شما در حال خواندن درس خلاقیت: تعریف، سازوکارها و نقش آن در بهبود تصمیم‌گیری از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری هستید.

خلاقیت (Creativity) چیست و چگونه باید آن را تقویت کنیم؟

بسیاری از ما داستان رقابت فضایی میان آمریکا و شوروی را شنیده‌ایم. در شرایط بی‌وزنی فضا، جوهر خودکارهای معمولی به دلیل نبود گرانش، به سمت نوک قلم جریان پیدا نمی‌کند و نوشتن با آن‌ها غیرممکن است. ناسا برای حل این مساله، سرمایه‌گذاری هنگفتی کرد و «قلم فضایی» ساخت؛ قلمی که می‌تواند با استفاده از فشار گاز نیتروژن، جوهر را در هر شرایطی -حتی زیر آب- به بیرون هدایت کند. در مقابل، گفته می‌شود که فضانوردان شوروی راه‌حل به مراتب ساده‌تری یافتند: آن‌ها جای خودکار، از مداد استفاده کردند. اگرچه این روایت دقیق نیست، اما می‌تواند بهانه‌ای برای بیان این نکته باشد که: گاه مؤثرترین راه‌حل‌ها با شکست قواعد موجود و نگاهی نو به مساله یافت می‌شوند.

توانایی شکستن چارچوب‌ها، نقطه آغاز بسیاری از تحولات بزرگ بوده است. به عنوان مثال در اواخر دهه ۱۹۹۰، صنعت سرگرمی خانگی تحت سلطه‌ی شرکت «بلاک‌باستر» بود؛ سازمانی با هزاران شعبه‌ی فیزیکی که مدل کسب‌وکارش بر پایه‌ اجاره‌ی فیلم‌های ویدئویی بود. مساله اصلی از دیدگاه بلاک‌باستر این بود که: «چگونه باید فیلم‌های بیشتری را به شکل کارآمدتر در فروشگاه‌های خود به مشتریان اجاره دهیم؟». اما در همان دوران، دو کارآفرین به نام‌های رید هستینگز و مارک رندالف، مساله را از زاویه‌ای متفاوت دیدند. آن‌ها پرسیدند: «چگونه می‌توانیم تجربه‌ی دسترسی به فیلم را برای مردم، راحت‌تر، ارزان‌تر و بدون دردسر کنیم؟».

پاسخ آن‌ها به این پرسش، تولد نت‌فلیکس بود. در ابتدا، آن‌ها مدل فروشگاه فیزیکی را به کلی حذف کردند و یک سرویس اشتراک ماهانه راه‌اندازی کردند که به مشتریان اجازه می‌داد فیلم‌ها را به صورت آنلاین سفارش داده و از طریق پست دریافت کنند. این رویکرد به تنهایی یک نوآوری محسوب می‌شد، اما تحول اصلی زمانی رخ داد که آن‌ها بار دیگر مساله را تعریف کردند و سؤال آن‌ها از «چگونه فیلم‌ها را به صورت فیزیکی به دست مشتریان برسانیم؟» به «چگونه محتوا را مستقیماً و به صورت آنی در اختیار مخاطبان قرار دهیم؟» تغییر کرد. این نگرش منجر به گذار از «ارسال دی‌وی‌دی از طریق پست» به «پخش آنلاین محتویات ویدئویی» شد؛ اقدامی که نه تنها بلاک‌باستر را به ورشکستگی کشاند، بلکه کل صنعت تلویزیون، سینما و سرگرمی را دگرگون ساخت.

در تمامی این روایت‌ها، از داستان مداد فضانوردان گرفته تا ظهور نتفلیکس، یک الگوی فکری مشترک قابل مشاهده است. این الگو توانایی تعریف مجدد مسائل، زیر سؤال بردن پیش‌فرض‌های پذیرفته‌شده و دستیابی به راه‌‌حل‌های نوآورانه و مفید است؛ چیزی که به آن خلاقیت می‌گوییم و خیلی اوقات می‌تواند ما را از بن‌بست‌های حل مساله نجات دهد.

در این درس، ابعاد خلاقیت را بررسی می‌کنیم. درس را با ارائه‌ی تعریفی از خلاقیت و توضیحاتی در ارتباط با ساز و کارهای عصب‌شناختی آن آغاز خواهیم کرد. سپس توضیح می‌دهیم که چگونه خلاقیت می‌تواند به بهبود تصمیم‌ها کمک کند و بعد از درک اهمیت آن، عواملی را معرفی می‌کنیم که مانع از شکوفایی خلاقیت و استفاده از آن می‌شوند. در نهایت درس را با معرفی مجموعه‌ای از راهکارها و تمرین‌های کاربردی برای پرورش این توانایی به پایان خواهیم رساند.

فهرست مطالب
فهرست مطالب

تعریف استاندارد خلاقیت

خلاقیت از ریشه عربی خَلق به معنای آفریدن، ابداع کردن و به وجود آوردن چیزی نو که پیش از آن وجود نداشته، گرفته شده است. معادل انگلیسی آن Creativity نیز از واژه لاتین creōcreo به معنای ساختن یا به وجود آوردن آمده است. این ریشه‌ها آشکار می‌سازند که هسته اصلی مفهوم خلاقیت با «آفرینش» و «ایجاد» گره خورده است. با این حال درک مفهوم خلاقیت، تا همین اواخر، در هاله‌ای از ابهام بوده است.

مطالعه علمی خلاقیت اتفاق جدیدی است که عمدتاً از اواسط قرن بیستم آغاز شد. یکی از نقاط عطف در این مسیر، سخنرانی جی. پی. گیلفورد، رئیس وقت انجمن روان‌شناسی آمریکا، در سال ۱۹۵۰ بود. او که از پژوهش‌گران پیشگام در عرصه خلاقیت بود با ابراز تاسف از غفلت جامعه علمی نسبت به این موضوع، روان‌شناسان را به مطالعه آن فراخواند. این سخنرانی، جرقه‌ای بود که تحقیقات در زمینه خلاقیت را شعله‌ور ساخت و آن را از یک مفهوم عرفانی به یک موضوع روان‌شناختی تبدیل کرد.

امروزه در میان متخصصان علوم شناختی و روان‌شناسی، یک توافق عمومی بر سر تعریف خلاقیت وجود دارد که به آن «تعریف استاندارد خلاقیت» می‌گویند. بر اساس این تعریف یک ایده، محصول یا فرایند زمانی خلاقانه است که دو ویژگی اساسی و جدایی‌ناپذیر را به طور همزمان داشته باشد: نوآوری و کارآمدی.

نوآوری (Novelty) به اصالت، تازگی و غافلگیرکننده بودن اشاره دارد. یک ایده نوآورانه، از مسیرهای فکری شناخته‌شده، راه‌حل‌های رایج و الگوهای تکراری فاصله می‌گیرد. این همان جنبه از خلاقیت است که باعث می‌شود وقتی با یک اثر یا راه‌حل جدید مواجه می‌شویم، شگفت‌زده شویم و بگوییم: «چطور قبلاً کسی به این فکر نکرده بود؟». برای مثال پیش از معرفی آیفون، دنیای فناوری پر از تلفن‌های همراه با دکمه‌های فیزیکی، دستگاه‌های پخش موسیقی جداگانه (مانند آی‌پاد) و کامپیوترهایی برای دسترسی به اینترنت بود. ایده استیو جابز و تیمش مبنی بر ادغام تمام این قابلیت‌ها در یک دستگاه واحد با یک صفحه نمایش لمسی، خروج از این الگو و بازتعریف مفهوم «تلفن همراه» بود.

اما نوآوری به‌تنهایی برای خلاقیت کافی نیست. اگر این‌طور بود، هر فکر عجیب و غریب یا هر تداعی ذهنی تصادفی می‌توانست خلاقانه نامیده شود. تصور کنید شخصی پیشنهاد دهد که برای حل مشکل ترافیک، خودروها باید بال درآورده و در ارتفاع پایین پرواز کنند. این ایده «نوآورانه» و متفاوت است، اما چون به انبوهی از محدودیت‌های فیزیکی، ایمنی و عملی توجهی ندارد، صرفاً یک خیال‌پردازی بی‌حاصل است، نه یک راه‌حل خلاقانه.

نمونه‌ای از نوآوری غیرکاربردی: چرا محصول خلاقیت باید هم نوآورانه و هم کاربردی باشد؟

به همین علت علاوه بر نوآوری، کارآمدی (Effectiveness) نیز مهم است. یک محصول یا راه‌حل خلاقانه باید مفید، مؤثر و متناسب باشد و بتواند یک نیاز مشخص را برآورده سازد، یک فرایند را بهینه کند یا یک پیام معنادار را منتقل نماید. این کارآمدی لزوماً به معنای سود مالی یا کاربرد صنعتی نیست. برای مثال، کارآمدی یک قطعه موسیقی خلاقانه در توانایی آن برای برانگیختن عمیق‌ترین احساسات شنونده است؛ یا کارآمدی یک نظریه علمی در قدرت آن برای توضیح پدیده‌هایی است که نظریه‌های قبلی از توضیح آن عاجز بودند.

مدل چهار P خلاقیت

تعریف استاندارد خلاقیت به بسیاری از سوالات پاسخ نمی‌دهد. ایده‌های خلاقانه از کجا می‌آیند؟ چه عواملی در شکل‌گیری آن‌ها نقش دارند؟ آیا خلاقیت تنها به یک ایده یا محصول نهایی خلاصه می‌شود؟ برای پاسخ به این پرسش‌ها مفید است به یکی از تأثیرگذارترین چارچوب‌ها در مطالعات این حوزه، یعنی مدل چهار P خلاقیت (The 4 P’s of Creativity)، مراجعه کنیم.

برای درک اهمیت این مدل، لازم است به فضای علمی اواسط قرن بیستم بازگردیم. در آن دوران حوزه مطالعات خلاقیت عرصه‌ای نوپا، آشفته و فاقد یک ساختار منسجم بود. صدها تعریف مختلف از خلاقیت در مقالات و کتاب‌های علمی به چشم می‌خورد. برخی پژوهشگران، خلاقیت را یک ویژگی شخصیتی و ذاتی می‌دانستند، گروهی آن را یک فرآیند ذهنی خاص تلقی می‌کردند و عده‌ای نیز تنها بر محصول یا اثر نهایی تمرکز داشتند. این پراکندگی باعث شده بود که تصویری مبهم از خلاقیت شکل بگیرد و پیشرفت علمی در این زمینه با کندی صورت پذیرد.

در چنین فضایی ملوین رودز، پژوهشگر و استاد دانشگاه، در سال ۱۹۶۱ دست به اقدامی هوشمندانه زد. او به جای آن که تعریف جدیدی به این مجموعه آشفته اضافه کند، رویکردی متفاوت در پیش گرفت. رودز با تلاشی نظام‌مند، بیش از پنجاه تعریف برجسته از خلاقیت را که توسط محققان معتبر آن دوره ارائه شده بود، گردآوری و تحلیل کرد. او با بررسی تعاریف، متوجه یک الگوی تکرارشونده شد و دریافت که علی‌رغم تفاوت‌های ظاهری، تقریباً تمام این تعاریف، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، حول چهار مفهوم کلیدی و بنیادین می‌چرخند.

او این یافته مهم را در مقاله‌ای کلاسیک با عنوان تحلیلی از خلاقیت (An Analysis of Creativity) منتشر کرد و چارچوبی را معرفی نمود که امروزه به عنوان مدل چهار P خلاقیت شناخته می‌شود. این مدل، خلاقیت را نه یک پدیده تک‌بعدی، بلکه به عنوان یک مفهوم چندوجهی معرفی می‌کند که برای درک کامل آن، باید چهار عنصر اصلی را به طور همزمان در نظر گرفت: شخص (Person)، فرایند (Process)، محصول (Product) و محیط (Press).

مدل چهار پی (4p) خلاقیت

بعد اول: شخص

در کانون هر فرآیند خلاقانه‌ای، یک «شخص» (Person) با مجموعه‌ای از قابلیت‌ها و ویژگی‌های منحصربه‌فرد قرار دارد. این بعد از خلاقیت، به بررسی این موضوع می‌پردازد که چه چیزی یک شخص را قادر می‌سازد تا ایده‌های نو خلق کند، مسائل را به شیوه‌های بدیع حل نماید و آثاری اصیل بیافریند. در واقع پیش از آنکه بتوانیم از محصول یا فرایند خلاقانه سخن بگوییم، باید ویژگی‌های درونی شخص را درک کنیم که این فرآیندها را به حرکت درمی‌آورد. پژوهش‌های علمی در حوزه خلاقیت، این ویژگی‌ها را در سه دسته اصلی طبقه‌بندی کرده‌اند: توانایی‌های شناختی، ویژگی‌های شخصیتی و نیروهای انگیزشی.

۱- توانایی‌های شناختی

این حوزه به فرآیندهای فکری و ذهنی‌ای می‌پردازد که «چگونه فکر کردن» فرد خلاق را مشخص می‌کنند. اصلی‌ترین و شناخته‌شده‌ترین سازوکار در این بخش، تفکر واگرا (Divergent Thinking) است. این مفهوم به توانایی ذهن برای تولید تعداد زیادی ایده متنوع در پاسخ به یک مساله یا پرسش اشاره دارد. هدف اصلی در این مرحله، کمیت و گستردگی ایده‌هاست و قضاوت یا ارزیابی کنار گذاشته می‌شود. به عنوان مثال اگر از فردی خواسته شود کاربردهای ممکن برای یک آجر را فهرست کند، تفکر واگرا به او کمک می‌کند تا از کاربردهای متداول (مانند ساخت دیوار) فراتر رفته و به ایده‌هایی مانند استفاده از آن به عنوان وزنه کاغذ، پایه کتاب، یا حتی ابزاری برای طراحی روی سطوح نرم فکر کند. سیال بودن (تعداد ایده‌ها)، انعطاف‌پذیری (تنوع دسته‌بندی ایده‌ها) و اصالت (منحصر به فرد بودن ایده‌ها) از شاخص‌های اصلی سنجش این نوع تفکر هستند.

در نقطه مقابل، تفکر همگرا (Convergent Thinking) قرار دارد. این تفکر یک رویکرد منطقی، تحلیلی و ارزیابانه است که وظیفه‌اش غربالگری، مقایسه و انتخاب بهترین راه‌حل از میان انبوه ایده‌های تولید شده در مرحله تفکر واگرا است. در این مرحله، ذهن با در نظر گرفتن محدودیت‌های واقعی مانند بودجه، زمان، قوانین و امکانات فنی، گزینه‌ها را می‌سنجد. برای مثال، پس از تولید ایده‌های مختلف برای کاهش ترافیک، تفکر همگرا به کار گرفته می‌شود تا مشخص شود کدام ایده‌ها (مثلاً بهبود زیرساخت دوچرخه‌سواری یا اجرای طرح کار از راه دور) با توجه به شرایط یک شهر خاص، امکان‌پذیرتر و مؤثرتر هستند.

ذهن خلاق به صورت پویا بین این دو الگوی فکری در نوسان است؛ ابتدا احتمالات را گسترش می‌دهد و سپس مسیر بهینه را مشخص می‌کند.

خلاقیت هم به تفکر واگرا و هم به تفکر همگرا نیاز دارد

با این حال، کیفیت این دو فرآیند به یک توانایی عمیق بستگی دارد: توانایی بازتعریف مسئله.

افراد خلاق به ندرت یک مساله را به صورت پیش‌فرض می‌پذیرند. آن‌ها پیش از آن که به دنبال راه‌حل بگردند، خودِ مساله را زیر سؤال برده و از زوایای مختلف به آن می‌نگرند. این رویکرد، که گاهی از آن با عنوان تفکر خارج از چارچوب نیز یاد می‌شود، به معنای شناسایی و به چالش کشیدن پیش‌فرض‌های پنهان و محدودیت‌های ذهنی است. به عنوان مثال، در مواجهه با چالش «ساخت یک پل بهتر»، یک مهندس خلاق ممکن است مساله را به «چگونگی عبور دادن افراد از یک سوی رودخانه به سوی دیگر» بازتعریف کند. این تغییر در صورت‌بندی مساله، راه را برای راه‌حل‌های کاملاً جدیدی مانند یک سیستم کابلی یا یک تونل زیرآبی باز می‌کند که در چارچوب اولیه «پل» نمی‌گنجیدند.

تفکر خارج از چارچوب و باز تعریف مساله

بیشتر بدانید

(آیا افراد باهوش لزوماً خلاق‌ترند؟)

یکی از رایج‌ترین تصورات غلط در مورد قابلیت‌های ذهنی، یکسان پنداشتن هوش و خلاقیت است. اگرچه این دو سازه ذهنی با یکدیگر بی‌ارتباط نیستند، اما مفاهیمی کاملاً متمایز به شمار می‌روند و درک این تمایز برای فهم صحیح ماهیت خلاقیت ضروری است. هوش، به ویژه هوشی که توسط آزمون‌های استاندارد (IQ) سنجیده می‌شود، عمدتاً به توانایی استدلال منطقی، حل مسائل مشخص با راه‌حل‌های از پیش تعیین‌شده، و به کارگیری دانش انباشته شده اطلاق می‌شود. این نوع توانایی غالباً با تفکر همگرا گره خورده است؛ یعنی فرآیندی که در آن فرد با استفاده از منطق و اطلاعات موجود، به سمت یافتن یک پاسخ صحیح و واحد حرکت می‌کند.

در مقابل، خلاقیت همانطور که اشاره شد، به شدت به تفکر واگرا (Divergent Thinking) وابسته است. بنابراین در حالی که هوش به دنبال «بهترین پاسخ» در میان گزینه‌های موجود است، خلاقیت به دنبال «خلق گزینه‌های جدید» است که پیش از این وجود نداشته‌اند.

رابطه میان این دو مفهوم را می‌توان از طریق نظریه آستانه (Threshold Theory) به بهترین شکل توضیح داد. این نظریه بیان می‌کند که برای بروز خلاقیت، سطح معینی از هوش لازم است. به عبارت دیگر، یک حداقل هوش به عنوان پیش‌نیاز برای درک پیچیدگی‌های یک مساله و پردازش اطلاعات مرتبط با آن ضروری است. تحقیقات نشان می‌دهد که تا یک آستانه مشخص (که معمولاً در حدود بهره هوشی ۱۲۰ در نظر گرفته می‌شود)، همبستگی مثبت و معناداری بین نمرات هوش و خلاقیت وجود دارد. اما نکته کلیدی اینجاست: پس از عبور از این آستانه، این همبستگی به شدت ضعیف شده یا از بین می‌رود.

این بدان معناست که هوش بالا، به هیچ وجه تضمین‌کننده خلاقیت بالا نیست. افراد بسیار باهوشی وجود دارند که ممکن است در تولید ایده‌های نوآورانه چندان موفق نباشند، زیرا ممکن است در چارچوب‌های منطقی و راه‌حل‌های اثبات‌شده باقی بمانند. از سوی دیگر، پس از تامین حداقل هوش لازم، عوامل دیگری همچون ویژگی‌های شخصیتی، سبک‌های تفکر، انگیزه درونی و دانش تخصصی در یک حوزه، نقش مهمی در تعیین سطح خلاقیت فرد ایفا می‌کنند.

۲- ویژگی‌های شخصیتی

برخی ویژگی‌های شخصیتی در بسیاری از افراد خلاق مشاهده شده‌اند.

برای مثال گشودگی به تجربه، همبستگی قدرتمند و پایداری با خلاقیت دارد. افرادی که نمره بالایی در این ویژگی کسب می‌کنند، کنجکاو، دارای تخیل فعال و پذیرای ایده‌ها، ارزش‌ها و احساسات جدید و نامتعارف هستند. این گشودگی باعث می‌شود تا آن‌ها اطلاعات و تجربیات متنوعی را از محیط دریافت و پردازش کنند و به مواد اولیه بیشتری برای ترکیب‌های خلاق دسترسی داشته باشند.

ویژگی مهم دیگر استقلال رأی و عدم همرنگی با جماعت است. افراد خلاق تمایل دارند بر اساس ارزیابی‌ها و معیارهای شخصی خود تصمیم‌گیری کنند، نه بر اساس فشار اجتماعی یا عقاید رایج. این استقلال به آن‌ها اجازه می‌دهد تا مسیرهای فکری نامتعارف را دنبال کنند، حتی اگر این مسیرها در ابتدا با مقاومت یا تردید دیگران روبرو شوند.

همچنین تحمل ابهام یک خصوصیت کلیدی  و مفید برای افراد اخلاق است. فرآیندهای خلاق اغلب پیچیده، نامشخص و فاقد یک مسیر روشن هستند. توانایی فرد برای کار کردن در چنین شرایطی، اجازه می‌دهد تا مسائل را عمیق‌تر کاوش کند و به راه‌حل‌های پخته‌تر و اصیل‌تر دست یابد.

۳- انگیزه

توانایی‌های شناختی و ویژگی‌های شخصیتی برای فعال شدن به یک نیروی محرکه قدرتمند نیاز دارند و آن انگیزه است.

تحقیقات گسترده، به ویژه مطالعات ترزا آمابیل، نشان داده است که مؤثرترین نوع انگیزه برای خلاقیت پایدار و اصیل، انگیزه درونی است. این نوع انگیزه زمانی به وجود می‌آید که فرد یک فعالیت را به خاطر خودِ آن فعالیت انجام می‌دهد؛ یعنی از فرآیند کار، از چالش موجود در آن و از یادگیری لذت می‌برد. این در تضاد با انگیزه بیرونی است که در آن، فرد برای کسب پاداش‌های خارجی (مانند پول، نمره یا تحسین) یا اجتناب از تنبیه، فعالیت می‌کند.

فردی که از انگیزه درونی برخوردار است، پشتکار و تعهد بیشتری از خود نشان می‌دهد. او در مواجهه با شکست‌ها و موانع کمتر دلسرد می‌شود، زیرا لذت اصلی را در خودِ فرآیند جستجو و حل مساله می‌یابد. این اشتیاق و علاقه عمیق، نیرو محرکه‌ب لازم برای صرف زمان و انرژی زیاد را فراهم می‌کند که برای رسیدن به دستاوردهای خلاقانه  ضروری است.

بیشتر بدانید

(نگاهی به آزمایشات تزرا آمابیل)

برای درک عمیق‌تر تأثیر انگیزه بر خلاقیت، مفید است که نگاهی به پژوهش‌های ترزا آمابیل، استاد دانشکده کسب‌وکار هاروارد، داشته باشیم. آمابیل و همکارانش مجموعه‌ای از آزمایش‌های هوشمندانه را طراحی کردند تا به طور مستقیم مشاهده کنند که چگونه انگیزه‌های مختلف بر خلاقیت تأثیر می‌گذارند.

یکی از مشهورترین آزمایش‌های او به «مساله شمع» معروف است. در این آزمایش، به شرکت‌کنندگان یک شمع، یک قوطی کبریت و یک جعبه پونز داده می‌شد و از آن‌ها خواسته می‌شد شمع را به گونه‌ای روی دیوار نصب کنند که موم آن روی میز نریزد. راه‌حل خلاقانه این معما در این است که فرد متوجه شود جعبۀ پونز خود می‌تواند به عنوان یک سکو برای شمع عمل کند. آمابیل این آزمایش را با یک تغییر کلیدی اجرا کرد: او به یک گروه از شرکت‌کنندگان گفت که اگر بتوانند مساله را سریع‌تر از دیگران حل کنند، پاداش مالی دریافت خواهند کرد. گروه دیگر هیچ وعده پاداشی دریافت نکردند. گروهی که برای دریافت پاداش تلاش می‌کرد، به طور میانگین زمان بسیار بیشتری برای حل مساله صرف کرد. پاداش بیرونی، به جای تقویت، توانایی تفکر خلاقانه و «خارج از چارچوب» گروه دیگر را مختل کرده بود.

این یافته‌ها آمابیل را به سمت طراحی آزمایش‌های دیگری سوق داد. در مطالعه‌ای دیگر، او از دو گروه از هنرمندان خواست تا یک کلاژ بسازند. به گروه اول گفته شد که آثارشان توسط هیئتی از داوران متخصص ارزیابی و رتبه‌بندی خواهد شد و بهترین آثار جایزه می‌گیرند (انگیزه بیرونی). به گروه دوم صرفاً گفته شد که با استفاده از مواد موجود، اثری خلاقانه خلق کنند و از فرآیند کار لذت ببرند (انگیزه درونی). پس از اتمام کار، تمام کلاژها بدون اینکه داوران بدانند کدام اثر متعلق به کدام گروه است، مورد قضاوت قرار گرفتند. نتیجه این شد: آثاری که توسط گروه با انگیزه درونی (بدون وعده پاداش) ساخته شده بودند به مراتب خلاقانه‌تر، اصیل‌تر و از نظر فنی پیچیده‌تر ارزیابی شدند.

تحلیل‌های آمابیل نشان داد که وقتی فرد بر یک پاداش بیرونی (مانند پول، جایزه یا نمره) متمرکز می‌شود، ذهن او به طور ناخودآگاه به دنبال کوتاه‌ترین و مطمئن‌ترین مسیر برای رسیدن به آن هدف می‌گردد. این امر باعث می‌شود که فرد از ریسک کردن، کاوش مسیرهای ناشناخته و بازی با ایده‌های جدید اجتناب کند؛ یعنی دقیقاً همان فعالیت‌هایی که سنگ بنای خلاقیت هستند. در مقابل، زمانی که فرد از خودِ فعالیت لذت می‌برد، ذهنش آزاد است تا به گشت‌وگذار بپردازد، ارتباطات غیرمنتظره برقرار کند و بدون ترس از شکست، ایده‌های مختلف را بیازماید.

نکته ظریف و مهم در نظریه آمابیل این است که او تمام انگیزه‌های بیرونی را ذاتاً بد نمی‌داند. او میان پاداش‌های «کنترل‌کننده» و پاداش‌های «اطلاع‌رسان» تمایز قائل می‌شود. پاداش‌های کنترل‌کننده آن‌هایی هستند که فرد احساس می‌کند برای به دست آوردن آن‌ها تحت فشار است (مانند اگر این کار را انجام دهی، پول می‌گیری). این نوع پاداش به خلاقیت آسیب می‌زند. اما پاداش‌های اطلاع‌رسان، مانند یک تحسین غیرمنتظره یا یک جایزه که به عنوان تأییدی بر کیفیت بالای کار فرد ارائه می‌شود، می‌تواند انگیزه درونی را تقویت کند، زیرا به فرد این پیام را می‌دهد که کارش ارزشمند و شایسته تقدیر است.

بنابراین، کلید اصلی در حفظ خلاقیت، ایجاد محیطی است که در آن تمرکز اصلی بر لذت، چالش و معنای خودِ کار باشد و هرگونه پاداش بیرونی، نه به عنوان یک اهرم کنترل، بلکه به عنوان یک بازخورد مثبت و حمایتی عمل کند.

بعد دوم: فرایند

فرایند خلاقیت شامل مراحل، فعالیت‌های ذهنی و رویکردهایی است که افراد هنگام درگیر شدن در یک کار خلاقانه با آن‌ها روبه‌رو می‌شوند؛ به عبارتی «فرآیند خلاقیت» به این پرسش پاسخ می‌دهد که خلاقیت «چگونه» اتفاق می‌افتد. در حالی که مدل‌های متعددی برای توصیف این فرآیند ارائه شده، یکی از کلاسیک‌ترین و تأثیرگذارترین آن‌ها مدل چهار مرحله‌ای گراهام والاس است. مطابق این مدل، فرایند خلاقیت شامل چهار مرحله زیر است.

مدل چهار مرحله‌ای والاس درمورد فرایند خلاقیت

۱- آماده‌سازی (Preparation): این مرحله، نقطه شروع فرآیند خلاق و غوطه‌ور شدن کامل در مساله است. در این مرحله فرد با تمام توان به جمع‌آوری اطلاعات، تحلیل ابعاد مختلف و مطالعه گسترده درباره مساله می‌پردازد. این یک فرآیند فعال، آگاهانه و سرشار از تفکر تحلیلی است. برای مثال، یک تیم مهندسی که قصد دارد ماده کامپوزیتی جدیدی تولید کند، در این مرحله به مطالعه عمیق خواص مواد موجود، بررسی محدودیت‌های فیزیکی و شیمیایی، و تحلیل نیازهای دقیق صنعت می‌پردازد. این تلاش فکری عمیق، ذهن را برای مراحل بعدی آماده می‌سازد.

۲- نهفتگی (Incubation): پس از یک دوره تلاش فشرده در مرحله آماده‌سازی، گاهی ذهن به بن‌بست می‌رسد. در این نقطه، مرحله نهفتگی آغاز می‌شود. در این مرحله، فرد به طور موقت و آگاهانه مساله را کنار می‌گذارد و به فعالیت‌های دیگری مانند پیاده‌روی، گوش دادن به موسیقی یا استراحت می‌پردازد. اگر چه به نظر می‌رسد کار متوقف شده، اما در سطح ناخودآگاه، ذهن همچنان در حال پردازش اطلاعات، ایجاد ارتباطات جدید بین مفاهیم و سازماندهی ایده‌هاست. این دوره استراحت ذهنی به فرد اجازه می‌دهد تا از الگوهای فکری خشک و محدود رها شود.

۳- اشراق (Illumination): این مرحله همان لحظه «یافتن» است که بسیاری آن را با کل مفهوم خلاقیت یکسان می‌دانند. پس از دوره نهفتگی، راه‌حل یا بینش کلیدی به طور ناگهانی و غیرمنتظره به ذهن خودآگاه خطور می‌کند. این لحظه اغلب کوتاه، هیجان‌انگیز و سرشار از وضوح است، گویی قطعات پراکنده پازل ناگهان در جای خود قرار می‌گیرند. این همان تجربه‌ای است که ارشمیدس در حمام داشت یا نیوتن با دیدن افتادن سیب به آن رسید.

۴- تأیید (Verification): لحظه اشراق به تنهایی کافی نیست. ایده ناگهانی باید در دنیای واقعی آزموده شود. در مرحله تأیید، فرد دوباره به تفکر منطقی و همگرا بازمی‌گردد تا ایده‌ای را که در مرحله اشراق به آن رسیده ارزیابی، پالایش و پیاده‌سازی کند.

بعد سوم: محصول

هر فرآیند خلاقانه در نهایت قرار است به یک «محصول» منتهی شود. این محصول، خروجی نهایی و قابل مشاهده‌ای است که باید دو ویژگی اصلی «نوآوری» و «کارآمدی» را داشته باشد. محصول خلاقانه می‌تواند یک شیء ملموس مانند یک اختراع، یک اثر هنری یا یک ساختمان باشد، یا یک مفهوم ناملموس مانند یک نظریه علمی، یک قطعه موسیقی، یک مدل کسب‌وکار یا یک راه‌حل نرم‌افزاری.

برای درک بهتر سطوح مختلف محصولات خلاقانه، جیمز کافمن و رونالد بِگِتو یک طبقه‌بندی چهار سطحی ارائه کرده‌اند که به ارزیابی مقیاس و تأثیر خلاقیت کمک می‌کند.

آشنایی با سطوح خلاقیت، از محصولات Mini-c و little-c تا خلاقیت‌هایی در سطح Pro-c و Big-C

۱- خلاقیت کوچک شخصی (mini-c): این سطح از خلاقیت به بینش‌ها و ایده‌هایی اشاره دارد که برای خود فرد جدید و معنادار هستند، حتی اگر برای دیگران بدیهی باشند. این نوع خلاقیت در فرآیند یادگیری نقش اساسی دارد. کودکی که برای اولین بار روشی جدید برای گره زدن بند کفشش ابداع می‌کند، یا آشپزی که ترکیبی از طعم‌ها را کشف می‌کند که پیش از آن برای خودش تازگی داشته، در حال تجربه خلاقیت mini-c است.

۲- خلاقیت روزمره (little-c): این سطح شامل حل خلاقانه مسائل روزمره و فعالیت‌های مبتکرانه‌ای است که توسط دیگران در محیط نزدیک فرد (خانواده، دوستان، همکاران) تشخیص داده می‌شود و مورد تحسین قرار می‌گیرد. طراحی یک دکوراسیون زیبا برای خانه، ابداع یک بازی جدید برای سرگرم کردن کودکان، یا یافتن راهی کارآمدتر برای مدیریت وظایف در محیط کار، همگی نمونه‌هایی از خلاقیت little-c هستند.

۳- خلاقیت حرفه‌ای (Pro-c): این سطح از خلاقیت نیازمند سال‌ها تخصص، آموزش و تمرین در یک حوزه مشخص است و محصول آن توسط جامعه متخصصان آن حوزه به رسمیت شناخته می‌شود. نوآوری‌های یک مهندس که منجر به ثبت اختراع می‌شود، مقاله علمی یک پژوهشگر که در یک مجله معتبر چاپ می‌شود، یا اثر هنری یک نقاش که توسط منتقدان تحسین می‌شود، همگی در دسته Pro-c قرار می‌گیرند. این افراد لزوماً به شهرت جهانی نمی‌رسند، اما تأثیر قابل توجهی در حوزه تخصصی خود دارند.

۴- خلاقیت بزرگ (Big-C): این سطح که در قله هرم خلاقیت قرار دارد، به آثار برجسته، دوران‌ساز و جاودانه‌ای اشاره دارد که مسیر یک حوزه علمی، هنری یا فرهنگی را برای همیشه تغییر می‌دهند. خلاقیت Big-C صرفاً پیشرفت در یک حوزه نیست، بلکه یک انقلاب پارادایمی است که درک ما را از جهان متحول می‌سازد و تأثیر آن بر کل جامعه بشری سایه می‌افکند. افرادی که به این سطح دست می‌یابند، معمولاً پس از رسیدن به استادی در سطح Pro-c با ارائه اثری کاملاً بدیع و پیشگامانه، در تاریخ ماندگار شده‌اند. نظریه نسبیت آلبرت اینشتین که فهم ما از فضا و زمان را دگرگون کرد، آثار ویلیام شکسپیر که ادبیات جهان را بازتعریف نمود، یا سمفونی‌های ولفگانگ آمادئوس موتسارت که به شاهکارهای ابدی موسیقی بدل شدند، نمونه‌های بارزی از خلاقیت Big-C هستند. این نوع خلاقیت آنچنان نادر است که نام صاحبان آن مترادف با نبوغ و نوآوری شده است.

بعد چهارم: محیط

آخرین بُعد مدل چهارگانه، «محیط» است که توسط رودز با واژه «Press» (به معنای فشارهای محیطی) توصیف شد و به مجموعه شرایط، نیروها و زمینه‌های بیرونی اشاره دارد که فرد خلاق را احاطه کرده و بر فرآیند و محصول خلاقیت تأثیری تعیین‌کننده دارد. در واقع خلاقیت در یک بستر اجتماعی، فرهنگی و فیزیکی شکوفا، یا سرکوب می‌شود. برای درک بهتر، می‌توان این تاثیرگذاری را در چند سطح تحلیل کرد.

۱- در سطح محیط خرد (خانواده و گروه کاری): در سطح خانواده، فضایی که کنجکاوی را تشویق می‌کند، به کودکان اجازه آزمون و خطا می‌دهد و ایده‌های غیرمتعارف را با آغوش باز می‌پذیرد، خلاقیت را در ذهن پرورش می‌دهد. در محیط کاری نیز، یک گروه کوچک یا یک تیم می‌تواند نقش به سزایی در خلاقیت اعضا داشته باشد. مهم‌ترین ویژگی یک محیط کاری خلاقیت‌پرور امنیت روانی است. این مفهوم به معنای ایجاد یک فضای اعتماد متقابل است که در آن اعضا احساس آزادی می‌کنند تا ایده‌های جسورانه، سوالات چالش‌برانگیز و حتی نگرانی‌های خود را بدون ترس از قضاوت، تمسخر یا پیامدهای منفی برای جایگاهشان بیان کنند. در این محیط، شکست به عنوان بخشی طبیعی از فرآیند یادگیری و نوآوری نگریسته می‌شود.

۲- در سطح محیط سازمانی و نهادی: در سطح کلان‌تر، ساختارها و فرهنگ حاکم بر یک سازمان یا نهاد، مانند یک شرکت یا دانشگاه، تأثیری عمیق بر خلاقیت دارند. یک نهاد خلاقیت‌پرور، با اعطای استقلال و اختیار به کارکنان، اجازه می‌دهد تا روش‌های خود را برای حل مسائل به کار گیرند. این محیط همچنین با تخصیص منابع کافی مانند زمان، بودجه و ابزار، مسیر تحقق ایده‌ها را هموار می‌سازد؛ سیاست مشهور «۲۰ درصد زمان کاری» گوگل نمونه‌ای برجسته از همین رویکرد است. علاوه بر این، حمایت و تشویق رهبران که ریسک‌پذیری هوشمندانه را ارج می‌نهند و همچنین فراهم آوردن زمینه برای تنوع و تعامل میان افرادی با پیشینه‌ها و تخصص‌های گوناگون، از ارکان اصلی چنین فرهنگی هستند. در مقابل، سازمان‌هایی که با سلسله‌مراتب خشک، قوانین دست‌وپاگیر و ترس از اشتباه شناخته می‌شوند، فضایی سرکوب‌گر ایجاد می‌کنند که در آن ایده‌های نو در نطفه خفه شده و افراد برای حفظ امنیت خود به تکرار الگوهای رایج بسنده می‌کنند.

۳- در سطح محیط کلان (فرهنگی و اجتماعی): در بالاترین سطح، ارزش‌ها، هنجارها و باورهای حاکم بر یک جامعه یا فرهنگ، زمینه کلی را برای بروز خلاقیت فراهم می‌آورند. جوامعی که برای علم، هنر و کارآفرینی ارزش قائل هستند، از تفکر انتقادی استقبال می‌کنند و پذیرای تفاوت‌ها هستند، بستر مناسب‌تری برای پرورش خلاقیت فراهم می‌کنند. در مقابل فرهنگ‌هایی که بر همرنگی با جماعت، پیروی بی‌چون‌وچرا از سنت‌ها و حفظ وضعیت موجود تأکید دارند، می‌توانند به طور ناخودآگاه مانعی جدی بر سر راه نوآوری ایجاد کنند.

بیشتر بدانید

(مروری بر سیاست زمان ۲۰ درصد در گوگل)

سیاست نام‌آشنای «زمان ۲۰ درصد» در شرکت گوگل یک راهبرد مدیریتی برای نهادینه‌سازی نوآوری است. بنیان این سیاست بر این ایده استوار است که به مهندسان و برخی کارکنان اجازه داده شود تا یک روز کامل از هفته کاری خود (معادل ۲۰ درصد از زمان‌شان) را به پروژه‌هایی اختصاص دهند که شخصاً به آن علاقه‌مند هستند، حتی اگر به طور مستقیم با مسئولیت‌های شغلی‌شان ارتباط نداشته باشند.

فلسفه‌ی زمان ۲۰ درصد، این است که خلاقیت و ایده‌های بزرگ، اغلب در بستر آزادی و کنجکاوی شکوفا می‌شوند، نه تحت فشار وظایف مشخص. زمانی که ذهن از قیدوبندهای روزمره رها می‌شود، فرصت می‌یابد تا ارتباطات جدید میان مفاهیم برقرار کند، به آزمون و خطا بپردازد و مسیرهایی را بیازماید که در حالت عادی ممکن است «اتلاف وقت» تلقی شوند. این سیاست به طور مستقیم «انگیزش درونی» را هدف قرار می‌دهد؛ یعنی نیرویی که فرد را به دلیل لذت و علاقه شخصی به سمت یک فعالیت سوق می‌دهد، نه پاداش‌های بیرونی مانند پول یا ترفیع.

علاوه بر این زمان ۲۰ درصد فضایی امن برای ریسک‌پذیری و شکست ایجاد می‌کند. از آنجا که این پروژه‌ها خارج از ارزیابی‌های عملکردی بودند، کارکنان بدون ترس از پیامدهای منفی شکست، می‌توانستند ایده‌های جسورانه خود را دنبال کنند. این امنیت روانی، شرط لازم برای خروج از چارچوب‌های رایج و دست‌یابی به نوآوری‌های بنیادین است.

ثمره‌ی این سیاست، ظهور برخی از موفق‌ترین و شناخته‌شده‌ترین محصولات گوگل بوده است. سرویس‌هایی مانند Gmail، Google News و AdSense همگی به عنوان پروژه‌های ۲۰ درصدی آغاز شدند. این دستاوردهای مثبت نشان می‌دهند که اعطای استقلال و اعتماد به کارکنان، چگونه می‌تواند به خلق ارزشی غیرقابل تصور منتهی شود.

امروزه گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد سیاست «زمان ۲۰ درصد» به شکل رسمی و ساختاریافته‌ی اولیه‌ی خود در تمام بخش‌های گوگل اجرا نمی‌شود، اما روح و فرهنگ آن همچنان در این شرکت زنده است. این فرهنگ که بر تشویق پروژه‌های جانبی، کارآفرینی درون‌سازمانی و اختصاص منابع به ایده‌های نوپا تأکید دارد، میراث مستقیم همان رویکردی است که خلاقیت را نه یک وظیفه، بلکه نتیجه‌ی طبیعی یک محیط توانمندساز می‌داند.

مبانی عصب‌شناختی خلاقیت

درک فرآیندهای ذهنی دخیل در خلاقیت، بدون بررسی زیربنای بیولوژیکی آن در مغز، کامل نخواهد بود. علم عصب‌شناسی با استفاده از فناوری‌های تصویربرداری عصبی مانند fMRI، به ما امکان می‌دهد تا فعالیت مغز را در لحظه تفکر خلاق مشاهده کنیم و الگوهای عصبی مرتبط با آن را شناسایی نماییم. این یافته‌ها درک ما را از خلاقیت، از یک مفهوم انتزاعی به یک فرآیند قابل مشاهده و مطالعه در مغز، متحول کرده است.

پیش از ورود به یافته‌های جدید، لازم است به یک تصور رایج اما ناکامل اشاره کنیم: ایده تفکیک مطلق وظایف نیمکره‌های مغزی.

بر اساس مدل‌های اولیه، نیمکره چپ مغز عمدتاً مسئول تفکر منطقی، تحلیلی، زبان و پردازش‌های خطی و متوالی است، در حالی که نیمکره راست با تفکر کل‌نگر، شهودی، تشخیص الگوهای بصری و فضایی و هیجانات مرتبط دانسته می‌شد. بر همین اساس، خلاقیت به عنوان محصول غالب نیمکره راست معرفی می‌شد.

اگر چه این تقسیم‌بندی دارای رگه‌هایی از حقیقت است و تخصص‌یافتگی نسبی در نیمکره‌ها وجود دارد، اما تحقیقات جدیدتر نشان داده‌اند که تفکر پیچیده‌ای مانند خلاقیت به همکاری و تعامل پویا بین هر دو نیمکره و شبکه‌های گسترده‌ای که در سرتاسر مغز پراکنده‌اند، نیاز دارد. خلاقیت نه محصول یک ناحیه خاص، بلکه نتیجه‌ی تعامل هماهنگ چندین سیستم عصبی است. سه شبکه مغزی کلیدی که در این فرآیند نقش اساسی دارند عبارتند از:

۱- شبکه توجه اجرایی: این شبکه، مسئول عملکردهای شناختی سطح بالا است که نیازمند توجه متمرکز و کنترل ارادی هستند. هنگامی که شما به صورت فعال بر روی یک مساله مشخص کار می‌کنید، اطلاعات را در حافظه کاری خود نگه می‌دارید، برنامه‌ریزی می‌کنید و افکار خود را برای رسیدن به یک هدف معین هدایت می‌کنید، این شبکه فعال است. مناطق اصلی درگیر در این شبکه، قشر پیش‌پیشانی جانبی و قشر جداری خلفی هستند. در فرآیند خلاقیت، این شبکه در مراحل تعریف مساله، تمرکز بر جزئیات، و ارزیابی منطقی و پالایش ایده‌های تولید شده، نقشی حیاتی ایفا می‌کند.

۲- شبکه حالت پیش‌فرض: شبکه حالت پیش‌فرض، مجموعه‌ای از نواحی مغزی است که هنگام عدم درگیری ذهن در یک تکلیف بیرونی و متمرکز، فعال می‌شود. این شبکه در زمان‌هایی مانند تفکر آزاد، یادآوری خاطرات شخصی، تصور آینده و در کل، زمانی که ذهن به درون خود معطوف می‌شود، بیشترین فعالیت را دارد. نواحی کلیدی این شبکه شامل قشر پیش‌پیشانی میانی، قشر سینگولیت خلفی و لوب گیجگاهی داخلی است. کارکرد اصلی این شبکه در خلاقیت، تولید ایده‌های جدید از طریق ترکیب خودبه‌خودی و تداعی آزاد اطلاعات ذخیره شده در حافظه بلندمدت است. این شبکه، پایگاه عصبی فرآیند «احتضان» است که طی آن، ایده‌ها در پس‌زمینه ذهنی و بدون نظارت آگاهانه شکل می‌گیرند.

۳- شبکه برجستگی: این شبکه نقشی حیاتی در شناسایی محرک‌های مهم و مرتبط، چه از محیط بیرونی و چه از دنیای درونی (افکار و احساسات)، و هدایت منابع توجهی مغز به سمت آن‌ها ایفا می‌کند. شبکه برجستگی به طور مداوم در حال پایش اطلاعات است تا تعیین کند کدام یک شایسته پردازش آگاهانه و عمیق‌تر هستند. بخش‌های کلیدی این شبکه، اینسولای قدامی و قشر سینگولیت قدامی هستند. عملکرد این شبکه در فرآیند خلاقیت، دوگانه است: اولاً، به جابجایی و سوئیچ کردن بین فعالیت شبکه توجه اجرایی (برای تمرکز) و شبکه حالت پیش‌فرض (برای تولید ایده) کمک می‌کند. ثانیاً هنگامی که یک ایده یا ارتباط ارزشمند در شبکه حالت پیش‌فرض شکل می‌گیرد، شبکه برجستگی آن را به عنوان یک رویداد شناختی «برجسته» شناسایی کرده و به سطح آگاهی می‌آورد تا توسط شبکه توجه اجرایی مورد پردازش و ارزیابی قرار گیرد.

فرآیند خلاق اغلب با یک دوره تفکر متمرکز (فعالیت شبکه توجه اجرایی) برای درک مساله آغاز می‌شود. سپس، یک دوره تفکر غیرمتمرکز یا استراحت ذهنی (فعالیت شبکه حالت پیش‌فرض) به مغز اجازه می‌دهد تا ارتباطات جدیدی برقرار کند. در این میان، شبکه برجستگی ایده‌های بالقوه مفید را شناسایی کرده و آن‌ها را برای بررسی آگاهانه به سطح می‌آورد. در نهایت، فرد دوباره به حالت تفکر متمرکز (فعالیت شبکه توجه اجرایی) بازمی‌گردد تا ایده نوظهور را پالایش کرده و آن را به یک راه‌حل عملی تبدیل نماید.


بیشتر بدانید

(امواج مغزی و شدت خلاقیت)

علاوه بر شناسایی شبکه‌های مغزی، یکی از راه‌های جذاب برای مطالعه حالت‌های مختلف ذهن، تحلیل امواج مغزی است. مغز انسان از میلیاردها سلول عصبی یا نورون تشکیل شده است که برای برقراری ارتباط با یکدیگر، پالس‌های الکتریکی کوچکی تولید می‌کنند. هنگامی که گروه‌های بزرگی از نورون‌ها به صورت هماهنگ و ریتمیک با هم فعال می‌شوند، یک فعالیت الکتریکی قابل اندازه‌گیری ایجاد می‌کنند که می‌توان آن را با دستگاهی به نام الکتروانسفالوگرام (EEG) ثبت کرد. این الگوهای ریتمیک، «امواج مغزی» نامیده می‌شوند و بر اساس فرکانس (سرعت نوسان در ثانیه، با واحد هرتز یا Hz)، به دسته‌های مختلفی طبقه‌بندی می‌شوند که هر کدام با حالت‌های متفاوتی از آگاهی و فعالیت ذهنی مرتبط هستند. درک این امواج، پنجره‌ای دیگر به سوی فهم مغز خلاق می‌گشاید.

امواج مغز و ارتباط آن‌ها با شدت خلاقیت

چهار موج اصلی که بیشتر مورد مطالعه قرار گرفته‌اند، از سریع‌ترین به کندترین، عبارتند از:

امواج بتا (حدود ۱۳ تا ۳۰ هرتز): این امواج سریع، با حالت بیداری کامل، هوشیاری، تمرکز فعال، تفکر تحلیلی و حل مسئله مرتبط هستند. زمانی که شما در حال مکالمه‌ای جدی، کار با یک صفحه گسترده یا هر فعالیت دیگری هستید که نیازمند توجه کامل و پردازش شناختی است، مغز شما عمدتاً امواج بتا تولید می‌کند. این امواج با فعالیت شبکه توجه اجرایی که پیش‌تر توضیح داده شد، همبستگی بالایی دارند.

امواج آلفا (حدود ۸ تا ۱۲ هرتز): امواج آلفا کندتر از بتا هستند و نشانگر حالت آرامش و در عین حال بیداری می‌باشند. این امواج زمانی غالب می‌شوند که شما چشمان خود را می‌بندید، مدیتیشن می‌کنید، یا ذهن خود را از یک محرک بیرونی رها کرده و به آن اجازه پرسه زدن می‌دهید. موج آلفا به عنوان یک پل بین ضمیر خودآگاه (مرتبط با بتا) و ضمیر ناخودآگاه (مرتبط با امواج کندتر) عمل می‌کند. این حالت ذهنی برای خلاقیت بسیار حیاتی است، زیرا سرکوب افکار مزاحم و غیرضروری را تسهیل کرده و به مغز اجازه می‌دهد تا به شبکه حالت پیش‌فرض دسترسی پیدا کند و ایده‌های جدید را از انبار حافظه بیرون بکشد.

امواج تتا (حدود ۴ تا ۷ هرتز): این امواج حتی کندتر از آلفا هستند و با حالت خواب سبک، رویاپردازی، مدیتیشن عمیق و حالت خلسه مرتبط‌اند. امواج تتا دروازه‌ای به سوی ایده‌های بدیع و شهودهای عمیق محسوب می‌شوند. بسیاری از جرقه‌های خلاقیت با افزایش فعالیت امواج تتا همراه هستند. در این حالت، ذهن از الگوهای فکری معمول رها شده و ارتباطات بسیار دور از ذهنی را شکل می‌دهد.

امواج دلتا (حدود ۰.۵ تا ۳ هرتز): این امواج، کندترین امواج مغزی هستند و عمدتاً در طول خواب عمیق و بدون رویا تولید می‌شوند. این حالت برای بازیابی و ترمیم جسمی و ذهنی ضروری است، اما به طور مستقیم با تفکر خلاق آگاهانه مرتبط نیست.

افراد خلاق، توانایی بیشتری در تولید و کنترل امواج آلفا دارند. افزایش فعالیت آلفا به فرد اجازه می‌دهد تا «نویز» اطلاعاتی محیط را فیلتر کرده و توجه خود را به درون معطوف کند. این «آرامش درونی» برای مرحله احتضان ایده ضروری است. در واقع، هنگامی که شما پس از یک دوره تلاش متمرکز (حالت بتا)، به خود استراحت می‌دهید و مثلاً به پیاده‌روی می‌روید، مغز شما از حالت بتا به حالت آلفا سوئیچ می‌کند. این تغییر، فرصتی برای شبکه حالت پیش‌فرض فراهم می‌کند تا فعال شود و راه‌حل‌های خلاقانه را در پس‌زمینه ذهنی شما پردازش کند.

بسیاری از تکنیک‌های پرورش خلاقیت، مانند مدیتیشن، در واقع تمرین‌هایی برای افزایش امواج آلفا هستند. با یادگیری ورود به این حالت ذهنی، ما به مغز خود اجازه می‌دهیم تا خلاق‌تر باشذ و بین تمرکز تحلیلی (بتا) و آرامش ایده‌پرداز (آلفا و تتا) به شکل موثر جابجا شود.

چگونه خلاقیت به تصمیم‌گیری کمک می‌کند؟

تصمیم‌گیری در مواجهه با مسائل معمول و شناخته‌شده، معمولاً از طریق روش‌های آزموده و تفکر تحلیلی صورت می‌گیرد. این رویکرد در بسیاری از موقعیت‌ها کارآمد و منطقی است. با این حال، زمانی که با چالش‌هایی تازه، پیچیده و مبهم مواجه می‌شویم، نقش واقعی خلاقیت آشکار می‌گردد. در چنین شرایطی که راه‌حل‌های گذشته دیگر پاسخگو نیستند و اطلاعات کافی برای اتخاذ یک تصمیم قطعی در دسترس نیست، خلاقیت از یک ابزار جانبی به یک توانایی راهبردی تبدیل می‌شود که قدرت تغییر کامل مسیر تصمیم‌گیری را دارد.

تأثیر خلاقیت بر فرآیند تصمیم‌گیری در سه بُعد اساسی قابل بررسی است. در درجه نخست، خلاقیت با ایجاد تغییری بنیادین در نگاه ما به ماهیت مسئله، چارچوب کلی تصمیم‌گیری را دگرگون می‌سازد. در مرحله دوم، این قابلیت با غلبه بر تمایل ذاتی ذهن انسان به پذیرش اولین گزینه قابل قبول، ما را در تولید طیف گسترده‌تری از راه‌حل‌های بهتر و متنوع‌تر یاری می‌رساند. سرانجام، در مواجهه با شرایط عدم قطعیت شدید، خلاقیت ابزارهای ضروری برای هدایت هوشمندانه و اتخاذ تصمیم‌های قابل انطباق را در اختیار تصمیم‌گیرنده قرار می‌دهد.

چگونه خلاقیت به تصمیم‌گیری کمک میکند؟

۱-  بازتعریف مساله و نگاه تازه به چالش‌ها

هر فرآیند تصمیم‌گیری با شناسایی یک «مسئله» یا یک «فرصت» آغاز می‌شود. رویکرد غالب این است که مسئله را همان‌طور که در نگاه اول به نظر می‌رسد بپذیریم و بلافاصله به سمت یافتن راه‌حل حرکت کنیم. این روش در بسیاری از تصمیم‌گیری‌های روزانه مؤثر است، اما در مواجهه با چالش‌های پیچیده می‌تواند به یک تله بزرگ تبدیل شود. واقعیت این است که کیفیت هر راه‌حلی هرگز نمی‌تواند از کیفیت تعریف اولیه مسئله بهتر باشد.

در اینجا نخستین و عمیق‌ترین نقش خلاقیت در تصمیم‌گیری نمایان می‌شود. خلاقیت ما را تشویق می‌کند که به جای پذیرش ظاهری مسئله، گامی به عقب برداریم و پرسش‌های بنیادی‌تری مطرح کنیم. پرسش‌هایی نظیر اینکه آیا این مشکل واقعی است یا تنها نشانه‌ای از مشکلی عمیق‌تر محسوب می‌شود، چه فرضیاتی در تعریف فعلی ما از این مسئله نهفته است، و آیا امکان نگریستن به این وضعیت از زاویه‌ای کاملاً متفاوت وجود دارد.

این فرآیند بازنگری که عمیقاً به تفکر انتقادی و کنجکاوی فکری وابسته است، قادر است فضای راه‌حل را به طور کامل دگرگون سازد. برای نمونه، مدیران یک ساختمان اداری را در نظر بگیرید که مرتباً با شکایت ساکنان از کندی آسانسور مواجه می‌شوند. رویکرد غیرخلاقانه، مسئله را همان‌طور که بیان شده می‌پذیرد و آن را «کم بودن سرعت آسانسور» تعریف می‌کند. بر این اساس، راه‌حل‌های فنی و پرهزینه‌ای نظیر تعویض موتور، ارتقاء سیستم‌های کنترلی یا حتی نصب آسانسور اضافی پیشنهاد می‌شود.

در مقابل، رویکرد خلاقانه مسئله را بازتعریف می‌کند. ممکن است مشکل اصلی «سرعت» نباشد، بلکه «تجربه روانی انتظار» باشد. با این قاب‌بندی جدید، فضای راه‌حل به طور کامل تغییر می‌کند. اکنون می‌توان به راه‌حل‌های خلاقانه، اقتصادی‌تر و مؤثرتری چون نصب آینه در کنار آسانسور که توجه افراد را منحرف کرده و احساس گذر زمان را کاهش می‌دهد، پخش موسیقی آرام‌بخش، یا نصب صفحه نمایش کوچک برای ارائه اطلاعات مفید اندیشید. این نمونه به وضوح نشان می‌دهد که خلاقیت با تغییر زاویه نگاه به مسئله، قادر است ما را از راه‌حل‌های پرهزینه و ناکارآمد به سمت گزینه‌هایی هوشمندانه و نوآورانه هدایت کند.

۲-  تولید گزینه‌های بیشتر و بهتر

پس از تعین صحیح مسئله، فرآیند تصمیم‌گیری وارد مرحله تولید و ارزیابی گزینه‌ها می‌شود. یکی از رایج‌ترین خطاهای تصمیم‌گیری که توسط هربرت سایمون، برنده جایزه نوبل اقتصاد، با عنوان «رضایت‌مندی» شناسایی شده، تمایل انسان به انتخاب نخستین راه‌حلی است که به نظر «به اندازه کافی مناسب» می‌رسد. ما به ندرت انرژی ذهنی لازم برای بررسی همه گزینه‌های ممکن را صرف می‌کنیم و به محض یافتن یک گزینه قابل قبول، جستجو را متوقف می‌سازیم. این رویکرد ما را از دستیابی به راه‌حل‌های بهینه یا پیشگامانه محروم می‌کند.

در این مرحله، دومین کارکرد حیاتی خلاقیت وارد عمل می‌شود. خلاقیت، به ویژه از طریق فرآیند تفکر واگرا، به عنوان پادزهری در برابر این تمایل به رضایت‌مندی عمل می‌کند. این فرآیند ذهنی ما را ملزم می‌سازد تا از پاسخ‌های بدیهی و راه‌حل‌های سطحی فراتر رویم و به صورت فعال به دنبال تولید حداکثر تعداد ممکن از گزینه‌های متنوع باشیم. در فرآیند تصمیم‌گیری خلاق، هدف اولیه کمیت ایده‌هاست، نه کیفیت فوری آن‌ها. این رویکرد بر اساس این اصل شکل گرفته که برای یافتن یک ایده استثنایی، ابتدا باید حجم بالایی از ایده‌ها تولید کرد.

به عنوان مثال واقعی، شرکتی را در نظر بگیرید که با کاهش چشمگیر فروش مواجه شده است. رویکرد مبتنی بر رضایت‌مندی احتمالاً به سرعت به نخستین راه‌حل یعنی «افزایش بودجه تبلیغات» خواهد پرداخت. در مقابل، یک تیم با تفکر خلاق با استفاده از تکنیک‌هایی نظیر طوفان فکری، فضای گزینه‌ها را گسترش خواهد داد. این گزینه‌ها می‌تواند شامل طراحی برنامه جامع وفاداری مشتری، ایجاد مدل کسب‌وکار مبتنی بر اشتراک، ورود به بازارهای جغرافیایی جدید، برقراری همکاری راهبردی با برندهای مکمل، بازطراحی بسته‌بندی محصول برای افزایش جذابیت بصری، یا حتی توسعه محصولی کاملاً نو برای پاسخ‌دهی به نیازی کشف‌نشده در بازار باشد.

با تولید این مجموعه گسترده از گزینه‌ها، احتمال اینکه تصمیم نهایی یک تصمیم استراتژیک، نوآورانه و دارای اثربخشی بلندمدت باشد، به طور قابل ملاحظه‌ای افزایش می‌یابد. در حقیقت، کیفیت هر تصمیمی هرگز نمی‌تواند از کیفیت بهترین گزینه‌ای که در دسترس قرار دارد بهتر باشد، و وظیفه اصلی خلاقیت در این مرحله، غنی‌سازی مجموعه انتخاب‌های موجود است.

۳- ابزار مواجهه با عدم قطعیت و ابهام

اکثر مدل‌های سنتی تصمیم‌گیری بر فرض دسترسی به اطلاعات نسبتاً کامل و قابلیت پیش‌بینی نتایج با درجه‌ای از اطمینان بنا شده‌اند. اما بسیاری از مهم‌ترین تصمیم‌های استراتژیک در حوزه‌های شخصی و حرفه‌ای در محیطی از عدم قطعیت و ابهام شدید اتخاذ می‌شوند. در چنین شرایطی نه تنها نتایج، بلکه خود قوانین حاکم بر موقعیت نیز نامعلوم هستند. در این محیط‌ها، تکیه انحصاری بر تحلیل‌های منطقی و کمی می‌تواند به بن‌بست یا فلج تحلیلی منجر شود، زیرا داده‌های کافی برای پیش‌بینی قابل اعتماد وجود ندارد.

در اینجا سومین نقش کلیدی خلاقیت در تصمیم‌گیری آشکار می‌شود. خلاقیت به عنوان مکملی ضروری برای تحلیل، ابزارهایی برای راهبری در این فضاهای مه‌آلود ارائه می‌دهد. به جای تلاش برای پیش‌بینی دقیق آینده‌ای غیرقابل پیش‌بینی، خلاقیت به ما کمک می‌کند تا استراتژی‌ها و راه‌حل‌هایی طراحی کنیم که انعطاف‌پذیر و قابل انطباق باشند. این رویکرد به جای جستجو برای یک «پاسخ مطلق»، بر تولید «گزینه‌های هوشمندانه» تمرکز می‌کند که بتوانند در برابر طیف وسیعی از سناریوهای آتی، عملکرد مطلوبی ارائه دهند.

برای نمونه، شرکت فناوری را در نظر بگیرید که باید در مورد سرمایه‌گذاری قابل توجه در یک تکنولوژی نوظهور اما اثبات‌نشده تصمیم‌گیری کند. تحلیل صرفاً کمی ممکن است به دلیل عدم قطعیت بالا در خصوص میزان پذیرش بازار و بازگشت سرمایه، به هیچ نتیجه قاطعی نرسد. اما رویکرد خلاقانه قادر است گزینه‌های جایگزین متعددی تولید کند. به جای سرمایه‌گذاری عظیم، می‌توان پروژه آزمایشی محدودی اجرا کرد. همچنین به جای توسعه داخلی، می‌توان با یک شرکت نوپای پیشرو در آن حوزه همکاری راهبردی برقرار کرد. گزینه خلاقانه دیگر می‌تواند طراحی محصولی باشد که قابلیت یکپارچگی آسان با این تکنولوژی جدید در آینده را داشته باشد.

این راه‌حل‌ها ریسک را مدیریت کرده و امکان یادگیری و انطباق تدریجی را فراهم می‌آورند. در واقع، خلاقیت بر تصمیم‌گیرنده این امکان را می‌گشاید که عدم قطعیت را نه به مثابه تهدیدی فلج‌کننده، بلکه به عنوان فرصتی برای آزمایش، یادگیری و نوآوری تلقی کند. این رویکرد منجر به اتخاذ تصمیم‌هایی می‌شود که به جای داشتن ویژگی شکنندگی، از خصوصیت پادشکنندگی برخوردار بوده و در برابر تغییرات محیطی نه تنها مقاوم هستند، بلکه از آن‌ها قدرت می‌گیرند.

موانع خلاقیت

اگر خلاقیت تا این اندازه در بهبود فرآیند تصمیم‌گیری مؤثر و راهگشاست، این پرسش مطرح می‌شود که چرا ما در زندگی شخصی و حرفه‌ای خود، همواره از آن به طور کامل بهره‌مند نمی‌شویم؟ چرا بسیاری از سازمان‌ها و افراد، با وجود اذعان به ارزش نوآوری، در عمل به الگوهای تکراری و راه‌حل‌های آزموده‌شده پناه می‌برند؟ پاسخ در مجموعه‌ای از موانع قدرتمند اما اغلب نامرئی نهفته است که مسیر بروز خلاقیت را مسدود می‌کنند. این موانع را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد: نخست، موانعی که از درون ما سرچشمه می‌گیرند و به ساختار ذهن و هیجانات ما مربوط می‌شوند و دوم، موانعی که از محیط پیرامون ما نشأت گرفته و در فرهنگ و ساختارهای اجتماعی ریشه دارند. شناخت این سدها، اولین و ضروری‌ترین گام برای غلبه بر آن‌ها و آزادسازی پتانسیل خلاقیت در فرآیند تصمیم‌گیری است. در ادامه به کالبدشکافی دقیق این موانع می‌پردازیم تا تصمیم‌گیرنده بتواند آن‌ها را در خود و محیط اطرافش شناسایی کرده و به طور فعال برای رفعشان اقدام نماید.

۱- موانع شناختی

موانع شناختی، ریشه در ساختار و کارکرد طبیعی ذهن ما دارند. مغز انسان برای صرفه‌جویی در مصرف انرژی و افزایش سرعت پردازش اطلاعات، به طور مداوم در حال ساختن میان‌برهای ذهنی و الگوهای فکری است. این سازوکار که در بسیاری از موقعیت‌های روزمره برای بقا و کارایی ضروری است، در مواجهه با مسائلی که نیازمند راه‌حل‌های نوآورانه هستند، به یک زندان فکری تبدیل می‌شود. این الگوهای ذهنی از پیش ساخته‌شده، ما را از دیدن راه‌حل‌های بدیع بازمی‌دارند. دو مورد از شناخته‌شده‌ترین این زندان‌ها، «ثبات عملکردی» و «قالب‌ریزی ذهنی» هستند که ارتباط تنگاتنگی با مبحث سوگیری‌های شناختی دارند:

ثبات عملکردی از رایج‌ترین موانع شناختی است که به تمایل ما برای دیدن اشیاء صرفاً در چارچوب کاربرد معمول و سنتی‌شان اشاره دارد. وقتی ما با یک شیء مواجه می‌شویم، ذهن ما به سرعت کاربرد اصلی آن را فراخوانی می‌کند و از دیدن پتانسیل‌های دیگر آن غافل می‌ماند. مثال کلاسیک در روان‌شناسی، «مسئله شمع» کارل دانکر است. در این مسئله، به شرکت‌کنندگان یک شمع، یک جعبه پونز و چند کبریت داده می‌شود و از آن‌ها خواسته می‌شود که شمع را به گونه‌ای به دیوار نصب کنند که موم آن روی زمین نچکد. بسیاری از افراد برای حل این مسئله دچار مشکل می‌شوند، زیرا جعبه پونز را تنها به عنوان «ظرفی برای نگهداری پونزها» می‌بینند. راه‌حل خلاقانه زمانی آشکار می‌شود که فرد بر ثبات عملکردی غلبه کرده و جعبه را به عنوان یک «پایه یا سکو» برای نگه داشتن شمع بازتعریف کند. در دنیای تصمیم‌گیری، این مانع باعث می‌شود که ما از منابع، ابزارها و حتی افراد تیم خود، تنها بر اساس نقش‌های تعریف‌شده و سنتی‌شان استفاده کنیم و از ظرفیت‌های پنهان آن‌ها برای حل خلاقانه مسائل غافل بمانیم.

قالب‌ریزی ذهنی مانع شناختی دیگری است که به تمایل ما برای استفاده مکرر از یک راه‌حل یا رویکرد خاص اشاره دارد، تنها به این دلیل که در گذشته موفقیت‌آمیز بوده است. این قالب ذهنی، حتی زمانی که راه‌حل‌های ساده‌تر یا بهتری وجود داشته باشد، همچنان بر ذهن ما مسلط باقی می‌ماند. این پدیده، محصول جانبی یادگیری و تجربه است؛ اما زمانی که تجربه به جای آنکه چراغ راه آینده باشد، به زنجیری برای اسارت در گذشته تبدیل می‌شود، خلاقیت از بین می‌رود. برای مثال، مدیری که همواره با افزایش بودجه بازاریابی توانسته فروش را افزایش دهد، ممکن است در مواجهه با بحران جدید فروش، مجدداً به همین راه‌حل پناه ببرد و از بررسی ریشه‌ای علل جدید بحران (مانند تغییر ذائقه مشتری یا ورود یک رقیب نوآور) غافل شود. غلبه بر این مانع، نیازمند آگاهی فعالانه از الگوهای فکری خود و به چالش کشیدن این پیش‌فرض است که «راهی که ما را به اینجا رسانده، لزوماً ما را به مقصد بعدی نخواهد رساند».

۲-  موانع انگیزشی و هیجانی

حتی اگر فردی از لحاظ شناختی توانایی تفکر خلاق را داشته باشد، موانع هیجانی و انگیزشی می‌توانند به کلی این قابلیت را مسدود کنند.

مهم‌ترین مانع در این حوزه، ترس از شکست است. فرآیند خلاق ذاتاً با عدم قطعیت و ریسک همراه است. ایده‌های نو اغلب در ابتدا خام، ناقص و حتی مضحک به نظر می‌رسند. ارائه چنین ایده‌ای در یک گروه یا برای یک مدیر، فرد را در معرض قضاوت، تمسخر و انتقاد قرار می‌دهد. این ترس از پیامدهای منفی اجتماعی یا شغلی، یک ترمز قدرتمند برای خلاقیت است. فرد ترجیح می‌دهد یک راه‌حل ایمن و معمولی را انتخاب کند که مورد پذیرش همگان است، تا اینکه با ارائه یک ایده جسورانه، خود را در معرض خطر شکست قرار دهد. این موضوع به ویژه در فرآیند تصمیم‌گیری‌های مهم که نتایج آن به دقت ارزیابی می‌شود، شدت می‌یابد.

از سوی دیگر، خلاقیت پایدار از انگیزه درونی نشأت می‌گیرد؛ یعنی لذت بردن از خود فرآیند حل مسئله، کنجکاوی و اشتیاق برای به ثمر رساندن یک ایده. زمانی که تمرکز بیش از حد بر پاداش‌های بیرونی (مانند پول، ترفیع یا جایزه) باشد، انگیزه درونی تضعیف می‌شود. افراد برای به دست آوردن پاداش، به سمت کوتاه‌ترین و مطمئن‌ترین مسیر حرکت می‌کنند که معمولاً همان مسیرهای تکراری و غیرخلاقانه است. خلاقیت نیازمند کاوش، آزمایش و حتی اتلاف وقت در مسیرهایی است که لزوماً به نتیجه سریع نمی‌رسند. در غیاب یک اشتیاق درونی برای حل مسئله، فرد انگیزه کافی برای تحمل ابهامات و سختی‌های مسیر خلاق را نخواهد داشت.

۳-  موانع محیطی و فرهنگی

فرد خلاق در یک محیط سرکوبگر، مانند دانه‌ای حاصلخیز در خاکی شور است که هرگز فرصت جوانه زدن پیدا نمی‌کند. فرهنگ سازمانی، سبک رهبری و هنجارهای اجتماعی می‌توانند به قوی‌ترین مشوق‌ها یا کشنده‌ترین سموم برای خلاقیت تبدیل شوند. یک جوّ مسموم برای خلاقیت با ویژگی‌هایی مانند انتقاد زودهنگام و ویرانگر، عدم تحمل خطا و اشتباه، بوروکراسی بیش از حد برای تصویب ایده‌های جدید، و تمرکز کوتاه‌مدت بر نتایج آنی شناخته می‌شود. در چنین محیطی، افراد یاد می‌گیرند که ایده‌های خود را پنهان کنند، ریسک نکنند و صرفاً به انجام وظایف محوله خود به شیوه‌ای ایمن بسنده کنند. این مانع ارتباطی مستقیم با درس عوامل فرهنگی و اجتماعی دارد.

پادزهر این جوّ مسموم، مفهوم ایمنی روان‌شناختی است. ایمنی روان‌شناختی به این معناست که اعضای یک تیم یا سازمان، این باور مشترک را دارند که می‌توانند بدون ترس از تحقیر یا مجازات، ریسک‌های بین‌فردی مانند ارائه یک ایده نیمه‌کاره، پرسیدن یک سؤال بدیهی، یا اعتراف به اشتباه را انجام دهند. رهبرانی که با ایجاد چنین فضایی، به طور فعال از ایده‌های نو استقبال می‌کنند، شکست‌های هوشمندانه (شکست‌هایی که منجر به یادگیری می‌شوند) را تحمل می‌کنند و به افراد برای آزمایش و خطا فضا می‌دهند، در حال ساختن بستری حاصلخیز برای شکوفایی خلاقیت در فرآیند تصمیم‌گیری هستند.

۴- ذهنیت ثابت به عنوان ریشه بسیاری از موانع دیگر

شاید بتوان گفت بنیادین‌ترین مانع که سایر موانع شناختی، هیجانی و حتی واکنش ما به محیط را تحت تأثیر قرار می‌دهد، «ذهنیت» ماست. همان‌طور که در فصل سیزدهم به تفصیل شرح داده شد، کارول دوک میان دو نوع ذهنیت تمایز قائل می‌شود: ذهنیت ثابت و ذهنیت رشد.

فردی با ذهنیت ثابت بر این باور است که توانایی‌ها و استعدادها، از جمله خلاقیت، ویژگی‌هایی ذاتی و تغییرناپذیر هستند. او معتقد است که افراد یا «خلاق به دنیا می‌آیند» یا «خلاق نیستند». این باور، پیامدهای ویرانگری برای خلاقیت دارد. چنین فردی از چالش‌ها دوری می‌کند، زیرا هر چالش را میدانی برای قضاوت شدن توانایی ذاتی خود می‌بیند. او شکست را یک فاجعه و اثباتی بر «بی‌استعداد» بودن خود تلقی می‌کند و در نتیجه، از ترس شکست (مانع هیجانی) فلج می‌شود. او به تلاش به دیده تحقیر می‌نگرد، زیرا معتقد است اگر کسی واقعاً بااستعداد باشد، نیازی به تلاش زیاد ندارد.

در مقابل، فردی با ذهنیت رشد بر این باور است که خلاقیت، مانند یک عضله، مهارتی است که می‌توان آن را از طریق تلاش، یادگیری استراتژی‌های جدید و پشتکار در برابر شکست‌ها پرورش داد. این ذهنیت، چارچوبی ایده‌آل برای نوآوری فراهم می‌کند. فرد چالش‌ها را به عنوان فرصتی برای یادگیری در آغوش می‌کشد، شکست را بخشی طبیعی و آموزنده از فرآیند می‌داند و از تلاش کردن برای حل مسائل دشوار لذت می‌برد. برای یک تصمیم‌گیرنده، پذیرش ذهنیت رشد به معنای پذیرش این واقعیت است که توانایی او برای یافتن راه‌حل‌های نوآورانه، یک ظرفیت پایان‌یافته نیست، بلکه قابلیتی است که می‌تواند و باید به طور مداوم آن را پرورش دهد. این ذهنیت، کلید غلبه بر بسیاری از موانع دیگر و باز کردن قفل پتانسیل خلاقیت است.

پیشنهاداتی برای پرورش خلاقیت

رویکرد مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری معمولاً بر ارائه راهکارهای تقویت مهارت‌های روان‌شناختی در قالب تمرین‌های متنوع و عملی استوار است. با این حال، در خصوص موضوع خلاقیت، با توجه به اینکه بسیاری از راهکارهای کلیدی از جمله تقویت ذهنیت رشد، استفاده از ابزارهایی چون طوفان فکری، ارتباط اجباری و اسکمپر در درس‌های پیشین این مجموعه به تفصیل ارائه شده‌اند، در اینجا از تکرار این مطالب پرهیز کرده و رویکرد متفاوتی اتخاذ می‌کنیم. هدف ما در این بخش، ارائه مجموعه‌ای جامع و منظم از راهکارهای مؤثر برای پرورش و تقویت خلاقیت است که به صورت مرتب و با حفظ اختصار لازم، مرور خواهند شد.

۱- پذیرش ذهنیت رشد و پرورش کنجکاوی

همان‌گونه که در بحث موانع خلاقیت تشریح گردید، بنیادی‌ترین و حیاتی‌ترین گام در مسیر تقویت خلاقیت، انتقال از ذهنیت ثابت به ذهنیت رشد محسوب می‌شود. این تحول بنیادین در نگرش، پیش‌شرط اساسی و ضروری برای تمامی تلاش‌ها و راهکارهای دیگر به شمار می‌رود. فرد باید این باور اساسی را عمیقاً در وجود خود درونی سازد که توانایی‌های خلاقانه او، ظرفیت محدود و از پیش تعریف‌شده‌ای نیست که تغییرناپذیر باشد، بلکه مانند عضله‌ای قوی و قابل انعطاف عمل می‌کند که با تمرین مداوم، پشتکار و تلاش هدفمند، قدرت و کارایی بیشتری پیدا می‌کند.

این تغییر بنیادین در نگرش، امکان رویارویی سازنده با چالش‌ها را فراهم می‌آورد، به‌گونه‌ای که فرد آن‌ها را نه به‌عنوان تهدیدی برای عزت‌نفس یا اثباتی بر محدودیت‌های ذاتی‌اش، بلکه به‌مثابه فرصت‌هایی گرانبها برای یادگیری و رشد تلقی می‌کند. علاوه بر این، شکست و ناکامی دیگر به‌عنوان قضاوتی نهایی بر توانایی‌های ذاتی فرد تفسیر نمی‌شود، بلکه به‌مثابه بازخوردی ارزشمند و آموزنده در مسیر رشد و تکامل شخصی درنظر گرفته می‌شود.

برای نهادینه کردن ذهنیت رشد و تقویت آن، راهکارها و تمرین‌های علمی متنوعی وجود دارد که بخش عمده و مهمی از این روش‌ها در تمرین‌های مربوط به درس ذهنیت رشد و ثابت به تفصیل ارائه شده است. استفاده هدفمند و مداوم از این تمرین‌ها، علاوه بر تقویت ذهنیت رشد، در نهایت به پرورش کنجکاوی طبیعی و تقویت قابلیت‌های خلاقانه فرد نیز کمک شایانی خواهد کرد.

۲- تخصیص زمان برای تفکر غیرمتمرکز و احتضان ایده

ذهن انسان برای دستیابی به اوج عملکرد خلاقانه، نیازمند بهره‌گیری هماهنگ از دو حالت متمایز فکری است که عبارتند از حالت متمرکز و حالت غیرمتمرکز یا پراکنده. حالت متمرکز، همان حالتی است که در آن فرد با بسیج کامل اراده و تمرکز مستقیم بر روی مسئله‌ای خاص، تلاش می‌کند تا با استفاده از منطق و تحلیل منظم، به حل آن دست یابد. این نوع تفکر برای حل مسائل شناخته‌شده و کاربرد قوانین موجود بسیار مؤثر است.

با این حال، تحقیقات علمی نشان داده‌اند که خلاقیت‌های بزرگ و نوآوری‌های شگرف، اغلب در حالت غیرمتمرکز، یعنی زمانی که ذهن در حال استراحت و سرگردانی آزاد است، متولد می‌شوند. این پدیده علمی که در ادبیات روان‌شناسی به آن احتضان نام داده می‌شود، فرآیندی پیچیده است که در طول آن، ضمیر ناخودآگاه ما به پردازش عمیق اطلاعات، ایجاد ارتباطات نوین بین ایده‌های ظاهراً نامرتبط، و شکل‌دهی به راه‌حل‌های خلاقانه ادامه می‌دهد.

بنابراین، برای پرورش و تقویت خلاقیت، فرد باید آگاهانه و برنامه‌ریزی‌شده برای ذهن خود فرصت‌های کافی جهت استراحت و سرگردانی فکری فراهم آورد. روش کاربردی این امر به این صورت است که پس از گذراندن دوره‌ای از تلاش متمرکز و فشرده بر روی مسئله‌ای خاص، فرد موقتاً دست از کار بکشد و خود را درگیر فعالیتی کاملاً متفاوت و آرامش‌بخش نماید. فعالیت‌هایی مانند پیاده‌روی آرام در طبیعت، گوش دادن به موسیقی مطبوع، دوش گرفتن با آب گرم، یا حتی انجام کارهای روتین و ساده منزل، می‌تواند ذهن را در حالت غیرمتمرکز قرار دهد.

نکته بسیار مهم این است که در همین لحظات ظاهراً غیرمولد، ناگهان راه‌حل درخشان یا ایده نوآورانه در ذهن پدیدار می‌شود. بنابراین، برنامه‌ریزی هوشمندانه برای چنین وقفه‌هایی، نه تنها اتلاف وقت محسوب نمی‌شود، بلکه بخشی حیاتی و غیرقابل‌اجتناب از فرآیند خلاق به شمار می‌رود.

۳- افزایش آگاهی از طریق تمرین‌های ذهن‌آگاهی

خلاقیت واقعی نیازمند توانایی مشاهده دقیق جزئیات محیط پیرامون و درک عمیق‌تر از تجربیات درونی و بیرونی است. این مهارت اساسی را می‌توان از طریق تمرین‌های ذهن‌آگاهی که ابزاری بسیار قدرتمند محسوب می‌شوند، به میزان قابل توجهی تقویت کرد. ذهن‌آگاهی به معنای توجه هدفمند، آگاهانه و بدون قضاوت به لحظه حال تعریف می‌شود. این تمرین به فرد کمک می‌کند تا به طور کاملاً آگاهانه و حساس به افکار، احساسات، و داده‌های حسی خود توجه کرده و آن‌ها را بدون فیلتر کردن یا تحریف، دریافت نماید.

این افزایش سطح آگاهی، دو مزیت بزرگ و اساسی برای تقویت خلاقیت به همراه دارد. نخست آنکه، فرد ذهن‌آگاه قادر است جزئیات ظریف و مهمی را در محیط اطراف و در مسائل پیچیده مشاهده کند که افراد عادی به راحتی از کنار آن‌ها عبور می‌کنند یا آن‌ها را نادیده می‌گیرند. این مشاهدات دقیق و عمیق، اغلب نقطه آغاز و منبع الهام برای ایده‌های واقعاً نوآورانه و خلاقانه محسوب می‌شوند.

مزیت دوم این است که ذهن‌آگاهی به فرد کمک می‌کند تا افکار منفی، احساس ترس از شکست، و سایر موانع روان‌شناختی را صرفاً به‌عنوان پدیده‌هایی ذهنی و گذرا مشاهده کند، نه حقایقی مطلق و غیرقابل‌تغییر. این فاصله عاطفی و ذهنی به فرد اجازه می‌دهد تا علی‌رغم وجود این موانع طبیعی، به کاوش، آزمایش و ریسک‌پذیری محاسبه‌شده ادامه دهد. در درس خودآگاهی، تمرین‌های متنوع و علمی‌محوری ارائه شده که به تقویت این توانایی کلیدی کمک می‌کنند.

۴- ایجاد ایمنی روان‌شناختی و تشویق به شکست هوشمندانه

همان‌گونه که در بحث موانع خلاقیت مشاهده کردیم، ترس از شکست یکی از قدرتمندترین و مخرب‌ترین ترمزهای خلاقیت محسوب می‌شود. برای غلبه مؤثر بر این مانع اساسی، به‌ویژه در محیط‌های کاری و سازمانی، ایجاد ایمنی روان‌شناختی امری حیاتی و غیرقابل‌اجتناب است. این مفهوم علمی به معنای خلق فضا و محیطی است که در آن کلیه افراد احساس امنیت کامل کنند تا ایده‌های نیمه‌کاره، خام یا حتی غیرمعمول خود را بدون هیچ تردیدی به اشتراک بگذارند، سوالات اساسی و چالشی بپرسند، و حتی اشتباهات و ناکامی‌های خود را بدون ترس از تحقیر، سرزنش یا مجازات، آشکارا بپذیرند و از آن‌ها بیاموزند.

رهبران، مدیران و افراد تأثیرگذار در سازمان، نقشی کلیدی و تعین‌کننده در ایجاد این فضای حمایت‌کننده دارند. آن‌ها باید به طور فعال و آشکار از نظرات متفاوت، ایده‌های غیرمتعارف و رویکردهای نوآورانه استقبال کنند. علاوه بر این، ضروری است که به ایده‌های جسورانه و ریسک‌پذیرانه، حتی در صورتی که در نهایت عملی نشوند یا به نتیجه مطلوب نرسند، پاداش مناسب دهند. یکی از مهم‌ترین وظایف رهبری در این زمینه، تمایز گذاری روشن و قاطع بین دو نوع شکست است: «شکست‌های قابل سرزنش» که ناشی از بی‌توجهی، سهل‌انگاری، یا عدم رعایت استانداردهای لازم هستند، و «شکست‌های هوشمندانه» که نتیجه آزمایش علمی، کاوش در قلمروهای جدید، و تلاش برای نوآوری محسوب می‌شوند.

تشویق فعال شکست‌های هوشمندانه، این پیام مهم و قدرتمند را به اعضای تیم منتقل می‌کند که ریسک‌پذیری محاسبه‌شده، آزمایش علمی، و یادگیری از طریق تجربه مستقیم، نه تنها مجاز و پذیرفتنی است، بلکه بخشی ضروری و انکارناپذیر از فرآیند نوآوری و خلاقیت به شمار می‌رود. این فرهنگ سازمانی، انگیزه درونی افراد را برای کاوش، تجربه و ارائه راه‌حل‌های خلاقانه و غیرمتعارف به میزان چشمگیری تقویت می‌کند.

۵- استفاده از ابزارها و تکنیک‌های تفکر خلاق

خلاقیت صرفاً به جرقه‌های ناگهانی الهام، شهود شخصی، یا تصادفات خوش‌یمن وابسته نیست، بلکه می‌توان آن را با استفاده هوشمندانه از فرآیندها و تکنیک‌های ساختاریافته و علمی‌محور، به طور قابل توجهی تسهیل و هدایت کرد. این ابزارهای تخصصی به ما کمک می‌کنند تا به طور موقت بر موانع شناختی مهمی مانند ثبات عملکردی و قالب‌ریزی ذهنی غلبه کنیم و ذهن خود را وادار به کشف مسیرهای فکری جدید و غیرمتعارف نماییم.

این تکنیک‌های علمی، چارچوب‌های ساختاریافته‌ای را برای تفکر واگرا فراهم می‌کنند که هدف اصلی آن تولید حداکثر تعداد ایده‌های ممکن بدون اعمال قضاوت و ارزیابی در مراحل اولیه است. در بخش‌های دیگری از این مجموعه آموزشی، برخی از این ابزارهای مهم به تفصیل کامل مورد بررسی قرار گرفته‌اند. با این حال، در اینجا برای درک بهتر نقش و اهمیت آن‌ها در فرآیند خلاقیت و به‌عنوان نمونه‌هایی کاربردی، به چند مورد از مهم‌ترین و پرکاربردترین تکنیک‌ها اشاره خواهیم کرد:

۱- طوفان فکری: شناخته‌شده‌ترین تکنیک برای تولید ایده‌های گروهی است. قانون اصلی آن، تعویق قضاوت است تا شرکت‌کنندگان بدون ترس، هر ایده‌ای که به ذهنشان می‌رسد را بیان کنند.

۲- اسکمپر: یک چک‌لیست از سوالات است که شما را وادار می‌کند تا یک محصول، خدمت یا مسئله موجود را از زوایای مختلف بررسی کنید: جایگزینی (S)، ترکیب (C)، انطباق (A)، تغییر (M) ، کاربرد دیگر (P) ، حذف (E) و معکوس‌سازی (R).

۳- ارتباط اجباری: در این تکنیک، دو مفهوم یا شیء کاملاً بی‌ربط انتخاب شده و تلاش می‌شود بین آن‌ها ارتباطی معنادار ایجاد گردد. این کار ذهن را مجبور می‌کند تا از الگوهای ارتباطی معمول خود خارج شود.

۴- شش کلاه تفکر: این ابزار که توسط ادوارد دوبونو ابداع شده، به افراد کمک می‌کند تا یک مسئله را از شش دیدگاه مختلف (منطقی، هیجانی، خوش‌بینانه، بدبینانه، خلاقانه و فرآیندی) بررسی کنند.

تمرین‌ها

(تمرین‌هایی برای پرورش خلاقیت)

آنچه تاکنون در این درس آموخته‌ایم، مبانی نظری و شناختی خلاقیت را روشن می‌سازد. با این حال، خلاقیت بیش از آنکه دانشی برای اندوختن باشد، مهارتی برای پروراندن است. این مهارت، همچون هر توانمندی دیگری، با تمرین مداوم، تأمل و به‌کارگیری آگاهانه در زندگی روزمره شکوفا می‌شود. بسیاری از درس‌های آینده این کتاب شامل تمرین‌ها و ابزارهای مشخصی برای تقویت جنبه‌های مختلف خلاقیت هستند؛ از تکنیک‌های ایده‌پردازی ساختاریافته گرفته تا روش‌های ارزیابی ایده‌ها.

اما پیش از آنکه به سراغ آن ابزارهای پیشرفته برویم، لازم است یک گام مثبت اولیه برداریم و آموخته‌های همین درس را به تجربه‌ای عملی تبدیل کنیم. تمرین‌های پیش رو با همین هدف طراحی شده‌اند. این تمرین‌ها به شما کمک می‌کنند تا مفاهیمی مانند مدل ۴P، فرایند خلاقیت و نقش عادات را در بستر زندگی واقعی خود مشاهده و تحلیل کنید. هدف آن‌ها نه آزمودن شما، بلکه فراهم کردن فضایی برای خودکاوی، آزمایشگری و تقویت زیربنای ذهنیتی است که خلاقیت بر آن استوار می‌شود.

این تمرین‌ها را به عنوان نقطه شروعی برای یک سفر هیجان‌انگیز در نظر بگیرید؛ سفری که در آن به‌تدریج یاد می‌گیرید چگونه ظرفیت‌های خلاقانه خود را بهتر بشناسید، مدیریت کنید و به کار بگیرید. در بخش‌های بعدی کتاب، با کمک ابزارها و تمرین‌های دیگر، این توانمندی را بیش از پیش ارتقاء خواهیم داد.

تمرین ۱- کالبدشکافی یک محصول خلاق با مدل ۴P

هدف این تمرین، درک عمیق و کاربردی مدل ۴P (شخص، فرایند، محصول، محیط) از طریق تحلیل یک نمونه واقعی است. این کار به شما کمک می‌کند تا خلاقیت را نه به عنوان یک جرقۀ آنی و مرموز، بلکه به عنوان یک سیستم یکپارچه با اجزای مرتبط به هم ببینید. برای شروع، یک محصول، خدمت، اثر هنری یا یک راه‌حل خلاقانه را که برای شما جالب است انتخاب کنید. این انتخاب می‌تواند هر چیزی باشد: طراحی یک اپلیکیشن موبایل، یک قطعه موسیقی تأثیرگذار، یک کمپین تبلیغاتی هوشمندانه، یک نظریه علمی نوآورانه، یا حتی یک روش خلاقانه برای حل یک مشکل در محیط کارتان.

پس از انتخاب، تلاش کنید با جستجو، مطالعه و تأمل، به پرسش‌های زیر برای هر یک از چهار مؤلفه پاسخ دهید. تا حد امکان پاسخ‌های خود را با شواهد و جزئیات بنویسید.

محصول: ویژگی‌های منحصربه‌فرد این محصول چیست؟ چه چیزی آن را از نمونه‌های مشابه متمایز می‌کند؟

شخص: خالق یا خالقان این محصول چه کسانی بوده‌اند؟ چه دانش، مهارت یا ویژگی‌های شخصیتی خاصی داشته‌اند؟

فرایند: این ایده چگونه شکل گرفت و به بلوغ رسید؟ آیا می‌توانید ردپایی از مراحل فرایند خلاقیت را در داستان پیدایش آن شناسایی کنید؟

محیط: این محصول در چه بستر فرهنگی، اجتماعی یا سازمانی متولد شد؟ چه عواملی در محیط، شکل‌گیری آن را تسهیل کرده است؟

پس از تکمیل تحلیل خود، به این بیندیشید که این چهار مؤلفه چگونه بر یکدیگر تأثیر گذاشته‌اند. برای مثال، ویژگی‌های شخصیتی خالق چگونه بر فرایند کاری او تأثیر داشته است؟ یا چگونه شرایط محیطی، ویژگی‌های نهایی محصول را شکل داده است؟ این تحلیل به شما کمک می‌کند تا درک جامع‌تری از دینامیک‌های خلاقیت پیدا کنید.

تمرین ۲- نقشه راه شخصی برای غلبه بر موانع خلاقیت

هدف این تمرین، افزایش خودآگاهی نسبت به موانع شخصی خلاقیت و طراحی یک برنامه عملی برای مقابله با آن‌هاست. خلاقیت اغلب نه به دلیل فقدان ایده، بلکه به دلیل وجود موانعی که خودمان از آن‌ها بی‌خبریم، سرکوب می‌شود.

برای شروع، زمانی را به تأمل در تجربیات گذشته خود اختصاص دهید. به موقعیت‌هایی فکر کنید که احساس می‌کردید نیاز به یک راه‌حل خلاقانه دارید اما در ایده‌پردازی یا اجرای آن ناکام ماندید. این موقعیت می‌تواند در محیط کار، تحصیل یا زندگی شخصی شما باشد.

سپس، با توجه به انواع موانع خلاقیت که در این درس بررسی شد (شناختی، هیجانی، محیطی)، فهرستی از موانعی که فکر می‌کنید در آن موقعیت‌ها نقش داشته‌اند، تهیه کنید. برای مثال، آیا به دلیل قالب‌ریزی ذهنی تنها به یک راه‌حل چسبیده بودید؟ آیا ترس از شکست یا قضاوت دیگران شما را فلج کرده بود؟ آیا محیط کار شما با عدم تخصیص زمان کافی یا فشار برای نتیجۀ فوری، مانع خلاقیت می‌شد؟

پس از شناسایی ۳ تا ۴ مانع اصلی که بیشتر برایتان تکرار می‌شوند، برای هر کدام یک راهکار عملی و کوچک طراحی کنید. این راهکار باید مشخص، قابل اندازه‌گیری و واقع‌بینانه باشد. برای مثال، اگر مانع شما ترس از قضاوت است، راهکار می‌تواند این باشد: «در جلسه هفتگی آینده، یک ایده خام و فکرنشده را صرفاً برای تمرین به اشتراک بگذارم، فارغ از نتیجۀ آن».

در پایان، به این پرسش‌ها فکر کنید:

۱- کدام یک از این موانع بیشترین تأثیر را بر شما دارند؟

۲- طراحی این راهکارهای کوچک چه احساسی در شما ایجاد می‌کند؟

۳- اولین قدم برای عملی کردن یکی از این راهکارها چیست؟

تمرین ۳- شکستن مرزهای ابعادی

هدف این تمرین، مواجهه عملی با یکی از قدرتمندترین موانع خلاقیت یعنی «مفروضات ضمنی» (Implicit Assumptions) است. ما اغلب بدون آنکه آگاه باشیم، برای حل مسائل، قوانینی نانوشته و محدودیت‌هایی خیالی برای خود وضع می‌کنیم. این تمرین به شما کمک می‌کند تا این چارچوب‌های ذهنی پنهان را شناسایی کرده و با شکستن آن‌ها، به راه‌حل‌های نوآورانه دست یابید.

برای شروع، شش قطعه چوب کبریت (یا شش شیء مشابه مانند نی، خودکار یا مداد هم‌اندازه) تهیه کنید. چالش شما این است: با استفاده از تمام این شش کبریت، چهار مثلث متساوی‌الاضلاع بسازید.

پیش از ادامه، لحظه‌ای توقف کنید و واقعاً برای حل این معما روی یک میز یا سطح صاف تلاش کنید. احتمالاً تلاش خواهید کرد تا با چیدن کبریت‌ها در کنار هم به اشکال مختلف، به هدف مورد نظر برسید. در حین تلاش، به فرایند ذهنی خود توجه کنید. چه راه‌هایی را امتحان می‌کنید؟ وقتی یک راه به بن‌بست می‌رسد، چه احساسی دارید؟ مهم‌تر از همه، چه قوانینی را برای خود فرض کرده‌اید که در صورت‌مسئله به آن‌ها اشاره‌ای نشده است؟ بسیاری از افراد پس از چند دقیقه تلاش، به این نتیجه می‌رسند که این کار غیرممکن است، زیرا با شش خط تنها می‌توان دو مثلث متساوی‌الاضلاع در کنار هم ساخت.

کمی پایین‌تر پاسخ تمرین ارائه شده است، اگر هنوز به اندازه کافی روی آن فکر نکرده‌اید، کار روی مساله را ادامه دهید.

از خود بپرسید: «آیا تنها راه چیدن این کبریت‌ها روی یک سطح صاف و دو بعدی است؟» صورت‌مسئله شما را به کار در دو بعد محدود نکرده است؛ این یک فرض پنهان است که ذهن ما به دلیل عادت به کار با کاغذ و سطوح صاف، آن را به مسئله تحمیل می‌کند. راه‌حل این معما در گرو شکستن همین فرض و ورود به بعد سوم است. با ساختن یک هرم با قاعده مثلثی (متشکل از سه کبریت برای قاعده و سه کبریت برای وجوه جانبی)، شما موفق به ساختن چهار مثلث متساوی‌الاضلاع با استفاده از دقیقاً شش کبریت خواهید شد.

پس از بررسی راه‌حل، به پرسش‌های زیر بیندیشید:

۱- فرض اصلی و پنهانی که در ابتدا مانع شما شده بود، چه بود؟

۲- لحظه‌ای که متوجه شدید می‌توانید از بعد سوم استفاده کنید، چه تغییری در نگاه شما به مسئله ایجاد کرد؟

۳- این تجربه چگونه می‌تواند به شما در شناسایی مفروضات پنهان در مسائل واقعی زندگی شخصی یا حرفه‌ای‌تان کمک کند؟

چالشی که در تمرین شش کبریت تجربه کردید، نمونه‌ای از شکستن قیود خودساخته بود. شاید مشهورترین و نمادین‌ترین تمرین در این حوزه، که امروزه عبارت تفکر خارج از چارچوب وام‌دار آن است، معمای کلاسیک نُه نقطه باشد. درک این معما و تاریخچه آن، به ما نشان می‌دهد که مبارزه با چارچوب‌های ذهنی، مفهومی ریشه‌دار در روان‌شناسی خلاقیت است.

معما به شرح زیر است: تصور کنید نُه نقطه مطابق شکل زیر در یک آرایش مربعی قرار گرفته‌اند. وظیفه شما این است که با کشیدن چهار خط مستقیم و پیوسته (بدون برداشتن قلم از روی کاغذ)، تمام این نُه نقطه را به یکدیگر متصل کنید.

پیشنهاد می‌کنیم پیش از خواندن ادامه متن، چند دقیقه برای حل آن تلاش کنید.

اغلب افراد در تلاش‌های اولیه، خطوط را به گونه‌ای رسم می‌کنند که از محدوده مربع فرضی که توسط نقاط بیرونی ایجاد شده است، خارج نشوند. این محدودیت، که در هیچ کجای صورت‌مسئله ذکر نشده، دقیقاً همان «چارچوب» یا «جعبه»ای است که باید از آن خارج شد. این تمایل قدرتمند به ماندن در داخل مرزهای بصری، ریشه در اصول روان‌شناسی گشتالت دارد؛ ذهن ما به طور خودکار تمایل دارد تا با دیدن این نُه نقطه، یک شکل کامل (مربع) را ادراک کرده و فعالیت خود را به درون آن محدود سازد.

راه‌حل، همان‌طور که حدس می‌زنید، نیازمند امتداد دادن خطوط به فراسوی مرزهای آن مربع خیالی است. با شروع از یکی از گوشه‌ها و امتداد دادن خطوط به اندازه کافی، می‌توان با چهار خط تمام نقاط را پوشش داد.

این معما، اگرچه به نظر ساده می‌رسد، اما تاریخچه‌ای جالب دارد. ردپای آن را می‌توان در نشریات سرگرمی اوایل قرن بیستم یافت و یکی از اولین اشارات مکتوب به آن در «دایرة‌المعارف ۵۰۰۰ معما، تردستی و چیستان سَم لوید» در سال ۱۹۱۴ دیده می‌شود. با این حال، شهرت جهانی آن در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی و در بستر فرهنگ مدیریت و مشاوره کسب‌وکار شکل گرفت. مشاوران از این معما به عنوان استعاره‌ای قدرتمند برای آموزش مدیران و کارکنان استفاده می‌کردند تا آن‌ها را به چالش کشیدن رویه‌های مرسوم و شکستن الگوهای فکری تثبیت‌شده در سازمان تشویق کنند. عبارت «تفکر خارج از چارچوب» از همین‌جا به یک اصطلاح رایج برای توصیف تفکر خلاق و نوآورانه تبدیل شد.

تمرین ۴- دفترچه ثبت ایده‌های سرگردان (تمرین احتضان)

هدف این تمرین، تمرین عملی ثبت ایده‌ها و آشنایی ملموس با فاز احتضان در فرایند خلاقیت است. بسیاری از ایده‌های ارزشمند در لحظاتی غیرمنتظره و زمانی که ذهن در حالت استراحت و غیرمتمرکز قرار دارد، ظاهر می‌شوند. این تمرین به شما کمک می‌کند تا به این ایده‌های خام و شهودی بها دهید و نقش شبکه حالت پیش‌فرض (DMN) را در عمل تجربه کنید.

برای یک هفته، یک دفترچه یادداشت کوچک (فیزیکی یا دیجیتال) همیشه همراه خود داشته باشید. وظیفه شما این است که هر فکر، ایده، سؤال، مشاهده عجیب یا پیوند غیرمنتظره‌ای که به ذهنتان می‌رسد را بدون هیچ‌گونه قضاوت یا ویرایشی ثبت کنید. این ایده‌ها لازم نیست بزرگ یا انقلابی باشند. ممکن است ایده‌ای برای بهبود یک فرایند کاری، طرحی برای یک داستان کوتاه، یا یک ترکیب غذایی جدید باشد. آن‌ها را همان‌طور که هستند، حتی اگر ناقص یا بی‌معنی به نظر می‌رسند، یادداشت کنید و مکان و زمانی که ایده به ذهن شما رسیده را نیز ثبت نمایید.

در پایان هفته، تمام یادداشت‌های خود را مرور کنید. به الگوها توجه کنید:

۱- آیا ایده‌ها حول محور موضوع خاصی جمع شده‌اند؟

۲- آیا در زمان‌ها یا مکان‌های خاصی بیشتر به سراغ شما آمده‌اند؟

۳- آیا پیوندی بین ایده‌هایی که در روزهای مختلف ثبت کرده‌اید، پیدا می‌کنید؟

تمرین ۵- طراحی یک عادت خلاقانه جدید

هدف این تمرین، پیوند دادن دانش نظری در مورد عادات مؤثر بر خلاقیت به عمل روزمره است. ایجاد تغییرات پایدار در توانمندی خلاقانه، بیش از آنکه به انفجارهای کوتاه‌مدت انگیزه وابسته باشد، به ساختن سیستم‌ها و عادات کوچک و مداوم متکی است.

برای این تمرین، به بخش (عادات روزانه برای تقویت خلاقیت) بازگردید و فهرستی از عادات معرفی‌شده را مرور کنید. یکی از این عادات را که احساس می‌کنید بیشترین تأثیر را بر زندگی شما خواهد داشت و در عین حال، کمترین میزان آن را در حال حاضر دارید، انتخاب کنید. اکنون، یک برنامه عملی، واقع‌بینانه و قابل پیگیری برای گنجاندن این عادت در دو هفته آینده طراحی کنید. برنامه شما باید بسیار کوچک و مشخص باشد. برای مثال، اگر کنجکاوی فعال را انتخاب کرده‌اید، برنامه شما می‌تواند این باشد: «هر روز هنگام ناهار، یک مقاله از یک وب‌سایت در حوزه‌ای که هیچ‌چیز در مورد آن نمی‌دانم به مدت ۱۰ دقیقه مطالعه می‌کنم».

برنامه خود را روی یک کاغذ بنویسید و آن را در جایی قرار دهید که هر روز ببینید.

در پایان دو هفته، به تجربه خود فکر کنید:

۱- آیا به برنامه خود پایبند بودید؟

۲- چه چیزی آسان و چه چیزی دشوار بود؟

۳- آیا تأثیر کوچکی بر نحوه تفکر یا نگاه شما به مسائل احساس کردید؟

۴- برای ادامه دادن یا بهبود این عادت چه تغییری در برنامه خود ایجاد خواهید کرد؟

تمرین ۶- بازتعریف مسئله با تکنیک چرا-چگونه

هدف این تمرین، تمرین عملی برای غلبه بر قالب‌ریزی ذهنی و نگاه کردن به مسائل از زوایای جدید است. اغلب، راه‌حل‌های خلاقانه نه از پاسخ‌های جدید، بلکه از پرسیدن سؤال‌های بهتر ناشی می‌شوند. تکنیک نردبان “چرا-چگونه” ابزاری ساده اما قدرتمند برای بازتعریف و چارچوب‌بندی مجدد مسائل است.

یک مسئله یا چالش واقعی را که در حال حاضر با آن روبرو هستید، انتخاب کنید. این مسئله می‌تواند شخصی (مانند چگونه زمان بیشتری برای ورزش پیدا کنم؟) یا حرفه‌ای (مانند چگونه رضایت مشتریان را افزایش دهیم؟) باشد. مسئله خود را در وسط یک صفحه کاغذ بنویسید. سپس، چندین بار از خود بپرسید “چرا این مهم است؟”. هر پاسخ، شما را یک پله در نردبان به سمت بالا می‌برد و مسئله را در سطحی انتزاعی‌تر و مفهومی‌تر بازتعریف می‌کند.

در مرحله بعد، به تعریف اولیه مساله بازگردید و چندین بار از خود بپرسید «چگونه می‌توانیم این کار را انجام دهیم؟». هر پاسخ شما را یک پله در نردبان به سمت پایین می‌آورد و مسالهرا به اقدامات مشخص‌تر و عملیاتی‌تر تجزیه می‌کند. پس از ایجاد این نردبان، شما مجموعه‌ای از تعاریف مختلف برای مسئله اولیه خود در اختیار دارید.

اکنون به این پرسش‌ها فکر کنید:

۱- کدام یک از این تعاریف جدید، دیدگاه متفاوتی به شما می‌دهد؟

۲- آیا نگاه کردن به مسئله از یک سطح بالاتر (چرا) یا پایین‌تر (چگونه) ایده‌های جدیدی برای راه‌حل در ذهن شما ایجاد می‌کند؟

شما درس 20 از مجموعه روان‌شناسی تصمیم‌گیری را مطالعه کرده‌اید. درس‌های این مجموعه به ترتیب عبارتند از:

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید