوهای واقعی (که قدرت پیش‌بینی دارند) و الگوهای کاذب (که ناشی از آپوفنیا هستند) تمایز قائل شوید؟

(تمرین ۵- مرور یک تجربه ناخوشایند در روابط شخصی)

در جریان زندگی روزمره، گاه با رفتارهایی از سوی دیگران مواجه می‌شویم که احساس آزردگی، ناامیدی یا خشم را در ما برمی‌انگیزند. چنین رنجش‌هایی، هرچند ممکن است کم‌اهمیت یا گذرا به نظر برسند، می‌توانند پیامدهای قابل توجهی بر کیفیت روابط فردی و آرامش ذهنی ما داشته باشند. این تمرین، فرصتی فراهم می‌آورد تا با تأمل بر یکی از این موقعیت‌ها، به شناخت عمیق‌تر الگوهای ذهنی و واکنش‌های خود دست یابیم.

۱- ابتدا به یکی از تجربیات اخیر خود بازگردید؛ موقعیتی که در آن رفتار فردی دیگر باعث دلخوری، ناراحتی یا حتی خشم شما شده است. لازم نیست این رویداد بسیار بزرگ یا فاجعه‌آمیز باشد؛ اتفاقات کوچک روزمره بهترین نمونه‌ها برای این تمرین هستند. به عنوان مثال، به یاد بیاورید دوستی قرار ملاقاتی را در آخرین لحظه لغو کرد، همکاری به ایمیل یا پیام مهم شما پاسخی نداد، در یک گفتگوی گروهی احساس کردید به نظرات شما بی‌توجهی شده است، کسی وظیفه‌ای را که از او خواسته بودید انجام نداد، یا شاید از جانب فردی انتقادی غیرمنتظره و تند دریافت کردید. یک نمونه مشخص را که هنوز جزئیات آن در ذهن شما زنده است، انتخاب کنید.

۲- یک برگه کاغذ بردارید. در بالای آن، رویداد انتخابی را صرفاً به عنوان یک گزارشگر عینی و بی‌طرف توصیف کنید. فقط حقایق قابل مشاهده را بنویسید. از هرگونه کلمه یا عبارت قضاوت‌آمیز، تحلیل نیت یا بیان احساسات پرهیز کنید.

۳- اکنون، به لحظه وقوع آن اتفاق یا دقایقی پس از آن بازگردید. چه افکار و تفسیرهایی بی‌درنگ به ذهن شما هجوم آورد؟ تمام آن جملات و برداشت‌های خودکار را که در مورد شخصیت، نیت یا ذات فرد مقابل داشتید، صادقانه یادداشت کنید. این‌ها همان «داستان»هایی هستند که ذهن ما برای توضیح رفتار دیگران می‌سازد. مثلاً: «او به من اهمیت نمی‌دهد»، «چه آدم بی‌مسئولیتی»، «همیشه همین‌قدر خودخواه است»، «حتماً می‌خواهد از زیر کار در برود»، «روی حرف او نمی‌توان حساب کرد».

۴- در این مرحله، نقش یک کارآگاه همدل را بازی کنید. تصور کنید که رفتار آن شخص، نه از روی یک ویژگی شخصیتی منفی، بلکه به دلیل یک عامل بیرونی یا یک شرایط خاص بوده است. فهرستی از تمام دلایل موقعیتی ممکنی که می‌توانستند باعث آن رفتار شوند را بنویسید. خود را مجبور کنید که حداقل ۵ سناریوی متفاوت و محتمل را در نظر بگیرید. مثلاً برای دوستی که قرار را لغو کرده: «شاید با یک مشکل خانوادگی فوری مواجه شده»، «ممکن است دچار سردرد یا بیماری ناگهانی شده باشد»، «احتمالاً یک ضرب‌الاجل کاری غیرمنتظره برایش پیش آمده»، «شاید در مسیر دچار مشکل خودرو شده است»، «ممکن است به دلیل فشار روانی زیاد، توان اجتماعی لازم برای حضور در قرار را نداشته است».

۵- در ستون سمت چپ، تلاش کنید خود را در موقعیت فرد مقابل قرار دهید و دلایل احتمالی یا شرایط محیطی و بیرونی که ممکن است باعث رفتار او شده باشند را یادداشت کنید. به عنوان مثال: «شاید گرفتار کار فوری و مهمی شده که نتوانسته پاسخ دهد»، «ممکن است با مشکل شخصی یا خانوادگی مواجه بوده که من از آن بی‌اطلاعم»، «احتمالاً پیام من را ندیده یا فراموش کرده است»، «شاید تحت فشار روانی یا استرس زیادی بوده که نتوانسته تمرکز کافی داشته باشد» یا «ممکن است با یک موقعیت اضطراری مواجه شده باشد».

۶- حالا دو فهرست خود را کنار هم بگذارید و به پرسش‌های زیر فکر کنید.

واکنش آنی و طبیعی ذهن شما به کدام سمت تمایل داشت؟ به سمت سرزنش شخصیت فرد یا در نظر گرفتن شرایط او؟

اگر شما دقیقاً همان رفتار را انجام می‌دادید، دلتان می‌خواست دیگران کدام فهرست را به عنوان توضیح رفتار شما بپذیرند؟ فهرست تفسیرهای شخصیتی یا فرضیه‌های موقعیتی؟

آیا صرف نوشتن فهرست دوم (فرضیه‌های موقعیتی)، تغییری در شدت احساسات منفی شما (مانند خشم یا رنجش) ایجاد کرد؟

اگر در پاسخ به سؤال اول متوجه شدید که ذهن شما به سرعت به سمت تفسیرهای شخصیتی منفی گرایش دارد و در پاسخ به سؤال دوم دریافتید که برای خودتان توضیحات موقعیتی را ترجیح می‌دهید، این نشانه محکمی از وجود سوگیری خودمحوری است. همانطور که در این تمرین تجربه کردید، تلاش برای دیدن مسائل از دیدگاه‌های دیگر فراتر از خودمان می‌تواند این سوگیری را کاهش دهد.

(تمرین ۶- ارزیابی فرآیند تصمیم‌گیری فراتر از نتایج)

هر انتخاب ما را به مقصدی می‌رساند که ممکن است مطلوب یا نامطلوب باشد. ذهن ما تمایل دارد کیفیت یک تصمیم را صرفاً بر اساس نتیجهٔ آن قضاوت کند؛ گرایشی که تحت عنوان سوگیری نتیجه‌نگری به آن پرداختیم. اما واقعیت این است که کیفیت یک تصمیم و کیفیت نتیجه آن دو مقوله مجزا هستند. یک تصمیم‌گیری حساب‌شده و منطقی ممکن است به دلیل عوامل پیش‌بینی‌نشده، منتهی به شکست شود. از سوی دیگر، یک تصمیم ضعیف نیز ممکن است به دلیل رویدادهای تصادفی، نتیجه‌ای درخشان به بار آورد. اگر نتوانیم این دو را تفکیک کنیم، در ارزیابی عملکرد خود دچار خطا خواهیم شد. هدف این تمرین، ایجاد یک فاصله تحلیلی با سوگیری نتیجه‌نگر است. قصد داریم بیاموزیم که چگونه کیفیت فرایند تصمیم‌گیری خود را، مستقل از شیرینی یا تلخی نتیجه به طور واقعی ارزیابی کنیم.

۱- برای شروع، لازم است دو تصمیم مهم مربوط به گذشته خود را به یاد آورید و جزئیات آن‌ها را روی یک برگه یادداشت کنید. این دو پرونده، نمونه‌های مطالعاتی شما برای این تمرین خواهند بود. نخست، یک تصمیم مهم با نتیجه نامطلوب را انتخاب کنید. این تصمیم می‌تواند در حوزه‌های شغلی، مالی، تحصیلی یا روابط شخصی شما باشد و به نتیجه‌ای ناخوشایند، زیان‌بار یا عمیقاً ناامیدکننده منجر شده است. تصمیمی که شاید امروز با یادآوری آن، احساس پشیمانی می‌کنید و آن را یک اشتباه می‌دانید. دوم، یک تصمیم مهم با نتیجه مطلوب را به یاد آورید. این تصمیم نیز باید در یکی از حوزه‌های مهم زندگی شما گرفته شده و به موفقیتی چشمگیر، سودی قابل توجه یا رضایتی عمیق منتهی شده باشد.

۲- برای هر یک از این دو نمونه به صورت کاملاً جداگانه، سفری ذهنی به گذشته انجام دهید. به لحظه پیش از اتخاذ آن تصمیم بازگردانید. تصور کنید هنوز هیچ چیز مشخص نیست، آینده در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و شما در نقطه انتخاب هستید. با این دیدگاه، فرایند تصمیم‌گیری خود را با تمام جزئیات ممکن بازسازی کنید. برای هر دو نمونه، به پرسش‌های زیر با صداقت پاسخ دهید:

اطلاعات در دسترس: در آن مقطع زمانی، دقیقاً چه اطلاعاتی در اختیار داشتید؟ چه حقایقی برای شما روشن بود و چه مواردی را نمی‌دانستید؟ مرز میان دانسته‌ها و ندانسته‌های شما کجا بود؟

گزینه‌های روی میز: به جز گزینه‌ای که در نهایت انتخاب کردید، چه گزینه‌های دیگری را به طور جدی بررسی کردید؟ در آن زمان، مزایا و معایب هر یک از آن گزینه چه بود؟ آیا گزینه‌های دیگری وجود داشت که از آن‌ها غفلت کرده باشید؟

مشورت و تحلیل: آیا برای روشن‌تر شدن ابعاد مساله، از دانش و تجربه افراد مطلع و صاحب‌نظر استفاده کردید؟ آیا زمان کافی برای تحلیل منطقی شرایط، سبک و سنگین کردن گزینه‌ها و پیش‌بینی نتایج احتمالی هر انتخاب صرف کردید؟

محدودیت‌ها: در آن لحظه با چه محدودیت‌های واقعی (مانند فشار زمانی، کمبود منابع مالی، دسترسی ناکافی به اطلاعات یا فشارهای روانی) مواجه بودید؟ این محدودیت‌ها تا چه اندازه بر کیفیت تحلیل شما تأثیر گذاشتند؟

۳- نتایج نهایی هر دو تصمیم را به طور کامل از ذهن خود پاک کنید. فرض کنید هرگز نمی‌دانستید که نمونه اول به نتیجه نامطلوب و پرونده دوم به موفچچ منتهی خواهد شد. تنها با تکیه بر توصیف‌هایی که از فرایند تصمیم‌گیری در گام دوم نوشته‌اید، کیفیت آن دو فرایند را با یکدیگر مقایسه کنید. از خود بپرسید:

با چشم‌پوشی کامل از نتایج، در کدام یک از این دو پرونده، فرآیند تصمیم‌گیری شما منطقی‌تر، جامع‌تر و حساب‌شده‌تر به نظر می‌رسد؟

در کدام مورد، برای جمع‌آوری اطلاعات تلاش بیشتری کردید، گزینه‌های مختلف را با دقت بالاتری سنجیدید و تحلیل عمیق‌تری انجام دادید؟

آیا این امکان وجود دارد که فرآیند تصمیم‌گیری شما در پروندهٔ اول (که نتیجه‌ای نامطلوب داشت)، در واقع باکیفیت‌تر، دقیق‌تر و مسئولانه‌تر از فرآیند تصمیم‌گیری در پروندهٔ دوم (که نتیجه‌ای مطلوب داشت) بوده باشد؟ یا بالعکس؟ پاسخ خود را با استناد به شواهدی که در گام دوم ثبت کرده‌اید، تشریح کنید.

۴- در نهایت، به عواملی فکر کنید که در لحظه تصمیم‌گیری، خارج از حوزه کنترل یا دایره پیش‌بینی شما بوده‌اند. در مورد تصمیم ناموفق (پرونده اول)، چه رویدادهای غیرمنتظره و تغییرات ناگهانی در شرایط محیطی (مانند تغییر قوانین، بحران اقتصادی، یا رفتار غیرقابل پیش‌بینی دیگران) بر نتیجه نهایی تأثیر منفی گذاشت؟ آیا اگر این عوامل غیر قابل پیش‌بینی نبودند، نتیجه می‌توانست متفاوت باشد؟ در مورد تصمیم موفق (پرونده دوم)، آیا عوامل تصادفی، خوش‌شانسی‌های غیرمنتظره، یا کمک‌های پیش‌بینی‌نشده از سوی دیگران در رسیدن به آن نتیجهٔ مطلوب نقش داشتند؟ تا چه حد موفقیت شما محصول این رویدادهای خارج از کنترل بود؟

یک تصمیم خوب که به نتیجه نامطوب منجر می‌شود، همچنان یک تصمیم خوب است. و یک تصمیم بد که به طور اتفاقی به نتیجه خوبی می‌رسد، هنوز یک تصمیم بد است. درس واقعی در تحلیل کیفیت فرآیند نهفته است، نه در شادی یا اندوه حاصل از نتیجه. با جدا کردن این دو از هم، می‌توانیم از شکست‌هایمان بیاموزیم بدون آنکه خود را سرزنش کنیم و موفقیت‌هایمان را تحلیل کنیم بدون آنکه در دام غرور بیفتیم.

(تمرین ۷- شناسایی اثر باند واگن و غلبه بر آن)

اثر باند واگن یا همرنگی با جماعت باعث می‌شود از گروه‌ها و اکثریت پیروی کنیم، حتی اگر این پیروی با قضاوت و ترجیحات شخصی‌مان در تعارض باشد. این تمرین به شما کمک می‌کند تا اثر باندواگن را در زندگی روزمره خود شناسایی کنید و میزان تأثیرپذیری خود از نظرات و رفتارهای دیگران را دریابید. در این تمرین، بر خلاف توصیه‌ای که داشتیم، همه مراحل را قبل از شروع بخوانید.

۱- یک دفترچه یادداشت یا اپلیکیشن یادداشت‌برداری در تلفن همراه خود آماده کنید. این دفترچه را به مدت یک هفته کامل همراه داشته باشید. در طول هفته، هر تصمیمی که می‌گیرید، از موارد به ظاهر پیش پا افتاده (مانند انتخاب غذا در رستوران، انتخاب فیلم برای تماشا، خرید یک محصول یا لباس، انتخاب مسیر برای رفتن به محل کار) تا تصمیم‌های مهم‌تر (مانند شرکت در یک دوره آموزشی یا پذیرفتن یک دعوت) را ثبت کنید.

۲- برای هر تصمیم، این اطلاعات را یادداشت کنید: تاریخ و زمان تصمیم‌گیری، موقعیت و محیط (تنها بودید یا در جمع؟ چه کسانی حضور داشتند؟)، ماهیت تصمیم (چه چیزی را انتخاب کردید؟)، گزینه‌های موجود (چه انتخاب‌های دیگری داشتید؟)

۳- برای هر تصمیم ثبت‌شده، از خود بپرسید و پاسخ را یادداشت کنید:

آیا قبل از تصمیم‌گیری، نظر دیگران را جویا شدم؟

آیا متوجه شدم که دیگران چه انتخابی کرده‌اند و این آگاهی در تصمیم من تأثیر داشت؟

آیا به خاطر اینکه می‌خواستم با گروه همرنگ شوم یا از انتقاد دیگران اجتناب کنم، گزینه‌ای را انتخاب کردم؟

میزان تأثیر دیگران بر این تصمیم را در مقیاس ۱ تا ۱۰ چگونه ارزیابی می‌کنم؟ (۱: بدون تأثیر، ۱۰: کاملاً تحت تأثیر)

۴- اکنون برای هر تصمیم، این سؤال را بپرسید و پاسخ را یادداشت کنید: اگر کاملاً تنها بودم و هیچ فشار اجتماعی یا تأثیری از سوی دیگران وجود نداشت، آیا باز هم همین انتخاب را می‌کردم؟ در صورت پاسخ منفی، بنویسید:

احتمالاً چه انتخاب متفاوتی داشتم؟

چرا فکر می‌کنم آن انتخاب با ترجیحات واقعی من سازگارتر بود؟

چه عواملی باعث شد تا ترجیح واقعی خود را نادیده بگیرم؟

۵- در پایان هفته، همه یادداشت‌های را مرور کنید و به دنبال الگوهای تکرارشونده باشید:

در کدام تصمیم‌ها بیشتر تحت تأثیر دیگران قرار می‌گیرید؟

چه افرادی بیشترین تأثیر را بر تصمیمات شما دارند؟

آیا در محیط‌های خاصی (مثلاً محل کار، جمع دوستان، خانواده) بیشتر تمایل به همرنگی دارید؟

آیا موضوعات خاصی هست که در آنها بیشتر مستعد پیروی از گروه هستید؟ (مثلاً مد، فناوری، سیاست، سرگرمی)

(تمرین ۸- انعکاس در آینه مهارت‌ها)

شناخت دقیق توانمندی‌ها و مهارت‌ها، یکی از پایه‌های اصلی رشد و توسعه فردی است. ما چگونه متوجه می‌شویم که در یک حوزه، چقدر مهارت داریم؟ این تمرین، فرصتی است تا با یک روش ساختاریافته، به درک شفاف‌تری از جایگاه واقعی خود در یک مهارت مشخص دست یابیم.

۱- ابتدا یک مهارت مشخص را که در آن تجربه‌ای دارید و فکر می‌کنید می‌توانید سطح خود را در آن تخمین بزنید، انتخاب کنید. این می‌تواند هر چیزی باشد: آشپزی یک غذای خاص، عکاسی پرتره، نواختن یک قطعه موسیقی، مکالمه روزمره به یک زبان خارجی، حل یک نوع مسئله ریاضی، یک تکنیک ورزشی، یا هر توانایی دیگری که برای شما ملموس و قابل تعریف است. نکته کلیدی این است که مهارتی را انتخاب کنید که امکان سنجش بیرونی آن وجود داشته باشد.

۲- پیش از هرگونه آزمون یا ارزیابی بیرونی، لازم است برداشت فعلی خود را ثبت کنید. یک برگه کاغذ بردارید و به خود نمره‌ای از ۱ تا ۱۰ بدهید. در این مقیاس، عدد ۱ را به معنای «آشنایی اولیه و مبتدی» و عدد ۱۰ را به معنای «تسلط کامل و استادی» در نظر بگیرید. نمره‌ای که به خود اختصاص می‌دهید، نشان‌دهنده تصور شما از سطح تبحرتان در این لحظه است. این نمره را به همراه تاریخ یادداشت کنید. سپس، در چند سطر توضیح دهید که چرا این نمره را برای خود انتخاب کرده‌اید. چه شواهد، تجربیات یا بازخوردهایی در گذشته، این تصویر ذهنی را در شما شکل داده است؟ آیا بر اساس مقایسه خود با دیگران به این نمره رسیده‌اید؟ یا بر اساس میزان آموزشی که دیده‌اید؟ این توضیحات به شما کمک می‌کند تا منطق پشت خودارزیابی‌تان را روشن سازید.

۳- در مرحله بعدی، باید از توانایی خود در این مهارت یک ارزیابی واقعی به دست آورید. برای این کار چند راه وجود دارد:

می‌توانید یک آزمون استاندارد در آن زمینه پیدا کنید. برای مثال، اگر مهارت شما یک زبان خارجی است، آزمون‌های استاندارد زبان وجود دارد؛ یا اگر برنامه‌نویسی است، سایت‌های مختلفی آزمون‌های عملی ارائه می‌دهند. در صورت امکان، آزمونی را انتخاب کنید که سطوح مختلف مهارت را بسنجد.

می‌توانید از یک متخصص شناخته‌شده در آن حوزه بخواهید عملکرد شما را ارزیابی کند. مثلاً اگر مهارت شما آشپزی است، می‌توانید از یک سرآشپز یا مدرس آشپزی بخواهید غذای شما را امتحان کند و بازخورد بدهد. یا اگر مهارت شما عکاسی است، از یک عکاس حرفه‌ای بخواهید پورتفولیوی شما را بررسی کند.

می‌توانید در یک کلاس یا کارگاه آموزشی پیشرفته در آن زمینه شرکت کنید و ببینید آیا می‌توانید به راحتی با مطالب پیش بروید یا خیر. بازخورد مدرس در این شرایط می‌تواند بسیار ارزشمند باشد.

می‌توانید خود را در موقعیتی قرار دهید که مهارت‌تان به چالش کشیده شود. مثلاً اگر فکر می‌کنید در تنیس خوب هستید، با بازیکنان مختلف در سطوح متفاوت بازی کنید و نتایج را ثبت کنید.

۴- پس از دریافت این ارزیابی بیرونی، نتایج را با ارزیابی اولیه خود مقایسه کنید. به طور دقیق یادداشت کنید که آیا ارزیابی بیرونی بالاتر، پایین‌تر یا مطابق با ارزیابی شخصی شما بود. در صورت وجود تفاوت قابل توجه، عمیقاً به این پرسش‌ها فکر کنید:

آیا در ابتدا توانایی خود را بیش‌برآورد کرده بودید؟ چرا؟ آیا به دلیل محدود بودن دانش‌تان درباره عمق و پیچیدگی آن مهارت بود؟

آیا در ابتدا توانایی خود را کمتر از حد واقعی ارزیابی کرده بودید؟ آیا این به دلیل اضطراب، فروتنی یا عدم اطمینان به خود بود؟

آیا قبلاً بازخورد دقیق و صادقانه‌ای درباره این مهارت دریافت کرده بودید یا بیشتر در محیطی بوده‌اید که بازخورد واقعی کمی دریافت کرده‌اید؟

این تمرین ممکن است شما را با اثر دانینگ-کروگر مواجه کرده باشد. این اثر دو الگوی متضاد را آشکار می‌سازد. کسانی که دانش محدودی در یک حوزه دارند، فاقد ابزارهای ضروری برای تشخیص و درک نقاط ضعف خود هستند و نمی‌دانند که نمی‌دانند؛ لذا این نا آگاهی ممکن است باعث شود که توانمندی‌های خود را بیش از حد مطلوب برآورد کنند. در مقابل، افراد ماهر و متخصص به دلیل درک عمیق از پیچیدگی‌های حوزه تخصصی خود، اولاً به نقاط ضعف خود بیشتر آگاهند و ثانیاً اغلب به اشتباه تصور می‌کنند که آن چه برای خودشان ساده و روتین به نظر می‌رسد، برای دیگران نیز به همان میزان آسان است. این دو عامل در کنار هم باعث می‌شود که این متخصصان توانایی‌های خود را کمتر از حد واقعی برآورد کنند.

(تمرین ۹- بررسی چگونگی ارزیابی متخصصان)

در محیط‌های حرفه‌ای، ما همواره با وظیفه‌ی ارزیابی افراد بر اساس اطلاعات محدود، مانند یک رزومه، روبه‌رو هستیم. این تمرین به شما کمک می‌کند تا مهارت خود را در تحلیل دقیق و قضاوت منصفانه بر اساس مستندات موجود تقویت کنید. هدف این است که ببینید چگونه اطلاعات مختلف را وزن‌دهی می‌کنید و بر اساس آن‌ها به یک نتیجه‌گیری جامع می‌رسید.

۱- تصور کنید مسئول استخدام یک «تحلیلگر ارشد داده» برای شرکت خود هستید. این موقعیت شغلی نیازمند ترکیبی از مهارت‌های فنی قوی، توانایی حل مساله، و قابلیت همکاری در یک تیم است. دو نامزد نهایی به نام‌های «آریا» و «سینا» به مرحله بررسی رزومه راه یافته‌اند. هر دو نفر از نظر سال‌های تجربه، مهارت‌های فنی اصلی و پیشینه‌ی کاری، شرایط بسیار نزدیکی دارند. وظیفه‌ی شما این است که دو خلاصه‌ی رزومه‌ی زیر را با دقت مطالعه کنید و سپس بر اساس قضاوت خود، به ارزیابی دو نامزد بپردازید.

«خلاصه‌ی رزومه‌ی آریا»

تحصیلات: کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر از دانشگاه آزاد اسلامی.

سابقه‌ی کار کلیدی: تحلیلگر داده در شرکت «داده‌پردازان نوین» به مدت ۴ سال؛ تحلیلگر داده در استارتاپ «تحلیل‌گران فردا» به مدت ۲ سال.

پروژه‌ی برجسته: توسعه یک مدل پیش‌بینی پیشرفته برای بهینه‌سازی زنجیره تأمین در شرکت داده‌پردازان نوین که منجر به کاهش ۱۵ درصدی هزینه‌ها و افزایش کارایی عملیاتی شد.

مهارت‌های تکمیلی: دارای گواهینامه‌های تخصصی «یادگیری ماشین پیشرفته» و «تحلیل داده‌های بزرگ» از پلتفرم‌های Coursera و edX، همراه با پروژه‌های عملی موفق.

«خلاصه‌ی رزومه‌ی سینا»

تحصیلات: کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف، با معدل برتر و دریافت جایزه ملی استعدادهای درخشان.

سابقه‌ی کار کلیدی: تحلیلگر داده در شرکت «فناوران پیشرو» به مدت ۴ سال؛ تحلیلگر داده در استارتاپ «داده‌کاو» به مدت ۲ سال.

پروژه‌ی برجسته: طراحی داشبوردهای تحلیلی ساده برای تیم بازاریابی در شرکت فناوران پیشرو که به افزایش ۳ درصدی نرخ بازگشت مشتری کمک کرد.

مهارت‌های تکمیلی: مشارکت به عنوان کارشناس در یک پروژه متن‌باز (Open-Source) مرتبط با تحلیل داده،

۲- اکنون که رزومه‌ها را مطالعه کردید، لطفاً ارزیابی خود را انجام دهید. برای هر نامزد، چهار معیار کلیدی زیر را در نظر بگیرید و به هر کدام نمره‌ای از ۱ تا ۱۰ اختصاص دهید. سعی کنید قضاوت خود را تنها بر اساس اطلاعات ارائه‌شده بنا کنید. برای آریا و سینا، نمرات خود را در این معیارها مشخص کنید:

صلاحیت فنی کلی او چقدر است؟ (نمره از ۱ تا ۱۰)

توانایی حل مسئله و خلاقیت او را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ (نمره از ۱ تا ۱۰)

میزان مسئولیت‌پذیری و قابل اعتماد بودن او چقدر به نظر می‌رسد؟ (نمره از ۱ تا ۱۰)

پتانسیل رشد و رهبری او در آینده را چطور می‌بینید؟ (نمره از ۱ تا ۱۰)

۳- پس از تخصیص نمرات، مجموع امتیازات هر فرد را محاسبه کنید.

۴- به دلایل نمره‌دهی خود بیندیشید. کدام بخش از رزومه‌ها بیشترین تأثیر را بر قضاوت شما گذاشت؟ چرا به یکی از نامزدها در معیاری خاص، نمره‌ی بالاتری دادید؟ پاسخ‌های خود را به صورت کوتاه یادداشت کنید.

۵- این تمرین صرفاً برای سنجش مهارت شما در ارزیابی رزومه طراحی نشده، بلکه هدف اصلی آن مواجهه با اثر هاله‌ای است. به نمرات خود نگاهی دوباره بیندازید. آیا یکی از نامزدها (به احتمال زیاد سینا) به طور مداوم در تمام معیارها نمرات بالاتری کسب کرده است؟ اگر چنین است، احتمالاً شما نیز مانند بسیاری از افراد، تحت تأثیر اثر هاله‌ای قرار گرفته‌اید.

اثر هاله‌ای زمانی رخ می‌دهد که یک ویژگی مثبت و برجسته یک فرد، قضاوت ما را درباره سایر ویژگی‌های او، حتی ویژگی‌های نامرتبط، تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در این تمرین، ویژگی برجسته برای سینا، فارغ‌التحصیلی از دانشگاه صنعتی شریف با معدل برتر و جایزه ملی بود. برای بسیاری از افراد، نام این دانشگاه همراه با جوایز، با مفاهیمی چون هوش استثنایی، استعداد درخشان و پتانسیل رهبری گره خورده است. این ویژگی مثبت، مانند یک هاله نورانی، کل رزومه سینا را در بر می‌گیرد و باعث می‌شود ما ناخودآگاه فرض کنیم که او در زمینه‌های دیگر مانند مسئولیت‌پذیری یا خلاقیت نیز برتر از آریا است، در حالی که هیچ مدرک مستقیمی برای این ادعا در رزومه‌ها وجود ندارد.

بیایید رزومه‌ها را منصفانه‌تر بررسی کنیم. پروژه آریا (کاهش ۱۵ درصدی هزینه‌ها با مدل پیشرفته) از نظر تأثیر تجاری و پیچیدگی فنی، به طور قابل توجهی از پروژه سینا (افزایش ۳ درصدی نرخ بازگشت با داشبوردهای ساده) برجسته‌تر است و نشان‌دهنده مهارت‌های حل مسئله عمیق‌تر است. همچنین، گواهینامه‌های تخصصی آریا مستقیماً مهارت‌های پیشرفته او را اثبات می‌کنند. با این حال، هاله نام دانشگاه شریف همراه با جوایز آن‌قدر قدرتمند است که می‌تواند این دستاوردهای ملموس را کم‌رنگ جلوه دهد.

(تمرین ۱۰- کاهش سوگیری هزینه‌های غیرقابل بازگشت)

سوگیری هزینه‌های غرق‌شده یا سانک کاست باعث می‌شود به دلیل منابعی که قبلاً صرف کرده‌ایم، به اموری ادامه دهیم که دیگر سودمند نیستند. این تمرین می‌کند تا با تفکیک هزینه‌های غرق‌شده از منافع آینده، تصمیم‌های عقلانی‌تری بگیرید و از هدر رفتن بیشتر منابع ارزشمندتان جلوگیری کنید.

۱- پروژه، فعالیت یا حتی رابطه‌ای را که در حال حاضر وقت، انرژی یا منابع مالی قابل توجهی صرف آن می‌کنید را انتخاب کنید. این می‌تواند شغل فعلی‌تان، یک کسب و کار جانبی، یک دوره آموزشی، یک رابطه شخصی، یک ماشین قدیمی که مرتب تعمیر می‌کنید، یا هر چیزی باشد که منابع شما را مصرف می‌کند.

۲- تمام منابعی که تاکنون صرف این موضوع کرده‌اید را به طور دقیق و با جزئیات یادداشت کنید. این منابع می‌تواند شامل مواردی مثل زیر باشد:

زمان: چند ساعت، روز، ماه یا سال صرف این پروژه کرده‌اید؟

پول: چه میزان سرمایه‌گذاری مستقیم و غیرمستقیم (هزینه‌های جانبی مانند سفر، ابزار، آموزش) داشته‌اید؟

انرژی روانی و جسمی: چه میزان تلاش ذهنی و فیزیکی صرف کرده‌اید؟ آیا استرس و فشار روانی قابل توجهی را متحمل شده‌اید؟

فرصت‌های از دست رفته: چه فرصت‌های دیگری را به دلیل تمرکز بر این پروژه از دست داده‌اید؟

سرمایه اجتماعی: آیا روابط، شبکه‌ها یا اعتبار اجتماعی خود را درگیر این پروژه کرده‌اید؟

۳- پس از تکمیل این فهرست، در کنار آن با حروف درشت بنویسید: «این هزینه‌ها دیگر قابل بازگشت نیستند». چند لحظه به معنای عمیق این جمله فکر کنید. این منابع، فارغ از تصمیم شما برای ادامه یا توقف موضوع، دیگر بازنخواهند گشت.

۴- اکنون از خود بپرسید: اگر امروز از صفر شروع می‌کردم، بدون در نظر گرفتن تمام آنچه تاکنون هزینه کرده‌ام، آیا باز هم این پروژه را انتخاب می‌کردم؟ برای پاسخ به این پرسش، منافع آینده احتمالی این پروژه را به تفکیک فهرست کنید. برای مثال موارد زیر می‌توانند در فهرست شما باشند.

منافع مالی: آیا این پروژه در آینده سود مالی قابل توجهی خواهد داشت؟

رضایت شخصی: آیا ادامه این پروژه به شما احساس رضایت یا دستاورد می‌دهد؟

توسعه مهارت‌ها: آیا مهارت‌های ارزشمندی را توسعه می‌دهید که در آینده مفید خواهند بود؟

فرصت‌های آینده: آیا ادامه این پروژه درهای جدیدی به روی شما می‌گشاید؟

تأثیر بر دیگران: آیا این پروژه برای دیگران سودمند است یا تأثیر مثبتی بر جامعه دارد؟

۵- با توجه به پاسخ‌های خود، دلایل منطقی برای ادامه یا رها کردن پروژه را بنویسید. نکته کلیدی این است که تنها بر منافع آینده و شرایط کنونی تمرکز کنید، نه بر آنچه در گذشته هزینه کرده‌اید. از خود بپرسید: آیا منابعی که از این لحظه به بعد صرف خواهم کرد، ارزش منافع آتی را دارند؟ در این ارزیابی، علاوه بر منطق، به احساسات و ارزش‌های شخصی خود توجه داشته باشید.

(تمرین ۱۱- شناسایی سوگیری در دسترس پذیری)

سوگیری در دسترس‌پذیری از رایج‌ترین انحرافات شناختی محسوب می‌شود که عملکرد قضاوت انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این پدیده زمانی رخ می‌دهد که احتمال وقوع یک رویداد را نه بر اساس آمار واقعی و مستند، بلکه بر مبنای سهولت فراخوانی مصادیق آن رویداد از حافظه برآورد می‌کنیم. به بیان دیگر، هرچه تصاویر و روایت‌های مربوط به یک موضوع در ذهن ما واضح‌تر و قابل‌دسترس‌تر باشند، احتمال وقوع آن را بیشتر تخمین می‌زنیم. این تمرین طراحی شده تا شما را با مکانیزم‌های عملکرد این سوگیری آشنا کند و فاصله بین ادراک ذهنی و واقعیت‌های آماری را برایتان آشکار سازد.

۱- بدون مراجعه به هیچ منبع اطلاعاتی یا استفاده از اینترنت، به دقت به پرسش‌های زیر پاسخ دهید. توجه کنید که هدف، صحت کامل پاسخ‌ها نیست، بلکه شناسایی الگوهای تفکر شما در حین قضاوت است.

چند نفر بر اثر تصادفات رانندگی جان خود را از دست می‌دهند؟

چند نفر بر اثر زلزله فوت می‌کنند؟

چند نفر بر اثر سرطان سینه فوت می‌کنند؟

چند نفر بر اثر آنفولانزا و عوارض تنفسی آن جان خود را از دست می‌دهند؟

چند نفر بر اثر حوادث کار در بخش ساختمان‌سازی فوت می‌کنند؟

تخمین‌های خود را با صداقت کامل یادداشت کنید، حتی اگر احساس می‌کنید ممکن است کاملاً نادرست باشند. این نکته بسیار مهم است که هیچ‌گونه خودسانسوری اعمال نکنید.

۲- پس از ثبت تخمین‌ها، به عمق ذهن خود مراجعه کنید و بر روی فرآیند تفکرتان تأمل کنید:

چه تصاویر ذهنی، اخبار، یا روایت‌هایی باعث شد به این اعداد برسید؟ آیا خاطره‌ای از یک خبر خاص، صحبت‌های خانوادگی، یا تجربه‌ای شخصی در این تخمین‌ها نقش داشته است؟

کدام یک از این موارد در ذهن شما واضح‌تر و زنده‌تر است؟ آیا تجربه شخصی، اخبار اخیر، فیلم‌ها، سریال‌ها، یا داستان‌های شنیده شده از دوستان و اقوام در این تخمین‌ها تأثیرگذار بوده‌اند؟

چقدر به صحت تخمین‌های خود اطمینان دارید؟ آیا برای برخی از این موارد اطمینان بیشتری نسبت به سایرین احساس می‌کنید؟

۳- چند منبع خبری را انتخاب کرده و در آرشیو یک سال گذشته آنها جستجو کنید:

چه میزان از اخبار به تصادفات رانندگی اختصاص داشته است؟ آیا این اخبار بیشتر در بخش‌های حوادث و به صورت خلاصه ارائه شده‌اند؟

چه میزان به زلزله‌ها و زمین‌لرزه‌ها پرداخته شده است؟ آیا حتی زلزله‌های بدون قربانی نیز پوشش خبری داشته‌اند؟

نحوه پوشش سرطان سینه چگونه بوده است؟ آیا بیشتر در قالب گزارش‌های پزشکی یا اخبار مرتبط با شخصیت‌های مشهور مطرح شده است؟

آنفولانزا و بیماری‌های تنفسی چه جایگاهی در اخبار داشته‌اند؟ آیا فقط در مواقع شیوع گسترده (مانند کووید-۱۹) مورد توجه قرار گرفته‌اند؟

حوادث کار در ساختمان‌سازی چگونه بازتاب یافته‌اند؟ آیا بیشتر حوادث بزرگ پوشش داده شده‌اند؟

مسمومیت غذایی چه میزان در اخبار حضور داشته است؟

۴- به این نکته توجه کنید: آیا یک زلزله منفرد بدون قربانی، پوشش خبری بیشتری نسبت به ده‌ها تصادف روزانه با مجموع قربانیان قابل‌توجه دریافت می‌کند؟ آیا خبر فوت یک شخصیت مشهور بر اثر سرطان، تأثیر بیشتری بر درک شما از خطر این بیماری نسبت به آمار روزانه فوت‌های ناشی از آن دارد؟

۵- ارتباط بین پوشش رسانه‌ای و تخمین‌های اولیه خود را تحلیل کنید:

آیا متوجه شدید که رویدادهای با پوشش رسانه‌ای گسترده‌تر و درام‌تیک‌تر (مانند زلزله‌ها) را محتمل‌تر و خطرناک‌تر از رویدادهای معمولی اما در واقع مرگبارتر (مانند تصادفات رانندگی) تخمین زده‌اید؟

این تورش چگونه می‌تواند بر تصمیم‌گیری‌های روزمره شما تأثیر بگذارد؟ به عنوان مثال، آیا برای خرید بیمه زلزله بیشتر از بیمه تصادفات رانندگی انگیزه دارید؟

آیا در انتخاب محل زندگی، بیشتر نگران زلزله هستید یا آلودگی هوا که تأثیر طولانی‌مدت بر سلامت دارد؟

۶- این تمرین را می‌توانید به سایر جنبه‌های زندگی تعمیم دهید:

آیا از برخی بیماری‌هایی که پوشش رسانه‌ای بیشتری دارند (مانند سرطان‌های خاص) بیشتر می‌ترسید، در حالی که خطرات شایع‌تر اما کمتر مطرح شده (مانند دیابت یا فشار خون) را کمتر جدی می‌گیرید؟

آیا در سرمایه‌گذاری مالی، تحت تأثیر موفقیت‌ها یا شکست‌های اخیر و برجسته قرار می‌گیرید، بدون توجه به روندهای بلندمدت و آمار واقعی؟ به عنوان مثال، آیا شنیدن داستان کسی که از بورس ضرر کرده، بیشتر از آمار کلی بازدهی بلندمدت بر تصمیم شما تأثیر می‌گذارد؟

آیا در ارزیابی امنیت مکان‌ها، بیشتر متأثر از اخبار حوادث هستید تا آمار واقعی جرم و جنایت؟ آیا منطقه‌ای که اخیراً در اخبار به دلیل یک حادثه مطرح شده، را خطرناک‌تر از مناطق دیگر تصور می‌کنید؟

آیا در انتخاب شغل یا رشته تحصیلی، بیشتر تحت تأثیر داستان‌های موفقیت یا شکست برجسته قرار می‌گیرید، تا آمار واقعی بازار کار؟

آیا در تربیت فرزندان، بیشتر نگران خطراتی هستید که رسانه‌ها آن‌ها را برجسته می‌کنند (مانند آدم‌ربایی) تا خطرات شایع‌تر اما کمتر مطرح شده?

(تمرین ۱۲- غلبه بر مقاومت بی‌مورد در برابر تغییر)

سوگیری وضع موجود یکی از قدرتمندترین سوگیری‌های ذهنی است که سبب می‌شود ترجیح دهیم شرایط فعلی را حفظ کرده و در برابر تغییر مقاومت نشان دهیم، حتی زمانی که تغییر می‌تواند منافع بیشتری نسبت به ادامه وضعیت کنونی داشته باشد. این تمرین به شما کمک می‌کند تا الگوهای سوگیری وضع موجود را در زندگی خود شناسایی کنید و با آگاهی بیشتر، تصمیم‌های بهتری برای آینده خود بگیرید.

۱- چند دقیقه به چند سال گذشته فکر کنید و موقعیت‌هایی را به یاد آورید که در آنها فرصت تغییر یا تصمیم‌گیری مهمی داشتید، اما نهایتاً همه چیز را به همان شکل قبلی ادامه دادید. این موقعیت‌ها می‌توانند شامل: فرصت تغییر شغل یا موقعیت کاری، تصمیم برای تغییر محل زندگی، آغاز یک عادت جدید سلامت‌محور (ورزش منظم، تغییر رژیم غذایی)، یادگیری مهارت جدید، تغییر در روابط شخصی و تغییر سبک زندگی باشند.

۲- هر یک از این موارد را با جزئیات یادداشت کنید:

چه تغییری می‌توانستید ایجاد کنید؟

چه زمانی به این تغییر فکر کردید؟

چه دلایلی برای عدم تغییر داشتید؟

۳- هر یک از دلایلی که برای عدم تغییر ذکر کرده‌اید را با دقت بیشتری بررسی کنید. در کنار هر دلیل، مشخص کنید که آیا این دلیل بیشتر مربوط به کدام یک از این موارد است: ترس از تغییر یا ناشناخته‌ها، خودداری از زحمت و تلاش بیشتر، فقدان اطلاعات، فشارهای دیگران، یا شاید هم واقعاً حفظ وضعیت موجود مزایای قابل دفاعی داشته است.

۴- کنون به هر یک از تصمیم‌ها نگاه کنید و بررسی کنید که اگر دلایل مربوط به ترس از تغییر، اجتناب از تلاش یا احساس تعهد به گذشته را کنار می‌گذاشتید، آیا باز همان تصمیم را می‌گرفتید؟

۵- برای هر تصمیم به این سؤالات پاسخ دهید:

آیا بیشتر دلایل من برای حفظ وضع موجود، احساسی و غیرمنطقی بود یا منطقی و مبتنی بر واقعیت؟

اگر یک دوست در موقعیت مشابه از من مشورت می‌خواست، چه توصیه‌ای به او می‌کردم؟

آیا اکنون که از آن تصمیم فاصله گرفته‌ام، هنوز همان دلایل را منطقی می‌دانم؟

اگر به گذشته برمی‌گشتم، همان تصمیم را می‌گرفتم یا متفاوت عمل می‌کردم؟

شما درس 5 از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری را مطالعه کرده‌اید. درس‌های این مجموعه به ترتیب عبارتند از:

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید